((روزی روزگاری در شهر برلین آلمان مردی زندگی می کرد به نام آلبینوس. او متمول و محترم و خوشبخت بود؛ یکروز همسرش را به خاطر دختری جوان ترک کرد؛عشق ورزید؛ مورد بی مهری قرار گرفت؛ و زندگی اش در بدبختی و فلاکت به پایان رسید.))
به جان بچه ام من اسپویل نکردم!! این پاراگراف اول رمان خنده در تاریکی نوشته ولادیمیر ناباکوف روسی است. خودش در ادامه می گه : ((گرچه چکیده زندگی انسان را می توان بر سنگ قبری پوشیده از خزه جا داد ؛ نقل جزئیات همواره لطفی دیگر دارد.)) در واقع رمانهای این چنینی پیشنهاد می کنند که جذابیت یک اثر داستانی به پایان بندی اون منحصر نمیشه و این سیر وقایع حساب شده و فکر شده است که اثر را در طول زمان ماندگار می کند یا به دست فراموشی می سپارد. با همین موضوع داستانها و فیلمهای زیادی ساخته شدند اما اکثرشون موفقیت چندانی نداشتند و سطحی از کار در اومدن.
رمان ناباکوف بسیار متاثر از سینماست. من که موقع خوندنش یه حال و هوای بیلی وایلدری رو تو کار حس کردم.یه طنز تلخ، یه روایت ساده و روان و در نهایت یه پایان بندی مناسب و البته غافلگیر کننده. در کل اثری خوشخوان و کم دردسر برای کساییه که تازه به مطالعه علاقه مند شدن. 247 صفحه هم بیشتر نیست و هر چه قدر هم که کندخوان باشی دو روزه تمومه.
و درنهایت همون توصیه همیشگی: کتاب خوبیه بخونید اگه نخوندید هم کماکان به .... شخم چپ متئو مسی:))
خنده در تاریکی، ولادیمیر ناباکوف، نشر مروارید، ترجمه: امید نیک فرجام