طرفداری- ... سپس نوبت به دون فابیو رسید که در سال ۲۰۰۷ روی کار آمد. فکر میکنم کاپلو بیش از بقیه مربیان مرا مأیوس کرد. او با شهرت زیادی به اینجا آمد و من نمیتوانستم برای کار کردن با او صبر کنم. او سرمربی میلانی بود که در کودکی آن را با حضور مارکو فن باستن، گولیت و رایکارد دوست داشتم. میدانستم رفته به رفته بهتر خواهد شد، منظورم این است که در رئال مادرید این طور بود و البته رم. او همه جا رفته بود، همه کار کرده بود و برنده تمامی عناوین شده بود. وقتی برای اولین بار آمد، از او در مورد بازیکنان بزرگی که با آنها کار کرده است پرسیدم و او به بارزیها و مالدینیها اشاره کرد. با خودم فکر کردم: «عالیه! چیزهای زیادی یاد میگیرم! اون تجارب و دانش فوق العاده بالایی داره و اینها رو به تیم عرضه میکنه. حالا دیگه قطعا پیشرفت میکنیم.»
و... عجب ضد حالی! او ما را به بازی کردن بر اساس خشکترین و اصولیترین ۲-۴-۴ ممکن وا داشت و ما تحت هیچ شرایطی اجازه انجام کاری خارج از برنامه نداشتیم. در یک بازی مقابل اسپانیا، او ما را با خط هافبکی دو نفره مقابل سه تن از بهترین هافبکهای دنیا به زمین فرستاد. با خودم گفتم: «بابا بازی عوض شده! این طوری که نمیشه. چند نفر رو بذار اون وسط که مقابل هافبکهای حریف کم نیاریم.» درک این مسئله سخت نبود.
![](https://ts2.tarafdari.com/users/user130292/2019/09/19/1484093.jpg)
اما چه کاری از دست ما بر میآمد؟ زیر نظر کاپلو یا فقط کاری که به تو گفته شده را انجام میدهی و یا خط میخوری. البته باید تاکید کنم که آن بهترین دوران بازی من نبود چون با مشکلات کمرم دست و پنجه نرم میکردم و خیلی مصدوم میشدم. هر کسی دوست دارد بهترین تصویر را از خودش ارائه کند، به ویژه مقابل کسی که سالیان سال برایش احترام قائل بوده است. اما به نظرم اکثر بازیکنان ناامید شدند. یادم میآید جیمی کرگر هم به این وضعیت رسیده بود. او برای کار کردن با این مرد، پس از خداحافظی دوباره به تیم ملی برگشته بود. ما انتظار تفکرات و خلاقیت خاصی را داشتیم ولی در عوض به زندان ذهنی طاقت فرسایی رسیدیم.
کاپلو این طور بود: «من رییس هستم و شما همیشه کاری رو انجام میدین که بهتون میگم.» صمیمیت زیادی در کار نبود. انگار باید قدرت و توجهاش به نظم را به ما نشان میداد و گاهی آنقدر خشن بود که مسخره به نظر میرسید. شکاف قابل توجهی بین او، دستیارانش و ما وجود داشت که البته به آن احترام گذاشتیم. اما برخی از کارهایش هوشمندانه نبودند؛ مثل دادن بازوبند کاپیتانی یکبار به جان تری، استیون جرارد و من. واقعا اوضاع را مثل یک سیرک جلوه داد.
شاید بخشی از آن به تفاوت فرهنگی بر میگشت و شخصا فکر میکنم بیشتر این جریانات به سنتی بودنش باز میگشت. در آن ایام تیمهایی که با چینش ۲-۴-۴ بازی میکردند، همیشه برتری عددی در میانه زمین را میباختند. تیمهای ضعیفی مثل الجزایر در جام جهانی، توپ را رو به روی ما پاسکاری میکردند. آنها بهتر از ما توپ را نگه میداشتند و بهتر از ما هم بازی میکردند.
میدانم مردم در سال ۲۰۱۰ از ما انتظار قهرمانی در جام جهانی را داشتند ولی شرایط مسخره بود. ما هیچ شانسی نداشتیم. از نظر تاکتیکی آشفته بودیم و حتی اگر در دور دوم از سد آلمان میگذشتیم، هافبکهای ما برای بازی یک چهارم نهایی به دلیل مسافت زیادی که طی کرده بودند، از نفس میافتادند. در هیچ مسابقهای مجالی پیدا نمیکردیم چون کاپلو همیشه فریاد میزد: «پرس کنید، پرس، پرس.» حتی وقتی هوا گرم بود. من هیچ ضدیتی با پرسینگ ندارم و این بخش بسیار مهمی از فوتبال مدرن است ولی باید این کار را به صورت هدفمند انجام داد.
به یاد داشته باشید که بازیکنان آن تیم فصل پر فشاری را در لیگ برتر پشت سر گذاشته بودند. لیگ ما آنقدر فرسایشی است که رمقی برای بازیکنان در تورنمنتهای بزرگ باقی نمیگذارد. به آمار میزان دوندگی بازیکنانمان نگاهی بیاندازید؛ شدت و تعداد مسابقاتی که ما انجام میدهیم واقعا علیه ما است. وقتی به مرحله یک چهارم نهایی تورنمنتی میرسیم، دیگر پاهایمان از کار میافتند.
![](https://ts2.tarafdari.com/users/user130292/2019/09/19/09280934787478898888jpeg.jpg)
به علاوه بیشتر ما درگیر مصدومیت هم هستیم. تقریبا در هر تورنمتی که حضور داشتم، این وضع هم پا بر جا بود. در جام جهانی کره جنوبی-ژاپن در سال ۲۰۰۲، از ناحیه کشاله ران مصدوم بودم و نمیدانم چطور در چند بازی به میدان رفتم. خاطره اصلی من از آن تورنمنت، مداوا شدن است: مداوا شدن و مداوا شدن و مداوا شدن... فقط جهت آماده شدن برای حضور در یک مسابقه، باید جلسات متعددی را به مداوای خود اختصاص میدادید. به نظرم یک فصل از رقابتهای لیگ برتر نسبت به یک فصل از هر لیگ دیگری سختتر است و تازه ما مثل آلمان تعطیلات زمستانی هم نداریم. این هم مورد دیگری است که علیه ما کار میکند.
با این حال میتوانستیم زیر نظر کاپلو بهتر کار کنیم. مردم دائما از این میگویند که جرارد و لمپارد در یک تیم جواب نمیدهند. به عقیده من، یا باید یکی را بیرون میگذاشت و یا دستور العملهای سفت و سختی به آنها ارائه میکرد: «این وظیفه توست و این هم وظیفه تو.» اما هرگز کسی قدرت کافی برای انجام این کار را نداشت زیرا آنها بازیکنان بسیار خوبی برای باشگاههای خود محسوب میشدند و در بین برترینهای اروپا جا داشتند.
یک چیز که کاپلو به درستی انجام داد، گفتن این بود که «پیراهن انگلیس بر تن برخی از بازیکنان سنگینی میکند.» رسانهها ما را «نسل طلایی» صدا میزدند ولی خودمان چنین برچسبی روی خودمان نمیزدیم و بدین ترتیب یک مسئولیتی برای ما ایجاد میشد. کافی بود قبل از فرا رسیدن تورنمنتی بازی خوبی انجام بدهیم تا مدعی قهرمانی در آن رقابتها دانسته شویم. با این تصور راهی تورنمنتها میشدیم که اگر به فینال راه پیدا نکنیم، ناکام بودهایم. این باعث شد تا فشارها به حد بسیار بالایی برسد.
بعد از یک بازی در اتوبوس نشسته بودم که شنیدم بازیکنان با تجربهتر تیم میگویند: «اوه نه، فردا برای چهارمین بار میرم روی جلد» اول میخندی ولی وقتی وارد اتاقت میشوی، به این فکر میرسی که یک بازیکن انگلیس آن حرف را زده است! اگر چنین تفکری بر تیم حاکم است، چگونه میتوانیم شانس قهرمانی داشته باشیم؟ اگر بازیکنی درگیر این است که روزنامهها در موردش چه میگویند، آیا میتواند برود و در زمین خودش را نشان دهد؟ جواب این است که نمیتواند. او کاملا برعکس عمل میکند و تصمیم میگیرد که اصلا دست به ریسک نزند. به این فکر میافتد: «اگر پاس اشتباهی بفرستم... میشود پنجمین.» پس محتاطانه بازی میکند. فشارها منحصر به فرد هستند. وقتی برای منچستریونایتد بازی میکنید، سطح انتظارات بالاست. اما فشاری که در مقاطع کوتاه با انگلیس وجود دارد، شدید است: سنگینتر و با ریزبینی خیلی بیشتر. بازیکنان هر روز بیدار میشوند و میبینند مردم در بازگشت به خانه، دچار شک و تردید در قبال آنها شدهاند و در همین حال، انتظاراتشان سر به فلک میکشد. بعد کسانی هستند که میگویند: «او باید بازی کند... نباید بازی کند... اگر پیراهن انگلیس را بر تن دارد باید این کار و آنکار را انجام دهد...» این فشار همراه با خود کار است. و مطمئنم شرایط در برزیل و آرژانتین بدتر هم میشود. باید توانایی به دوش کشیدن این فشارها را داشته باشی. برخی از بازیکنان میتوانند و برخی دیگر نه.
شاید تاریخ بتواند قضاوت کند که ماندگارترین دستاورد روی هاجسون در سطحی پایینتر از انتظارات موجود در تیم ملی و آن هم در شرایطی قابل کنترلتر به دست آمده بود. اما حقیقت این است که شرایط قابل کنترل جایی در فوتبال ملی ندارد.
![](https://ts2.tarafdari.com/users/user130292/2019/09/19/5d02b9422400008c17906eb4.jpeg)
رابطه من با او هرگز پس از اتفاق سال ۲۰۱۲ که در یک قطار مسافربری در لندن تصادفا اشاره کرد که دوران حضور من در تیم ملی به سر رسیده است، بهبود نیافت. پس از انتشار این مطلب در روزنامه عذرخواهی کرد ولی بی احترامی بزرگی به من کرده بود. سرمربی تیم ملی انگلیس حق ندارد در مورد این چیزها با عموم مردم صحبت کند. بعدا همان گونه که در جایی از کتاب اشاره خواهم کرد، احساس کردم او در مورد بازگشت محتمل من پس از مصدومیت و رابطهام با جان تری بعد از پرونده نژادپرستی، مدیریت درستی نداشت. اگر روی هاجسون کاری میکرد خوب بازی کنیم، آن ماجرا هیچ ربطی به تیم ملی نداشت. اما این کار را نکرد. به نظرم در یورو ۲۰۱۲ از جوانان آیندهدار تیم کم استفاده کرد و تاکتیکهای بیش از حد تدافعی داشت. پس از دیدن این که آندرهآ پیرلو چگونه با پاسکاری شاهکار خود در یک چهارم نهایی ما را تکه تکه کرد، به این فکر رسیدم که اگر انگلیسی بود، هاجسون یا سایر مربیان تیم ملی او را دعوت نمیکردند.
به باور من هاجسون در جام جهانی هم در تلفیق بازیکنان جوان و با تجربه اشتباه کرد و گیر بد مخمصهای افتاد. خط دفاع تیم به اندازه کافی خوب نبود، به خاطر این که او مایکل کریک و اشلی کول که از تجارب بالایی در تورنمنتها برخوردار بودند را کنار گذاشته بود. همچنین او مسئولیت زیادی بر دوش کاپیتان تیم یعنی استیون جرارد گذاشت. ترجیح من این بود که سرمربی به جوانان اعتماد کند و تجارب ارزشمندی در اختیارشان بگذارد.
خلاصه این که به جای ایجاد سبکی رو به جلو و زیرکانه که تواناییاش را هم داشتیم، ما یک یا دو نسل را هدر دادیم. پس از گلن هادل هشت سرمربی دیگر آمدند و هنوز خواستههای طرفداران ارضا نشده است. هرگز در قالب یک تیم به اندازه کافی خوب نبودیم و از جنبه فردی هم درخشش کافی را نداشتیم. هرگز فرمول درستی برای بازیکنانی که در اختیار داشتیم پیدا نکردیم. تلخترین بخش داستان این است که الان نسبت به ۱۶ سال قبل که برای اولین بار به جام جهانی رفتم، از دستیابی به هر عنوانی دورتر شدهایم.