ملکه ای بود که سینه های زیبائی داشت،
یکی از شوالیه ها به سینه های ملکه خیلی علاقه داشت اما نمیدانست چگونه به آنها برسد چون میدانست که لمس کردن ملکه مساوی است با مرگ
پس موضوع راباطبیب مخصوص قصر در جریان گذاشت
طبیب با اوشرط کرد که در ازای دریافت۱۰۰۰سکه،اورا به
رویایش برساند واو نیز پذیرفت
روز بعد طبیب در لباس مخصوص ملکه در قسمت بالائی اش ماده ای خارش آور ریخت،این موضوع ملکه را خیلی آزار میداد،پادشاه طبیب را فراخواند واز اوکمک خواست
طبیب گفت باید مردی که بزاقش ویژگی خاصی دارد به مدت چند ساعت سینه های ملکه را بمکد تا این خارش رفع شود،پادشاه به اوگفت آیا چنین مردی را میشناسی؟
طبیب گفت بله و نام آن شوالیه را آورد
پادشاه دستور داد که شوالیه را حاضر کنند واوماموریت را انجام دهد
شوالیه بالذت تمام مشغول خدمت شد وسینه های ملکه را مکید،خارش ملکه رفع شد و پادشاه از شوالیه تجلیل کرد،
روز بعد طبیب از شوالیه۱۰۰۰سکه را طلب کرد اما شوالیه چون خرش از پل گذشته بود ومیدانست طبیب جرات افشا راندارد از دادن سکه ها امتناع ورزید
طبیب خشمگین شد وبرای انتقام تدبیری اندیشید
این دفعه اوماده ی خارش آور را در شرت پادشاه ریخت
😆😆😆😆😆
نتیجه اخلاقی:هیچوقت فک نکن خرت از پل گذشته