" کاغذ و مدادی با هم ازدواج کردند."
دارای فرزندی شده اسمش را " نوشته " گذاشتند.
کاغذ مادرانه نوشته را در آغوش می گرفت
و مداد پدرانه شاهد جنب و جوش فرزندش بود
پدر پاک کنی داشت که اشتباهات فرزندش را چنان پاک میکرد که مادر نیز فراموش کند
پس از گذشتن چندین ورق عمر خانواده
پدر مریض شد
دکتر برایش تراش تجویز کرد
پدر کوتاه تر و کوتاه تر میشد تا آنجا که
رفت...
فقط چند یادگار از او روی قلب مادر به جا مانده بود
تراشه های وجودش
پاک کنش که نماد گذشت بی نظیرش بود
و نقطه ای سر خط
که برای همیشه سکوتی برای مادر و نوشته بر جایماند.