مطلب ارسالی کاربران
داستان جنایی: ترپنل و اوسوالت؛ جوکر و هارلی کوین دنیای واقعی
ترپنل و اوسوالت؛ جوکر و هارلی کوین دنیای واقعی
آقای ترپنل یه خلافکار قهاری بوده تو آمریکا. تو کارنامه پرکارش هم از بانک زدن تا هواپیما دزدی یافت میشه. این بزرگوار یه راهکاری داشته برای دور زدن مجازاتاش اونم این بوده که به محض دستگیر شدن تظاهر به اختلالات روانی و اسکیزوفرنی میکرده دادگاه هم خب قاعدتا به جای زندان اینو میفرستاده تیمارستان این عزیز هم بعدش یا تظاهر به درمان شدن میکرده و آزاد میشده یا اصلا از تیمارستان فرار میکنه اوضاع به همین منوال میگذشت که دیگه بالاخره برای هواپیما دزدیش حکم زندان میگیره اونم زندان فوق امنیتی آمریکا. تو همین روزا آقای ترپنل اراده میکنه که دنیا رو با شاهکاراش آشنا کنه پس یه زندگینامه از خودش مینویسه و منتشر میکنه
کتاب که منتشر میشه خانم اوسوالت هم کتاب رو میخونه و نه یک دل که صد دل عاشق ترپنر میشه و شروع میکنه به نامه نگاری و بعدش هم اینقدر به این در و اون در میزنه که بالاخره میتونه اسم خودشو وارد لیست ملاقاتی های مجاز آقای ترپنر بکنه از اون به بعد خانم اوسوالت مدام به ملاقات جوکر خان ما میره و حتی بعضی وقتا دخترای نوجوونش رو هم همراه خودش میبره.

تو همین فی ما بین ترپنر و دو تا زندانی دیگه نقشه فرار میکشن اینکه مخ اسولت رو بزنن یه هلیکوپتر بدزده بیاد یه نقطه مناسبی از زندان اینا هم خودشون رو برسونن اونجا و فرار کنن از اونجا برن فرودگاه و اوسولت خانم رو قال بزارن و یه هواپیما بدزدن و یه پولی بگیرنن و هر جایی هم که دلشون میخواد برن. اسولت خانم هم که خام این بزرگوار شده بود قبول میکنه و به عنوان یه تاجر که میخواد یه سری زمین سیل زده رو ببینه هلیکوپتر کرایه میکنه و با خلبان حرکت میکنن و وسط راه اسلحه میزاره رو سر خلبان و بهش میکه داریم میریم سه تا زندانی رو سوار کنیم و اینا... . از اونطرف هم ترپنر و رفقا که هلی کوپتر رو میبینن نقشه رو شروع میکنن و میرن تو مکان موعود ولی خب اتفاقی که میفته اینه که هلیکوپتر با یه سری حرکت نامتعادل میره تو یه نقطه دیگه میشینه اینا هم که سنگ رو یخ شدن توسط مامورا دستگیر میشن
اما خب سر هلیکوتر چی اومده بود خانم اوسولت دیگه حساب اینکه خلبان خودش یه کهنه سرباز باشه رو نکرده بوده
خلبان بعدا مصاحبه میکنه میگه من برج های نگهبانی رو دیدم با خودم گفتم هلیکوپتری که بخواد با سه تا زندانی از اینجا فرار کنه یقین زیر رگبار میره پس تو لحظه مناسب فرمون رو رها کردم با اوسولت درگیر شدم و تفنگ ازش گرفتم و چهار تا تیر بهش زدم

خب اوسوالت بانو میمیره اما خب داستان ترپنر با خانواده اوسولت اینجا تموم نمیشه
خب اون سه تا زندانی دیگه الان با اتهام فرار از زندان و شرکت در ادم ربایی منتظر دادگاهن تا یه حکم کلفت بخوره پشتشون
ترپنر از اون جایی که از اون دیوث های روزگار بود و بچه زرنگ قانوناً خودش رو به عنوان وکیل مدافع خودش تو دادگاه معرفی میکنه و اینجوری یه امتیاز هایی گرفت که مخصوص وکیل مدافع بود مثلا دیدار بدون نظارت با شاهد های پرونده اعم از رابین دختر شونزده ساله اوسولت که بالاتر گفتم قبلا هم مادرش تو بعضی از ملاقات ها میوردش زندان اقا ایندفعه این دیوث روزگار مخ دختره شونزده ساله رو میزنه که کار مادرش رو تموم کنه یه هواپیما بدزده در ازای ازادی گروگان های اون هواپیما درخواست ازادی ترپنر و رفیقش رو کنه. نقشه میشه اینکه رابین با اسلحه بره و هواپیما رو بدزده که اینجا رفیق ترپنر که اسمش مارتین مک نلی هست و خودش از هواپیما دزد های مشهور تاریخ امریکا هست به ترپنر میگه این دختره افسرده و اسکله و هوشی نمیده به جای اسلحه با یه کیف بمب الکی بره هواپیما رو بدزده که ترپنر هم قبول میکنه زمان اجرای نقشه هواپیما دزدی هم دقیقا همزمان هست با حضور ترپنر و مک نلی در دادگاه رابین هواپیما رو میدزده و طبق گفته شاهدین گریه کنان هی تکرار میکنه که من ترپنر رو میخوام من ترپنر رو میخوام در همین حین هم تو رسانه ها و دادگاه جنجالی شده بود و ترپنر و مک نلی رو برده بودن تو یه اتاق اینا هم منتظر که هر لحظه بیان دنبالشون رو بگن شما قراره با گروگان ها مبادله بشین اما زهی خیال باطل و اون طرف قضیه اف بی ای اون قضیه هواپیما ربایی رابین رو ختم به خیر کردن و اینا موندن و یه سری اتهام هواپیما دزدی و ادم ربایی و اقدام به فرار جدید
هر کدوم برای ادم ربایی و هپاپیما دزدی به دو تا حبس ابد (دو تا سی سال) و یه پنج سال برای اقدام به فرار
ترپنر با محکومیت قبلیش مدت زندانش شد بالای صد سال و سال ۱۹۹۳ تو زندان به علت بیماری مرد
اون رفیقش هم مک نلی با یه سری زرنگ بازی قانونی یه سری از اتهاماتش رو تبرئه کرد ولی اینقدری زندان داشت که تا اخر عمرش تو زندان باشه ولی در کمال نامیدی سال ۲۰۰۹ ششمین درخواست عفو مشروطش قبول شد و ازاد شد جند سال بعد هم عفو مشروطش عفو کامل شد
رابین دختر اوسولت هم که زیر سن قانونی بود و بعد یه مدت کوتاه تو کانون اصلاح نوجوانان ازاد شد
منبع؛ این داستان رو از دل یه پادکست دیگه مربوط به داستان زندگی مک نلی در اوردم
پادکست چنل بی علی بندری