مقدمه:https://www.tarafdari.com/node/1614394
قسمت اول:https://www.tarafdari.com/node/1616625
قسمت دوم:https://www.tarafdari.com/node/1617629
___________________________________________________________
قسمت سوم (پایانی):
هوا ابر شده بود تک تک شاگردان می آمدند و انشاهای خود را میخواندند و با نمره بالایی که به ان ها میدادم شادمان سر جای خود مینشستند.
نفر یکی مانده به فرهاد نیز پای تخته با پایان گفتن انشای خود
صحنه را به اخرین نوازنده یعنی فرهاد غریب داد.
فرهاد ایستاد و به سمت تخته امد در حالی که ژاکت گشادش را روی شانه هایش تنظیم میکرد
باران در حال باریدن بود.
قطعه موسیقی مادر با اجرای اخرین نوازنده کنسرت با غرش یک رعد و برق شروع شد.
فرهاد با صدای گرفته شروع به خواندن کرد :
به نام دزد مادران!
دزدی که دزدها برابرش تسلیم هستند!
دزدی که بزرگترین است ، مقابل چشمانم به غارت عزیزانم پرداخت و من هیچ کار نتوانستم بکنم جز نگاهی عاجزانه که به ان ها کرده بود.
دیگر
پلیسی را یارایدستگیری ان دزد نبود
آمبولانسی را یارای نجات والدینم نبود
اما چه دزد مهربانی بود !
هر روز مرا در اغوش میگیرد حتی هم اکنون!
حتی هم اکنون نیز دارد مرا میدزدد و شما را نیز!
هر روز که به من سر میزند ذره ای از مرا میدزدد تا انجا که از شدت این غارت پیر میشوم و نیست گردم و من نیز به انبار دزدیده شده ها وارد میشوم.
گویا در هر اغوشش مادرم در پشت پرده نیز حضور دارد
(رعد و برق غرشی دیگر کرد)
چه زیبا دزدی هستی خدایا!
از اسمان چه گریه ای میکنی خدایا!
ای دزد دریایی اشک های ما
مادرم در چشم راست و پدرم در چشم چپ من در سیلابی از اشک هایم زندانی شده اند .
تا کی اسیر خواهند بود؟
کلیدت کو ؟ تا چشمانم را بگشایی تا سرانجام بار دیگر گرمای نوازش انان روی گونه هایم را حس کنم؟
(سوز صدایش آنچنان عجیب بود که من از پشت کلاس دیدم دفترهای شاگردان با اشک های انان عشق بازی میکرد)
قلمم مادرم را دنیا خواهد اورد!
سپس بغض این پسر معصوم سرانجام شکست و اخرین جملاتش و اخرین نواختنش با بغض ترکیب شد:
" ای قلم به نام صلح حامله شو و لعنتی بر جنگ بفرست تا مادرم برگردد
ای قلم به نام دزدان مادران به نام پدرت درخت
و به نام مادرت خورشید و به نام خواهرت باران که برای تو اشک میریزد
حامله شو!"
انشای فرهاد تمام شد و باران قطع گردید
رعد و برق خاموش شد
قطعه موسیقی مادر با اجرای اخرین نوازنده یتیم به پایان رسید
و افتاب از پشت ابرها بر صورت فرهاد بوسه زد
" قلم حامله شد و مادر اندکی بعد دنیا امد"
پایان
___________________________________________________________
✍"به قلم حقیرترین ؛ شهریار زند"