به نام انکه جان را فکرت اموخت
سلام و وقت بخیر خدمت همه فیلم بازها فیلم خور ها وعلاقمندان ب صنعت فیلم وسینما
رضا هستم میزبان شما از اولین وتخصصی ترین برنامه معرفی نقد وبررسی اثار مهم سینمای ایران وجهان در سایت طرفداری
ب برنامه خودتون خوش اومدین امیدوارم با نظراتتون میزان حمایت و رضایتتون رو نشون بدین دوستان
دیگه بقیش تعارف و اضافه گویی پس بفرمایید ب قسمت 25
(راستی تا یادم نرفته اولین جام با طعم کرونا رو ب طرفدارای تیم اصلی بندر ناپل تبریک میگم)
همچنین میخام از فردا یکی از بدردبخورتین چالش ها رو تو طرفداری راه بندازم امیدوارم همه همکاری کنن
دمتون گرم
-------------------------------
نام اثر : ماتریکس 1999
کارگردان: Lana Wachowski (لانا واچوفسکی)
نویسنده: Lana Wachowski (لانا واچوفسکی)
بازیگران
کیانو ریوز لارنس فیشبرن کری-ان ماس هوگو ویوینگ جو پانتولیانو گلوریا فاستر
موسیقی :دان دیویس (عجب قطعات بینظیری زده)
فیلمبردار :بیل پوپ
تدوین :زک استینبرگ
نمرات فیلم :
imdb : 8.7
متاکریتیک : 73
روتن تومیتوز: 0.87
خلاصه داستان :
در آینده نزدیک، آزادی طلبان به کمک تجهیزات محرمانه خود با نیو که خود یک هکر کامپیوتری است ارتباط برقرار میکنند و به او شرح میدهند که حقیقتی که او تصور میکند یک شبیهسازی پیچیده کامپیوتری است به نام «ماتریکس» که توسط نوعی هوش مصنوعی بدخواه طراحی شدهاست
====
نام اثر:ماتریکس :بارگزاری های مجدد - 2003
کارگردان: خواهران واچوفسکی لانا و لیلی واچوفسکی (تغییر جنسیت دادن بعد فیلم اول و دختر شدن)
نویسنده: Lana Wachowski (لانا واچوفسکی)
بازیگران
کیانو ریوز لارنس فیشبرن کری-ان ماس هوگو ویوینگ جو پانتولیانو گلوریا فاستر
موسیقی :دان دیویس (عجب قطعات بینظیری زده)
فیلمبردار :بیل پوپ
تدوین :زک استینبرگ
نمرات فیلم :
imdb :7.2
متاکریتیک : 62
روتن تومیتوز: 0.
خلاصه داستان :
شش ماه پس از اتفاقات نسخهٔ اول، اکنون نئو و ترینیتی معشوقه یکدیگر هستند. در ادامه داستان که نئو در یک سردرگمی به سر میبرد که دلیل انتخاب او چه بودهاست. البته ماتریکس ۲ موفقیت کمتری در مقابل ماتریکس ۱ داشت. داستان ماتریکس ۲ و ۳ کاملاً به هم پیوند دارد و در اصل میتوان آن دورا یکی فرض کرد.
در ماتریکس ۲ نئو در جستجو برای پیدا کردن جواب سوالات خود به ملاقات طراح ماتریکس میرود. او پس از مواجه شدن با مشکلات فراوان از جمله پیدا کردن کلیدساز، ملاقات دوباره با مأمور اسمیت و مقابله با نرمافزاری خطرناک به نام مرویجین، بالاخره نزد طراح ماتریکس میرسد. این شخص به نئو میگوید که تو اولین فرد منتخب نیستی و پنج تن دیگر هم قبل از تو وجود داشتهاند. در ادامه نئو باید بین نجات زایان و نجات ترینیتی یکی را انتخاب کند. نئو ترینیتی را نجات میدهد و داستان تا ماتریکس ۳ دنباله پیدا میکند.
============
نام اثر:ماتریکس: انقلابها - 2003
کارگردان: خواهران واچوفسکی لانا و لیلی(تغییر جنسیت دادن بعد فیلم اول و دختر شدن)
نویسنده: Lana Wachowski (لانا واچوفسکی)
بازیگران
کیانو ریوز لارنس فیشبرن کری-ان ماس هوگو ویوینگ جو پانتولیانو گلوریا فاستر
موسیقی :دان دیویس (عجب قطعات بینظیری زده)
فیلمبردار :بیل پوپ
تدوین :زک استینبرگ
نمرات فیلم :
imdb :6.8
متاکریتیک :47
روتن تومیتوز: 0.
خلاصه داستان :
اختاپوسهای رایانهای که از هوش مصنوعی برخوردارند، تا ۴۸ ساعت بعد نسل بشر را منقرض میکنند. اسمیت که به نوعی ویروس رایانهای تبدیل شده؛ در ادامه تلاش برای تصاحب ماتریکس و انتقام خود از نئو است. نئو با بین (ایان بلیس) در گیر میشود، که در زایون توسط اسمیت آلوده به ویروس شدهاست، و وی نئو را کور میکند و در نهایت توسط نئو کشته میشود. نئو در میابد تنها راه نجات زایون، رسیدن به کامپیوتر اصلی است. وی پس از رسیدن به کامپیوتر اصلی وارد ماتریکس شده و نبرد سختی بین او و اسمیت رخ میدهد. در آخر نئو بخاطر همنوعانش جانش را از دست میدهد و ماتریکس از نو باز سازی شده و پاک میشود. در پایان فیلم پیشگو به آرشیتکت میگوید که نئو آزاد شدهاست.
=====================================================
نقد و بررسی
نقد اول
جلوه های ویژه 10، فیلمنامه صفر! فیلمی بسیار جذاب و پیچیده، با ابر انسانهایی میتوانند خود را غیب کنند و به شکلهای مختلف دربیاورند. بی تردید ماتریکس را میتوان تحولی در هنرهای تصویری و فیلمهای علمی تخیلی دانست؛ بطوریکه تریلر پیش از اکرانش هوش از سر بسیاری به خصوص نوجوانان برد. از سویی دیگر فیلم با زبانی گیج کننده و تقریباً بی سر و ته ، مفاهیم فلسفی و باورهای مذهبی ای به چالش میکشد که میتواند برای جوانان و علاقه مندان به این گونه مباحثب سیار جالب باشد. در مجموع میتوان گفت کمپانی برادران وارنر معجونی از مفاهیم بالا را در بسته ای شکیل و سرگرم کننده به بازار عرضه کرده است. معجونی که البته با استقبال زیادی هم روبرو شد.
فیلم با بودجه 60 میلیون دلار توسط Andy و Larry Wachowski به عنوان نویسنده و کارگردان در استرالیا ساخته شد. برادرانی که تا قبل از این تنها یک فیلم جنایی بنام Bound را در کارنامه داشتند، با ایده ای منحصر بفرد پروژه ای را کلید زدند که به غیر از دنبالهای ماتریکس، تعدادی بازیهای رایانه ای و داستانهای مصور را نیز شامل میشود. طبق آنچه خودشان گفته اند ماتریکس حاصل پنج سال کار مداوم است ولی بنا به شواهد این مدت بیشتر صرف طرح کردن ایده های نا متجانس در کار شده است تا چیدمان مطلوب آنها در کنار یکدیگر و سر و سامان دادنشان. ایده هایی که از عقاید و باورهای مسیحیت گرفته تا فلسفه هایی دست و پا شکسته از مشرق زمین، ارجاعاتی به Lewis Carroll (نویسنده آلیس در سرزمین عجایب)، پیشگویی هایی گیج کننده و نامفهوم، وجود دو جهان متفاوت در آن واحد، بچه هایی در محفظه هایی ویژه رشد میکنند، تونل زمان، موجوداتی که قابلیت زنده شدن بعد از مرگ را دارند و مهمتر از همه ظهور انسان برگزیده، همه را شامل میشود.
بعد از سکانس فوق العاده ابتدایی فیلم که در آن زنی جوان بنام Trinity (با بازی Carrie-Anne Moss) با مخلوطی از حرکات کونگ فو و ژیمناستیک تعدادی مامور ویژه را از پا در می آورد، فیلم هکر کامپیوتری جوانی (با بازی Keanu Reeves) را معرفی میکند که بعداً توسط Trinity پیش مردی عجیب بنام Morpheus (با بازی Laurence Fishburne) برده میشود. رهبری گروهی ایدولوژیک و تروریست که اعتقاد دارد این مرد جوان تنها کسی است که میتواند در برابر نیروهای پیشرفته و شیطان صفتی که در سال 1999 بشر را اسیر خود کرده اند بایستند و آنها را نجات دهد.
ولی مرفیوس خود متعلق به عالمی دیگر است که 2000 سال در آینده قرار دارد و همراه با گروهی از پیروانش، با وسیله ای پیشرفته همانند زیردریایی ناتیلوس به این دوران آمده اند. مرد جوان موافقت میکنند تا طی مراحلی ویژه و چندش آوری، بدن طبیعی اش از غلاف مخصوصی که در آن قرار دارد خارج و به زیر دریایی آورده شود. او که حالا نامش Neu است در پشت سرش پریزی دارد که از طریق آن میتوان اطلاعات و مهارتهای بسیاری را در مغرش بارگذاری کرد و در آن واحد راهی ارتباطی است که او را به جهانی که قبلاً در آن زندگی میکرده متصل میکند.
حال Neu ی که وارد دنیایی جدید شده، آماده مبارزه با نیروهای شیطانی است که جهان را به وضعیتی در آورده اند که در سال 1999 دیده میشود. طبق آنچه در فیلم گفته میشود، بنظر میرسد در اوایل قرن بیست و یکم جنگی فراگیر میان انسانها و ماشینهای پیشرفته اتفاق میافتد که حاصل آن پیروزی هوش مصنوعی و رباتهاست. در حال حاضر شهر زیر زمینی Zion آخرین سنگر انسانها که منتظرفردی برگزیده هستند تا نیروی به نام ماتریکس را که توسط کامپیوتری انسان نما کنترل میشود را نابود کند. نیرویی که دنیایی مجازیی را خلق کرده است که انرژی اش از بدن انسانها تامین میشود. این دنیای جدید توسط مردانی با عینکهای آفتابی سیاه رنگ به رهبری Smith (با بازی Hugo Weaving) اداره میشود.
با وجود اینکه یک ساعت از فیلم صرف توضیح ماجراهای بالا میشود، میتوان گفت که تمام فیلمنامه نیز به نوعی به همین مفهوم میپردازد. مرفیوس که دائماً دانش و آگاهی از وی تراوش میکند، مدام سخنان نغز میگوید. اطلاعاتی که تماشاگر و حتی Neu آنها را دنبال میکنند، تا شاید راه حلی برای درک گره کور موقعیتی که برایشان در ابتدا به طور نامفهوم توضیح داده شده، پیدا کنند. معمایی که تا آخر فیلم هم برایشان حل نشده و علامت سوالی بالای سرشان باقی میماند.
متاسفانه این موضوع باعث میشود تا فیلم در پیشبرد خط روایی ناکام بماند. داستانهایی فرعی اضافه شده است که بنظر میرسد تنها هدفشان فراهم آوردن محیطی برای ارائه جلوه های ویژه و کشاندن مردم به گیشه باشد. در نتیجه این جلوه ها با وجود اینکه برای تماشاگر فیلمهای علمی تخیلی کاملاً نوآورانه و بیش از حد تصور است، ولی هیچ گونه نقشی در روند اصلی داستان ندارند.
اما همین جلوه های ویژه بزرگترین نقطه قوت ماتریکس است. تغییر فرم افراد، اشیا و فضاها بسیار حرفه ای و خلاقانه میباشد. استفاده از تکنیک جالب معلق کردن بدلکاران بوسیله طناب و همچنین حضور Yuen Wo به عنوان مربی کنگ فو در صحنه های مبارزه با عث شده از سطح هنرهای رزمی در فیلم بالاتر از نمونه های قبلی هالیوودی باشد. علاوه بر این استفاده فیلمسازان از تکنیکی نوآورانه که نامش را Bullet time photography گذاشته اند، در کنار گرافیک کامپیوتری صحنه هایی را خلق کرده است که در آن میتوان سرعت و جهت حرکت افراد و اشیا را تغییر داد. چیزی شبیه آنچه در انیمیشن های ژاپنی دیده میشود. شخصیتها میتوانند چند متر به آسمان پریده، چند تا لگد بزنند و در همین حالت متوقف شوند. آنگاه این حالتشان از زوایای مختلف به تصویر کشیده میشود. سپس به آرامی پایین می آیند. و همه اینها به صورت کاملاً باور پذیر اجرا میشود.
کاملاً مشخص است که برادران Wachowskis و سینماتوگرافر کار Bill Pope توجه ویژه ای به جلوه های بصری داشته اند. جلوه های ویژه ای که اولین بار در سطحی پایین تر در فیلم قبلیشان Bound انجام داده بودند. طراحی تصاویر آسمانهای خراشهای بلند، مشکی و براق شهر نیز حاصل صحنه پردازی فوق العاده Own Paterson است که تصویری هرسناک از لوکیشن فیلمبرداری یعنی سیدنی، در مقابل چشم تماشاگران قرار داده است.
سرپرست جلوه های ویژه John Gaeta، طراح لباس Kym Barrett ، تیم بدلکاران و همه کسانی که در پشت دوربین باعث شده اند که فیلم از لحاظ بصری در سطح بالایی قرار گیرد. موسیقی ارکسترال Don Davis نیز در کنار مجموعه ای از قطعات راک Marilyn Manson, Ministry, Prodigy, Rage Against the Machine اثر گذاری سکانسهای مختلف فیلم بخصوص مبارزات را بر تماشاگر را بیشتر میکند.
Kiano Reeveبا آن شخصیت جدی خونسرد اش توانسته حرکات فیزیکی Neu را بخوبی از کار درآورد. اما در کل، نمیتوان گفت که فراتر از فیلمهای قبلی اش ظاهر شده است. Fishburne توانسته تصویر خوبی از فردی مدیر و باهوش ارائه کند، هرچند با جلو رفتن داستان بازی اش ضعیفتر میشود. در مورد بقیه بازیگران هم بخاطر اینکه بیشتر بازیشان فیزیکی و مبارزه ای است، نمیتوان نظر خاصی داد. ولی در این میان هنرنمایی Gloria Foster در نقش Oracle، بخصوص در صحنه ای که به Neu میگوید که انسان برگزیده است، قابل تقدیر میباشد.
نقد و بررسی فیلم به قلم Todd McCarthy (تاد مککارتی)
مترجم: بهروز آقاخانیان
-------------------------نقد دوم ---------------------------
حقیقت چیست؟ این سوالیست که واچوفسکیها در «ماتریکس» طرح میکنند. آیا زندگی کنونی ما الگویی برنامهریزی شده است یا حقیقت زندگی تلقی میشود؟ آیا ما در حقیقت انسانهایی از آینده هستیم که در خمرههای ماشین نه تنها در حال تغذیه شدن توسط آن، بلکه به زمانی دورتر از تاریخ و الگویی طراحی شده، زندگی میکنیم؟ واچوفسکیها در ماتریکس این ایده را بیان میکنند که چه اتفاقی میافتاد، اگر ما متولد دویست سال دیگر (آینده) بودیم و جسممان به تسخیر ماشینها برای تغذیه و بقایشان در میآمد و آنها از به خواب بردن ما در برنامهای که خودشان طراحی کردهاند، به گذشتهای که هرگز آن را ندیدهایم میرفتیم و آن زندگی را حقیقت و واقعی تلقی میکردیم، در حالی که انسانهای واقعی نه به شکل برنامهای در حال بارگذاری که در سرزمینی دیگر و در سختی اسارت و مبارزه با ماشینها در حال زندگی هستند.
«ماتریکس» اگرچه در قلب داستانی در حال پرسش سوالی همچون؛ آیا انسان میتواند آزاد باشد؟ آیا میتواند با ارادهی خود به حقیقت زندگی پی ببرد را مطرح میکند
پرسش و طرح مساله واچوفسکیها، آنقدر بزرگ و بینظیر است که ترکیب این ایده با جلوههای ویژهای که در زمان خود، پیش رو و انقلابی محسوب میشد، منجر به ساخت اثری در ترکیب فلسفه و بلاک باستر شد. آن چیزی که واچوفسکیها در ماتریکس از خود بجا میگذارند، تنها طرح سوال و پرسش به آن نیست، بلکه در سوی دیگر، مسیر را برای سایر ایدههای فراموش شده در این زمینه را بال و پر میدهند و اجازه میدهند تا در آینده شاهد تولد آثاری باشیم که با بیپروایی بیشتری به موضوعات از این قبیل یا حتی اقتباس و الگوبرداری از ماتریکس بپردازند
اما ایدهی ماتریکس از کجا منشا میگیرد؟ فیلم داستان مردیست که از هکرهای حرفهای جهان خود میباشد، کسی که خود را با این سوال روبرو کرده است؛ آیا این زندگی واقعی است؟ برای شخصیت آقای اندرسون یا نئو (کیانو ریورز) همه چیز مشکوک است و به شکلی این جهان غیرعادی و مصنوعی به نظر میرسد. این دغدغهمندی نئو سبب میشود تا هدفی برای چند مامور با ظاهرهایی یکسان، تحت عنوان «مامور اسمیت» و یک گروه سیاهپوش دیگر باشد. در این تقابل، گروه سیاه پوش سعی دارد تا با توجه به قدرت ذهنی و این حجم از نفوذ فکری، نئو را نسبت به حقیقت ماجرا آگاه کنند. جهت آزادسازی نهایی نئو از زندگی خمرهای، گروه سیاهپوش که رهبری آن بر عهده کارکتری تحت عنوان «مورفیس» میباشد، موفق میشوند تا با پرداختن به همان سوالاتی که ذهن نئو را مشغول کرده بود، او را برای پی بردن به حقیقت کنجکاوتر کنند و به شکلی او را به عضویت گروه نجات خود برسانند. پس از سخنرانی مورفیس از زندگی واقعی و غیرواقعی، او وعده حقیقت را با خوردن قرص قرمز رنگ میدهد، قرصی که سبب میشود تا نئو از پوستهی این جهان خارج شود و به خود حقیقیاش در مکان و زمانی نامشخص برسد.
«ماتریکس» اگرچه در قلب داستانی در حال پرسش سوالی همچون؛ آیا انسان میتواند آزاد باشد؟ آیا میتواند با ارادهی خود به حقیقت زندگی پی ببرد را مطرح میکند و در عین حال، ماتریکس به سراغ سوالی دیگر میرود و لازمه جوابگویی به این سوال بزرگ و کلی را در پاسخ به سوالهای جزئیتر میداند. ماتریکس با الگویی تحت عنوان غار طراحی و ساخته شده است. در الگوی غار، گفته میشود که چند انسان دور یک آتش و در قلب یک غار نشستهاند، به طوری که تمام زندگی خود را در متمرکز بر این مکان کردهاند و هرگز به مکان یا قسمتی دیگر نرفتهاند. واچوفسکیها، ماتریکس را همان غار و انسانهای داستانش را همان مردم عادی و بشر و آتش را همان الگوهای لذتبخش موجود در ماتریکس بیان کردهاند. پس از درک محتوای ماتریکس همانند یک غار، به سوال دیگر میرسیم؛ چگونه میتواند از این غار خارج شد؟ لازمه خروج، درک ابتدایی سوالمندی و یا ذهن پرسشگر میباشد. اینکه پرسشی طرح شود و این اتفاق باید توسط یکی از اشخاص دور آتش شکل بگیرد، اینکه آیا جهان و زندگی ما تنها در این غار تاریک خلاصه میشود؟ پس از اینکه ذهن پرسشگر انسان به این نقطه برسد، آنگاه میتواند در تلاش برای خروج حفره یا مکانی را پیدا کند که از آن روشنی و نور قابل روئیت است و آن زمان میتواند با پا گذاشتن در این مسیر به حقیقت ماجرا پی ببرد و از غار یا همان ماتریکس خارج شده و با عبور از در و مجرای ارتباطی که همان خمرههای انسانی تحت سلطهی ماشینها میباشد، به بُعد حقیقی خود برسد.
در حقیقت ذات وسوسهانگیز و لذتبخش انسانی در ترکیبی با درک ماشینها از ذات انسانی قرار گرفته و حاصل این ترکیب سبب شده تا انسانها، ماتریکس را جهان واقعی خود تلقی کنند
در این تمثیل میتوان متوجه شد که نور و روشنایی دیده شده از تاریکی غار برای انسان پرسشگر، تمثیلی از دانش، اطلاعات و حقیقت خواهد بود و حرکت انسان از غار به سوی روشنایی، نمادی از سفر و تعالی روحی انسان در حرکت به سوی حقیقت ماجرا یعنی جهان واقعی میباشد. اما چرا تنها شخصیتی همانند نئو توانایی خروج از ماتریکس را دارد و سایر انسانهای اطراف او چنین طرح ذهنی در فکرشان شکل نمیگیرد؟ جواب به قدرت ذهنی بشر و البته درک متقابل ماشینها مربوط میشود.
در تحلیل و رمزگشایی فیلم «ماتریکس»، ما میدانیم که ماشینها در آیندهای بسیار دور، انسانها را به چنگال تسلط و قدرت خودشان برای تغذیه در آوردهاند اما برای تسلط هر چه بیشتر و راحتتر، آنها را در خوابی مصنوعی و با ساخت جهانی برنامهریزی شده یا ماتریکس فریب دادهاند تا از این طریق از مقاومت انسان بکاهند و هم از انسان به سادهترین شکل ممکن برای فعالیت خودشان تغذیه کنند (مقاومت، منظور مقاومت کلون انسانی میباشد، چرا که ماشینها به تکلونوژی کلون انسانی رسیدهاند و تمام انسانهای خمرهای کلونهایی میلیونی یا میلیاردی از چند هزار انسان هستند). ماشینها برای سرکوب کردن و فریب دادن، جهان برنامهریزی شده را به زیباترین و وسوسهانگیزترین شکل ممکن طراحی کردهاند، به گونهای که انسانهای حاضر در این دنیا، نه تنها به ظاهر آن شک نمیکنند، بلکه با توجه به ذاتشان، توانایی دل کندن از لذتهای آن را ندارند. در حقیقت ذات وسوسهانگیز و لذتبخش انسانی در ترکیبی با درک ماشینها از ذات انسانی قرار گرفته و حاصل این ترکیب سبب شده تا انسانها، ماتریکس را جهان واقعی خود تلقی کنند و به عبارتی، به وجود تقلبی بودن این جهان شکی نکنند یا نداشته باشند. در کنار این فرمول کشنده که سبب میشود تا انسانها در ماتریکس گیر کنند و موجودی برای سوء استفاده توسط ماشینها باشند، چگونه شخصیتهایی همچون نئو فرار میکنند؟
در حقیقت در جهان «ماتریکس» واچوفسکیها، شخصیتهایی همچون نئو پرتعداد و حتی قابل شمارش نیستند. به عبارتی شخصیت و انسانهایی همچون نئو کمتر وجود دارند اما سوالمند بودن شخصیتهایی همچون نئو برآمده از ذهن قدرتمند و خلاق آنها در کنار ویژگی خاص انسانها در ساختار هویتی میباشد. بالاتر اشاره شد که انسان موجودی لذتجو میباشد که ترکیب آن با درک ماشینها از این مساله سبب شده تا انسان در جهان خمرهای گیر کند، اما با نگاهی به سکانس تقابل مامور اسمیت و مورفیس میتوان علتی که سبب میشود تا تعداد کمی از انسان از این سیستم برنامهریزی شده، فرار کنند. اسمیت در تقابل با مورفیس عنوان میکند؛
شما انسانها عجیب هستید، شما در هر شکل و ظاهری از زندگی به دنبال درد، سختی، جنگ و هرج و مرج هستید
ما به سرنوشت نهایی نئو آگاه هستیم و میدانیم که قدرت عجیب ذهنی و شخصیتی او سبب میشود تا مورفیس باور قلبی داشته باشد که او همان شخصیت منجی بشر و انسانها خواهد بود
جواب به این سوال که چگونه نئو فرار میکند، به پرورش ذات پرسشگر و همچنین میل ذاتی دردمند بودن او باز میگردد. چنین ویژگی سبب میشود تا نیاز دردخواهی و سختیطلبی شخصی همچون نئو منجر به پرسشگری ذهن او از جهانی که در آن زندگی میکند باشد و حاصل آن نیز فرار و خروج از آن است. چیزی که واچوفسکیها در مرحله ابتدایی بر آن دست میگذارند، وجود یک طرح و ساخت یک زمینه ابتدایی در جهت بیان میزان قدرت عجیب و باور نکردنی ذهنی برای خروج از ماتریکس و ورود به جهان حقیقی میباشد و این خود سبب میشود تا نئو در گام اول، برتر در تفکر و قدرت ذهن باشد. اما گفتهی مامور اسمیت زمانی به حقیقت تبدیل میشود که نئو از کالبد غیر واقعی خود خارج شده و به زندگی حقیقی میرسد و در آن زمان است که مخاطب متوجه میشود؛ انسان زیر جنگال ماشینها در نبرد است، زندگیاش در هرج و مرج گیر افتاده و بشر در سختی بسیاری به سر میبرد و به عبارتی، انسان و بشر در حال مبارزه با ماشینها، به دنبال الگو و منجی برای نجات و آزادی میباشد.
تعریف شدن مامور اسمیت بعنوان هوش مصنوعی ماشینها در ماتریکس جهت فرار نکردن انسانهای دغدغهمند و ردیابی این دسته انسان و نابودی سر منشا آنها (گروه سیاه پوش یا گروه مورفیس)، در تقابل موضوعی با شخصیتهایی همچون؛ نئو، مورفیس و ترینتی قرار میگیرد. قدرت ذهنی خارقالعاده نئو و خروج او از ماتریکس سبب میشود تا حضور او در جهان حقیقی به نمادی از قدرت ذهنی و همان منجی یا کارکتر برگزیده تبدیل شود. در تحلیل فیلم «ماتریکس»، ما به سرنوشت نهایی نئو آگاه هستیم و میدانیم که قدرت عجیب ذهنی و شخصیتی او سبب میشود تا مورفیس باور قلبی داشته باشد که او همان شخصیت منجی بشر و انسانها خواهد بود. اما نئو برای رسیدن به آن نقطه از چه مراحلی عبور میکند و به عبارتی چه مراحلی توسط نئو طی میشود تا مورفیس حرف خود را در خصوص خاص و ویژه بودن، نئو اثبات کند؟
برای اثبات یگانه و منجی بودن نئو، هفت مرحله تعریف شده است، مراحلی که انعکاسی از پیام فیلم The Matrix – ماتریکس میباشد. ماتریکس در اصول اولیه به درک از حقیقت اشاره میکنند، اینکه حقیقت آزادگر انسان از همه چیز میباشد و به عبارتی، اگرچه از دیدگاه مورفیس میتواند هفت مرحله برای منجی بودن نئو در نظر گرفت، اما از دیدگاه و دید نئو، این هفت مرحله به بیان و تمثلی از هفت مرحله آزادی معنا میشود. هفت مرحلهای که به شکل سیری تکاملی پیش میرود و به دیگر جنبه تمثیلی نوشته واچوفسکیها یعنی سلوک اشاره دارد.
مرحله اول: رویاپردازی
پرسشگری در رویاها، اولین گامی است که نئو برای به چالش کشیدن حقیقت زندگی خود قدم بر میدارد. معنای این اصل منجر به فرم و شکلی غیرقابل تحمل تبدیل میشود، جایی که رویاهای پرسشگرایانه نئو تبدیل به حقیقت میشود و نئو توانایی تشخیص رویا از واقعیت را ندارد و به عبارتی، رویاهای نئو تبدیل به حقیقتی میشود که برای او اتفاق میافتد. درگیر شدن رویا در واقعیت و رویابینی و غیرقابل تشخیص بودن رویا از حقیقت، سبب میشود تا جهان نئو به فرمی جدید تبدیل شود و همه چیز از ریشه برای او غیر واقعی تلقی شود و به عبارتی نئو خودش به غیر واقعی بودن جهانش پی میبرد و ذهن او به شکل خودکار به چنین مسیری قدم میگذارد و این اتفاق بدون کمک هیچ شخصیت و فرآیندی اتفاق میافتد.
واچوفسکیها در سیر داستانی خودشان، درک از حقیقت و رویا را اولین مرحله و به عبارتی به قدرت ذهنی و فکری شخصیت مربوط میدانند، اما نکته مهم در خصوص نحوه عبور از نقطه حقیقت و رویا یا حقیقت و ماتریکس میباشد و آن وجود یک طرح سوال مشترک است. «ماتریکس» در طی بیانیهای عنوان میکند؛ تمام انسانها برای خروج از برنامه و رسیدن به خود واقعیشان باید به یک سوال واحد پاسخ دهند و پاسخدهی متفاوت انسانها از یکدیگر سبب میشود تا سرنوشت آنها رقم بخورد و در این خصوص، نئو به آن سوال یگانه و مشترک، پاسخی میدهد که سبب بیداری او از خواب مصنوعی و خروج از خمره ماشینی میشود. اما چگونه نئو توانایی پاسخگویی درست به این سوال مشترک نسبت به سایر انسانهای حاضر در ماتریکس را دارد؟ جواب به این سوال، همان معیاری است که مورفیس برای تعریف شخصیت منجی استفاده میکند. منظورمان، درک چیزیهایست که برای دیگر انسانها در ماتریکس و زندگی رویاگونه قابل تشخیص و درک نیست. مورفیس در تعریف این انتخاب درست و درک مسائل بیان میکند که خروج انسان از ماتریکس، علاوه بر ذهنیت قوی، نیاز به درکی دارد که فراتر از حد ذهن گیر افتاده انسان در ماتریکس است، منظور درک چیزیهاییست که دیده نمیشوند و فقط حس میشوند، چیزهایی که در الگوریتم تعریفی قابل بیان نیست و تنها یک ذهن بزرگ و قدرتمند، توانایی درگیری با آن و لمس آن جهت خروج از برنامه را دارد.
مرحله دوم: حقیقت ویرانگر
پس از عبور از ذات پرسشگر و درک چیزهایی که برای معدود انسانها قابل لمس و درک هستند، اکنون زمان نابودی مسائل غیر واقعی و رویاگونه از راه میرسد. برای کشتن جهان غیر واقعی، مورفیس، نئو را با دو مسیر روبرو میکند: قرص قرمز و آبی. قرص آبی نئو را به زندگی عادی در ماتریکس باز میگرداند و ذهن نئو را از تمام سوالات پاک میکند اما قرص قرمز، ادامهای بر تمام اتفاقات رخ داده میباشد که نئو قرص قرمز را انتخاب میکند. حاصل این انتخاب دو اتفاق است، مرگ حقیقت غیر واقعی در جهان ماتریکس یا به عبارتی مرگ نئو در جهان رویا و در سوی دیگر، مصرف قرص قرمز سبب شکل گیری سیگنالی میشود تا طی آن، گروه مورفیس بتوانند نئو را در میان کوهی از خمرههای انسانی پیدا کنند. هر دو اتفاق با انتخاب نئو رخ میدهد. نئو با مصرف قرص قرمز تا نمایی از مرگ پیش میرود ولی در نهایت، رویا را میکشد و در سوی دیگر، مورفیس، نئو بالغ اما در سطحی از تولد یک نوزاد پیدا میکند. نئو خارج شده از خمره و خواب مصنوعی همانند یک نوزاد، توانایی راه رفتن را ندارد و نیاز به مراقبت و حفاظت جهت رسیدن به سطح آمادگی دارد.
مساله سوالساز در خصوص رهایی از ماتریکس مربوط به مامورهای فیلم یا ایجنت اسمیت میباشد. شاید عجیب باشد اما مامور اسمیت نیز همانند نئو در تلاش برای خروج از ماتریکس است، چرا که خودش در مواجهه با مورفیس عنوان میکند؛
از این جهان مصنوعی و غیر واقعی خسته شده است و به دنبال مسیر و راهی جهت فرار است
چرا نئو توانایی خروج را دارد اما مامور اسمیت نمیتواند؟ جواب سوال مربوطه به سطح و ارتقا ذهنی دو کارکتر میباشد. اینکه نئو با قدرت یادگیری بدون مرز و همچنین تعریف نکردن هیچ پتانسیل مشخصی برای خودش، تفاوتی معنایی خود را برای الگوهای تعریف شده اسمیت تعریف میکند. مساله در خصوص نرسیدن و در خصوص هوش مصنوعی و بروز نشدن توانایی ذهنی برای خروج توسط مامور اسمیت نسبت به نئو میباشد. تفاوت اسمیت و نئو در معنا شدن مرز و شکل نگرفتن هیچ حد مشخصی از پتانسیل ذهنی میشود.
مرحله سوم: بازسازی یک حقیقت جدید
در بازسازی حقیقت جدید، واچوفسکیها به ذات انسان و تفکر نیچهای اشاره دارند. در ذات انسان، واچوفسکیها بیانیهی، صفحه سفید و خالی را ارائه میدهند. اینکه ذات و ذهن انسانی در حقیقت صفحهای پاک، خالی و بدون طرحی است که انسان به آن رنگ و شکل میدهد و رنگ آمیزی این صفحه سفید بنابر دستور و خواستههای خودش شکل میگیرد. در عین بازسازی حقیقت جدید از تامل وجود یک صفحه سفید شکل پذیر، شاهد تامل این ایده با فلسفه نیچه از هستیگرایی هستیم. در این ایده و فلسفه، ما با انسان آزاده روبرو هستیم که انسان ذاتا آزاده بوده، آزادی که در مسیر معنای صفحه سفید ورق سرنوشت داستانی ماتریکس، زمان هیچ معنا و مفهومی برای انسان آزاد ندارد. این بیان در فرم عادی منجر به شکلگیری افسردگی موجودیت در هستیگرایی نیچهای میگردد، اما فیلسوف آلمانی بیان میکند؛
انسان خودش معنای زندگیش را شکل میدهد و آن را به فرم خلق شده تبدیل میکند
در این خصوص نیچه به قفلهای ذهنی بشر اشاره میکند، اینکه هر انسان از جوامع بشری توانایی شکستن این محدود معنایی و ذاتی از تابع تعریف شده در زندگی بشر را داشته باشد، توانسته به زندگی خودش معنا ببخشد.
تامل تفکر نیچه از شکلگیری زندگی انسان توسط خواسته و میل او با توجه به ارزش آزاد بودن انسان، همان تصویر انسان و حضورش در صفحهای سفید و نیاز به رنگآمیزی و بنابر نیاز و خواستههای ذهنی او دارد. نتیجه تفکر نیچه و عبارتی که واچوفسکیها سعی در رسیدن به آن دارند، تعالی انسان و شکلگیری انسانی برتر است. نیچه به انسان برتر و قدم گذشته به تمام مراحل، ابرانسان لقب داده، چیزی که واچوفسکیها از آن یک منجی و شکننده تمام چارچوبهای ذهنی و معنایی ماتریکس یاد میکنند، همان چیزی که مورفیس در فلسفه واچوفسکیها و همچنین هستیگرایی منجر به شکل گیری ابرانسان، به نئو و قدرت ذهنی شبیه به او در این ساختار معنایی و فلسفهای اشاره دارد.
مرحله چهارم: خودشناسی
خودشناسی نئو از ملاقات اولیه او با شخصیت «اوراکل» یا پیشگو آغاز میشود. مورفیس برای پی بردن و حتی آگاهی نئو از وجود “من” منجی و انتخاب شده، او را به ملاقات اوراکل میبرد. اوراکل به نمادی از یک شخصیت روحانی و تعالی دهنده روح و حتی راهنما معنا میشود. اوراکل در ملاقات با نئو به او میگوید که خود فعلیاش منجی نیست، بیان این حقیقت سبب میشود تا نئو به خودشناسی روی بیاورد، اینکه شاید رسیدن به حقیقت منجیگری نه چیزی که از قبل نوشته شده، بلکه شکل دهنده توسط خود شخص میباشد و این حقیقت معنایی، تنها با باور، قدرت ذهنی و خواسته خود فرد بستگی داشته باشد.
آیا اوراکل حقیقتی را مخفی کرده است؟ اوراکل بیان میکند، نئو فعلی منجی نیست و بیان این جمله سبب میشود تا این باور در ذهن نئو شکل بگیرد که حقیقت منجی بودن نه به گفتن و القای صرفا لقبی، بلکه به پرورش خود و باور این ویژگی مربوط است، اینکه نئوی فعلی در ذهن آن شخص نیست و هنگامی که نئو به همان حقیقت یگانه تبدیل شود، دیگر در شرایط ذهنی و القای ذهنی قرار نخواهد داشت. اما در سوی دیگر، اوراکل با قدرت پیشگویی (پیشگویی افتادن گلدان توسط نئو) نئو را بعنوان برگزیده انتخاب میکند و متوجه میشود که نئو با سیر کردن مسیر خودشناسی در نهایت به نقطه خود حقیقیاش یعنی یگانگی میرسد. این حقیقت گفته شده و البته رازآلود توسط اوراکل به شکل شفاف به ترینتی گفته شده است و دقیقا زمانی که نئو به باور قدرتمند بودن میرسد، ترینتی بنابر پیشگویی که اوراکل به او گفته، شکل دهندهی آینده و مسیر سلوک داستانی نئو میشود. رفتار اوراکل در خصوص نئو و مسیری که نئو طی میکنه، سبب ایجاد سوال مهم میشود؛ اینکه برگزید بودن، قابل کشف است یا بر عهده قدرت تصمیم گیری میباشد؟ اینکه آیا برای ویژه بودن، تصمیم آزادانهای وجود دارد یا اجباری جبری در آن دخالت دارد؟ رفتار اوراکل در برابر نئو و خودشناسی شکل گرفته توسط نئو اشاره به تامل جبر و تصمیمگیری دارد. اینکه با نگفتن یک مساله میتوان شکل دهندهی ترکیب جبر یا منجی بودن نئو یا قدرت تصمیمگیری که نئو در آن، سعی میکند تا با خودباوری و شناخت خودش به سطح باور نسبت به منجی بودن برسد.
مرحله پنجم: عبور از شک و تردید
مورفیس در خودشناسی نئو خطاب به او تاکئید میکند که موفقیت و رسیدن او به بالاترین سطح از پتانسیلش هرگز با شک و تردید شکل نخواهد گرفت. سکانس به زمین برخورد کردن و تردید نئو جهت پریدن از میان دو ساختمان، اشارهای مستقیم به این باور است. اینکه وجود شک و تردید در وجود شخص سبب میشود تا باورهای او نسبت به قدرتش زیر سوال برود و این شک و تردید منجر به خود ویرانی شخص گردد. این تعریف از شک و تردید، بار دیگر به متفاوت بودن کارکترهایی همچون نئو و مورفی اشاره دارد، اینکه چرا نئو توانسته از زندان ماتریکس فرار کند؟ واچوفسکیها بیان میکنند که ۹۹ درصد از انسانهای حاضر در ماتریکس به جهت نبود قدرت باور، هرگز نمیتوانند از ماتریکس خارج شوند و حتی به درک وجود جهانی دیگر تحت جهان واقعی برسند. شک و تردید سبب میشود تا ۹۹ درصد انسانهای حاضر در ماتریکس، زندگی رویاگونه همان فرم حقیقی معنا شود و تنها یک درصد، توانایی عبور از جهان ماتریکس به عالم حقیقی را دارند. بنابراین وجود هر گونه شک و تردید، بازگشتی اولیه به عناصر اولیه خواهد بود و انسان را از حقیقت دور میکند و ذهن انسان را از مرزی تعریف نشده به مکانی بسته و کنترل شده (جهان ماتریکسی خلق شده توسط ماشینها) میرساند.
مرحله ششم: باور کردن
باورپذیری نئو زمانی اتفاق میافتد که ما شاهد دستگیری مورفیس به دست مامور اسمیت و سایر ایجنتها هستیم. در این زمانی، هنگامی که نئو و سایر افراد خدمهی او متوجه این موضوع میشوند، نئو خواستار نجات مورفیس میشود و میخواهد تا او را با سیستم ماتریکس مصنوعی، به جهان برنامهریزی شده، منتقل کنند. زمانی که دلیل این رفتار از نئو پرسیده میشود، نئو عنوان میکند که چیزی وجودش را فرا گرفته است که نمیتواند توضیح دهد، جایی که ترینتی بنابر گفته اوراکل از سرنوشت نئو، او را در مسیر نجات مورفیس از دست ماموران همراهی میکند.
در این مرحله، نئو اگرچه باور ندارد که همان شخص منجی معرفی شده توسط مورفیس میباشد، اما باور دارد که از قدرت کافی جهت ایستادگی در برابر ایجنتها و نجات مورفیس برخوردار است. در حقیقت نئو پس از خودشناسی و از بین بردن شک و تردیدهای وجودی خودش به این باور میرسد که قدرت نهفته شده در وجودش از سطحی جهت نجات مورفیس بعنوان راهنما و دوستش در کنار توانایی ایستادگی در برابر ایجنتها برخوردار است. و درست اینجاست که متوجه میشویم؛ نقطه مخالف فکری و ذهنی نئو، «سایفر» میباشد.
سایفر در تضاد با نئو از همان ابتدا با آرزوی مصرف قرص آبی، خودش را معرفی میکند. سایفر که علاقه بسیاری به زندگی مجدد در ماتریکس دارد و درد و رنج جهان واقعی برایش غیرقابل هضم و درک است، با مامور اسمیت معامله میکند، مورفیس در برابر زندگی راحت و آسوده در ماتریکس. در حقیقت سایفر در تضاد با نئو، به هیچ چیزی اعتقاد ندارد و حتی تلاش میکند تا نئو شکست بخورد و برای اینکار اختلالاتی مثل کشتن اعضای سفینه مورفیس را دست میزند. اما تضاد معنایی سایفر تنها در نقشپذیری کارکتر او خلاصه نمیشود تا او را بعنوان شروری که در تلاش برای زندگی لذتبخش در ماتریکس است، در نظر بگیریم، بلکه تقابل معنایی سایفر در برابر نئو، سبب میشود تا فیلم ابعاد جدیدی به خود بگیرد.
ماتریکس و برنامه جهان غیر واقعی برای انسانهای خمرهای بر پایه صفر و یک ریاضی طراحی و نوشته شده است و ماتریکس میتواند تقابلی از صفر و یک، تقابل باور در برابر پوچی و همچنین تقابل کارکتر نئو در برابر سایفر باشد
واچوفسکیها چرا نام نئو و سایفر را در برابر یکدیگر قرار دادند؟ چرا در مرحله باور این دو کارکتر به یکدیگر برخورد میکنند؟ جواب در دگرگونی نامها، هدفها و البته برخوردها در جهان ماتریکس میباشد. نئو دو برداشت کلی از نامش وجود دارد، One یا برگزیده و New یا جدید و تازه متولد شده، اما در برابر نئو، سایفر تغییری از Cipher و برآمده از ترکیبهای فرانسوی میباشد که اشتقاق آن در زمان عربی منجر به کلمه “صفر” میشود. سیفیر در معنای کدنویسی به معنای پوچ و اطلاق صفر در نظر گرفته میشود. واچوفسکیها از تقابل صفر و یک میگویند، از تقابل هیچ در برابر کلیت تشکیل دهندهی اعداد یا کاملترین عدد. تقابل نئو و سایفر در معنایی دیگر، توضیحی بر تقابل شخصیتی پوچگرا و بدون باور همچون سایفر در برابر شخصیتی که اکنون به قدرت باور رسیده، نئو، معنا میشود. در ابعاد گستردهتری، تقابل نئو و سایفر در حقیقت تقابل یک در برابر صفر در جهان ماتریکس میباشد، آن هم زمانی که متوجه میشویم، ماتریکس و برنامه جهان غیر واقعی برای انسانهای خمرهای بر پایه صفر و یک ریاضی طراحی و نوشته شده است و ماتریکس میتواند تقابلی از صفر و یک، تقابل باور در برابر پوچی و همچنین تقابل کارکتر نئو در برابر سایفر باشد.
در تقابل نئو و ایجنتها و مامور اسمیت، ما شاهد تبدیل شدن شخصیت نئو به سطحی از مهارت مامور اسمیت هستیم، البته این اتفاق توسط مامور اسمیت قابل پیش بینی بود و راهکار جلوگیری از آن هم ساخت قفس شخصیتی است. تلاش اسمیت با استفاده از نام غیر واقعی نئو، تحت عنوان آقای آندرسون همان تلاش برای تلقین نابودی باوری است که نئو در وجود خودش شکل داده است. مامور اسمیت با تکرار کردن نام نئو تحت عنوان آقای آندرسون سعی در شکل دادن زندانی دارد تا در آن، نئو به همان موجود آسیبپذیر گذشته تبدیل شود، اما نئو تغییر کرده است و با رد کردن نام آقای آندرسون، خودش را نئو معرفی میکند و این سبب میشود تا زندان مامور اسمیت شکسته شود و نئو به همان شخصیتی تبدیل شود که در سطح مهارت، در حد و اندازهی ایجنتها میباشد. البته نئو تحت تاثیر قدرت ذهنی انسانهای حبس شده در ماتریکس و همچنین توانایی ایجنتها در انتقال از بدنی به بدن دیگر (ایجنتها ذهن و بدن انسانهایی که ضعیف هستند را تسخیر میکنند) با نئو روبرو میشود و با غافلگیر شدن نئو، شخصیت برگزیده داستان کشته میشود، اتفاقی که سبب تحقق پیشگویی اوراکل یا پیشگو میشود. اکنون با این حقیقت روبرو میشویم که گفتهی اوراکل مبنی بر تولد نئویی تازه و برآمده از کالبد کشته شدهی او، جامع حقیقت به خودش میگیرد، جایی که با معنای دیگر نام نئو به قلم واچوفسکیها یعنی New یا تازه معنا پیدا میکند.
مرحله هفتم: عشق
در «ماتریکس» گفته شده است که مرگ در ماتریکس، میتواند منجر به مرگ در زندگی واقعی شود و تمام هدف از پرورش ذهن، جهت هر چه بهتر بودن کارکترها در ماتریکس یا جهان رویا و برای تقابل با مرگ میباشد. ماتریکس و واچوفسکیها، آخرین مرحله از سیر تبدیل نئو به شخصیت برگزیده را ترکیب نیروی باور با عشق میدانند و باور فیلم در معنای وجودیت، شکلگیری موجودی فراانسانی با نیروی باور و عشق میباشد. باوری که سبب میشود تا نئو برای نجات جان مورفیس اقدام و رفتار کند، با مامور اسمیت روبرو شود و سپس با مرگ روبرو شود، اما در گام نهایی، نئو با عشق برخورد میکند. عشقی که ترینتی به او ابراز میکند و در حقیقت شکل دهندهی نئو جدید حاصل ترکیب باوری است که در وجود نئو شکل گرفته و عشقی که با ابراز آن توسط ترینتی شکلی جامع به خودش میگیرد و حاصل این فرآیند تولد نئویی جدید یا مسیحی جدید میباشد.
زمانی که ما با نئویی تازه متولد شده روبرو میشویم، ماموران توانایی روبرو با او را ندارد و حتی نئو میتواند جلوی گلولههای شلیک شده به سمتش را بگیرد، چیزی که در قدرت ذهن و در ابتدای ورود نئو به گروه مورفیس و در مرحله یادگیری از مورفیس پرسیده بود و مورفیس نیز به او گفته بود؛
اگر به سطحی از قدرت ذهنی توقف ناپذیر و حقیقت پتانسیل خودت برسی، میتوانی اینکار ناممکن را هم انجام دهی
حقیقت نئو کنونی، درک عالم و جهان ماتریکس و همان تسلط معنایی آن میباشد، جایی که نئو ماتریکس را نه همانند سایرین، همانند جهان و محیطی قابل لمس، بلکه به شکل کدههای ماتریکسی یا شکل واقعی آنها میبیند. واچوفسکیها اشاره میکنند که نئو با درک این جهان و نحوه نگارش آن، میتواند از قوانین نوشته شده در آن، بر علیه مامورها و مامور اسمیت استفاده کند و این اتفاق نیز رخ میدهد و نئو به وجودیت ماده مامور اسمیت فرو میرود و ایجنت اسمیت را از درون متلاشی میکند. در این مرحله نئو نه تنها در سطح مامور اسمیت، بلکه به سطح بالاتری از آن رسیده است و برخلاف ایجنتها، توانایی بازی با قوانین نوشته شده در ماتریکس را دارد و این سبب میشود تا نئو از این قوانین استفاده کند و بخشی از آن را بر علیه ایجنتها به کار گیرد.
در «ماتریکس» لازمه رسیدن به بینش و درک از زندگی واقعی، درک واقعیت و ماهیت وجود، معنا شده است
نئو تازه متولد شده، نمایی از مسیح نوین معنا میشود، جایی که فیلم «ماتریکس» متشکل از سه کارکتری میباشد که هر یک در این جهان معنایی نقشپذیر میشوند، مورفیس در مقام پدر آسمان و زمین و راهنما نئو، شخصیت نئو در معنای مسیح نوین و ترینتی که با ابراز عشقش به نئو، نمایی از دمیدن دوباره روح و نمایی از عشق، نمادی از روح مقدس میباشد، ابراز عشقی که از سوی ترینتی سبب زنده شدن نئو و تولدی دوباره میشود. مبارزه نئو در برابر ایجنتها به توضیحی از مبارزه و نبرد ارزش انسانی در برابر سیستم نوشته شده یا قیام تفکر انسانی بر علیه هوشی که انسان را به زنجیر کشیده است، معنا میشود. سکانس پایانی ماتریکس در حالی به پایان میرسد که نئو از زمین به سوی آسمان پرواز میکند، اگرچه این سکانس میتواند به قدرت فرا تصور مخاطب از نئو اشاره داشته باشد و نمایی از تسلط قدرت نئو بر جهان ماتریکس را بیان کند، اما با توجه به دو نسخه بعدی ماتریکس، خبر از جهش معنایی و نمادین ماتریکس از نمادهای مسیحی به سمت بودا و هندو میدهد، جایی که در آخرین نما، پرواز نئو از زمین به آسمان، اشارهای غیر مستقیم از قدرت بودا و عروج او از زمین به آسمان دارد.
The Matrix – ماتریکس در تلاش است تا تفکر و دغدغهمندی را به پرسش بگذارد و حتی آن را بسیار بزرگ و با ارزش قلمداد کند. واچوفسکیها در ماتریکس سعی کردهاند تا فیلمی را روایت کنند که در آن، نئو، آزادی خودش را با قدرت اراده، تفکر و باور بدست آورده است و البته سرنوشت و تقدیر نوشته شده، عاملی کاتالیزور محسوب میشود. لازمه رسیدن به بینش و درک از زندگی واقعی، درک واقعیت و ماهیت وجود، معنا شده است. اینکه همه چیز را همانطور که برنامهریزی شده است، قبول نکنیم و با تفکری عمیق، اولین قدم را برای درک از حقیقت و زندگی واقعی بر داریم. ماتریکس معنایی برای تمام انساهای حاضر در رویا میباشد، جایی که نویسندگان آن پیامی روشن صادر میکنند: برای پی بردن به حقیقت، باید در ابتدا به حقیقت شک کنیم و سپس آن را حس و لمس کنیم و این شروعی بر سفر انسان از جهان حقیقی میباشد.
«ماتریکس» در قسمت اول به شکل مشخصی از تفکر مسیحیت دنبال میکند، اما همانطور که اشاره شد، واچوفسکیها ایده ساخت قسمت دوم و سوم و استفاده نمادین خودشان را بر برداشتی تمثیلی از بودا در آخرین سکانس فیلم اول نشان میدهند. ماتریکس به هر اندازه به «سمسارا» از آیین هندو اشاره دارد در قسمت پایانی تاکئید جدا نشدنی بر موضوع چرخهشکنی یا «موکشا» و برآمده از تفکر هندو دارد.
در تفکر هندو، عبارتی تحت موکشا تعریف شده است، اینکه در چرخهای تکرار شونده، شخصی باید سنت تکرار را بکشد و در این زمان، ما با جریان و سرنوشتی متفاوت روبرو میشویم. ماتریکس نیز پیرو این تفکر جریان و سرنوشت نئو را روایت میکند. نئو در ادامه داستان رستاخیزی خودش، با طراح روبرو میشود، مورفی باور دارد که ملاقات نئو با طراح، جنگ تمام نشدنی انسانها با ماشینها را به پایان خواهد رساند، اما حقیقت چیز دیگریست! اینکه این داستان و حضور نئو در برابر طراح و سایر اتفاقات جانبی در چرخهای تکراری یا موکشا، هزاران بار توسط شخصیتهای برگزیده اتفاق افتاده است و برای نئو نیز رخ خواهد داد. طراح به نئو دو راه پیشنهاد میدهد: مبارزه و شکست یا شروعی دوباره و دوباره نوشتن مبارزه. در علم ریاضی احتمال موفقیت گزینه دوم بیشتر است، چرا که در مسیر، سرنوشت در دستان شما قرار میگیرد و شما میتوانید با شکل دادن سرنوشت و قرار دادن آن در مسیری درست، مانع از تمام این اتفاقات شوید، اما لازم است این علم وجود داشته باشد که انتخاب دوم و شروعی مجدد، یعنی مرگ ترینتی که با اصابت گلوله خواهد مرد، اما انتخاب اول اگرچه نئو را با سرنوشت شوم انسانها و بدبختی انسانها روبرو میکند اما این شانس را دارد تا جان عشقش، ترینتی را نجات دهد. بنابر اطلاعاتی که طراح میدهد، هزاران ناجی قبل از نئو یک انتخاب و برگرفته از علم ریاضی انجام دادهاند و آن گزینه اول و دوباره نوشتن تاریخ در نبود ترینتی بوده است و هیچ یک از آنها، موکشای داستان بشر نبوده است.
در تفکر هندو، عبارتی تحت موکشا تعریف شده است، اینکه در چرخهای تکرار شونده، شخصی باید سنت تکرار را بکشد و در این زمان، ما با جریان و سرنوشتی متفاوت روبرو میشویم. ماتریکس نیز پیرو این تفکر جریان و سرنوشت نئو را روایت میکند
زمانی که اطلاعات کافی در تمام جوانب به نئو داده میشود، منجی داستان باید انتخاب کند که انتخاب او، شکل دهنده مسیر چرخهشکنی و با رفتار متفاوت طراح همراه است. طراح که با لباسی سفید ظاهر میشود و نقشی خداگانه را بر عهده گرفته است، برای اولین بار، با تصمیمی متفاوت روبرو میشود و سعی میکند تا با ترساندن نئو مانع از شکسته شدن این چرخه تکراری شود. نئو با انتخاب مسیر دوم، جان ترینتی را نجات میدهد و اکنون باید مسیر مبارزه را ادامه دهد. واچوفسکیها علاوه بر اینکه نئو را با انتخاب بین نجات بشر و عشق به یک زن روبرو میکنند، بلکه نئو را برای شکل دادن مسیری متفاوت و حتی بزرگتر آماده میکنند، جایی که نئو قرار است تا با کمک روح مقدس یا ترینتی، با حقیقت خداوندگاری روبرو شود، چیزی که سیستم ماتریکس را نه برای کنترل بر قوانینش، بلکه برای نابودی از درون آماده میکند و ماشینها را نیز از کار میاندازد.
در طول فیلم «ماتریکس»، اگرچه نئو در برابر مامور اسمیت بعنوان هوش مصنوعی، ماشینها در ماتریکس روبرو میشود، اما مبارزه آنها، تنها ناشی از تفاوت هدف میباشد، در غیر این صورت، هر دو یک مسیر یعنی رهایی از ماتریکس را میخواهند. در نسخه ابتدایی و ماتریکس یک، ما با تولد نئو و شخصیتی فراتر از ایجنتها روبرو هستیم و مامورهایی که هدفشان کنترل است، اما در ذهن اسمیت؛ فرار پرورش پیدا میکند و سکانس پایانی سهگانه ماتریکس تصوری بروز شده از حقیقت جهان ماتریکس بیان میشود! جایی که هوش مصنوعی بر علیه ماشینها و خود نئو میشوند و مامور اسمیت نیز با بروزرسانیها، خود را به سطح و پتانسیل رفتاری و کنترلی نئو از ماتریکس میرساند. نئو اگرچه در تلاش است تا سیستم ماتریکس را بشکند و انسانهای دورن آن را از خواب مصنوعی بیرون آورد و به دنیای واقعی برساند و به شکلی نقش موسی را بازی کند و نجات دهنده بشر و آزاد کننده آنها از چنگال ماشینها باشد، ایجنت اسمیت مسیری در همان مسیر، اما هدفی متفاوت و شومی را دنبال میکند. اسمیت در تلاش است تا در ابتدا با شورش بر علیه ماشین طراح او که در حقیقت به او نقش، محافظت و آنتی ویروس ماتریکس را داده بود، سیستم ماتریکس را نابود کند و پس از آن، با خروج از ماتریکس، سیستمی نوین طراحی کند که طی آن بر خلاف هدف نهایی نئو، به دنبال بردگی انسانها و گیر افتادن بشر در چرخه زندانی بودن، بوده است. برای این موفقیت، اسمیت حتی به قدرت فراتر از نئو دست پیدا میکند و در سکانس پایانی سهگانه ماتریکس، او نئو را شکست میدهد. در حالی که نئو از طریق ماشینها، در ماتریکس بارگذاری شده است، اما نئو در مرحله متفاوتی از رستگاری به سر میبرد. منظور سطحی فراتر از کنترل ماشین و ماتریکسها میباشد. سکانس پایانی ماتریکس و تبدیل شدن نئو به مامور اسمیت و سپس یکی شدن با او و در نهایت، انفجار و نابودی تمام ایجنتها که همراه با مرگ ماشینهاست، آخرین ضربه نئو به سیستم و نابودی تمامیت آن، هر چند به ارزش جان نئو در کالبد فیزیکی میباشد.
«نئو» نه تنها مامور اسمیت و کلیت هوش مصنوعی را از بین میبرد و برای اینکار خودش را در ماتریکس فدا کند، بلکه از فرصتی که مادر ماشینها در اختیارش قرار داده، برای نابودی خود او و خاموش کردنش استفاده میکند
«برهمن» که یکی دیگر از مفاهیم بیان شده در آیین هندو میباشد، اشاره به شکلگیری روحی مقدس و والا اشاره دارد، روحی که حاصل بر هم کنش دو روح بزرگ و قدرتمند دیگری است. در لغت، برهمن معنای خداوند میباشد، چیزی که نئو به آن میرسد. در جهان متفاوت ماتریکس، نئو با شکستن و نابودی کالبد خودش و رساندن خودش به سطحی بالاتر، مامور اسمیت، قدرت مطلق ماتریکس را در خود میکشد و سپس با نابودی کالبد او و سایر نسخههای کلونی او، بر تلسط هوش مصنوعی پایان میدهد و در عین حال، نئو، روح و قدرت اسمیت را به چنگال خودش در میآورد و با ترکیب آن با خودش، به هویتی فراتر تبدیل میشود. سیستمی که برخلاف باور ماشینها که تنها وعدهی مبارزه با هوش مصنوعی و سرکوب او را داده بود، سیستم طراحی شدهی او را نیز از بین میبرد و این اتفاق زمانی رخ میدهد که نئو برای ورود مجدد به ماتریکس و مبارزه با مامور اسمیت، از ماشین مادر یا هسته اصلی ماشینها کمک میخواهد.
حقیقت ماجرا آنجاست که ماشینها با خطر قدرت بیشتر مامورها روبرو میشوند و تنها راه درمان را شخصیتی همانند نئو یا طراحی موجودی همانند او در ماتریکس میدانند، و حضور نئو در برابر قدرت تسلیم شدهی ماشین، فرصتی برای نابودی خطر ایجنتها جهت شورش بر علیه ماشینها و البته مرگ احتمالی نئو پس از مبارزه با مامور اسمیت میباشد، تیری با هدف مشخص.
اما نئو نه تنها مامور اسمیت و کلیت هوش مصنوعی را از بین میبرد و برای اینکار خودش را در ماتریکس فدا کند، بلکه از فرصتی که مادر ماشینها در اختیارش قرار داده، برای نابودی خود او و خاموش کردنش استفاده میکند. نئو با فدا کردن جانش و خودکشی در ماتریکس و ترکیب شدن با تمام قدرتی که اسمیت در اختیار داشته، به جریانی شناور در ساختار حیات تبدیل میشود. نئو در یک سو، انسانهای حاضر در «زایا» را که در مبارزه و خطر قتل عام هستند را نجات میدهد و همچنین با رسوخ کردن در ماتریکس و نوشتار مجدد آن، سیستم کنترلی ماتریکس را بعنوان هویتی خارج از کالبد و فیزیک بر عهده میگیرد، همان تعریفی که در آیین هندو با لغت برهمن یا خداوندگاری شناخته میشود، معنایی که در پایان سهگانه توسط اوراکل یا پیشگو بازگو میشود، اینکه نئو دیگر در میان ما نیست ولی همیشه و همه جا همراه ما خواهد بود.
از تولد دوباره و نمادهای مسیحیت، تا نماد و مفاهیم برگرفته از بودا و آیین هندو و حتی نقش موسیوارانه نئو که با خاموش کردن ماتریکس سعی در ایجاد مسیری و راهی برای عبور انسانهای دورن ماتریکس به جهان واقعی دارد، از سهگانه «واچوفسکیها» اثری انقلابی و یکی از شاهکارهای مهم سینما میسازد
«ماتریکس» که با بیان داستان انسان و وجود جهان غیرواقعی تحت سلطه ماشینها آغاز میشود، به نقطه معرفی انسانی باهوش میرسد که در نهایت پتانسیل ذهنی و رفتاری خودش را رها میکند تا بتواند انسانها را با عبور دادن از ماتریکس به جهان واقعی برساند. در پایان نیز، نئو ماتریکس را خاموش میکند و برای رسیدن به هدفش، مامور اسمیت را از بین میبرد و همچین با نابودی دورنی مادر ماشینها یا اختاپوس بزرگ، دوران حکومت ماشینها بر انسانها را پایان میدهد. در این بین اگرچه ماتریکس تحت سلطه و خواسته ماشینها در حال اجرا شدن بود و در خودش مامور اسمیت را ار آنتی ویروس به خود ویروس تبدیل کرده بود، اما کارکتری همچون طراح نیز در آن وجود دارد، کارکتری که طراحی ماتریکس را برای ماشینها بر عهده داشته و خودش نیز در ماتریکس و بخشی از آن زندگی میکند. آیا صلحی که نئو به وجود آورده ابدی است؟ جوابی وجود ندارد، چرا که حتی رفتار و انتخاب نئو در خصوص سرنوشت زایا در برابر طراح، متفاوت و غیرقابل پیش بینی بوده است و حتی نابودی همزمان ماتریکس و ماشینها نیز اتفاقی بوده که هیچکس توان پیش بینی آن را نداشت، برنامه و طرحی که تنها توسط خود نئو ایجاد شد و به سر انجام رسید.
از تولد دوباره و نمادهای مسیحیت، تا نماد و مفاهیم برگرفته از بودا و آیین هندو و حتی نقش موسیوارانه نئو که با خاموش کردن ماتریکس سعی در ایجاد مسیری و راهی برای عبور انسانهای دورن ماتریکس به جهان واقعی دارد، از سهگانه واچوفسکیها اثری انقلابی و یکی از شاهکارهای مهم سینما میسازد. مجموعه سینمائی ماتریکس با سه عنوان؛ «ماتریکس»، «بارگذاری مجدد» و «انقلابهای ماتریکسی» تصوری از روش و مسیر رهایی انسان ساخته است. اگرچه بیان میشود، عنوان ابتدایی ارتباط چندانی به دو نسخه بعدی ندارد، اما همانطور که گفته شد، با پایانبندی ماتریکس اول، پایههای ماتریکس دوم یا بارگذاری مجدد ریخته میشود و سپس ما شاهد دو نسخه یک قسمتی از ماتریکس هستیم.
«ماتریکس» بیش از هر زمانی نیازمند به تامل، درک و پرداخت به مباحث فلسفی و ورود آیین و رفتارهای فلسفه و فیلسوفهای بزرگ تاریخ بشری در خود میباشد، گونهای ویژه و خاص از داستانسرایی که واچوفسکیها را بعنوان نوابغی در سینما مطرح میکنند
البته فیلم دوم سوم از نظر عنوان سینمائی نیز به مفهوم و شالوده شکل دهنده جهان واچوفسکیها اشارهای مستقیم و معنایی دارد، در نسخه دوم یا بارگذاری مجدد، مفهوم به انتخابی تکراری مربوط میشود، یعنی انتخاب نجات زایا و بارگذاری دوباره ماتریکس و چرخه دوباره و تکراری بشر. جالب است که واچوفسکیها برای عنوان فیلم دومشان، دقیقا از عبارتی استفاده کردهاند که شخصیت نئو مخالف آن را انجام میدهد و اینکار را برای اولین بار و بر خلاف پنج ناجی قبل از خود انجام میدهد، به عبارتی، بارگذاری مجدد، تمسخر و دهن کجی نویسندگان سهگانه، واچوفسکیها به رفتار و کاریست که شخصیت نئو در برابر سایر پیش بینیها انجام میدهد، رفتاری بر اساس نابودی چرخه تکرار زندگی. اما در عنوان سوم یا انقلابهای ماتریکس، ما شاهد دو انقلاب هستیم و هر دو به ماهیت ماتریکس مربوط میشود. اولین آن، انقلاب و شورش مامور اسمیت بر علیه ماتریکس و به دست گرفتن کنترل آن و سپس انقلاب نئو که شامل برخورد با اسمیت و نابودی او و خودش و خاموش کردن ماتریکس و به عبارتی، آخرین انقلاب شکل گرفته میباشد. نکته مهم از انقلابهای ماتریکس، ارتباط و وابستگی این اتفاقات با جهان واقعی میباشد، به طوری که، نئو با نابودی ایجنت اسمیت و تبدیل شدن به چیزی فراتر از شی یا همان یگانگی هویت، نه تنها ماتریکس را خاموش میکند، بلکه همزمان به اختاپوس بزرگ یا ماشین مادر نیز ضربه میزد ولی آیا او ماشینها را از بین برده است یا تنها نئو با ورود به جریان جاری در ماتریکس و مقامی غیرقابل درک حتی برای ماشینها، با آنها تنها به سازشی جهت شانس مجدد انسانها برای حیات و آزادگی را خریده است؟
مجموعه سه قسمتی The Matrix – ماتریکس از آن جهت جنجالی است که در جهانی علمی-تخیلی، یک انسان را با خروج از فرم و کالبد غیرواقعیاش به ابعاد جدید و در نهایت خداوندگاری میرساند و البته این عناصر همراه با هسته اولیه داستانی، یا تسلط ماشینها بر انسان و جهان واقعی و رویا میباشد. ماتریکس بیش از هر زمانی نیازمند به تامل، درک و پرداخت به مباحث فلسفی و ورود آیین و رفتارهای فلسفه و فیلسوفهای بزرگ تاریخ بشری در خود میباشد، گونهای ویژه و خاص از داستانسرایی که واچوفسکیها را بعنوان نوابغی در سینما مطرح میکنند.
---------------------نقد سوم----------------
آيا «ماتريكس» را فهميدهايم؟!
آيا گمان ميكنيد كه ماتريكس را فهميدهايد؟!
چند بار به تماشايش نشستهايد؟ يكبار؟ دو بار؟ ده بار؟...
كافي نيست! با اطمينان ميتوان گفت كه كافي نيست!
خاموش كه سرمستم، بربست كسي دستم
انديشه پريشان شد، تا باد چنين بادا... (مولانا)
ماتريكس در وانماييِ نشانهها و استعارات گوناگون در ذهن بيننده آنچنان غني است كه به جرأت ميتوان آن را جزو آن دسته فيلمهايي به حساب آورد كه حتي از سازندگان خويش پيشي گرفته است! غالباً در چنين مواردي، اين تماشاچيان فيلم هستند که نکات ريز و درشتي را از فيلم - يا هر اثر هنري ديگر- بيرون ميكشند. در مورد ماتريكس نيز همين اتفاق افتاده است.
آنچه شالودة ماتريكس بر آن نهاده شده، آنقدرها هم جديد و دور از ذهن نیست. پيش از اين بارها و بارها، علمي/تخيلينويسان جهان، داستانهايشان را بر پاية همين كابوس هميشگي نگاشتهاند: كداميك بر ديگري حكومت خواهد كرد؛ انسان یا ماشین؟
آينده از آن كدامين ماست؟
ما يا آنها؟
گويا آينده، مدتي است كه آغاز شده است. سيطرة ماشين بر اركان زندگي آدمي، درد مشترك بشريت است. اين سرنوشت تلخ و سياه را بايد بيش از اين جدي گرفت. راستي به كجا ميرويم؟
پيش از اين ما اديسة فضاييِ كوبريك - كلارك را ديدهايم و نيز نابودگرِ جیمز کامرون را. پس تفاوت عمدة فيلم اندي- لري واچفسكي* با ديگر فيلمهاي از اين دست چيست كه آن را از بقيه متمايز ميسازد؟ پاسخها در راهاند...!
بياييد نگاهي به خط سیر داستان بياندازيم:
* SPOILER ALERT! *
سال 2199 است و زندگي انسانها چيزي جز شبيهسازي كامپيوتري پيچيدهاي به نام ماتريكس نيست. ظاهراً در نقطهاي از تاريخ، هوش مصنوعي (AI) بر انسان چيره شده است. انسانها براي از كار انداختن ماشينها آسمان را تیرهوتار ميكنند تا آنها را از انرژی خورشيدي محروم كنند اما ماشينها بلافاصله منبع انرژي ديگري مييابند: بدن انسان!
ماشينها انسانها را در محفظههايي قرار ميدهند و از بيوالكتريسيتة جسم آنها بهجاي باتري استفاده ميكنند. ماشينها همچنين از طريق لولههايي كه به مغز و نخاع انسانها متصل است، توهمي از زندگي را برايشان ايجاد ميكنند تا عملكرد مغزها طبیعی باشد. در اين ميان افرادي متوجه اين موضوع ميشوند و جنگ عليه ماشينها آغاز میشود.
ماشينها از دو قدرت عمده برخوردارند: قراولهاي بياب و نابود كن در فضاي واقعي و نرمافزارهاي بازرس در فضاي مجازي.
بازرسها قادرند سريعتر از گلوله حرکت كنند، تبديل به هر كسي بشوند و خلاصه بسياري از قوانين طبيعي را نقض كنند.
مورفيس، سردستة يك گروه از مبارزان كه در يك كشتي هاوركرافت زندگي ميكنند، در جستجوي شخص برگزيدهاي است كه بر طبق پيشگويي يك پيشگوي دانا به نام اوراكل قادر خواهد بود قوانين ماتريكس را نقض و بر ماشينها غلبه كند. او سرانجام يك راهزن كامپيوتري (Hacker) به نام نيو را مييابد و از طريق يكي از افرادش به نام ترينيتي با او تماس ميگيرد. نيو در مقام انتخاب قرار ميگيرد:
قرص قرمز يا قرص آبی؟
خروج از واقعيت مجازيِ ماتريكس و پيوستن به هستة مقاومت يا باقی ماندن در آن و فراموش کردن همهچیز؟
نيو اوّلي را انتخاب ميكند. مورفيس و افرادش دوشاخة گردن او را از باتري بزرگي كه منبع تغذية ماشينهاست ميكِشند و نيو براي نخستين بار دنياي سرد و تاريك حقيقي را ميبيند و درمييابد كه همة خاطرات زندگياش چيزي جز يك روياي كامپيوتري نبوده است!
نيو براي مقابله با بازرسها آموزش ميبيند و رفتهرفته با واقعيتهاي بيشتري روبرو ميشود اما هنوز در اينكه او همان برگزيدة موعود باشد، ترديد دارد.
او چگونهميتواند دنيا و بشريت را نجات بدهد؟
مورفيس او را نزد پيشگو ميبرد و پيشگو به نيو ميگويد كه او برگزيده نيست اما استعداد آن را دارد تا شايد در زندگي بعدياش، برگزيده شود. او همچنين واقعيتي را براي نيو بازگو ميكند:
زماني فرامیرسد كه يكي از آن دو، يعني نيو و مورفيس بايد جان خود را فداي ديگري كند و انتخاب آن برعهدة نيو است.
از سوي ديگر يكي از افراد مورفيس به نام سايفر كه از زندگي در كشتي و تعقيب و گریز بيوقفه خسته شده است به گروه خيانت ميكند و ترتيبي ميدهد تا مورفيس به دست بازرسها بيافتد. نيو و ترينيتي مؤفق ميشوند كه به كشتي بازگردند اما نيو كه ميداند آن لحظة سرنوشتساز سر رسيده است، تصميم ميگيرد براي نجات مورفيس به ماتريكس بازگردد.
آنها سرانجام مورفيس را به كشتي بازميگردانند اما بر اثر حملة يك بازرس، نيو در ماتريكس جا ميماند. مبارزهاي ميان نيو و بازرس درمیگیرد و نيو كشته ميشود. ترينيتي مرگ نيو را باور نميكند و در گوش نيو - در گوش حقیقی او- زمزمه ميكند. نيو بهطور ناخودآگاه درمييابد كه مرگ او حقيقي نيست و این ماتریکس است كه توهّم مرگ را در مغز او به وجود آورده است. او چشمانش را باز ميكند و براي نخستين بار ماتريكس را آنطور كه واقعاً هست ميبيند: مجموعة بيانتهايي از دادهها و علايم كامپيوتري.
او اينك به بالاترين درجة يقين رسيده است و ديگر چيزي جلودارش نيست. او بازرس را نابود ميكند و به كشتي بازمیگردد. اكنون او برگزيده است و ميتواند بشريت را از سيطرة ماشينها رهايي بخشد.
اين آغاز يك پايان است...
برادران (و البته اخیراً خواهران) واچفسكي در سنين كودكي از شيفتگان مجلات مصور (کمیک) و كارتونهاي پر زدوخورد ژاپني (انیمه) بودند. آنها در دوران جواني، علاوه بر اشتغال به كارهاي ساختماني شروع به نوشتن فيلمنامههاي مصور كردند اما هيچيك از اين فيلمنامهها در حد و اندازهاي نبود كه توجه كسي را به خود جلب كند. گويي دو برادر بيشتر براي دل خودشان قلم ميزدند.
اما ماتريكس چيز ديگري بود...
ماتريكس داستان نبرد هميشگي خوبي و بدي نيست.
ماتريكس داستان رستاخيز است.
در ماتريكس انسانها از خواب ابدي خويش بيدار ميشوند، با ماهيت راستين زندگي روبرو ميشوند و درمييابند كه آنچه پيش از اين زندگي ميناميدند و با چنگ و دندان به آن چسبيده بودند، خواب و رويايي بيش نبوده است.
آنان كه از خواب ماتريكس برميخيزند بهراستی درمييابند كه تا پيش از آن اسير و بردة يك بازي پيچيدة كامپيوتري بودهاند كه جسم و ذهنشان را به بازي گرفته بود.
در عوض آنهايي كه زندگي حقيقي را با چشمان خود ميبينند ديگر هرگز فريب رنگ و رياي زندگي مجازي را نميخورند و از زيباييهاي ظاهري آن چشم ميپوشند. اينان برّههای فراری گلّهاند كه دشواري آزادي را بر امنيت ظاهري ترجيح دادهاند. كسي قادر نيست اینان را درك كند مگر آنکه خود نيز دل به دريا زده باشد و چشم دل باز كرده باشد. در میان برّههای فراري نيز بهندرت كساني را ميتوان يافت كه قادر به تشريح آنچه ديدهاند، باشند.
نه! فقط بايد ديد و باور كرد. غير از اين ممكن نيست!
به قول مولانا:
من گُـنگ خوابديده و عالم تمام كر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنيدنش!!
ايدهی اصلي ماتريكس، توهم و دنياي مجازي است.
مَجاز از ديرباز نزد فلاسفه واژهاي است شناخته شده، اما حقيقت مجازي يا VirtualReality اصطلاح نوینی در علم كامپيوتر است كه امروزه ميتوان نمونههايي از آن را در شبيهسازيهاي پرواز يا رانندگي كه براي آموزش به خلبانان و رانندهها به كار ميرود، ديد. جراحي از راه دور نیز چشمانداز ديگري از اين فناوري است. سادهترين نوع آن را در كشور خودمان بهصورت ترنهاي تفريحي با عنوان سينما 2000 و 3000 و غيره حتماً به خاطر داريد. در این ترنها صندلي تماشاچيان درجاي خود به چپ و راست حركت ميكند و آهنگ حركات آن با تصاويري كه از روبرو پخش ميشود، هماهنگي دارد. بهاینترتیب اين حس به بيننده القا ميشود كه بهراستی در يك ترن واقعي در مسيري خطرناك و پرپیچوخم درحركت است**.
و اما بشنويد از جديدترين فناوري حقيقت مجازي به نقل از مجلة TIME:
وسيلهاي كه احساس واقعي حركت را در محيط واقعيت مجازي ايجاد ميكند، توسط شركت "يو اس فرم موشن وير" توليد شد. در اين وسيله به جاي تكيه صرف بر صفحة نمايش كامپيوتر براي ايجاد توهم حركت، گوشيِ "موشن وير" با استفاده از يك فناوري پزشكي متداول بر روي احساس تعادل كاربر، از طريق شبيهسازي در گوش مياني (مرکز تعادل مغز) تأثير ميگذارد و با شبيهسازي حركت واقعي، اين وسیله احساسی پيشرفته از واقعيت را براي بازيكنان واقعيت مجازي ايجاد ميكند...
در نشرية Yahoo Internet Life با مقالة ترسناكتري برميخوريم:
ماتريكس همان چيزی است كه اينترنت آرزو میكند پس از توسعه، به آن شبيه باشد!
فروشگاه هوسانگيزي كه براي هريك از حواس پنجگانة ما چيزي جالب براي عرضه كردن دارد!
مجسم كنيد که تصوير يك كيك پنيري را بهصورت Online ببينيد و با دستگاه جديد ما بتوانيد قبل از خريدن اين كيك، روي آيكون آن كليك كرده و طعم آن را بچشيد!
آقاي الوود آيوي بنيانگذار شركت Trisenx پيشبيني ميكند: روزي ماشينهاي چشايي در همة رستورانها نصب خواهند شد.
شركت Trisenx اولين شركتي است كه مدعي توليد يك دستگاه چشایی مصنوعی شده است.
آقاي آيوي ميگويد كه در سايتTrisenx شما ميتوانيد به هنگام مطالعة صورت غذاي رستوران، سوپ روز يا غذايي را كه ميخواهيد سفارش دهيد.
اختراع آقاي آيوي با شمارة ثبت 6053738 در آمريكا و با نام Sensualizen، شما را در چنان محيطي غوطهور ميكند كه علاوه بر بو، آبوهوای شبيهسازيشده نيز در آن وجود دارد. اين دستگاه به عبارتي يك ماتريكس كوچك است!
اين يعني ورود به عصر ماتريكس!
ما داريم خود را با دستان خود به چنگال ماتریکس ميافكنيم.
پيشگويی علمي/تخيلینويسان، چه زود به حقيقت پيوست!
در فيلم، ما انسانها را ميبينيم كه در جايگاهي ابدي به خواب رفتهاند. خواب خوشي كه AI - به عنوان نمادي از دنياي فريبندة مادّي- برايشان ميسازد.
آنها در اين توهم از زندگي حقيقي، حواس مجازي خويش را باور ميكنند و تا آخر عمر به آن وفادارند.
در جايي از فيلم، مورفيس به نيو ميگويد: تعريف تو از واقعيبودن چيه؟ اگه منظورت اون چيزيه كه با حواس پنجگانهات درك ميكني، اون چيزي كه ميچشي، بو ميكشي يا ميبيني، همه و همه چيزي نيست جز يه سري سيگنال الكتريكي كه مغزت اونها رو ترجمه و تفسير ميكنه...
اين كلام حكيمانهاي است در قالبي نوين، همانطور كه رنه دكارت ميگويد: حقيقت را تنها از طريق خرد است كه ميتوان دريافت. آنچه در كتابهاي قديمي آمده است قابلاعتماد نيست و حتي به آنچه از طريق حواس ادراك ميشود نيز نميتوان به طور كامل اعتماد داشت.
بياييد مثالي بزنيم: اگر چشمان شما را ببندند و عصب خاصي از پوست دستتان را طوری تحريك كنند كه سيگنال مربوط به سوختن را به مغزتان ارسال كند، شما بهراستی احساس ميكنيد كه دستتان در حال سوختن است. اگر در اين شرايط چشمهايتان باز باشد، باز هم احساس سوزش ميكنيد اما ممكن است آن را خيلي جدي نگيريد. حال اگر اعصاب چشم شما را طوري تحريك كنند كه تصويري مجازي از شعله كشيدن دستتان را نيز ببينيد چطور؟! آنوقت قطعاً باور ميكنيد كه دستتان سوخته است! اين اساس كار ماتريكس است!
اين حقيقت دردناك وجود دارد كه ما جهان را تنها و تنها از راه حواسمان ادراك ميكنيم و اگر حواسمان به ما دروغ بگويند؟
امانوئل كانت در اين مورد ميگويد: ما نميتوانيم بفهميم كه جهان براي خود چگونه است. آنچه ما ميتوانيم درك كنيم اين است كه جهان براي ما چگونه است!
واچفسكیها نگارش فيلمنامة ماتريكس را در سال 1994 آغاز كرده بودند اما در آن زمان هيچيك از تهيهكنندگان هاليوود آن را نفهميدند و بدين ترتيب ماتريكس پنج سال در آرشيو خاك ميخورد. سرانجام آنها تصميم گرفتند كه فيلمنامه را به شكل ملموستري دربياورند و به همين دليل شروع به تهية فيلمنامة مصوري از روي آن كردند. اين شگرد مؤثر واقع شد و توجه عدهاي را جلب كرد. نخستين كسي كه به پروژه دعوت شد كسي نبود جز بيل پوپ كه پيش از اين فيلم گرفتار را در سال 1996 براي واچفسكيها فيلمبرداري كرده بود. او به سبك كار دو برادر واقف بود و به خوبي ميدانست كه آنها چه انتظاري از او دارند. فيلمنامة مصور نيز كمك خوبي بود. خود پوپ ميگويد: اندي و لري به دنبال خلق دو دنياي متمايز بودند؛ يكي در سال 2199 و ديگري در عصر حاضر كه البته اين دوّمي در واقع يك شبيهسازي كامپيوتري بود. دنياي آينده ميبايست دنيايي سرد و تاريك و ترسناك باشد. همچنين اين دنيا بسيار آلوده و غبارگرفته است چون دليلي براي تميز كردن آن وجود ندارد! صدها سال است كه انسانها چيزي نساختهاند، پس هر چه هست، رنگ و رو رفته، زنگزده و مستعمل است. از سوي ديگر نميخواستيم آسمان دنياي ماتريكس آبي و درخشان باشد از اين رو رنگ آسمان را با نورپردازي به سفيد تغيير داديم.
لري ميگويد: هدف ما ساختن يك فيلم تفكربرانگيز حادثهاي بود كه تاکنون كسي نمونهاش را نديده باشد... ايدههاي ما خيلي بيشتر از زمانبندي فيلم بود! بخشهاي زيادي از فيلمنامه، پيش از ساخت، هرس شده بود. بخشهاي ديگري نيز به دليل حفظ ضرباهنگ سريع فيلم در اتاق تدوين، زير قيچی رفت اما بااینوجود ماتريكس فيلمي كمنظير و تحسينبرانگيز از كار درآمد.
در اين فيلم هیچچیز بيهوده و بيهدف نيست!
حتي روز اكران عمومي فيلم، که درست مصادف ميشود با عيد رستاخيز مسيح! خواهيد ديد كه دو برادر چه تقارن ظريفي را ميان زندگي نيو و زندگي عيسي' مسيح(ع) (بر اساس انجیلهای چهارگانه) به وجود آوردهاند.
در پايان به اين جمله از آرتور سي كلارك بسنده ميكنيم كه:
لطفاً به خاطرتان باشد كه تنها با يك افسانه سر و كار داريد...
حقيقت، مثل هميشه، بسيارغريبتر خواهد بود!
فرهاد ارکانی – 1381 (ماتریکس؛ مکاشفه قرن)
پانویسها:
* در حال حاضر اندی و لری پس از تغییر جنسیت، دیگر نه برادران، که خواهران واچفسکیاند.
** در زمان نگاشته شدن این مطلب، هنوز عینکهای واقعیت مجازی به صورت امروزی و بازیهای اینچنینی اختراع نشده بود!
================================
تحلیل فیلم
تخیل یا واقعیت؟ | تحلیل سهگانه ماتریکس The Matrix Trilogy
اگر قرار باشد یک فهرست با عنوان «بهترین آرامشهای قبل از طوفان» تهیه کنیم، ماتریکس آن بالا بالاها لم میدهد و شروع میکند به تخمه شکستن. دو صندلی، یک میز، دو مرد. یک کپسول آبی و یک کپسول قرمز، به اضافه متعلقات مربوط به دنیای شگفت انگیز ماتریکس، تمام آرامش قبل از طوفان ماتریکس است. اگر پانزده دقیقه ابتدای فیلم ماتریکس را فاکتور بگیریم (که بیشتر آن را اکشنها تشکیل میدهند، مبهم رفتار میکنند و روح واقعی ماتریکس هنوز در آنها جریان پیدا نکرده است)، از زمانی که ردیاب حشره مانند را ماشینها به آن روش و با آن تخیلات عجیب و غریب درون بدن نئو کار میگذارند، و پس از آن از زمانی که مورفیس کپسولها را جلوی نئو میگیرد، رسما و علنا مخاطب با یک هل از سکوی بلند بالای استخر ماتریکس به درون بخش عمیق آن پرتاب میشود و آنقدر فرو میرود تا به کف زمین بچسبد و فشار آب استخر حالش را حسابی جا بیاورد. زمانی که نئو حق انتخاب کپسولها را دارد، مانند مخاطب بیحوصله به جای رنگ آرامش بخش آبی، قرمز پرانرژی و پرهیجان را برمیگزیند. کپسول قرمز دقیقا همان سیبی است که میخورد وسط کله نیوتن. کپسول قرمز همان آیفون چهاری است که استیو جابز معرفی میکند. کپسول قرمز حکم همان سیبی را دارد که نیوتن با تعجب به آن خیره میشود و آن را برمیدارد تا رازش را کشف کند، و به دنیای جدیدی وارد میشود. دنیایی با قوانین جدید. ماتریکس افتتاحیه خیلی خوبی دارد. افتتاحیهای ساده و مانند یک مسابقه تلویزیونی که اما در آن گزینهها و حق انتخابها بسیار متفاوت از یک چهار گزینهای هستند. در این افتتاحیه شما در جایگاه مخاطب فقط دو جمله به کار میبرید: «زود باش! کپسول قرمز را بردار!» .
سه گانه ماتریکس، از آن سه گانههای کامل و کمیاب است که نظیرش کم پیدا میشود. از آن دست سهگانههای دوست داشتنی که هیچگاه اسم فیلمها تکی نمیآید. بلکه «سهگانه» خطاب میشود و تک تک فیلمهایش در کنار یکدیگر است که معنا پیدا میکنند، نه به صورت مجزا. در این سه گانه هر فیلم وظیفه خود را به خوبی انجام میدهد. فیلم اول (ماتریکس ۱۹۹۹) جهان فیلم را برای مخاطب باز میکند. جزئیات و قوانین را توضیح میدهد و یک قهرمان جدید و درعین حال یک شخصیت منفی جدید معرفی میکند. البته فیلم اول از لحاظ کهن الگوها فیلم کاملی است که به آن خواهیم پرداخت و اکثر کهن الگوهای جذاب و در عین حال «به نسبت غیر کلیشهای» را داراست. فیلم اول دنیایی جدید خلق میکند و پی ریزی میکند تا مسیر برای فیلم دوم باز شود و در این بین محتوای فکری و مفهومی جالبی هم ارائه میکند. اولین فیلم به موضوع «تفکری که واقعیت مییابد» نیز اشاره دارد که این روزها به نام قانون جذب شناخته میشود. (به مفاهیم فیلم نیز خواهیم پرداخت.) جالب است که پس از فیلم اول هیچگاه فکر نمیکنیم فیلم از این بهتر شود. اما دقیقا نقطه اوج سهگانه فیلم دوم است. «ماتریکس: بارگذاری مجدد ۲۰۰۱» طبق تجربه، همیشه بهترین فیلم این جنس سهگانهها به شمار میرود. فیلمی که در آن قهرمان با یک چالش بسیار مهم رو به رو میشود و با خودش درگیر میشود. جهان اطرافش و بسیاری از فلسفههایی که تاکنون با آنها آشنایی داشتیم زیر سوال میروند و پس از این فیلم با قهرمانی بسیار پختهتر طرف هستیم. حتی پس از پایان فیلم اول و سوم چنین پختگیای به قهرمان افزوده نمیشود. پس از آنکه در فیلم اول با پتانسیلهای نئو و قدرتهای شگفت انگیزش آشنا شدیم، فیلم دوم جایگاهی است برای بررسی موضوع «حق انتخاب». این مسئله که آیا ما در زندگی واقعا حق انتخاب داریم؟ اگر حق انتخاب داریم، معمولا چه انتخابهایی میکنیم؟ چه انتخابهایی به ما «هدف» میدهند؟ ماتریکس به عنوان «هدف» نیز میپردازد. چرا ما دنبال هدف هستیم؟ هدف چه چیزی به ما میدهد که اینقدر برایمان جذاب است؟ پس از پایان یافتن درگیریهای پی در پی قهرمان در فیلم دوم، به سومین فیلم میرسیم. یعنی «ماتریکس: انقلابها ۲۰۰۱» که مانند دیگر سهگانههای خوشنام سینما، یک نبرد نهایی و نفسگیر را میان قهرمان و شخصیت منفی به تصویر میکشد. داستانی که پس از آن دیگر تمام استرسها و نفس در سینه حبس شدنهایمان به پایان میرسد و پس از آن با خیالی آسوده، نفسی راحت میکشیم که بالاخره داستان تمام شد. چه خوب تمام شده باشد و چه بد. البته که در فیلم سوم نیز به مفاهیم و مطالب مهمی سعی میشود پرداخته شود. اما به دلیل تمرکز روی اکشنها، تعلیقها و پایان داستان، شخصیتها ضربه میخورند و فیلم بیشتر یک داستان تعریف میکند. نه که تعریف داستان بد باشد. ابدا چنین نیست و سینما برای قصهگویی زنده است. اما فیلم سوم دیگر لذت فیلم دوم را ندارد که علاوه بر قصهگویی، با وجود یک داستان به نسبت سادهتر، لایههای عمیقتری نیز از شخصیتهای داستان به ما نشان میدهد. لازم نیست موضوعات مفهومی ماتریکس را در کتب فلسفه شرق و غرب بیابیم. بلکه سهگانه با مفاهیمی درگیر میشود که مخاطبانش نیز همواره با آنها درگیرند و بر زندگی روزمره آنها تاثیر میگذارد. مفاهیمی که درباره آنها زیاد فکر میکنیم، اما سهگانه به آنها به شکلی متفاوت نگاه میکند تا تاثیری متفاوت و عجیب بر مخاطب بگذارند. این پرداخت به شخصیتها و مفاهیم از فیلم اول آغاز میشود، در فیلم دوم به اوج میرسد و در فیلم سوم حتی از فیلم اول هم پایینتر قرار میگیرد. اگرچه مزه فیلم دوم زیر دندان ما رفته و فیلم سوم به آن صورت راضیمان نمیکند. اما اگر بحث تعریف کردن یک داستان خوب باشد، فیلم سوم کارش را به طور کلی بلد است راضی کننده انجام دهد.
بحث روایت را تمام کنیم و ذره بین بگیریم روی مفاهیم قابل تامل و قابل درک فیلم. سهگانه ماتریکس یکی از مهمترین عقایدی که این روزها در انواع و اقسام سایتها و مجلات به فراوانی یافت میشوند را به بهترین شکل سالها پیش توضیح داد و روایت کرد. به قول هنری فورد، چه فکر کنیم میتوانیم و چه فکر کنیم نمیتوانیم، در هر صورت حق با ماست. ماتریکس با تمام قدرت تلاش میکند این حس را به مخاطب القا کند که به هرشکل که میخواهد فکر کند. به هر شکلی که نیاز دارد فکر کند. اما با تمام وجود و تمام قدرت. چرا که دقیقا این تفکر، همان چیزی است که در واقعیت نمود مییابد. کاری به چگونگی آن ندارم. ممکن است این مسئله ایجاد انگیزه کند یا ممکن است ما را به تلاش وا بدارد. ممکن است به عقیده برخی کائنات از ما انرژی دریافت کند و این انرژی را در قالب واقعیت به ما برگرداند، یا اینکه فکر و ذهن ما بر اتفاقات آینده تاثیر بگذارد. در هر صورت این مسئله، چیزی است که در واقعیت به وسیله تجربه ثابت میشود و در فیلم به بهترین شکل نمایش داده میشود. البته فیلم مشکلاتی را در زمینه تصویرسازی و اکشن دارد که به آنها خواهیم پرداخت. اما نئو کافی است اراده کند تا اتفاقاتی که میخواهد رخ دهند، رخ دهند. گلولهها را متوقف میکند و ساختمان به ساختمان میپرد. در یکی از بهترین سکانسهای اکشنی که در زندگیم تجربه کردهام با صدها مامور اسمیت یک تنه مبارزه میکند و در برخی اوقات با یک شبیخون، یک پایگاه را به خاک و خون میکشد. این بار توجه کنیم که بحث نئو این نیست که «باید» مبارزه کند و بجنگد و فشار زیادی را تحمل کند. بلکه «میخواهد» تا این کارها را انجام دهد و با عشق به میدان نبرد و جلوی خاکریز هجوم میبرد.
حق انتخاب موضوع فیلم دوم است. یکی از آخرین صحنههای ماتریکس: بارگذاری مجدد همان صحنهای است که نئو در اتاق سفید با طراح ماتریکس رو در رو میشود. آن را به خاطر دارید؟ طراح ماتریکس به نئو میگوید شخص برگزیده نیز یک برنامه از سوی بر و بکس ماتریکس است. و در تمام مانیتورها خشم و فریادهای نئو را مشاهده میکنیم. شک ندارم که بسیاری از مخاطبان در آن لحظه مانند نئوهای درون مانیتورها بودهاند و به روی خودشان نیاوردهاند. ماتریکس در این مسئله بسیار باهوش و درعین حال متفکر خوبی است. در فیلم اول ما را امیدوار میکند که درحال نبرد با یک جهان برنامهریزی شدهایم. برای اثبات این موضوع، شخص منتخب را معرفی میکند (نئو) و امید میدهد که تمامی افراد زایان نیز علیه این سیستم برنامهریزی شده درحال حرکتاند. این یکی از بهترین حسهای دنیا است که مخاطب امروزی میتواند داشته باشد. حس «اختیار». اما آنقدر به زیبایی این حس توسط فیلم دوم نابود میشود که مخاطب وارد یک مرحله جدید از درگیریهای ذهنی با خودش میشود. زندگیاش را بارها و بارها مرور میکند و از خود میپرسد: «چقدر در این زندگی نقش داشتهام؟ چقدر توانستهام خودم آن را هدایت کنم؟» توجه کنیم که «بارگذاری مجدد» در انتها نیز امید میدهد و میگوید که ما اگر بخواهیم میتوانیم ضد یک جهان برنامهریزی شده عمل کنیم. شاید بخشی از زندگی دست خودمان نباشد، ولی بخش اعظم آن توسط خودمان ساخته و بنا میشود. اما مهمترین دستاورد فیلم که مهمتر از پاسخ دادن نیز محسوب میشود، ایجاد سوال در مخاطب و حک کردن سوال در تاریکترین لایههای غیرقابل دسترس مخاطب است و اجازه دادن به مخاطب برای رسیدن به یک پاسخ شخصی.
هدف، آخرین موضوع مهم سهگانه است که مهمترین پرداختهای آن، در سکانس نبرد نهایی نئو و اسمیت در فیلم سوم، و سکانس مبارزه همین دو نفر در بارگذاری مجدد انجام میشود. در مورد هدف همین بس که اگر سریال Person of Interest را تماشا کرده باشید، میدانید که یکی از شخصیتهای اصلی داستان (جان ریس) بر مبنای هدف استخوان بندی شده است. اینگونه ارزش هدف درک میشود. انگیزه نیز چیزی است که از پس هدف برمیآید و به کمک هدف بال و پر میگیرد و در آسمان اوج میگیرد. هدف مانند سیبل است و انگیزه مانند اسلحه تا بتوان وسط سیبل را نشانه رفت و بیشترین امتیاز ممکن را گرفت. هدف به انسان انگیزه بقا میدهد و اجازه خودکشی را از انسان میگیرد. هدف در زندگی انسان معنی پیدا میکند، چون عمر انسان کوتاه است و فرصتها محدود. اگرنه هدف تبدیل به یک پدیده روزمره زندگی میشود. تمامی مفاهیم و مطالب گفته شده در مورد ماتریکس، ارزش دوباره دیدن آن را بالا میبرد و خود این موارد انگیزه دوباره تبدیل به انگیزه میشوند و ماتریکس هدف.
مخاطب در مقابل ماتریکس مانند نوزادی جدید است که دوباره متولد میشود و باری دیگر پا به این جهان میگذارد. (دقیقا مانند اتفاقی که در خود فیلم رخ میدهد.) ماتریکس به زیبایی میتواند تخیلات دوران کودکی هرکسی را با غلظت بالا بازیابی کند و ما را یاد تخیلات کودکی میاندازد که برخی دوست داشتیم با ترکیب کردن چیزهای مختلف، اسباب بازی جدیدی بسازیم و یا برخی دیگر دوست داشتیم قدرتهای عجیب و غریب به قهرمانهای درون ذهنمان بدهیم و آنها را شکست ناپذیر کنیم. برخی دوست داشتیم در جهانی که میسازیم و در کنار اشیا و وسایلی که دوست داریم زندگی کنیم و برخی دیگر که شاعرانهتر فکر میکردیم، به ابرها خیره میشدیم و اشیا و شخصیتهای مختلف از آنها در میآوردیم و با آن اشیا و شخصیتها داستان شخصی خودمان را تعریف میکردیم. ماتریکس مانند متامفتامین خلوص بالای هایزنبرگ میماند که با وجود آبی رنگ بودنش، هرکس آن را جلوی بینیاش میگرفت از هر قرقی و یوزپلنگی سریعتر، فرزتر و چالاکتر میشد. اگر دنبال مجموعه تخیلات شگفت انگیزی هستید که سوخت و ساز مغز شما را به هم بریزد و یک هفته مانند انواع و اقسام حیواناتی که خواب زمستانی دارند روی تخت و تشک بیندازد، و البته اگر میخواهید از طریق یک زندگی و راه و روش سالم به آن برسید، ماتریکس خود جنس (متاع) است.
زایان، شهری است که نئو، مورفیس، ترینیتی و دیگر انسانهایی که به اصطلاح «آزاد» شدهاند زندگی میکنند و در آن به دور از رباتها احساس امنیت دارند. زایان پناهگاه مردمی است که در آن پناه میگیرند و زادگاه چریکهایی است که به حمایت از مردم آن، سوار کشتیهایشان میشوند و در آن عملیاتهای گوناگون، ضد روباتها انجام میدهند. عملیاتهایی نظیر آزاد کردن دیگر انسانها، حمله به مقرهای روباتها و نابود کردنشان. در آن سوی سکه، ماتریکس حکم صحنه جنگ را دارد. حکم محوطه جریمه، حکم منطقه ممنوعه که روباتها از آن مانند چشمشان محافظت میکنند و کافی است احساس کنند انسانهای آزاد شده در آن هرکاری که بخواهند انجام میدهند تا اوقاتشان تلخ شود و سعی به متوقف کردن انسانها و از میان برداشتنشان کنند. زایان و ماتریکس مانند دو شکارچی هستند و دو جبهه برزگ. دو لشگر عظیم که با یکدیگر در شهرهای خودی و حریف درگیر میشوند و قدرت خود را میخواهند تثبیت کنند. سنگر انسانها زایان است و سنگر روباتها ماتریکس، و با تمام وجود سعی به حفظ کردن محدوده خود میکنند. با این که زایان شهر امن انسانهاست، اما به دلیل موفقیتهای پیاپی زایانیها و آزاد کردن پشت سرهم انسانهای ماتریکس، روباتها ذره ذره عصبانی میشوند، امنیت زایان را در فیلم سوم از بین میبرند، به زایان حمله میکنند و خاکریز چریکهای زایان از ماتریکس به زایان منتقل میشود.
در این بین بهتر است به ژانر ماتریکس که در واقع یکی از زیر ژانرهای علمی-تخیلی است دقت کنیم: سایبرپانک، زیر ژانری که به موضوع هوش مصنوعی میپردازد. در ماتریکس برخلاف بسیاری از داستانهای امروزی، هویت هوش مصنوعی بررسی نمیشود. هیچ نگاهی به خودآگاهی روباتها انداخته نمیشود. درست است که طرز تفکر آنها و نگاهی که به جهان دارند را خواهران واچوفسکی تحلیل میکنند اما مهمترین نظر فیلم اینگونه است که هوش مصنوعی میتواند یک مغز هوشمند باشد که به راحتی کدنویسیهای طولانی انجام میدهد و یک دنیای پیچیده و در عین حال منظم خلق میکند. هوش مصنوعی میتواند تصمیم گیرنده بسیار مهاری باشد و بهترین تصمیمها را بگیرد. روباتها به دلیل منظم بودنشان در انجام کارها و ماشینی بودنشان، اتحاد بینظیری دارند و در کاری که انجام میدهند هیچگاه سست نمیشوند. چرا که اینگونه برنامهریزی شدهاند. اما این فقط یک وجهه روباتهاست و آنها کماکان از انسانها در مرحله پایینتری قرار میگیرند. زیرا خالی از عواطف و احساسات انسانی هستند. همان عواطفی که درباره آنها صحبت کردیم. یعنی انگیزه و هدف. چرا که این دو حس یک انرژی خاص را در سلول به سلول بدن انسان جاری میکنند و شور و شوقی در انسان به وجود میآورند که در هیچ روباتی احساس نمیشود. اگر بحث تصمیمهای هوشمندانه و عقلانیت باشد، شاید روباتها پیشی بگیرند. اما هیچگاه نمیتوانند آن بمبی هیجان را که درون انسان منفجر میشود درون خود احساس کنند و همین موضوع است که آنها را هنوزم که هنوز است، یک پله پیش از انسان نگه میدارد. البته در ماتریکس اینگونه است و در بسیاری از آثار سایبرپانک، اولین موضوعی که به ذهن سازندگان میرسد احتمالا احساسات و عواطف انسان گونه است که در یک روبات به وجود میآید. مسئله اینجاست که خواهران واچوفسکی قصد داشتند تا اهمیت و ارزش این عواطف را به گونهای نشان دهند که در پایان، انسانها پیروز میدان باشند.
ماتریکس از آن دست آثار به شدت فرمول محور است. اما آنقدر به زیبایی از فرمولهای قدیمی یک داستان جدید تعریف میکند که هیچگاه آن فرمولها احساس نمیشوند. کافی است آن را با یک کهن الگو مانند هری پاتر یا ارباب حلقهها مقایسه کرد که هردو به یک حد عالی در داستانگویی و روایتاند. در داستان یک استاد امیدوار وجود دارد (مورفیس) که به شاگردش که نقش قهرمان دارد (نئو) مفاهیم مهمی را میآموزد و در عین حال با تمام دنیا درحال بحث و جدل است تا ثابت کند عقیدهاش و باورش به قهرمان درست است. مانند آلبوس دامبلدور در هری پاتر. یک پیشگوی «مثلا» همه چیز دان وجود دارد که تمام داستان را لو نمیدهد و فقط بخشی را لو میدهد. اشتباهات افتضاحی میکند و از همه بدتر از رو نمیرود (اوراکل) مانند استاد درس پیشگویی هری پاتر که استادی به شدت منفور برای هری و دوستانش بود. از همه مهمتر «یک» سرنوشت خوب و عالی جود دارد و دو شخصیت اصلی که تا پایان تراژدیشان برای رسیدن به سرنوشت خوب داستان، دنیا را به خاک و خون میکشند و همه را عاصی میکنند. یعنی نئو و مامور اسمیت. مانند هری و لرد ولدرمورت. این وسط تفاوتهای آنتاگونیست (شخصیت منفی) و پروتاگونیست (شخصیت مثبت) نیز با یکدیگر مقایسه میشود که معمولا شخصیت مثبت عاشق و آموزنده عشق و دوستی و محبت است. و شخصیت منفی خشک و جدی و بی احساس. عشق را نمیداند و فقط برای خودش یا هدفی در راستای قدرت و فرمانروایی مطلق میجنگد. ماتریکس مانند آثار قهرمان محور هایپ این روزها و گذشته یعنی هری پاتر یا جان ویک، از نئو یک غول میسازد. این جنس قهرمانها از آن ابر قهرمانان جدید مارول و دیسی نیستند که تواناییهای فرا بشری دارند. مانند اسپایدرمن روی در و دیوارهای شهر بدوند یا مانند مرد آهنی با یک هل شهر را از یک بمب اتمی نجات دهند. بلکه وظیفه آنها نجات نسل بشر از شر و بدی است. مبارزه با بزرگترین دشمن تاریخ بشر. و البته آنها محدود به قوانین دنیای خودشان نیستند. میتوانند پا را از این قوانین فراتر بگذارند. حتی در برخی موارد که کم هم هستند قوانین جدیدی تعریف میکنند. نئو میتواند با مامور اسمیت به روشهای قدیمی نینجایی و رزمی و سامورایی و انواع روشهای ممکن و غیرممکن دنیای ماتریکس بجنگد. قابلیتهای او میتوانند قوانین جهان ماتریکس را بشکنند. میتوانند به جای صد درصد، صد و یک درصد باشند و میتوانند یک دوز کشنده از هر قابلیتی باشند. این موارد را در ابر قهرمانان کمیک بوکی نیز میتوان دید. اما چنین قهرمانانی بیشتر از آنکه ابر انسان باشند، حتی بیشتر از آنکه قهرمان باشند، انساناند. قابل درک، قابل فهم، و با قدرت، پدال همذات پنداری را فشار میدهند. نه که این مسئله در قهرمانان کمیک بوکی نباشند، بلکه کمتر دیده میشوند و آن قهرمانان بیشتر برای سرگرم شدن و یک تجربه لذت بخش اکشن و زد و خوردهای گوناگون طراحی میشوند. ماتریکس را میتوان بر اساس کهن الگوهای متعددی بررسی کرد. یکی از این کهن الگوها، «سفر قهرمان» است که سینماگیمفا در مقالهای به آن پرداخته است و میتوانید آن را مطالعه کرده و بر اساس آن، خودتان ماتریکس را حلاجی کنید. توجه کنید مشخصههایی که از ماتریکس در این بند گفته شد، لزوما به یک کهن الگوی خاص برنمیگردند و برگرفته از انواع و اقسام کهن الگوهای مختلف هستند. با این حال باید توجه کرد که خواهران واچوفسکی یک داستان شخصی و جهانی کاملا یونیک و منحصر به فرد را در قالب کهن الگوها به تصویر کشیدهاند و مانند بسیاری از فیلمهای فانتزی، یک روند و ساختار تکراری را برایمان تداعی نمیکنند. چرا که ویژگیهای جهان ماتریکس، بسیار متفاوت از بسیاری از فیلمهای کلیشهای و در عین حال بسیار مسحور کننده هستند.
قوانین ماتریکس جذاب هستند. یکی از مولفههای چنین کهن الگوهایی که پی تعریف یک داستان بزرگ بین دو شخصیت بزرگ هستند همین است. قوانین جذاب. مورفیس و تیمش یک دستگاه به نئو وصل میکنند و او هم انگار درحال کپی-پیست کردن اطلاعات به درون مغزش است. با فشار بر یک دکمه دریا را آتش میزند و با یک برنامه (نرمافزار) جدید آسمان و زمین را به هم میدوزد. با یک دوره آموزش کوتاه گند میزند به تمام رکوردهای سابق پرش تاریخ و به کمک استادش یعنی مورفیس مانند لودر و لیفتراک میرود تا هرچه سازه و ساختمان به دستش میآید را نابود کند. شاید بتوان با واژه «جزئیات» این مفهوم را بهتر منتقل کرد. جهان فیلم همانطور که گفته شد یک شهر بسیار بزرگ برای چریکها دارد و یک دنیای بسیار بزرگ برای دشمنان. انسانهای آزاده شده برای ورود به ماتریکس باید یک سوزن درون مغزشان فرو رود و برای بازگشت باید به یک بادجه تلفن همراه روند و فقط تلفن را روی گوش خود بگذارند. یک هیئت رئیسه در زایان وجود دارد که تصمیمات اصلی را میگیرد و مورفیس و نئو با وجود نقش مهمی که در داستان دارند، ماموران اجرایی محسوب میشوند. مثال دیگری از این موضوع باید زد تا مخاطب روشنتر شود. فیلمهای جان ویک را تماشا کردهاید؟ در آن فیلمها واحد پول افراد کانتیننتال، یک واحد پول متفاوت از دلار و یورو و دیگر پولهای رایج است. در هر کشور مهمی، یک هتل کانتیننتال وجود دارد. در هتلهای کانتیننتال کار کردن (کشتن) قدغن است. این جنس از جزئیات پیوند ناگسستنی با روایت داستان دارند. به شکلی که هیچکدام بدون دیگری جذابیتی ندارند. یک داستان مهم و پایه باید وجود داشته باشد تا جزئیات برای مخاطب مزه کنند و جزئیات مانند یک ادویه و چاشنی خوش عطر و رنگ، داستان را خوش بو و خوش طعم و نگار میکنند. مانند غذا و نمک. داستان و روایت، در کنار جزئیات هستند که تبلور مییابند و در ذهن مخاطب جای میگیرند و برای مخاطب خاطره انگیز میشوند.
مسئلهای که به مذاق ماتریکس فنها بسیار خوش میآید، بحث «تالیف» و تاثیرگذاری فیلم به عنوان یک «مولف» است. بله، ماتریکس یک مولف به شمار میآید. چرا؟ چون یک داستان به شدت با جزئیات و جالب تعریف میکند، اکشنهای متعددی در آن به کار میبرد، و در کنار آنها از دیالوگهای فلسفی و مفهومی استفاده میکند و به مفاهیم و مباحث گوناگونی میپردازد. دستاورد ماتریکس استفاده از فلسفه در کنار اکشن و داستان، و تلفیق و ترکیب این دو با یکدیگر است. دستاوردی که مسیر جدیدی برای فیلمها و سریالهایی نظیر «مظنون» (Person of Interest) و «شوالیه تاریکی» (The Dark Knight) باز میکند تا با ارائه یک داستان پر زد و خورد و پر جزئیات، به مسائلی بپردازند که پیش از این، سازندگان از انجام آن به خاطر امکان شکست میترسیدند و بسیاری از منتقدان و مخاطبان با انجام آن مخالفت میکردند و گمان میکردند چنین ترکیبی در سینما و تلویزیون و هنرهای نمایشی جایگاهی ندارد. درست است که ماتریکس وامدار تجربیات غنی و فوق العاده گذشتگان خود است. اما همانطور که الهام میگیرد، از چشمه جوشان تخیلات خواهران واچوسکی میجوشد و در دریای خروشان آنها میخروشد. درست است که ماتریکس از برخی فرمولها الهام بگیرد تا به آنها ادای دین کرده باشد (که البته این کار بسیار ارزشمند است). اما منبعی غنی میشود برای کسانی که دوست دارند آثاری جدید خلق کنند و از آن بیشتر، دوست دارند از گوشه کنارهای ماتریکس الهام بگیرند تا آثار جدیدشان تبدیل به آثاری فوق العاده و شگفت انگیز و مانند خود ماتریکس شود.
سهگانه ماتریکس مخلوطی از بسیاری از ژانرهاست. سایبرپانک و اکشن بیشتر از همه به چشم میآیند. اما ماتریکس در گوشههایی از سهگانه تبدیل به یک درام خوب میشود. در بخشهایی از فیلم اول گوشه چشمی به فانتزی دارد و آن را در قالبی بزرگسالانه اجرا میکند. در بخشهایی تراژدی میشود و مخاطب را با خود درگیر میکند، و در بخشهایی حس یک فیلم حماسی و بزرگ که داستانی تاریخ ساز را روایت میکند به مخاطب منتقل میکند. حتی در بخشهایی از گفتگوهایی که بین مورفیس و هیئت رییسه زایان انجام میشود، دیالوگهایی رد و بدل میشود که لبخند به لب مخاطب میآورد.
سبز، رنگی است که در جای جای سهگانه ماتریکس دیده میشود. از اولین صحنهها و حتی معرفی کمپانیهای سازنده، که در آن لوگوی برادران وارنر هم سبز نمایش داده میشود گرفته، تا کدهایی که پس از آن به نمایش درمیآیند و ذره ذره جهانی که در آن شخصیتها قرار گرفتهاند. رنگ سبز حتی در آخرین نبرد سهگانه دیده میشود و آسمان و فضای غالب در آن نبرد نیز سبز است. رنگ موضوع مهمی در سینما بوده و هست. مطمئن باشید مهمترین فیلمهایی که یک اتمسفر منحصر به فرد و بزرگ و خاص ایجاد کردهاند، بخش بزرگی از آن به کمک رنگ انجام شده است و در کنار آن، اجزایی مانند طراحی صحنه، موسیقی متن، بازی بازیگران، دیالوگها و… قرار گرفتهاند. اتمسفر و حال و هوای ماتریکس با استفاده از رنگ سبز هویتی منحصر به فرد برای خود به وجود میآورد. این هویت در کنار موسیقی عجیب و غریب آن و مهمتر از همه، طراحی لباسی که برای بازیگران انجام شده است تکامل مییابد. لباسهای بلند و عینکهای آفتابی با اشکال هندسی مختلف، یکی از خاطره انگیزترین مولفههای ماتریکساند که همیشه در پوسترها و تیزرهای تبلیغاتی آنها را دیدهایم. رنگ سبز که یادآور صفحات قدیمی کامپیوتری و کدهای مختلف برنامهنویسی است، حکم مهمترین بخش از اتمسفر ماتریکس را دارد.
عنصر بعدی به وجود آورندهی یک حس و حال ماتریکسی، بارانهای تند و شدید است که مخصوصا در فیلمهای اول و سوم خودنمایی میکند. صحنههای نجات نئو از آن دستگاه ردیاب حشرهمانند فیلم اول و نبرد نهایی فیلم سوم این ویژگی را نمایش میدهند. بارانهای تند در ماتریکس قصد افزایش استرس و هیجان را دارند، تصویرهای زیبا و جذاب میخواهند از شخصیتها بسازند و مهمتر از همه، اهمیت صحنههایی که میبینیم را نشان میدهند. صحنه نجات ماتریکس در واقع نشان میدهد شخصیتهای خوبی وجود دارند که با آن ماموران عینکی دشمناند، خوب نئو را میخواهند و در کنار نجات نئو، به دنبال یک هدف ارزشمند هستند. نبرد نیز قصد دارد بزرگی و عظمت رویارویی در نیروی خیر و شر را به تصویر بکشد و بدین منظور، علاوه بر استفاده از زد و خوردهای معروف بین نئو و اسمیت که در آن همدیگر را به ساختمانها میکوبند و زمین و زمان را فرو میریزند، یک موقعیت متروکه که در آن ساختمانها خالی هستند و اکثرشان نیز قدیمی، پوسیده و خرابه هستند و همچنین استفاده از هزاران هزار نفر اسمیت در کنار صحنه نبرد، بارانهای تند و شدید نیز به چشم میآیند که بر سر و صورت شخصیتها ریخته و آنها را خسته و متلاشیتر از همیشه نشان میدهند که در عین خستگی، اراده نئو و سمجی مامور اسمیت کاملا به چشم میآید و دیده میشود.
تا حالا چه فیلمی واقعا شما را تحت تاثیر قرار داده است؟ اگر یادتان باشد، گفتیم که ماتریکس دستاوردهای مفهومی متعددی دارد و مهمترین دستاورد آن، ایجاد سوال در مورد مفاهیم مختلف در ذهن مخاطب است. میتوان گفت ماتریکس از آن دست فیلمهای تاثیرگذاری است که مخاطب را با خود درگیر میکند و شروع میکند به جنگیدن با مفاهیمی که انسان فکر میکند درست هستند و تلاش میکند تا با آنها بازی کند. ماتریکس اینگونه نیست که مانند آثار کیارستمی با دیالوگهای فوق العاده خود ما را تحت تاثیر قرار دهد یا مانند آثار کوبریک و نولان، از تصاویر تاثیرگذار و تدوینهای حیرت انگیز و دیالوگهای اثر بخش به همراه یکدیگر کمک بگیرد. ماتریکس میخواهد فقط با باورهای انسان بازی کند و آنها را به چالش بکشد، و در این راه دارد داستانی کاملا باورپذیر که مخاطب آن را فریم به فریم درک میکند را با تمام وجود تعریف میکند، تا در مخاطب ایجاد شک کند. شکی که درست است کلمه آن جالب نیست، اما سکوی پرتابی برای یقین و باوری عمیقتر به شمار میرود. ماتریکس برای مخاطب عامتر و ساده پسندتر سینما نیز همانطور که گفتم پایان بندی مفهومی خوبی را به تصویر میکشد تا آن جنس مخاطبان ضرر نکنند و اصطلاحا نه سیخ بسوزد نه کباب.
آثار کلیشهای سایبرپانکی همیشه روباتی در داستان خود دارند که به خودآگاهی رسیده است و از انسانها نفرت دارد و شب و روز با آنها میجنگند. یکی از جدیدترین سریالهای شبکه HBO یعنی وست ورلد همینگونه است. یک عده کثیر از روباتها خود آگاه میشوند و به وسیله اتحاد با یکدیگر و حتی به کمک کم ارزشترین اسلحهها، حمام خون انسانها را جاری میسازند. خب در جهان ماتریکس اسمیت حکم چنین روباتی را دارد. اما این بار چنین روباتی در نقش یک آنتاگونیست (شخصیت منفی) ظاهر میشود. این بار به جای آنکه روبات خودآگاه مثبتی مانند دلورس یا مِیو در وست ورلد را ببینیم که با کله به جنگ با انسانهای شرور میرود، خیر و شر جایشان عوض میشود. اسمیت که در ابتدا یکی از روباتهای متصل به ماتریکس است و به ماتریکس خدمت میکند و به انگیزه ماتریکس است که میخواهد نئو را نابود سازد، به مرور زمان در فیلم دوم و سوم تبدیل به یک ربات شورشی میشود. اما نه شخصیتی میشود که به انسانها کمک کند نه کسی میشود که به ماتریکس خدمت کند. بلکه جبهه سوم را به وجود میآورد و جهان سهگانه را سه قطبی میکند. اسمیت همچنین دلیلی میشود برای اتحاد زایان و ماتریکس، تا برای صلح معامله کنند. با نابودسازی اسمیت توسط زایانیها، هشتپاهای ماتریکس هم دست از سر زایان برمیدارند و سرشان را کج میکنند و به خانه میروند.
اسمیت همان نقش منفی لذت بخشی است که تریلوژی به آن نیاز دارد. یک نقش منفی فوق العاده که کینهای عمیق از نئو به دلیل فیلم اول در سینه دارد و دست به هرکاری میزند تا نئو را جزو ارتش چند هزار نفری خودش کند. اسمیت همان نقش منفیای است که دوست داشتیم خشمش را ببینیم و با خشمگین شدنش و پیدرپی شکست خوردنش لذت ببریم. اما خشم او علاوه بر لذتبخش بودن برای ما، کمی استرسزا و دلهرهآور هم محسوب میشود. نکند او هم مانند نئو قاطی کند و کارهایی انجام دهد که پیش از این انتظارش را نداشتیم؟ یا یک برگه برنده جدید رو کند و پشت نئو را به خاک بزند. این حس در تمام لحظات فیلم با ما باقی میماند و هرآنقدر که از خشم او لذت میبریم، حواسمان جمع است که نکند اتفاق بدی بیفتد و بلایی سر نئو بیاورد. درست است که تمام نقشهای ایفا شده در ماتریکس یک کیفیت خوبی دارند و هرکدام سربلند ظاهر میشوند. اما نقشآفرینی هوگو ویوینگ در نقش مامور اسمیت جنس و طعم و مزه دیگری دارد. میتوان گفت او هم آنتاگونیست بزرگی میآفریند که به کمک خواهران واچوفسکی، به اندازه قهرمان به او پرداخته میشود و تعادلی میان قهرمان و شخصیت منفی به وجود میآید. همانقدر که به قدرتها و تواناییهای نئو افتخار میکنیم و دوست داریم تلاشها و پیشرفتهای او را ببینیم، به همان اندازه از دوباره دیدن اسمیت میترسیم و از دیدن مبارزه اسمیت و نئو نفرت داریم. چرا که با وجود شگفت خلق کردنهای نئو، اسمیت هنوزم اسمیت است و میتواند دردسرهای بزرگی برای نئو درست کند. هوگو ویوینگ همان آنتاگونیست نفرتانگیزی را خلق میکند که همواره در دلمان به او بد و بیراه میگوییم و دعا میکنیم هیچوقت دور و بر نئو آفتابی نشود.
برخی اکشنهای سهگانه متفاوت هستند. واچوفسکیها پی خلق جهانی جدید هستند، پس از طرفندهایی نسبتا متفاوت در اکشنهایشان استفاده کردهاند. نه که این اکشنها در فیلمهای دیگر یافت نشوند، بلکه کمتر دیده میشوند. برای مثال استفاده اسلوموشن کردن حمله نئو و ترینیتی به پایگاه روباتها در فیلم نخست. لوکیشن برگزیده برای این سکانس، زیرزمینی سبز زنگ (!) است که پر از ستونهای گچی و سنگی است. تمام مبارزات انجام شده در این سکانس تن به تن نیستند. بلکه «بیشتر» با استفاده از اسلحههای گرم با خشابهای طویل و پر از فشنگ انجام میشوند. تمام استفادهای که باید از پتانسیل صحنههای اسلوموشن انجام شود، در آن سکانس انجام میشود. دیدن پوکههای خالی فشنگها که مانند باران و به ترتیب روی زمین میریزند، دویدن نئو و ترینیتی مابین ستونها، شکستن و خرد شدن و ریختن شکستههای ستونها بر زمین، گرد و خاک به پا شدن به وسیله این شکستهها و خرد شدهها و استفاده از انواع اسلحههای رگباری و شات گانی شاید تمام آن چیزی باشد که از یک سکانس اکشن اسلوموشن انتظار میرود. آن هم در یک فضای تنگ و بسته که شخصیتها به احتمال زیاد درگیری تن به تن با یکدیگر خواهند داشت و چه بخواهند، چه نخواهند یا میمیرند یا میکشند. میتوان این سکانس را دومین سکانس اکشن برتر تریلوژی دانست. برترین سکانس اکشن مشخص است. مبارزه تن به تن نئو با صدها نفر اسمیت. زمانی که اسمیتها گروه گروه به نئو حمله میکردند و کم میآوردند و باز اضافه میشدند، زمانی که نئو تمام اسمیتها را دانه به دانه میزد و نشان میداد چقدر رشد و پیشرفت شگفت انگیزی داشته است، زمانی که نئو نیز کم آورد و آن میله بزرگ را از جا در آورد تا حال همهشان را جا بیاورد و خشمش را احساس کردیم، لذت بخشترین اکشن سهگانه را تجربه کردیم و کاش یک روش بهتر و «واقع گرایانهتر» برای نئو در نظر گرفته میشد تا بهتر درک کنیم چه شرایط سختی را نئو پشت سر گذاشته است. نه که با یک پرش سوپرمنی (که خود شخصیتها و واچوفسکیها) به آن آگاه هستند شروع به پرواز کند و فرار کند. اگر دنبال سومین سکانس برتر اکشن هستید، میتوان نبرد نهایی نئو و اسمیت را انتخاب کرد که در حداقل استانداردهای ماتریکس ظاهر میشود و ناامیدمان نمیکند. یک نبرد تن به تن ماتریکسی که در آن گرد و خاک بسیاری به پا میشود و میتوان با کمی ارفاق با پایان بندی همان سکانس هم راضی شد.
شاید پذیرفتن این جمله سخت باشد. اما به قول جان فورد: «بهترین فیلم تاریخ سینما هنوز ساخته نشده است.» در نتیجه ماتریکس نیز بهترین فیلم تاریخ سینما نیست و مشکلات انکارناپذیری دارد که در برخی نقاط فیلم مخاطب را اذیت میکنند. اولین چیزی که در کنار اکشنهای جذاب به چشم میآیند، ایدههای اکشن هستند که به نوبه خودشان جالب هستند و جلب توجه میکنند، اما در عمل بگیر نگیر دارند و حتی ممکن است آن حس خوب اکشنهای متفاوت را خنثی کنند. برای مثال در صحنههای اکشن، متوقف شدن گلولهها توسط نئو جالب است و بر مفهوم واقعیت یافتن تفکرات تکیه میزند. اما جاخالی دادن از گلولهها و پروازهای سوپرمن مانند ایدههای چندان جذابی به چشم نمیآیند. جاخالی دادنها در قالب تصویر بد هستند و حتی اگر آنها را مانند اسلوموشن شدنهایی که برای شخصیت فلش در فیلم لیگ عدالت رخ میدادند در میآوردند جالبتر بود و با دیگر بخشهای فیلم هماهنگتر. پروازهای سوپرمنی نئو هم که کلا از بیخ مشکل دارند. خب بدنه او را هم فولادی کنیم و با فوت آقا گرگه مانندش طوفان به پا کنیم و با فشار انگشت شصتش هم دیوار ساختمان را بریزیم. تمرکز خواهران واچوفسکی اگر روی ایدههایی بیشتر میشد که به واقعیت یافتن تفکر و تخیل تکیه میزدند، در آن صورت فضاهای اوریجینالتر و با اصالتتری از اکشنهای ماتریکس را شاهد بودیم. برای مثال ایدهای که اسلحهها از روی دیوار به پرواز درآمدند و به دستان نئو رسیدند را میتوان تحسین کرد. یا توانایی پریدن در فواصل بسیار طولانی میان دو ساختمان که در فیلم اول نیز آن را دیده بودیم.
تریلوژی ماتریکس خود را محدود نمیکند، حتی نمیتواند خود را محدود کند، چرا که این کار او را از درون اذیت میکند. فیلم باید به نقاطی سرک میکشید که تا آن زمان و حتی تا الان کسی به آنها دست نیافته است. باید مرزهایی را جا به جا میکرد که کسی به سیم خاردارهای آن مرزها توجهی نکرده است. باید از خطوط قرمزی عبور میکرد که کسی جرئت عبور از آنها را نداشته است. باید دیوارهایی را میشکست که کسی زورش به آنها نمیرسیده است. (کسی باور نمیکرده است که زورش برسد.) باید قوانینی را ایجاد میکرد که کسی علاقهای به ایجاد آن قوانین نداشته است. چرا که بسیاری از ریسک و تعریف قوانین جدید میترسند. میترسند که شکست بخورند. فیلم باید کاری میکرد که یک مربع بینهایت قطر داشته باشد. باید کاری میکرد که دو دوتا تبدیل به پنج بشود. باید پنج منهای هفت را مثبت دو دربیاورد، نه منهای دو. چرا «باید» این کارها را انجام دهد؟ چرا تاکید مسلم روی این کارها وجود دارد؟ چون تریلوژی «باور» دارد که میتواند انجام دهد. اگر میخواهید با یک شاهکار گرد و خاک به پا کنید، خب به پا کنید! ماتریکس دقیقا همین جمله است و دوست ندارد ذرات گرد و خاک را روی زمین ببیند. فیلم مانند محتوایی که دارد، باور میکند که میخواهد از هر نظر شاهکار باشد. نمیگویم بهترین و کاملترین و بی عیب و نقصترین فیلم تاریخ است. همانگونه که گفته شد، «بهترین فیلم تاریخ هنوز ساخته نشده است» و اینگونه از حرفش میتوان برداشت کرد که هیچگاه نیز ساخته نخواهد شد. چرا که همیشه میتوان بهتر، بهتر و بهتر شد. ماتریکس بهترین نیست، اما همیشه یکی از بهترینها خواهد بود و یکی از آثار با ارزش سینما خواهد بود که توسط خواهران واچوفسکی برای مخاطب و فیلمساز و منتقد به جا مانده است و کمک کرده است تا سینما به مرتبه و جایگاهی که هم اکنون دارد برسد.
================================
دیالوگ برتر
مامور اسمیت(هوگو ویوینگ): وقتی داشتم گونه شما انسان ها رو طبقه بندی می کردم به این نتیجه رسیدم که شما پستاندار نیستید! پستانداران در این سیاره به طور غریضی نوعی توازن با محیط زندگیشون ایجاد می کنند اما شما آدمها به یک منطقه میرید و انقدر از خودتون تکثیر می کنید تا تمام منابع طبیعی اونجا رو تموم کنید. بعد می فهمید که تنها راه ادامه بقا اینه که به یک منطقه دیگه برید. فقط یک گونه ی دیگه در زمین وجود داره که از همین الگو تبعیت میکنه. میدونی چیه؟ ویروس. انسانها نوعی بیماری هستند. سرطان این سیاره. شما طاعون هستید و ما درمانش.
=====================
منابع
ویکی پدیا نقد فارسی کافه سینما تاد مککارتی امیردلاوری و...