به نام انکه جان را فکرت اموخت
سلام و وقت بخیر خدمت همه فیلم بازها فیلم خور ها وعلاقمندان ب صنعت فیلم وسینما
رضا هستم میزبان شما از اولین وتخصصی ترین برنامه معرفی نقد وبررسی اثار مهم سینمای ایران وجهان در سایت طرفداری
ب برنامه خودتون خوش اومدین امیدوارم با نظراتتون میزان حمایت و رضایتتون رو نشون بدین دوستان
دیگه بقیش تعارف و اضافه گویی پس بفرمایید ب قسمت 25
(راستی تا یادم نرفته اولین جام با طعم کرونا رو ب طرفدارای تیم اصلی بندر ناپل تبریک میگم)
همچنین میخام از فردا یکی از بدردبخورتین چالش ها رو تو طرفداری راه بندازم امیدوارم همه همکاری کنن
دمتون گرم
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
نام اثر : The Lord of the Rings: The Fellowship of the Ring (ارباب حلقه ها: یاران حلقه) - 2001
کارگردان: Peter Jackson (پیتر جکسون)
نویسنده: Fran Walsh (فرن والش), J.R.R. Tolkien (جی آر آر تولکین),
بازیگران
یان مک کلن: گاندولف
ویگو. مورتنسن : آراگورن
اورلاندو بلوم: لگولاس
الیجا وود:فرودو
شون آستین : سام وایز گمجی
کیت بلانشت : بانوی جنگل "گالادریل"
سالا بیکر: سایرون
کریستوفر لی: سارامون
یان هولم: بیل بو بگینز
دومینیک موناگان: مری برندی باک
بیلی بوید: پره گرین "پیپین" توک
شون بین: بورومیر
موزيك متن : هاوارد شور
فيلم بردار : اندرو لزنی
تدوين : جان گیلبرت
افتخارات و جوایز
نامزد 13 اسکار در سال 2002
برنده اسکار بهترین فیلم برداری سال 2002
برنده اسکار بهترین جلوه های ویژه سال 2002
برنده اسکار بهترین گریم سال 2002
برنده اسکار بهترین موسیقی متن سال 2002
برنده سه جایزه از AFI سال 2002
نامزد 13 جایزه از بفتا سال 2002
برنده 4 جایزه از بفتا سال 2002
نامزد سه جایزه گلدن گلوب سال 2002
برنده ده ها جایزه از فستیوالهای معتبر دیگر
نمرات فیلم :
imdb : 8.8
متاکریتیک : 92
روتن تومیتوز: 0.91
خلاصه داستان :
«داستان در سرزمین میانه اتفاق می افتد و در مورد «ارباب تاریکی هاست» که در جست وجوی «حلقه یگانه» که خود ساخته است ولی سال ها پیش در جنگ از دست داده و حالا از محل آن خبر ندارد، می باشد. فیلم با صدای «گالادریل» شروع می شود و ساخت حلقه یگانه توسط ارباب تاریکی، «سائورون» را نشان می دهد، سائورون می خواهد کل سرزمین میانه را تسخیر کند ولی آخرین اتحاد «الف ها و آدم ها» جلوی پیشروی سپاه او را می گیرد، تا این که خود وارد جنگ می شود و پادشاه آدم ها «الندیل» را می کشد. سپر الندیل شاهزاده «ایسیلدور» درصدد انتقام کشته شدن پدرش به «سائورون» حمله می کند و با تیغه شکسته شمشیر پدرش، دستی که حلقه یگانه بر آن بود را قطع می کند. جسم سائورون از بین می رود ولی روحش به دلیل این که با حلقه پیوند خورده است نابود نمی شود. تا وقتی که حلقه در آتش «کوه هلاکت» (همان جا که ساخته شده است) از بین نمی رفت، «سائورون» نیز زنده بود، «ایسیلدور» جذب حلقه شد (این جاست که انسان به رسم همیشه وسوسه می شود) و از نابودکردن آن پرهیز کرد ولی در راه بازگشت در جنگ گروهی و حمله ارک ها(طرفداران سائورون) کشته شد، حلقه در رودخانه افتاد و برای هزاران سال گم شد. تا این که «گالوم» آن را پیدا کرد، حلقه به او عمری طولانی و غیرعادی داد و او برای ۵۰۰سال در غار زندگی کرد تا این که حلقه از فرصت استفاده کرد از گالوم جدا شد و خود را در راه «هابیتی» (موجودات کوچکی با گوش های بزرگ و خاص) به نام «بیلبو بگنیز» قرارداد، ماجرای فیلم از این جا شروع می شود و داستان رسیدن حلقه به فرودو بگینز و سفر او به «ریوندل» و از آن جا رفتن برای نابودی حلقه و خطرات راه در قسمت های بعدی ادامه پیدا می کند. فرود و در این کار تنها نیست و یازده نفر او را در این سفر یاری می کنند و.. »
یاران حلقه بخش نخست سهگانهٔ سینمایی ارباب حلقهها است که پیتر جکسون در سال ۲۰۰۱ بر اساس کتابی با همین نام اثر جی آر آر تالکین ساخته است.
------
نقد و بررسی
نقد اول
Elvis Mitchell (الویس میچل)
«احتمالا دو گروه وجود دارند که از اقتباس سینمایی پر زرق و برق جی. آر. ار تالکین«ارباب حلقهها»به یک اندازه ترسیدهاند، یکی دوستداران و طرفداران پر و پا قرص کتاب و گروه دیگر آنهای که سرتاسر زندگیشان از آن دوری گزیدهاند. امّا قطعا هر دو گروه از نتیجه کار پیترجکسون سازندهء فیلم راضی و خشنودند؛چراکه او در مواجهه با هولناکترین فانتزی کلاسیک تاریخ کاری قهرمانانه انجام داده است.
جکسون برای تبدیل کتاب به فیلم ناگزیر شده آنرا به فشردهترین حالت ممکن تبدیل کند. او به عنوان کارگردان و یکی از فیلمنامهنویسان «ارباب حلقهها»به خوبی دانسته که آنچه مردم در داستان میپسندند، صحنههای جنگ میان خیر و شر است. در جشن صد و یازدهمین سالگرد تولد بیلبو، او حلقهای به برادرزادهاش فرودو-باا بازی الیجاوود. میدهد و همین حلقه، فرودو را بدل به نقطهء نقل درگیریهای مربوط به آینده دنیا میکند. حلقه که به همراه خود«سنگدلی، بدخواهی و تمایل به سلطه بر تمامی زندگی» یک جادوگر شیطانی دارد، باید در سرزمین موردور از این بین برود، یعنی همان جاییکه به وجود آمده است. حتی گاندالف جادوگر هم از این لحقه هراس دارد.
در این میان هر گروهی که تمایل به تصاحب حلقه دارد، به نوعی فریب قدرت آنرا خورده و به فساد و تباهی کشیده میشود. حال دیگرچه تفاوتی میکند. حلقه به دست چه کسانی بیفتد؛آنها که مقاصد خیرخواهانه دارند و یا افرادی که فقط به خود و منافعشان میاندیشند. بدین ترتیب«ارباب حلقهها»لبریز از صحنههای درگیری و تعقیب برای در دست گرفتن قدرت میشود. پیتر جکسون هم جوهره داستان را در خدمت این صحنههای هیجانانگیز قرار داده تا به نوعی به خواست مخاطبان پاسخ گفته باشد.
کتابهای تالکین در عصری نوشته و سینهبهسینه نقل شد که فانتزی هنوز مثل جهان امروز به فرهنگ غالب تبدیل نشده بود به همین دلیل است که بخش اعظم از فیلم برای آنهایی که حتی کوچکترین آشنایی هم با کتاب ندارند، آشنا به نظر میرسد. میتوان در بخشهایی«ارباب حلقهها»را تا حدودی مشابه «جنگ ستارگان»و خود جکسون را دنباله رو جرج لوکاس دانست. گویی او در ساخت اثر به«جنگ ستارگان»و همهء فیلمهای که در 30 سال اخیر شامل جنگهای حماسی فراجهانی بودهاند نظر داشته است. در هیچ کجای فیلم جایی برای زنان در نظر گرفته نشده و زنانی هم که درگیر ماجرا میشوند چنان حضور کوتاهی دارند که گویی شبح و اوهام هستند.
جکسون برای اینکه تماشاگران بتوانند میان گروههای درگیر تمایزی قابل شوند، موهای افراد هر گروه را به سبک گروههای موسیقی دهه هفتاد آرایش کرده است؟ گروههایی نظیر آئرواسمیت، پیتر فرامپتن و برادران آلمن»
نقد دوم
منتقد: کنت توران- لس آنجلس تایمز
«در اولین نگاه به سهگانه«ارباب حلقهها»آنچه جلب توجه میکند، اعداد و ارقام هستند. هر سه فیلم این مجموعه به صورت پیدرپی و در زمانی معادل 274 روز و صرف بودجه 300 میلیون دلار درخام نیوزیلند ساخته شد و همین امر کافی است تا چشم هر بینندهای از شگفتی گرد شود. اما هوش، هنر، خلاقیت و احساس پیتر جکسون چنان به ثمر نشسته که در تماشای اولین قسمت از تریلوژی«ارباب حلقهها». همه حواشی پروژه و دلارهای هزینه شده به فراموشی سپرده میشوند.
خط داستانی فیلم بسیار ساده است:نه نفر در سفری خطرناک برای نجات جهان به پیش میروند. اما ماجراها و رویدادهای این سفر و ذات و جوهره آن جهان به قدر کافی پیچیده و عجیب است که سادگی داستان رخ نمینمایند و این دقیقا همان چیزی است که جی. آر. ار تالکین مد نظر داشته است. این نویسنده موفق به قدری کمالگرا و مسامحهگر بود که برای نوشتن کتاب هزار صفحه و اندیاش بیش از 14 سال وقت صرف کرد و میتوان گفت که جکسون هم در مقام کارگردان، نویسنده و تهیهکننده «ارباب حلقهها» تمامی سعی خود را به کار برده تا به اصل داستان وفادار بماند. آنچه این روزها با موفقیت بر پرده سینماهای ایالات متحده و اروپاست نشان میدهد که فیلمساز در کار خود کاملا موفق بوده است.
مهمترین کار او در جریان تولید«ارباب حلقهها»، توجه ویژه او به خلق شخصیتهاست. فیلم همانند اثر موفق پیشین او یعنی «مخلوقات آسمانی»، درامی روانشاسانه نیست. واقعا از عجایب روزگار است که فیلمسازی چون جکسون با علاقه شدیدی به پیچیدگیهای فطرت بشری، اشتیاق خود را به خلق اثری حماسی با بودجه سرسامآور نشان دهد و در عمل هم این همه تفاوت را به منصه ظهور برساند. شخصیتهای فیلم نه تنها با هوشمندی به تصویر کشیده شدهاند، بلکه انتخاب بازیگران هم با همان زیرکی و زکاوت انجام شده شدهاند، بلکه انتخاب بازیگران هم با همان زیرکی و زکاوت انجام شده است؛حتی اگر برخی انتخابها چندان عاقلانه نباشند. کیت بلانشت در نقش ملکه گالادریل، عالی است. ولی شگفتی اصلی را باید لیوتایلر دانست که یکی از بهترین نقش آفرینیهایش را به عنوان شاهزاده آرون ارایه میدهد.
شاید بتوان برای هریک از نه شخصیت جستجوگر«ارباب حلقهها» جایگزین مناسب دیگری معرفی کرد، اما بیتردید یان مک کلن 62 ساله به نقش گاندالف جادوگر، شخصیت مرکزی و بیبدیل فیلم لقب میگیرد. دیدن جیمز ویل «خدایان و هیولاها» در هیبت یک جنگجوی تمام و کمال علیه نیروهای شر یعنی درک تواناییهای بازیگری بزرگ و کمنظیر.
گرچه«ارباب حلقهها» دو ساعت و 58 دقیقه به طول میانجامد، اما از حس ماجراجویانه فیلم هرگز کاسته نمیشود و قهرمانان داستان خطرات فراوانی را از سر میگذرانند»
این یادداشت ها بعد از اکران قسمت اول فیلم نوشته شده اند.
>>>>>>>>>تحلیل فیلم<<<<<<<<<
ترجمهی یکی از بزرگترین و اثرگذارترین فانتزیهای دنیای ادبیات به زبان سینما، ابدا کار راحتی نیست. به خصوص برای فیلمسازی که کمتر کسی میتوانست در زمان ساخت فیلمهای مورد نظر، به او برای در دست گرفتن سکان چنین پروژهی دشوار و پیچیدهای اعتماد کند. ولی پیتر جکسون نه تنها این کار را انجام داد و نه تنها یکی از بهترین نمونههای فیلمسازیِ وفادارانه و در عین حال مولف را به رخ خیلیها کشید، بلکه ثابت کرد «فانتزی» تا چه اندازه میتواند در سینما و تمام مدیومهای تصویری، دوباره از ابتدا جایگاه خود را بیابد. البته که در همان سال اکران شدن نخستین قسمت از سهگانهی «ارباب حلقهها»، فیلم اول مجموعهی محبوب «هری پاتر» هم بر پردههای نقرهای رفت. ولی اگر آن یکی تمام رویهی هیجانانگیز و خواستنی و جذاب فانتزی را به رخ میکشید و آرزوی در دست گرفتن چوبهای جادو را در دستانمان میپروراند، این یکی میخواست اوج حماسههای فانتزی را نشانمان دهد و سراغ جدیت این داستانگویی و تمام آن چیزهای بزرگ و تکاندهندهای که میتوان در یک جهان فانتزی داشت و در هیچ جنس دیگری از داستانگویی راهی برای یافتنشان نیست، برود. مسئولیتی که پیتر جکسون به طرزی معرکه از پس آن برآمد و به سرانجام رسیدن بیاشکال آن، سبب شد تا خیلیها جدیتر از گذشته مفاهیم پنهانشده در داستانهای خیالی را زیر ذرهبین ببرند و استودیوهای فیلمسازی هم با آغوشهایی بازتر از گذشته، پذیرندهی داستانهای خیالی جایگرفته در جهانهای خیالی باشند.
در عین آن که حجم بالایی از موفقیتهای جکسون وامدار بهرهبرداری او از یکی از غنیترین و ارزشمندترین داستانهای گفتهشده در دنیای کتابهای فانتزی بودهاند و فیلمنامههای سهگانهی «ارباب حلقهها» این داستانگویی و داستان زیبا را مدیون قلم شگفتانگیز و فراموشناشدنی جی. آر. آر تالکین هستند، ولی نباید فراموش کرد که زبان نهچندان راحت و کاملا ادبی آن کتابها، باعث میشدند ساخت فیلمی از رویشان بسیار سخت به نظر برسد. برخلاف امثال «هری پاتر و سنگ جادو» که میشد خط به خط فیلمنامهشان را از روی متن کتاب به سادگی اقتباس کرد، پیتر جکسون با استفاده از احاطهی جدی و انکارناپذیری که بر روی نوشتههای تالکین داشت، صرفا سعی نکرد که یک اقتباس از روی آثار وی بسازد و به جای این تلاش داشت تا جهان سنگینِ نگاشتهشده توسط او را تصویر کند. جکسون با استفاده از تصورات خودش موقع مطالعهی کتابها و صد البته استفاده از قدرت تجسم تصویریاش در مقام یک کارگردان، در تمامی قسمتهای این سهگانه و به خصوص فیلم اول، روی «نشان دادن» جهان تالکین به مخاطبانش تاکید داشت. آنقدر که وقتی اثر را مینگریم، به سادگی نماهایی را پیدا میکنیم که مابین یکدیگر جابهجا میشوند و کاری میکنند بیننده، مدام نگاههای متفاوتی به گوشه و کنار این دنیای گسترده بیندازد. البته موضوع فقط دربارهی لوکیشنها یا نقاط مهمی از نقشهی جهان تالکین نیست. بلکه جکسون همهی عناصر قصهگویی فیلمش را با اصرار، برایتان به تصویر میکشد. طوری که اگر در لحظههایی سرنوشتساز رویداد عجیبی اتفاق افتاد، بینندهی سختگیر و بدبین به فانتزی، آن را به سطحی بودن قصه یا رو شدن ابزاری بیمعنی به شکل ناگهانی در داستان برای نجات یک شخصیت ربط ندهد. همین هم باعث میشود که مثلا وسط شاتهایی شاید بیارتباط با یکی از رخدادهای اتفاقافتاده در خط اصلی داستان برای یکی از شخصیتهای قصه، به خودمان بیاییم و ببینیم که مدام در حال تماشا کردن کاراکتری دیگر در بالای یک برج هستیم. اینجا، ما موقعیت فرد را میشناسیم و از خودمان دربارهی این که وی چگونه از این مهلکه خواهد گریخت، سوال میپرسیم. سپس ولی جلوهی صحبت کردن او با یک پروانه را میبینیم و انقدر هم شناختمان در همین مدت کوتاه نسبت به او کامل شده است که این را به عنوان راهی برای درخواست کمک کردن توسط وی، بشناسیم. ادامهی ماجرا هم میشود این که وقتی سر بزنگاه نیاز به رسیدن کمکی ارزشمند بود و کمکی عجیب و برای خیلیهایمان ناشناخته از راه رسید، آن را در قالب جهان این فانتزیِ به خصوص، در آغوش میکشیم و بیمعنی نمیخوانیم.
در «یاران حلقه»، پیتر جکسون طوری بین رخدادهایی کاملا متفاوت از یکدیگر کات میزند که خودتان بخواهید منطق دوگانهی روایت او را بپذیرید
این نگاهِ کارگردان به داستانِ نوشتهشده توسط تالکین، باعث میشود که در عین تماشا کردن مهمترین و اثرگذارترین قسمتهای «ارباب حلقهها» در فیلمهای او، هرگز به تماشای صرف رخدادها محدود نشویم. البته نمیتوان انکار کرد که تلاش جکسون برای گنجاندن آن حجم از مطالب و قصهها درون یک فیلم باعث شده است که بعضی مواقع حس مواجهه با چیزی را که مدام دارد بین بخشهایی فاصلهدار از یکدیگر کات میخورد داشته باشیم. اصلا این احتمالا همان نقدی باشد که خیلیها به «ارباب حلقهها: یاران حلقه» وارد میکنند و میگویند اثر مورد بحث، حداقل پس از چند بار تماشا کردن، احساس حرکت سریع و بیمقدمه مابین قسمتهای گوناگونی از یک قصه را به مخاطب خویش میدهد (از این منظر میگویم که اتفاق مورد بحث پس از چند بار تماشا کردن فیلم رخ میدهد که در بارهای آغازین، احتمالا تماشاگر آنقدر مسخ و مست جهان بینظیر اثر میشود که اصلا فرصت فکر کردن به چنین موارد خاصی را پیدا نمیکند!). طوری که در قالب مواقع ما فقط مبدا و مقصد سفرهای شخصیتهای اصلی داستان را میبینیم و «مسیر» به آن معنای کاملش، ابدا در فیلم جکسون به درستی ساخته و پرداخته نمیشود. مسئلهای انکارناپذیر که البته به سبب به تصویر کشیدن همهی بخشهای به ظاهر جداگانهی داستان در اوج جزئیات، کمتر بینندهای آن را لمس میکند. چرا که شاید جنس روایت «یاران حلقه» به گونهای باشد که نتوانیم آن را تماما پیوسته خطاب کنیم و مجبور به پذیرش این که بعضی مواقع به شکل گسسته داستانش را تعریف میکند باشیم، ولی در همان قسمتهای فاصلهدار از یکدیگر ما به حدی در تصاویر و شخصیتپردازیها و تاکید روی مهمترین رخدادها جزئیات را میبینیم، که درونشان غرق میشویم. به همین سبب، به خصوص در دو یا سه تماشای اول فیلم، همواره حس دیدن چیز تازهای داریم را که نخست در آن وقتی به هدر نمیرود و دوم همواره با سکانسها و لحظاتی لایق غرق شدن درونشان روبهرو هستیم.
فیلم موفق میشود حرکت سریعش مابین بخشهای مختلف داستان را که به سبب گستردگی کتاب مرجع اجتنابناپذیر است، با خلق همهچیز در پرجزئیاتترین حالت ممکن، از ذهن مخاطب خویش پاک کند
این دست و پا زدن در بخشبخش فیلم، کاری میکند که حرکت نکردن سیال داستان در بعضی قسمتها و حسِ گمشدهی عدم لمس گذر زمان مورد نیاز در بعضی از سکانسهای فیلم را از یاد ببریم و بیشتر به «ارباب حلقهها»، همانطور که احتمالا جکسون میخواسته، به عنوان حماسهای بلند که هر لحظه در آن اتفاقاتی پراهمیت روی میدهند نگاه کنیم. فارغ از آن اما یکی از بهترین ویژگیهای فیلم جکسون، پرهیز از مقدمهسازیهای اضافه و زدن به دل داستان به شکلی است که نمیتوانید آن را پیشبینی کنید. مثلا در آغاز فیلم، مخاطب با داستانی سیاه از گذشتههای خیلی دور روبهرو میشود که در آن ماجرای فرمانروایی سائرون ارباب تاریکیها و جنگ ایزیلدور با او را میبینیم. طوری که انگار تمام انتظاراتمان از فیلم محدود به روایتهایی همینقدر سیاه و تلخ میشوند و حرکت ناگهانیمان به سمت سکانسهای رویارویی فرودو با گاندولف در شایر، برایمان عجیب به نظر میرسد. پیتر جکسون طوری بین این رخدادها کات میزند که خودتان بخواهید منطق او را بپذیرید. خودتان بخواهید چنین سکانسهای دوگانهای را به شکل پیاپی تماشا کنید و با توجه به تصویر شدن آنها در نهایت دقت و توجه به جزئیات، هم به شکل مستقل برایشان ارزش قائل شوید و هم به سبب علاقهمند شدن به آنها، مشکلی با حضورشان در این داستان نداشته باشید. این حرکتهای سریع در بین سکانسهایی که از تاریکی به روشنایی میروند یا به عبارت بهتر ظاهرا تضادهای روایی زیادی با یکدیگر دارند، باعث میشوند که جکسون به مخاطبش به سادهترین حالت ممکن بفهماند که قرار نیست برای هر چیزی مقدمهپردازی کند. چون به سبب گستردگی داستان، او وادار به حرکت در میان این جنس از تصاویر مختلف خواهد بود و بیننده پیوستگی اثر او را نه در خود اتفاقات یا نحوهی تدوین سکانسها، که باید در شخصیتهای حاضر درون آنها، جستوجو کند.
مسئلهی چگونگی پرداختِ کاراکترها در دنیای The Lord of the Rings: The Fellowship of the Ring، یکی از پیچیدهترین بخشهای فیلم برای زیر ذرهبین بردن به نظر میرسد. چرا که جکسون با توجه به تعداد بسیار بالای شخصیتها، از سه روش کاملا متفاوت برای عمیقتر کردن آنها در ذهن مخاطب بهره برده است. روش نخست، همان استفاده از ساختار کلیشهای معرفی یک شخصیت در قالبی کاملا مثبت یا منفی و سپس جذابتر کردن شخصیت با استفاده از تکسکانسهایی به خصوص است. موردی که مثلا در رابطه با گیملی، کاملا صدق میکند. دورف بامزهای که در همان اولین لحظات رویارویی با وی، میتوانید تنفر ذاتیاش از الفها، تلاشش برای انجام کارها در لحظه بدون صبر کردن، میلی که به کشتن دشمنان و جنگیدن با آنها دارد و در عین حال قابل اعتماد بودنش را درک کنید. ویژگیهایی که اصولا تا انتهای فیلم هم شاهد وجود آنها در گیملی هستیم و تمامِ شخصیتپردازی بیشتر کارگردان برای وی را در لحظاتی کوتاه و به یاد ماندنی تجربه میکنیم. مثلا در عین جدیتِ انکارناپذیر گیملی و عصبانی بودن تقریبا همیشگیاش، در فیلم سکانس خداحافظی او با بانو گالادریل را داریم که کاری میکند خوشقلب بودنش را هم به معنای واقعی کلمه بپذیریم. با استفاده از چنین سکانسهای کوتاه ولی بامزهای، پیتر جکسون سعی میکند سطحیترین شخصیتهای حاضر در فیلمش را هم به سطوح بالاتر برساند و کاری کند بیشتر از قبل، دوستشان داشته باشیم. هر چند که مثلا حداقل در فیلم اول، برخلاف گیملی، پرگرین توک، مریادوک برندیباک، گندالف، آرون و سموایز گمجی که چنین شخصیتپردازیهایی را تجربه میکنند، فارغ از بسیاری از شخصیتهای فرعی ماجرا که در مرکز توجهات قرار ندارند و همیشه همانطور که لازم بوده در حد کاراکترهایی تخت اما لایق باور و ارزشمند باقی میمانند، لگولاس از گروه یاران حلقه هم هرگز چنین چیزی را به دست نمیآورد و مخاطب تا آخرین ثانیه، وی را تقریبا در همان تکبعدیترین جلوهای که یک شخصیت میتواند داشته باشد میبیند.
مهمترین شخصیتپردازیهای انجامشده در نخستین فیلم از مجموعهی «ارباب حلقهها»، به طرز به خصوصی با خود حلقهی قدرت ارتباط مستقیم دارند
دومین روشی که فیلم برای شخصیتپردازی کاراکترها از آن بهره برده، استفاده از عنصر غافلگیری است. از سارومان که خیلی سریع به شکلی زجردهنده و پاکنشدنی از ذهن تبدیل به نسخهی خلاف همهی آنچه انتظارش را داشتهایم میشود تا الراند که با یک افشاسازی ارزش بیشتری برایمان پیدا میکند، دقیقا با اسفاده از همین روش تعریف شدهاند. چرا که غافلگیریهای مورد بحث، باعث میشوند بیننده با دریافت ناگهانی اطلاعات، بدون نیاز به تلاش اضافه از سوی کارگردان یا از شخصیت متنفر شود، یا علاقهی واقعا زیادی به او پیدا کند. مثلا وقتی سارومان مطابق همهی انتظارات ابتدایی بیننده باید یک جادوگر کاربلد و قهرمان باشد که راه را به گندالف نشان میدهد و به جایش ما او را با قاببندیهای دیوانهکنندهی جکسون در سکانسهایی میبینیم که درونشان دارد جادوگر خاکستریِ دوستداشتنیمان را زجر میدهد، این ظاهر شدن در نسخهی خلاف انتظارات مخاطب او را برای همیشه به عنوان یکی از پستترین شخصیتها، در ذهن بیننده ثبت میکند. البته وقتی دربارهی کاراکترهای اصلی قصه صحبت میکنیم، این موضوع کموبیش در پرداخت جکسون به آراگورن، بیلبو بگینز و بانو گالادریل هم به چشم میخورد. ولی ماجرا اینجا است که شخصیتپردازی آن سه کاراکتر، در اصل بر مبنای روش سوم که شاید ابداع خاص دنیای تالکین باشد اتفاق افتاده است؛ یک ویژگی خاص، فلسفی و افتخارآمیز برای این دنیای داستانی بزرگ که در انتهای مقاله و جایی از آن که مشکلی با اسپویل کردن فیلمنامه وجود نداشته باشد، به آن میپردازم.
حتی فارغ از عناصر داستانی اما The Lord of the Rings: The Fellowship of the Ring، تنها از مناظر کارگردانی، تدوین، طراحی صحنه و لباس و به بیان جامعتر فضاسازی هم دستاورد خیلی خیلی بزرگی به حساب میآید. چون فیلم با وفاداری به ذات هنر هفتم، از استفاده کردن از جلوههای ویژه به عنوان اولین و آخرین راه پرهیز میکند و به مانند قسمت دوم و سوم «ارباب حلقهها»، در آن شاهد بهرهجویی جکسون از لوکیشنهایی حقیقی هستیم که اولا به عمق باورپذیری فیلم میافزایند و دوما کاری میکنند که آن جنس به خصوص از خیرهکننده ظاهر شدن که مثلا نمیتوان در فیلمهایی با محوریت جلوههای ویژه مانند سهگانهی «هابیت» یافت، لابهلای ثانیههای «یاران حلقه» پیدا بشود. از نماهایی ضبطشده از کوهستانی بزرگ تا جنگلی بکر و دوستداشتنی و تا شایر که مخاطب ذرهذرهاش را باور میکند و دقیقا آن را همچون بخشی از دنیای حقیقی میشناسد، سبب میشوند که «یاران حلقه» وسط شاخ و برگ دادن به فانتزیهای زیبایش، منطق داستانی بیشتری هم پیدا کند.
افزون بر آن اما فعالیت گستردهی تیمهای طراح فیلم را داریم که با خلق عالی لباسها، خانهها، شهرها و حتی مسافرخانهها و در کل همهی جزئیاتِ بصری حاضر درون قصه، اجازه میدهند بیننده دید بهتری نسبت به داستان مورد بحث پیدا کند و به معنی واقعی کلمه آن را بفهمد. البته که جلوههای ویژه هم بخشی جداناپذیر از چنین قصهی فانتزیمحوری هستند و البته که جلوههای ویژهی فیلم هم با توجه به زمان تولید اثر تماما قابل قبول جلوه میکنند، ولی مزیت اثر جکسون نسبت به خیلی از فیلمهای دیگر، آن است که از جلوههای ویژه فقط در زمانهایی که واقعا هیچ راه دیگری وجود نداشت، استفاده میکرد. ترفندی که ابدا نمیتوانید آن را قدیمیشده بدانید و همین حالا نیز کارگردانهای شناختهشدهای همچون کریستوفر نولان، با توجه به آن و برای حفظ اصالت اثر سینماییشان، از کمترین جلوههای کامپیوتری ممکن برای تولید فیلمها استفاده میکنند.
اما اگر گستردگی تلاش جکسون برای مدیریت بخش به بخش پروژه را هم بگذاریم کنار و کارگردانی «ارباب حلقهها: یاران حلقه» را فقط از منظر نظارت او بر روی مسائل خاصتری مانند تدوین، فیلمبرداری و در کل چگونگی روایت کردن داستان بررسی کنیم، باز هم با نتایج جذابی روبهرو میشویم. چون The Fellowship of the Ring با استفاده از حقههای تصویری گوناگون، قاببندیهایی که هر کدام وابسته به احساساتی که باید به مخاطب القا کنند هستند، رنگپردازیهای حسابشدهای که میتوان بر روی جزئیاتشان و جنس اثرگذاریهایی که روی مخاطب دارند مطالعه کرد و خیلی چیزهای دیگر، به تصویرپردازیهای سیال و قدرتمندانهای دست پیدا میکند؛ هرچند که فیلم بعضی مواقع مانند زمانهایی که به صورت آهسته نماهایی نزدیک از صورت دشمنان را روی پردهی نقرهای میبرد، بیشتر باعث فرو کشیدن هیجان مخاطب میشود و هرچند که بعضی وقتها اغراقهای تصویری جکسون به جای خلق تجسمهای صحیح از دنیای فانتزی تالکین بیشتر خیالی بودن آن را به یاد مخاطب میآورند و اینگونه به اصطلاح در ذوق او میزنند. اما نکتهی اصلی آن است که کارگردان، در غالب مواقع این اشکالات را با چندین و چند ویژگی مثبت دیگر پشت سر میگذارد و به خصوص با استفاده از موارد درخشان فیلمنامه همچون دیالوگها که انصافا به شکلی کماشکال دادههای لازم را تقدیم مخاطبان میکنند، سبب میشود بیننده در عین پذیرفتن ضعفها، بتواند به آرامی از کنارشان عبور کند.
اینها یعنی The Fellowship of the Ring همانقدر که نشاندهندهی شور و شوق کارگردان برای به تصویر کشیدن قصهی مورد علاقهاش است و همانقدر که استعدادها و قدرت سکانداری بالای او هنگام خلق ساختهای سینمایی را به اثبات میرساند، این را هم ثابت میکند که پیتر جکسون باید در ادامه محتاطانهتر و دقیقتر، به فکر خلق سیر نامیرا و دائما در حرکتِ داستانگوییاش باشد. طوری که هرگز دقیقهای از فیلم شبیه به یک سکتهی موقت جلوه نکند و بیننده حتی برای یک ثانیه، به خودش جرئت زیر سوال بردن منطق قصه را ندهد. ورای همهی این نکات مثبت و نقاط ضعف اندک فیلم اول، بعد از «یاران حلقه» باید جکسون را کارگردانی خواند که توانسته یک جهان فانتزی تاریک و در نوع خودش حقیقتا ترسناک که شاید خیلیها جرئت زندگی کردن درون آن را ندارند، به چیزی خواستنی و خارقالعاده که همگان عاشق نگاه انداختن به رخدادهای آن هستند کند. چون خیلی از فانتزیها، همذاتپنداریهایشان را طوری میسازند که فقط عاشقِ بودن در جهانشان باشید و همین کاری کند که به ثانیه به ثانیهی قصههایشان عشق بورزید (مثلا چه کسی است که در نوجوانی «هری پاتر» را خوانده باشد و حداقل تا چند روز به آن که چه میشد اگر جغدی سفید نامهی ورود به هاگوارتز را برایش میآورد فکر نکند؟). ولی «ارباب حلقهها»، حماسهی تاریک و عجیبی است که خیلیهایمان جرئت قرار گرفتن در جایگاه شخصیتهای محوری آن یا راه رفتن در دالانهای بلند و تاریکش در زیر کوهها را نداریم. با این حال، بعد از «یاران حلقه» جکسون حتی مخاطبان کممطالعه که این دنیا را در جهان ادبیات نشناختهاند، عاشق بند به بند «سرزمین میانه» میکند. عاشق تماشا کردنش. عاشق همذاتپنداری کردن با فرودو اما نه با تصور خودمان در جایگاه او که با درک کردنش. و اینها همگی دستاوردهای بزرگی هستند که هنوز به خاطرشان فیلمساز را ستایش میکنیم و صد البته با توجه به آنها، در فیلمهای دوم و سوم انتظار نمایش فوقالعادهتری را داریم.
(از اینجا به بعد مقاله، بخشهایی از داستان فیلم را اسپویل میکند)
حلقهی قدرت؛ تمامی امیال کثیفی که انسانها دارند
موجودات جهان همگی چیزهای بسیاری را میخواهند و تکتک آنها عاشق یافتن منابع بینهایتی از قدرت هستند که دنیا بر پایهی آنها کنترل شود؛ مخصوصا انسانها. انسانهایی که همیشه فانتزیها به خوبی شدتِ پستفطرتیِ بعضیهایشان در زمان فوران میل به غلبه کردن بر همگان در وجود آنها را به تصویر کشیدهاند. با این اوصاف، ساختن حلقههایی برای این موجودات و سپس خلق حلقهای حاکم بر تمامی آن حلقهها، چهقدر میتواند راه خلاقانهای برای حکمفرمایی روی نقطه به نقطهی زمین باشد. خودتان یک بار دیگر به این کانسپت بینظیر فکر کنید؛ یک نفر چیزهایی را خلق میکند که موجودات باور دارند با استفاده از آنها قدرتمندتر خواهند شد. پس عاشقانه از آنها استفاده خواهند کرد. در تکتک لحظات و ثانیهها آنها را به کار میبرند و همیشه با نیمنگاهی به آنها زندگیشان را شکل میدهند. این وسط، یک نفر میآید و قدرت کنترل همهی آنچیزها را در دست میگیرد و به چنین شکل معرکهای، دنیا را صاحب میشود. بدون آن که سادهلوحانی که خودشان را صاحب آن چیزها میدانند، متوجه این حقیقت شوند.
شناخت عمیق حلقهی قدرت به عنوان نمادی از تمامی امیال و مخصوصا خواستههای کثیفی که انسانها دارند، با توجه به شکلِ تمدن در دنیای امروز، کار سختی نیست
قصهی آفرینش حلقهی قدرت، به قدری مرتبط با حرص آدمها نسبت به تمامی چیزهایی که میخواهند است که عملا میتوان گسترهی معنایی آن را در تمام تاریخ حیات بشر روی زمین، مشاهده کرد. حتی امروز هم مثلا سینما، تلویزیون و کتاب، چیزهایی به شمار میروند که دنبالکنندگانشان با غرق شدن در آنها، احساس قدرت میکنند. مثلا اگر شخصی فیلمهای بیشتری دیده باشد، مفاهیم آثار بزرگتری را درک کرده باشد یا سینمای کارگردانهای شگفتانگیزتری را بشناسد، با تکیه کردن بر اینها به دیگران فخر میفروشد. آنها برای ما آدمهای امروز، حلقههای قدرتی هستند که با در دست داشتنشان احساس آرامش میکنیم. احساس برتری داشتن. احساس این که دانش بیشترمان نسبت به دنیا و مفاهیمی که با توجه به مطالعه یا تماشای آنها پا به ذهنمان گذاشتهاند، ما را قویتر میکنند. پس اگر در این میان واقعا کسی باشد که برخی از آنها یا برای نمونه رسانهها را کنترل میکند، در حقیقت با استفاده از در دست داشتن حلقهی اصلی، ما را به پیادهنظامهایش بدل کرده است و اینگونه روی تمام دنیا حکمفرمایی دارد. پس درک کردن حلقهی قدرت به مثابهی نمادی از تمامی امیال و مخصوصا خواستههای کثیفی (چون اصولا این جنس از خواستهها، وسوسهکنندهتر ظاهر میشوند) که انسانها دارند، کار سختی نیست. اما سوال این است که نوشتههای تالکین و به دنبال آن ساختهی جکسون چگونه از چنین فلسفهسرایی ویژهای، به عنوان عنصری داستانگو نیز بهره بردهاند؟
قصهی آفرینش حلقهی قدرت، به قدری مرتبط با حرص آدمها نسبت به تمامی چیزهایی که میخواهند است که عملا میتوان گسترهی معنایی آن را در تمام تاریخ حیات بشر روی زمین، مشاهده کرد
پیشتر گفتم که در «یاران حلقه»، نوع سومی از شخصیتپردازی هم وجود دارد که مهمترین نوع به شمار میرود و کاملا مبتنی بر ذات حلقهی قدرت است. در طول فیلم برخی شخصیتها، فقط به سبب تسلیم شدن یا نشدنشان در برابر حلقه تعریف میشوند. بانو گالادریل، قبل از آن که جنگیدنش با میل خود به حلقه را به تصویر بکشد، شبیه شخصیتی تشکیلشده از ویژگیهای مثبت و منفی دیده میشود. ولی بعد از آن که فطرت هیولاصفتش بیرون میزند و او موفق به مهارش میشود، ما وی را فقط در قامت ستارهای درخشان و دوستداشتنی در دنیای «ارباب حلقهها» نگاه میکنیم. آراگورن، با این که در طول فیلم پرداختهای داستانی خوبی را با لحظات احساسی و عاشقانهاش تجربه میکند، از آن ثانیهای حکم قهرمانی را که همیشه میشود با تکیه بر او داستان را تماشا کرد پیدا میکند که میآید و انگشتان فرودو را میبنند و به این شکل، روی حلقه را میپوشاند. حتی بیلبو بگینز که توانایی کنترل میل اعتیادوارش به حلقه را ندارد، زمانی دلسوزیِ واقعی مخاطب را دریافت میکند و تبدیل به شخصیت میشود که گریههایش در برابر فرودو و عذرخواهی از او به خاطر حرص و طمع بیپایانش نسبت به حلقه را میبینیم. پس عجیب نیست که ادعا کنیم فیلم با شخصیتپردازی دقیقِ حلقه، وقت گذاشتن روی نمایشِ جلوههای وحشتناک آن، استفاده از موسیقیهایی استرسزا موقع به تصویر کشیده شدنش در قابهای اکستریم کلوزآپ و خیلی موارد دیگر، در حقیقت راه شخصیتپردازی مابقی کاراکترهایش را به طرز معرکهای هموار میکند. تا جایی که پردازشنشدهترین کاراکتر مهم قصه یعنی لگولاس، همان شخصیتی است که از ابتدا میدانیم مقاومت فوقالعادهای در برابر حلقه دارد و اصلا قرار نیست در جایی از فیلم، میلش به این شیِ دیوانهکننده از طرف او، فرودو را تهدید کند.
این وسط، فارغ از آن که جذابترین و پراهمیتترین نقشآفرینیهای دیدهشده در The Lord of the Rings: The Fellowship of the Ring هم در سکانسهای جنگیدن بازیگران با طمع درونیشان نسبت به حلقه رقم میخورد و دردناکترین مرگ این قسمت از فیلم یعنی مرگ برومیر (با بازی عالی شان بین یا همان لرد ادارد استارک خودمان) هم برآمده از تلاشش برای سرزنش کردن خود و جبران کردن کاری که طمعش نسبت به قدرت مسبب انجام شدن آن بوده است، عجیبترین کارکرد حلقه را در پرداخت به شخصیت خود فرودو میبینیم. کاراکتری که از پاکی و معصومیت مطلق، آرامآرام و مخفیانه به جایی میرسد که فکرش را هم نمیکردیم. اصلا دقت کردهاید که در طول فیلم، ما هرگز وحشی شدن فرودو نسبت به حلقه را نمیبینیم و در عین حال وقتی به ثانیههای پایانی میرسیم، فاصلهی خاصی تا مشاهدهی به سرانجام رساندن پستترین کار ممکن توسط فرودو نداریم؟ فرودو آنقدر آرامآرام به درون سیاهی هوسش نسبت به حلقه فرو میرود که حتی ما هم متوجهش نمیشویم و در پایان فیلم، نزدیک است قتل غیرمستقیم سم به دستان او را تماشا کنیم. البته که این ماجرا همینجا به پایان نمیرسد و حماسهی دوستداشتنی تالکین با «یاران حلقه» تازه قدمهای نخستش در سینما را برمیدارد. راستی، اگر عناصر امیدوارکنندهی زیادی هم درون The Fellowship of the Ring دیدهاید، کافی است یک بار دیگر پیرنگهای اتفاقافتاده را زیر ذرهبین ببرید. حلقهی قدرت یک گروه لایق احترام و بزرگ را به مردی کشتهشده، جادوگری پرتابشده به اعماق زمین، سه مبارز که حالا راهی جز جنگیدن ندارند، دو هابیت که یکیشان دارد به عمق سیاهی مطلق کشیده میشود و دو هابیت دیگر که اسیر شدهاند، تبدیل کرده است. تا به اینجای قصه، همینها ما را بس!
==========================================================
نام اثر :The Lord of the Rings: The Two Towers (ارباب حلقه ها: دو برج) - 2002
کارگردان: Peter Jackson (پیتر جکسون)
نویسنده: Fran Walsh (فرن والش), J.R.R. Tolkien (جی آر آر تولکین),
بازیگران
یان مک کلن: گاندولف
ویگو. مورتنسن : آراگورن
اورلاندو بلوم: لگولاس
الیجا وود:فرودو
شون آستین : سام وایز گمجی
کیت بلانشت : بانوی جنگل "گالادریل"
سالا بیکر: سایرون
کریستوفر لی: سارامون
یان هولم: بیل بو بگینز
دومینیک موناگان: مری برندی باک
بیلی بوید: پره گرین "پیپین" توک
شون بین: بورومیر
برنارد هيل : تئودن
كارل اوربان : ايمور
ديويد ونهام : فارمير
موزيك متن : هاوارد شور
فيلم بردار : اندرو لزنی
تدوين : جان گیلبرت
افتخارات و جوایز
نامزد 6 جایزه اسکار
برنده اسکار بهترین ادیت صدا و بهترین جلوه های ویژه 2003
برنده جایزه بهترین صدا و بهترین طراحی صحنه از بفتا 2003
و ...
نمرات فیلم :
imdb : 8.7
متاکریتیک : 87
روتن تومیتوز: 0.95
خلاصه داستان :
سه روز پس از داستان یاران حلقه گذشتهاست. دوستی «یاران حلقه» از هم گسیخته است. اتحاد از بین رفته و برومیر مرده است. فرودو و سم تنهایی به موردور رفته اند تا حلقه را نابود سازند، مری و پیپین بوسیله ء اوروک-های اسیر شده اند، و آراگورن، لگولاس، و گیملی به دوس
-------------------------
نقد و بررسی
>>>نقد اول<<<<
Michael Wilmington (میکاییل ویلمینگتون)
نمره 10 از 10
“پیترجسکون” دلبستگی و پایبندی اش به حفظ حس و حال و فضای سه گانه “ارباب حلقه ها”، اثر ” ج. ر. ر. تالکین” را در دومین اقتباس از این رمان به نمایش می گذارد. شاید اولین قسمت این فیلم سه گانه تصمیم نداشته است که عناصر مهم داستانی قبلش را بی چون و چرا تکرار کند.
نقشه این است: می خواهد ما را یک راست به میان ماجرا پرتاب کند. این ترفند حتی برای کسانی که رمان را به خوبی کف دستشان می شناسند هم لحظاتی از تشویش و نگرانی خلق می کند – همان پریشانی که “هابیت” ها، “فرودو” (الیجاوود) و “سام” (شون آستین) در طول سفرشان تجربه می کنند ؛ این ماموریت در “یاران حلقه” آغاز می شود. هنگامی که “فرودو” حلقه ای را به دست می آورد که می تواند نیروهایش را به او منتقل کند و اتفاقاً – همان طور که در اولین فیلم “یاران حلقه” می بینیم – زندگی اش در “زمین میانه” را هم به پایان می رساند.
این فیلم از معدود فیلم هایی است که سرسپردگی عمیق کارگردانش را به رمان اصلی نشان می دهد. “جکسون ” تمام توانایی اش را برای این ادای احترام به کار می گیرد و در نتیجه تلفیقی بی کم و کاست از فیلمساز و نویسنده خلق می کند. شگرد “جکسون” در این حماسه زیبا این است که همان حسی تشویش و نگرانی را که شخصیت هایش تجربه می کنند به تماشاگران منتقل می نماید .
خلاصه ای از مبارزه بین جادوگر مهربان “گندالف” (یان مک کلن) و دیو بد ذات – که یکی از مبارزه های فیلم یاران حلقه هاست – در ابتدای فیلم نمایش داده می شود. این صحنه حرکت آغازین فیلم “برج های دوگانه” است. هر چند که شروعی بسیار جسورانه برای ورود تماشاگران به فیلمی دارد که گذشته ای چندان پیچیده داشته و کمترین اطلاعات را در اختیار شان قرار داده است. با وجودی که فیلم اول آن قدر در آمد داشته که بتواند به تنهایی وضعیت متزلزل اقتصاد ایالات متحده را بهبود بخشد، به نظر نمی رسد که جکسون فهمیده باشد که عده ای به وقایع نگاری فیلم حلقه ها از همان ابتدای وجودش، اصلاً مجذوب نشده اند. و حتی ممکن است عده ای باشند که هنوز فیلم ” یاران” را ندیده اند اما با همان شور و علاقه ای که فیلم ” یاران” به خود جلب کرده بود برای دیدن این فیلم به سوی سالن های سینما کشیده شوند. چنین تماشاگرانی ممکن است با دیدن این فیلم سرخورده و گیج شوند یا این که نتوانند تا پایان به دیدن آن ادامه دهند.
“تالکین” در داستان فیلم حلقه ها در جستجوی “اراده”، “قاطعیت”، “وفاداری” و در نهایت “ایمان” است و راه های فراوانی برای نشان دادن مفهوم “خلوص و پاکی قلب” جسته است ؛ همانطور که در (ماتئو: 8: 5) و (گیرکه گارد) خلوص قلب، توانایی جان بخشیدن و به وجود آوردن بود- خلوص و بی آلایشی دل نیز موضوع اصلی فیلم “برج ها” هم هست.
برای قهرمان ما ” فرودو” که هدفش زدودن و پاک کردن نیروهای شیطانی از “زمین میانه” است، این خلوص، خود را به صورت مبارزه با وسوسه به دست کردن حلقه و تحلیل رفتن توسط نیروی مخرب آن، نشان می دهد و فرودو مزه چیزی که ممکن است در آینده پیش بیاید را چشیده است.
او و “سام”، “گلوم” را ملاقات می کنند. هابیتی که زمانی توسط حلقه اغوا شده و اکنون از نظر جسمی و روحی کاملا به هم ریخته است، اندامی نحیف و خمیده دارد با پوست مومی شکل، شفاف وغشایی که فقط محتویات بدنش را نگاه می دارد. “گلوم” از درون شکافته شده است. موجودی عقب مانده، آشفته و مریض است که همواره سعی در دوست شدن با هابیت ها و خشنود نگاه داشتن آنها دارد.
او همچنین بچه – مردی ناخوشایند است که بد گمانی و کج خیالی او را به ادامه زندگی و توطئه چینی وا می دارد. “گلوم” مخلوقی، ساخته کامپیوتر است و درست به اندازه سایر شخصیت های فیلم ” برج ها ” پذیرفتنی است که شاید هم یکی از باور پذیرترین آنها باشد. وجود او در این فیلم بسیار تاثیر گذارتر از شخصیت “جارجاربینکز” که “جورج لوکاس” آن را به تازگی در فیلم جدید “جنگ ستارگان” جای داده می باشد. گلوم با صدای “اندی سرکیس” (که حرکات او را هم انیمیشن سازها شبیه سازی کرده اند)، به خاطر طبیعتش به این شکل در آمده است و جکسون برخلاف دیگر شخصیت های فیلم به او اجازه می دهد که در تناقضاتش تا آنجا که می تواند پیش برود. شاید این مساله تا حدودی به این دلیل باشد که برج ها کم و بیش شبیه به پلی در سه گانه حلقه ها عمل می کنند، با این وجود این فیلم یکی از تکامل یافته ترین اکشن هایی است که تا کنون ساخته شده است. بنابراین، بیشتر جریان فیلم برج ها توسط اطلاعاتی دیکته می شود که باید برای قسمت بعد به خاطر سپرد. جکسون با برجسته کردن شخصیت جنگجو “آراگورن” (ویگومورتنسن) به صورت یک قهرمان، سعی در جبران این قضیه دارد. آراگورن به یک پادشاه طلسم شده (برنارد هیل) کمک می کند تا از قصرش در برابر سربازان بی شمار تحت نفوذ جادوگر شرور و بدجنس یعنی “سارومان”(کریستوفرلی) دفاع کند، دشمنی که مسؤول سرنوشت نافرجام “گندالف” است.
” لی” در آن جامه سفید و مواج با آن ریش سفیدش به خاطر صدای تحکم آمیز و تاثیر گذاری که دارد بسیار مورد توجه قرار می گیرد. به خصوص که صدایش همان طنین و تحکم صدای “مک کلن” را دارد.
دستاوردهای جکسون در فیلم برج ها به روش تمام اکشنی که به کار برده است خیلی از آنچه در فیلم اول دیده بودیم، جذاب تر است. او به صحنه های جنگی این فیلم، آب و رنگی کاملاً متفاوت داده است. شیوه جذاب و گیرای او در پرداختن به صحنه های اکشن، هیجان انگیز و پرشور است. ترس و وحشتی که در عین حال سرزنده و شاد کننده هم هست شیوه فیلمسازی فطری و غریزی جکسون است که آن را در ساختن فیلم های ترسناک به کار می گیرد. او این غریزه را این جا، و در این فیلم با عناوینی حماسی تشدید می کند به صورتیکه عظمت و زیبایی آنچه در پی می آید خیره کننده است – مثلا در صحنه ای از فیلم افراد “سارومان” در یک نمای بالای سردیده می شوند که با سپرهایشان طوری در قصر حرکت می کنند که شبیه به بال های یک حشره عجیب و افسانه ای به نظر می آیند.
یکی از جنبه های استادانه برج ها، این است که چنین فیلم پر از گذار و تغییری، نزدیک به سه ساعت طول می کشد و باز هم تا آخرین لحظه توجه تماشاگران را به خود معطوف نگاه می دارد. از آنجا که برج های دو گانه باید به میزان کافی داستان را برای قسمت بعدی محفوظ نگاه دارد از مناسبات احساسی بسیار سرسری می گذرد. با وجود این جکسون چنان عنان ماجراها را در دست گرفته است که من برای دیدن فیلم بعدی لحظه شماری می کنم – البته منظور من فیلم است که بعداز تمام شدن سری حلقه ها قصد دارد به نمایش بگذارد.
نویسنده: الویس میچل
ترجمه: نگار میرزابیگی
>>>نقد دوم<<<
- نقدی آزاد بر فیلم «ارباب حلقهها: دو برج»
در میان فیلمهای متعددی كه با روایت یك داستان حادثهای، عشقی یا تخیلی، فقط و فقط تماشاگر را برای ساعتی سرگرم میكنند-كاری كه شاید هدف اصلی سینما باشد-فیلمهایی هم پیدا میشوند كه هر نمای كوچك یا گفتوگوی سادهشان ارزش دوباره دیدن و دوباره شنیدن و ساعتها فكر كردن را دارد. آنهایی كه ارباب حلقهها را دیده و به دنیای خیالانگیزی كه تالكین خلق كرده پاگذاشتهاند، مطمئناً آن را جزو دسته دوم به حساب میآورند. آن چه در پیش رو میخوانید، لحظههای قابل تامل فیلم برای كسانی است كه آن را دیدهاند و وسوسه دیدن آن برای كسانی كه فیلم را ندیدهاند.
باشد که همه ما درسی بگیریم…
حرفی برای گفتن نمانده، از یكدیگر جدا میشوند. مرد از خرابه بیرون میآید. دوربین با حركت آهسته او را تعقیب میكند. آرام راه میرود. انگار نه انگار كه از روبهرو لشكر دشمن به او نزدیك میشود. فرماندهان دشمن فریاد میكشند. مرد لبخند میزند. موهایش در باد شنا میكنند. خورشید، روی موهای رها در بادش میدرخشد. سربازها میدوند. با وقار شمشیر را بیرون میكشد. روبهروی صورتش میگیرد. به هم رسیدهاند. اولین شمشیرها حمله میكنند. با همان متانت شمشیر را بالا میبرد. موسیقی اوج میگیرد. سربازها فریاد میزنند. شمشیر را پایین میآورد. نبرد آغاز میشود.
علامت سؤال
ارباب حلقهها واژهای شده، تقریباً مترادف با موفقیت. ارباب حلقهها و اسكار، ارباب حلقهها و فروش، ارباب حلقهها و فهرست پرفروشهای تاریخ سینما، ارباب حلقهها و شبكهی دو سیما! لااقل این كه هر دو قسمت فیلم توانستند دو بار در امریكا حریف قدری مثل هری پاتر را زمین بزنند و در صدر جدول فروش قرار بگیرند، هر آدم بدبینی را متقاعد میكند كه فیلم به اندازهی كافی گرد و خاك به پا كرده است، همان طور كه نیم قرن پیش كتابهای سهگانه این كار را كردند؛ سال 1954 و سالهای بعد از آن. شاید این موفقیت خیلی هم طبیعی نبود. نثر كتاب فوقالعاده فاخر بود به اضافه ترانههایی سنگینتر از متن كه جابهجا از زبان شخصیتها نقل میشدند. بخشهای طولانی از كتاب به توصیفهای دقیق میگذشت و تقریباً هیچ كدام از شخصیتهای اصلی داستان جوان نبودند، با همه این حرفها این سهگانهی طولانی مردم سالهای بعد از جنگ جهانی دوم و آدمهای 200۴ را به یك اندازه شیفتهی خود كرده و ظاهراً دستهی دوم را كمی بیشتر. فكر نمیكنید این چیزی بیشتر از یک تصادف ساده است؟
این برجهای زیبای پلید
برای آنهایی كه قسمت اول سهگانهی ارباب حلقهها را ندیدهاند یا كتاب را نخواندهاند، تماشای فیلم دو برج گیجكننده خواهد بود. نیم ساعت اول حتی ممكن است آزاردهنده هم باشد. دلیلش این است كه داستان قسمت دوم سه شاخه جدا از هم دارد كه به طور موازی روایت میشوند. اولین شاخه، ماجرای سفر فرودو و سام به موردور است. فیلم دقیقاً از همان جا كه یاران حلقه تمام شده بود، آغاز میشود. هابیتها باید به تنهایی وارد سرزمین مخوف سائورون شوند تا حلقه قدرت را در شكاف نابودی بیندازند و وسوسهی قدرت را در سرزمین میانه از میان بردارند. خط دیگر داستان درباره باقیمانده یاران حلقه است. آراگورن، لگولاس و گیملی بعد از مرگ حماسی برومیر و دزدیده شدن مری و پیپین توسط اوركها، تصمیم میگیرند رد آنها را دنبال كنند و دوستان هابیتشان را از چنگ این موجودات نفرتانگیز نجات دهند. آنها در راهشان ناچار وارد روهان، یكی از سرزمینهای انسانها میشوند. در شاخه سوم داستان سرنوشت مری و پیپین را كه گرفتار اوركها شدهاند میبینیم. آنها چندین روز در اسارت اوركها هستند و همراهشان در سفرند. این سفر تا نزدیكیهای جنگل فنگورن كه مرز بین روهان و آیزنگارد، سرزمین سارومان جادوگر، محسوب میشود ادامه پیدا میكند تا این كه در نزدیكیهای جنگل فنگورن اوركها توسط چابكسواران روهان غافلگیر میشوند و جنگی در میگیرد كه به نابودی آنها منجر میشود. مری و پیپین موفق میشوند به جنگل فرار كنند.
یك پیتر باهوش
این سه خط داستانی با مهارت و استادی هر چه تمامتر شروع میشوند، اوج میگیرند و به سرانجام میرسند. درست همان طور كه از یك فیلم حماسی-تاریخی انتظار داریم. دشواری كار فیلمساز و فیلمنامهنویس وقتی روشنتر میشود كه كمی به شكل اصلی قسمت دوم فكر كنیم. این قسمت بین یاران حلقه و بازگشت پادشاه قرار گرفته است. در یاران حلقه ما با شخصیتها و داستان اصلی آشنا میشویم و در قسمت سوم سرنوشت نهایی شخصیتها و پایان داستان را خواهیم دید؛ اما آن وسط چطور؟ آن جا نه داستانی شروع شده و نه چیزی تمام میشود. این وسط چگونه میتوان تماشاگر را روی صندلی سینما میخكوب كرد؟
پیتر جكسون و همكاران فیلمنامهنویساش این مشكل را به شیوه خودشان حل كردهاند، شیوهای كه به خاطر صداقت و امانتداریاش اصلاً باعث خشم هواداران كتاب نشده است؛ چون خود جكسون و بیشتر عوامل فیلم هم جزو همین هواداران دو آتشه شاهكار تالكین بودهاند. آنها به روح كلی كتاب و محورهای اصلی سهگانه كاملاً وفادار ماندهاند، در عوض تغییراتی در جزئیات داستان دادهاند تا قصه سینماییتر شود. آنها به معنی واقعی كلمه از روی كتاب یك اقتباس ساختهاند، اقتباسی كه فقط از روی ناچاری-به دلیل ابزار روایی سینما-با اصل كتاب تفاوت دارد. فراموش نكنید؛ در میان بازیگران آدمهای متعصبی مثل كریستوفر لی (در نقش سارومان) حضور داشتهاند كه هر روز بخشهایی از كتاب را كه مربوط به فیلمبرداری آن روز میشده برای بقیه میخواندند. بگذریم از آنهایی كه اصلاً داستان را از حفظ بودهاند. این تغییرات و بعضاً جابهجاییهای حوادث كتاب و فیلم در قسمت دوم یعنی دو برج بیشتر به چشم میآید. اینها چند نمونه درشت از این تغییرات هستند كه انصافاً به جذابیت روح حماسی فیلم كمك كردهاند:
در فیلم دو برج فرودو را چند بار در موقعیتی میبینیم كه به شدت وسوسه شده حلقه را دستش كند، آن هم در حالی كه به مورودور، محل قدرت گرفتن سائورون بسیار نزدیك است و چنین كاری میتواند مرگبار باشد. حتی در بخشی از فیلم وسوسه حلقه چنان فرودو را از خود بیخود میكند كه نزدیك است سام، خدمتكار وفادارش را بكشد. اما جالب است كه در كتاب هیچ كدام از این صحنهها را نمیبینیم. فرودو در جلد دوم كتاب یك هابیت، كاملاً عاقل و مسلط است كه ظاهراً هیچ چیز به او كارگر نمیشود و از پس هر موقعیتی برمیآید.
شاید مهمترین تفاوت فیلم و كتاب در شیوه جنگ بزرگی است كه میان نیروهای سارومان و سپاه روهان رخ میدهد. در فیلم درست همان وقتی كه آدمها از تعداد كمشان سخت در هراسند و صدای پای لشكر سارومان دارد كمكم به گوش میرسد، سپاهی از الفها به كمك انسانها میآیند. سپاهی كه الروند آنها را فرستاده است. در كتاب چنین چیزی هرگز اتفاق نمیافتد. هیچ الفی وارد جنگ نمیشود، بلكه لشكری از انتها صبح فردا به كمك روهان میآیند و تعداد زیادی از اوركها را زیر پایشان له میكنند. در واقع ایدهی اصلی جنگ با سارومان، یا به عبارتی دفاع در مقابل سارومان در فیلم رعایت شده است، اما وجود الفها همدلی بیشتری بین تماشاگر و نیروهای خیر ایجاد میكند. این همدلی بعد از پیروزی روهان و از راه رسیدن گندالف به اوج میرسد طوری كه میتواند به راحتی آدم را به گریه بیندازند.
سیاه مثل آسمان
پیتر جكسون یكی از موفقترین اقتباسهای سینمایی را كارگردانی كرده است. تیم جلوههای ویژه توانستهاند باغوحشی از موجودات افسانهای و نبردهای اسطورهای خلق كنند، بدون آن كه توی ذوق بزند، فیلمبرداری و به خصوص موسیقی با فضای حماسی اثر هماهنگ است؛ اما اینها هیچ كدام به تنهایی نه توضیح قانعكنندهای برای گستردگی و محبوبیت پدیدهای به اسم ارباب حلقهها است و نه دلیل منطقیای برای حس و حال وصفنشدنی كه فیلم در بیننده ایجاد میكند. داستان چیز دیگری است. به این صحنه نگاهی بیندازید:
از سیصد نفر مبارز كمتر از ده نفر ماندهاند. دژ سقوط كرده و همه در آخرین تالار محاصره شدهاند. اوركها با دژكوب به در ضربه میزنند. تمام شد. آراگورن فریاد میزند: راه دیگری نیست؟ ظاهراً دالانی هست كه به كوهها منتهی میشود. جنگجویان میتوانند به سرعت از آنجا خارج شوند.
– «به زنها و بچهها بگو از دالان فرار كنند. ما میمانیم.»
صدای مهیب ضربهی اوركها لحظهای قطع نمیشود. پادشاه تئودن بهتزده به آراگورن نگاه میكند…
– «با من بتاز، تئودن!»
– «برای مرگ و افتخار!»
– «برای روهان. برای مردم تو.»
چیزی به شكستن در نمانده است…
– «این زمان، شمشیرها را از غلاف بیرون میكشیم. اكنون گاه خشم است. گاه ویرانی. سرخی فرو بچكد!»
در میشكند و قبل از این كه اوركها فرصت حمله پیدا كنند، هفت سوار به بیرون میتازند. از روی پل اوركها را نابود میكنند و جلو میروند. دوربین هوشمندانه پایین میآید و حالا جلوی اسبسوارها، لشكر اوركها پیدا است. دریایی از سربازان دشمن؛ انتهای لشكر دیده نمیشود. هفت نفر، بی هیچ توجهی به جلو میتازند. مرگ آن قدرها هم ترسناك نیست…
چیزی به طلوع نمانده و هم به شكست در آخرین نبرد. صدای شیپور هلمز همرلند شاید برای آخرین بار در دشتی كه زیر لشكر انبوه اوركها پنهان شده، شنیده میشود. در شرق ناگهان، روی یال كوه مشرف به دشت، یك سوار پیدا میشود…
– «گندالف!»
اوركها همه به سمت او برمیگردند. پشت سر او سواران ائومر ظاهر میشوند. خورشید طلوع میكند و گندالف و بقیه به پایین سرازیر میشوند. دقیقاً همراه با انوار خورشید! اوركها نیزههای بلندشان را رو به دشمن میگیرند؛ بُرنده. گندالف و نور خورشید هنوز با هم از كوه پایین میآیند. دوربین با شكوه بالا میرود. دشت یكسره سیاه است. نمای نزدیك از نیزهها قطع به نمای نزدیك از سر و سینه اسبها. فریاد سواران و بیاعتنایی گندالف به نیزههایی كه او را نشانه رفته. نور به لشكر سیاه میرسد. سوارها به سوی نیزهها پرواز میكنند. صفحه سفید میشود…
برای تماشاچی سال ۲۰۰۴ كه اولین درس زندگیاش همیشه این بوده كه توی خیابان آهسته رانندگی كند و میوه نشسته نخورد و مراقب جان عزیزش باشد و به هیچ قیمتی و برای هیچ هدفی خرجش نكند، این صحنهها لذتبخش و تكاندهنده است. تالكین با دنیای كثیف اطرافش صادقانه برخورد میكند. ظاهراً زندگی به این كار مجبورش كرده بود. او سال 1916 به جنگ جهانی اول اعزام شده بود. سر آخر از گروه دوستانش (گروهی كه بیشتر از ده سال پیش در دبستان تشكیل شده بود و تا زمان جنگ هنوز پابرجا بود) تنها دو نفر زنده به انگلستان برگشتند. «من صد سال دیر به دنیا آمدهام. باید در انگلستان پیش از دوره صنعتی متولد میشدم.» به همین خاطر هم در توصیف سیاهی و پلیدی كه همهی دنیا را گرفته تعارف نمیكند. راستش تمایلی به دروغ گفتن ندارد!
فرودو در نیویورک
اساس كتاب تالكین هم مثل همه افسانهها و اسطورههای قدیمی-و مثل همین دنیای خودمان-مواجهه خیر و شر است. این بار سیاهی جایی برای بقیه نگذاشته است. الفها گروه گروه سرزمین میانه را ترك میكنند. سرزمینها یكی پس از دیگری به تصرف سایه درمیآیند و جانوران هم؛ هر موجود زندهای كمكم به یكی از بردگان او تبدیل میشود. حتی صحبت كردن از امید، كار خندهداری است. همه خود را برای سلطه مطلق آماده میكنند و این وسط، تنها راه نجات، جنونآمیزترین آنها است. حلقه باید به داخل سرزمینهای سائورون، مالك اصلیاش برده شود؛ خطرناكترین نقطه ممكن. تا در آنجا در نزدیكی سائورون، در شكافهای هلاكت نابود شود. سر و كله اصلیترین دلیل جذابیت كتاب هم همین جا پیدا میشود. حمل حلقه، رعبانگیزترین وظیفهای را كه سرنوشت جهان به آن گره خورده، نه یكی از تكاوران چالاك به عهده میگیرد، نه یكی از الفهای خردمند و نه یكی از دورفهای قویبنیه. جادوگری هم در كار نیست. حامل حلقه یك هابیت است؛ یكی از موجودات كوتاهقد و ضعیفی كه نمیشود بیسواد نامیدشان، چون عمدتاً به دانش كاری ندارند. همان طور كه در طول تاریخ سرزمین میانه به نبرد بین نیروهای خیر و شر كاری نداشتهاند. ترانه خواندن، خوردن و نوشیدن، تمام چیزهایی است كه مغزهای كوچكشان را پر میكند. دوست دارند در دالانهای گرم و نرمشان بخزند و بعد از روزهای كاری، شبها را به خوردن و خوابیدن بگذرانند. موجوداتی كه ذاتاً نمیتوانند قهرمان باشند.
این خصوصیات، شما را یاد چه كسانی میاندازد؟ این همان مدل زندگی است كه تمدن جدید پیشنهاد میدهد: لذت ببر و خوش باش. فقط آزاری به كسی نرسان، همین.
تالكین هم اینها را خوب میداند. او با بیرحمی تمام اروپاییها و امریكاییها-و اخیراً هم ما-را برمیدارد، از خانههای راحتشان بیرون میكشد، حلقه قدرت را به گردنشان میاندازد و وسط تباهی و پلیدی رهایشان میكند. با مأموریتی كه تازه فهمیدهاند به قیمت جانشان تمام میشود.
این كه دنیای اطراف، هیچ نسبتی با آن چه ما میخواهیم و آن چه باید باشد، ندارد، این كه مبارزه كردن، فرق چندانی با جنون ندارد، این كه یك مبارز به هیچ یك از این سختها و غیرممكنها فكر نمیكند – فكر نمیكند چون برایش اهمیتی ندارند – و این كه این قهرمان هیچ موجود خارقالعاده و قویبنیهای نیست، كه یكی از همین موجودات اطرافمان است با همه ضعفها و كوچكیاش.
این هم یك نكتهی اساسی دیگر؛ ضعف و كوچكی دلیلی برای مبارزه نكردن نیست، همان طور كه بزرگی دشمن.
اینها همه درسهایی است كه ما و دنیای اطرافمان، امروز در اولین سالهای این هزاره لعنتی، بیشتر از هر زمان دیگری به آنها نیاز داریم. حالا چه كسی حاضر است كلاس درسی را كه یك نابغه متنش را نوشته، یك آدم باهوش كارگردانی كرده و یك تیم كار بلد بقیهی كارهایش را انجام داده، از دست بدهد؟
پرده آخر
نبرد تمام شده. فرسنگها دورتر، فرودو كه تحت تأثیر حلقه به سام حمله كرده بود، حالا كه هشیار شده گوشهای نشسته است.
– «من نمیتونم سام.»
– «من میدونم. همهاش غلطه. ما اصلاً نباید این جا میبودیم؛ ولی هستیم. مثل داستانهای بزرگ میمونه. آقای فرودو در تاریكی و خطر بودند. و بعضی وقتها دلت نمیخواد آخر داستان رو بدونی. چون فكر میكنی، چطور ممكنه آخرش خوب تموم شه؟ دنیا چطور میتونه به عقب برگرده. به وقتی كه هنوز این همه پلیدی اتفاق نیفتاده بود…»
موسیقی اوج میگیرد و روی صدای سام، صحنههای پایانی نبرد را میبینیم.
– «…اون داستانها همیشه باهات میمونن. این معنی خاصی داره. حتی اگه واسه فهمیدنش زیادی كوچیك باشی؛ اما من فكر میكنم میفهمم. الان دیگه میدونم. آدمای توی اون داستانها، فرصتهای زیادی برای برگشتن از راهشون داشتن. ولی برنگشتن. چون اونها به چیزی معتقد بودن.»
– «به چی، سام؟»
– «به این که هنوز خوبی در دنیا هست، و این ارزش مبارزه كردن رو داره…»
منبع: آکادمی فانتزی
>>>نقد سوم<<<
یکی از جنبه های استادانه برج ها، این است که چنین فیلمی پر از گداز و تغییر، نزدیک به سه ساعت طول می کشد و باز هم تا آخرین لحظه توجه تماشاگران را جلب می کند. از آن جایی که برج های دوگانه باید به میزان کافی داستان را برای قسمت بعدی محفوظ نگاه دارد از مناسبات احساسی بسیار سرسری می گذرد و بیشتر به خلق صحنه های اکشن و جذاب می پردازد. «دو برج» یک موفقیت کامل و درخشان در عرصه صنعت و هنر سینمای معاصر به شمار می رود. فیلم صحنه های باشکوهی دارد که تا سالیان سال در ذهن تماشاگر حک خواهد شد.
صحنه های مربوط به «هلمز دیپ» که در کتاب تالکین فقط ده تا دوازده صحنه را به خود اختصاص داده، سی دقیقه از فیلم دو برج را شامل می شود (این هنر یک کارگردان است که سی دقیقه تماشاگرش را پای صحنه های اکشن بنشاند) این صحنه ها فوق العاده باشکوه و هوش ربا از کار درآمده است. ارزش کار در این صحنه ها فقط به جلوه های ویژه برنمی گردد بلکه گریم، صحنه آرایی، طراحی اکشن، لباس ها و جلوه های ویژه غیرکامپیوتری نیز در خلق صحنه های مذکور دخیل و سهیم بوده اند. یکی دیگر از ویژگی های بزرگ هر دو فیلم «ارباب حلقه ها» تاکید فیلمساز بر روی عناصر انسانی و کار بر روی کاراکترهاست. در فیلم های اکشن معمولا همه توجه معطوف اکشن و صحنه های زد و خورد می شود. اما دو برج و یاران حلقه از این قاعده مستثنا هستند. مطمئنا آن دسته از تماشاگرانی که قسمت نخست (یاران حلقه) و یا کتاب ارباب حلقه ها را نخوانده اند در درک داستان فیلم دو برج با مشکل مواجه خواهند شد. اما جذابیت ها و کاراکترهای جدید به قدری تاثیرگذار می باشد که بیننده را مجذوب می کند.
اما پدیده این سه گانه تاریخ ساز: (وحشت آور و کنجکاوکننده گالوم (اسمیگل):
مخلوق کامپیوتری فیلم، همانقدر طبیعی به نظر می رسد که دیگر کاراکترهای فیلم به نظر می رسند. او هابیتی است که زمانی توسط حلقه اغوا شده و اکنون از نظر جسمی و روحی کاملا به هم ریخته است. اندامی نحیف و خمیده دارد با پوستی مومی شکل، شفاف و غشایی که فقط محتویات بدنش را نگاه می دارد، «اسمیگل» از درون شکافته شده است. موجودی عقب مانده، آشفته و مریض است که همواره سعی در دوست شدن با هابیت ها و خشنود نگاه داشتن آن ها دارد. او پدیده منحصر به فرد سه گانه ارباب حلقه ها می باشد، «اسمیگل» از کاراکترهای فانتزی می باشد که در قسمت دوم ظاهر می شود. (البته قسمت اعظم موفقیت این کاراکتر را مدیون دوبله جذاب و خوب آن بود)
یکی از صحنه های فوق العاده فیلم مربوط به این کاراکتر بوده، درگیری اسمیگل با نیمه خبیثش دیدنی و متحیرکننده است. قسمتی که او گرفتار شده و سربازان او را می آزارند تا بگوید فرودو و سم را کجا می برده حاکی از انیماتورهای برجسته و کاربلد است. حرکات او همگی بر اساس انیمیشن ها شبیه سازی شده است. او کاملا شخصیتی پذیرفتنی دارد و هیچ تفاوتی با دیگر کاراکترهای فیلم ندارد، البته این خصلت جزو کاراکترها (حتی حاشیه ای) می باشد که در عین تخیلی بودن باورپذیر هستند.
تری بیرد:
تری بیرد نیز یکی دیگر از مخلوقات کامپیوتری است. او درختی می باشد که راه می رود و سخن می گوید، دوستان فرودو به وسیله او نجات پیدا کرده و به فرودو می پیوندند. این یکی هم معرکه و تماشایی است. حرکات او نیز مانند «اسمیگل» به قدری جالب و انعطاف پذیر می باشد که به جمع کاراکترهای انسانی پیوسته است. او و بیشتر درختان منطقه مورد هجوم سایرون قرار گرفته اند.
>>>>>>>>>>>>تحلیلی بر سهگانه ارباب حلقهها: نفی ارباب قدرت از دنیای اثیری<<<<<<<<<<<
در ابتدای فیلم «ارباب حلقهها»، “متن” مرجع “جادو”ست. اما جادو خود صورتی مسخ شده از عرفان یا فلسفه است. متنی که در قالب فلسفه یا عرفان آفریده میشود، هر گاه توانایی بازآفرینی در قالب خودش را از طریق تأویل “معنا” نداشته باشد و معانی نهفته را در قالب “نشانه” تأویل نموده و بیافریند، جادو شکل میگیرد. از این روی در اربابحلقهها ما با متنی مواجه هستیم که چون به خودش عطف کنیم، باید در تحلیلش از نشانههایی صحبت کنیم که بسیاری قراردادی تعریف پذیرند و در طی روایت فیلم، شکل نمیگیرند، بلکه از قبل بشکلی حاضر و آماده به متن ملحق میگردند. در حالی که هر گاه به متنی عطف کنیم که فیلم و نشانههایش از طریق به معنا کشیدن در متنی دیگر میتوانند تأویلپذیر باشند، پس “معانی” آنها (نشانهها) را نیز باید تبیین کنیم. چرا که فیلم نیز به سرعت از متن جادو به متنی که سیر معنوی را جستجو میکند، تغییر ماهیت میدهد. از این روی بسیاری از نامها و واژگانی که در ارباب حلقهها ذکر میشود با توجه به آن که در ابتدا متن مرجع فیلم جادوست، نیاز به تأویل معنایی نخواهند داشت و باید همچون قراردادی پذیرفته شوند. بدون این که بدانیم معنیشان چیست، و تنها میدانیم که متفاوت از سایر واژگان تأویل میشوند و هر یک در جای خود تأثیراتی دارند که دلیلشان بر ما هویدا نیست. درست همان گونه که یک جادوگر با اوراد، اذکار و افعالش میکند، بدون این که نسبت به بسیاری از آنها و دلایل تأثیرشان آگاهی داشته باشد. ارباب حلقههاسرشار از چنین نامها و واژگانی در قالب نشانه است که به قرون گذشته تعلق دارد; به خصوص قرون وسطی. اما چرا جادو با وجود این که در آن دوران تکفیر شده و جادوگران توسط کلیسا مجازات میگردیدند، گسترش یافته و زبان پنهان آن قرون میگردد؟! دلیلش را در سطرهای فوق میتوان یافت. با افت دانش در همه زمینهها در قرون وسطی، دیگر معانی فلسفی و عرفانی و بار ذهنی، غیرواقعی و در عین حال موثرشان، قابل درک نبود. از این روی در طول چندنسل، آن “معانی” به سبب عدم درک، به شکل “نشانهها” تأویل میشوند. بدین معنی، ذهنی که میداند آنها مطالبی موثرند، ولی از چیستی، حوزه دلالت و کم و کیف و دلایلش آگاهی ندارد، آنها را همچون نشانهای تأویل میکند که بهصرف خود از تأثیری جادویی و فوق طبیعی برخوردارند! غافل از این که فوق طبیعی بودنشان، نه بر خارجی و عینی بودنشان، بلکه در همان ذهنی و مهمتر از آن، معنایی و مفهومی بودنشان است. اما چنان ذهنی هنوز معانی را درک نمیکند، چه به جای این که بتواند بین معنا و نشانه یا اصالت و جایگاه ذهنی و عینی تمایز قائل شود. اما علاوه بر جادو میبایست به متنی نیز عطف کنیم که نه تنها پشت و مرجع متن جادوست، بلکه فیلم نیز با هر لحظهای که پیش میرود به سوی آن رنگ میبازد، به طوری که نشانهها با هر لحظه روشنتر شدن در داخل متن “سیر معنوی”، معناپذیر شده و روایت فیلم را همسو با خود میسازند. از این روی ارتقاء نشانهها تا سطح معانی نیز برای تبیین متن سیر معنوی ضروری خواهد بود. اساسیترین برتری ارباب حلقهها نسبت به نمونه هایی همچون هریپاتر نیز در توانایی بازتأویل آن در متن سیر معنوی نهفته است.
حلقه انگشتری در ارباب حلقهها، “نشانه قدرت” است. اگر عصایی یا تختی به جای آن قرار داشت، “نمادی” را معرفی میکرد. عصایی که جادوگران در ارباب حلقهها استفاده میکنند، هم نمادی از قدرت و نیروی جادویی به شمار میرود. هر گاه هر نشانه و نمادی از طریق ارتباط با سایر نمادها و نشانههای موجود در فیلم (و هر اثری) تعریف میشد، “معنا” را شکل میبخشید; نمونه آن تعریف “دوست” در ارباب حلقههاست که موجب گشوده شدن دربی بهروی مسافران میشود. هر گاه واژه دوست تنها در زبانی خاص و با تلفظی معین مدنظر باشد، آنگاه با تعریف دوست، به مثابه یک نشانه روبرو هستیم. همچون واژه دوست که «گاندالف» جادوگر به کار میبرد و دروازه سرزمین موریا باز نمیشود و تنها واژه «ملون»، یعنی تلفظ دوست در زبان جنها موجب گشودن خودکار درب موریا میگردد. در آنجا واژه دوستی با تلفظ ملون، نشانهای است که میخواهد به گونهای جادویی، دروازه موریا را باز کند. زیرا در اینجا تأکید فیلم بر نشانی جادویی است، نه بار معنایی آن. هر گاه فعل یا گفتاری ارائه شود که حکایت از دوستی کند، با “موضوع دوستی” مواجهایم. همچون همراه شدن دوستان فرودو با او، که موضوع دوستی را معرفی میکند. هر گاه فعل یارفتاری که حکایت از دوستی دارد به بارزترین جلوه دوستی عطف کند، یک “نماد” را تعریف میکند. به مانند درآغوش کشیدن صمیمانه افراد در ارباب حلقهها. اما هر گاه واژه یا هر نشانه دیگری که برای تعریف دوستی در ذهن پیشکش میشود، بدون تأکیدی بر فرم یا تلفظی معین به تعریف عام آن در زبانهای مختلف نظر دارد، به طوری که از طریق ارتباط نشانهها، گفتارها یا رفتارهای مختلف، منتزع و تعریفپذیر میشود، “معنایی” ارائه شده است. همچون همان واژه دوستی در ارباب حلقهها که از تعاملات مکرر و همراهی و خطر کردن شخصیتهای دور و بر فرودو منتزع شده و تحقق مییابد که معنای دوستی را یدک میکشد. نکته اینجاست واژه ملون که باید دروازه موریا را تنها به روی دوستان باز کند، به روی اشخاصی که دوست نبودهاند نیز باز شده است، و تلفظ ملون توسط دشمنان، آنها را به درون سرزمین موریا راه داده است و از این روی معدن را به آرامگاه ساکنین موریا بدل ساخته است! زیرا ملون(دوستی) نشانهای است که تا سطح معنای دوستی ارتقاء نیافته است و بارزترین نمونه تمایز مهم یک نشانه با یک معنا را در این تجربه در اختیار مخاطبان قرار داده است که تاوانش را ساکنان موریا پس دادهاند!؟
قدرت اثیری
در ارباب حلقهها، نه حلقه وجود دارند که هر یک نشانه قدرتی هستند. حلقه دهم همان ارباب حلقههاست، که نشانه قدرت مطلق است. عدد نه نشانهای است که با اضافه شدن ارباب حلقهها، عدد ده را پدید میآورد که نشان از تکمیل آنها دارد. در حقیقت حلقه دهم، قدرت تسلط بر دیگران را تکمیل میکند. در ارباب حلقهها هر کسی ارباب حلقهها را تصاحب کرده و از آن استفاده نماید، قدرتی مطلق در جهان خواهد یافت. کنده بودن واژه ارباب بر حلقه و این که آن برحلقههای دیگر حکومت میکند، استعارهای است بر آن قدرت مطلق. به همین سبب با آتش کوه سرنوشت ساخته شده است. زیرا قدرت مطلق است که توانایی تعیین سرنوشت و تقدیر را خواهد داشت، وگرنه سرنوشت هیچ موجودی در دستان دیگری نخواهد بود! قدرت به این جهت موضوع محوری ارباب حلقههاست که موضوع اصلیجادوست. در هر جادویی، مسئله اصلی این است که با فرا گرفتن رموز هستی، تواناییهایی بیابیم تا بر سرنوشت و تقدیر خود و دیگران تسلط یابیم. جادو بدنبال آن است تا مواهب طبیعی را یا افزایش داده یا در زمانی خاص تحقق بخشد; همچون باراندن نزولات آسمانی یا افزایش محصول و نظایر آنها. یا بیماران را شفاء داده و رفع بلایا و حوادث ناگور کند، و به طور کلی یک جادوگر آرزوی آن را دارد تا به کمک جادو به رازهای سرنوشت و تقدیری که به شکلی طبیعی در هستی تحقق مییابد، پی برده و عنان اختیار آنها را به چنگ آورده و از این طریق قدرت مطلق تقدیر و زندگی گردد. اما نکته جالب در این است که ارباب حلقهها فیلمی است در مورد جادو، ولی اصلیترین موضوع جادو را کهقدرت مطلق است، نفی میکند!
حلقه در فیلم مشخصاً یک نشانه است. قراردادی که میتوانست نشانه دیگری نیز جایگزینش گردد! نیروهای خیر و شری که در ارباب حلقهها در حال مبارزه هستند، هر یک بدنبال تصاحب حلقهاند. «سارون» ارباب نیروهای شر، حلقهرا ساخته است و آن تأکیدی دیگر بر این نکته دارد که قدرت مطلق، از ماهیت ذاتی شر برخوردارست. نیروهای شر کهدر فیلم استعارهای از دنیای تاریکی بوده و سایهها آنان را معرفی میکنند، میخواهند به کمک حلقه، قدرت تسلط بردیگران را بیابند و به همین سبب نیروهای خیر درصددند تا مانع از تصاحب حلقه توسط آنان شوند. ولی نکته بسیار مهم و اساسی این است که هیچ یک از نیروهای خیر نمیبایست از حلقه استفاده کنند!؟ چنین تأویلی در فیلم بهگونهای کمنظیر میرساند که تصاحب قدرت مطلق توسط هر نیرویی حتی نیروهای خیر، موجب نقض غرض میگردد! از مبارزان دلیری که به هابیتها کمک میکنند تا نیروهای نیک دیگر که جملگی به دنیای روشنایی و نور تعلق دارند، هرگز نباید از حلقه استفاده کنند. چرا که قدرت مطلق است که باید نابود شود، از این روی هر شخصی، تا هنگامی در زمره مبارزان نیک خواهد بود که از آن استفاده نکند. چنین تأویلی در آثار کهن کاملا تازگی دارد. نیروهای خیر و شری که در افسانهها، داستانها و روایات کهن در حال مبارزه هستند، عمدتاً مشروعیت خود را از نفس متفاوت اعمالشان در طی مبارزه نمیگیرند، بلکه آنها معمولا با نمادها و ظاهری متفاوت (در سینما به سبب اهمیت تصاویر بر این وجوه بیشتر تأکید میشود) از هم تفکیک میشوند و دریافت برچسبهای متمایز خیر و شر کافی است تا مشروعیت یکی را در مقابل دیگری تعریف کند! آن در بخشی دیگر از فیلم نیز هویدا میشود. جایی در ارباب حلقهها که «سارومن»، جادوگری که تجلی سارون در وی تحقق مییابد، با جامهای سفید نشان داده میشود، نوعی کلیشه شکنی است. با چنین معکوس سازیای ارباب حلقه از یک طرف نشان میدهد که کنشها هستند که هویتها را میسازند، نه ظواهر و از سویی دیگر اذعان میدارد که شر جایی که به غایتش میرسد، ممکن است بسیار فریبنده، خیر جلوه کند!
در ارباب حلقهها، نیروهای خیر مختلفی را میبینیم که به سبب مبارزه برای حلقه، وسوسه شده و درصدند تا حلقه را خود مالک شوند، که به سرعت از آن منع میشوند. در ادیان اثیری تمایز بین نیروهای نیک و شر برحسب ذات آنهاست، در حالی که در ادیان زمینی هویت متمایزشان بر حسب اعمال و گزینشهاست که تعیین میگردد.
در ارباب حلقهها نیز از نمادهایی چون آتش، سایهها، ابرهای سیاه، کلاغها و هیولاها برای معرفی دنیای شر و پلیدی استفاده شده و از روشنایی، نور، رودخانه، فرشتگان برای ارائه دنیای خیر و خوبی بهره برده میشود. ولی آن به معانی خیر و شر عمق نمیبخشد. نکته برجسته در تأویل و معرفی تمایز بین دنیای خیر و شر در ارباب حلقهها تنها در هماننفس متفاوت اعمالی است که به یکی اجازه بهره بردن از قدرت مطلق را داده و به دیگری نمیدهد. اما برای نیروهایخیر تنها یک شرط جهت استفاده از حلقه وجود دارد و آن زمانی است که حاملی که قصد نابودی حلقه را دارد، جان خود را در خطر دیده و برای دفاع از خویشتن موقتاً از آن استفاده کند. در فیلم استعاره غیب شدن برای معرفی محافظت از خطر بکار رفته است. اما در شرایط دفاع نیز وقتی فرودو حلقه را در دستان خود میکند، پارههای آتشی را میبیند که از هر سوی حلقه زبانه میکشد و او را وادار میسازد به سرعت آن را از انگشتش بیرون بکشد، تا تأکیدی بر ماهیت شر قدرت داشته باشد. هنگامی که کسی از حلقه استفاده برد، نیروهای شر متوجه شده و بسویش میآیند. آن کنایهای است که میرساند، نیروهای شر از هر سوی به سمت ارباب قدرت کشیده میشوند و با تجلیاش در هر کجا بدان میل میکنند. حلقه توسط هیچ یک از کسانی که بدان علاقه دارند، حمل نمیشود، بلکه تنها توسط فرودو، هابیتی حمل میگردد که هیچ علاقهای به آن ندارد. چنان که فرودو آرزو میکند: «ای کاش حلقه هرگز پیش من نبود»، و دقیقاً بههمین سبب، اوست که مسئول حملش میگردد، تا مبادا در پی کسب قدرت مطلق از طریق آن باشد، و آن را به جایی برد که نابودش سازند. هابیتها نشانه موجوداتی ضعیف و غیرخارق العادهاند که در فیلم گزینش آنان برای حمل حلقه، به تضاد ماهیتشان با قدرت برمیگردد. در صحنههایی که برخی از مبارزان نیک به محض این که به حلقه نزدیک میشوند، چهرهای شیطانی به خود میگیرند، کنایه بر وسوسهای دارند که در وجود هر کسی نهفته است تا قدرتی مطلق به چنگ آورد. در جایی که بانویی سفیدپوش، روشنایی آب را بر لب حوضی، آینهای میسازد تا فرودو خود رادر آن ببیند، بر خودنگری و درونگری نظر دارد. حقایقی که در بسیاری موارد، حتی تصورش را نیز نمیکردیم، در برخورد صمیمانه با “خود شخصیتمان” بر ما آشکار میگردد. همان گونه که او به فرودو میگوید: «تعجب میکنی، اگرچشمهایم را ببینی». او، همان “خود” وجود هرکس است که چون از چهره او خویشتن را بنگریم، صمیمانهترین و حقیقیترین تمایلات درونی خویش را چون آیینهای شفاف پیش روی خویش میبینیم. وقتی او به حلقهای که در نزد فرودوست نزدیک میشود، اذعان میدارد انکار نمیکند که بسیار مایل است تا حلقه را به چنگ آورد! آن به تمایل درونی هرکس در مواجه صمیمانه به درون خود اشاره میکند و هنگامی که دستانش به حلقه نزدیک میشود، آن روح فرشتهگونه از درون، تجلیای شر به خود میگیرد، که تأکیدی است بر تمایلی به قدرت مطلق که در درون هر شخصی هست و از وجه پلید شخصیت برمیخیزد. ظهور آن بانو در مرحلهای از سفر فرودو به دقت منظور شده تا برساند کهبرای فائق آمدن بر قدرت و تمایلات تحریک کننده درونیاش، ناگزیر به مواجه درونی با آن بوده، و باید به آن از دروننگاه کنیم، در حالی که پیش از این، قدرت را مشکلی بیرونی تصور میکردیم.
این مطلب را هم بخوانید:
اظهارنظر احتمالا راهگشای پیتر جکسون، درباره پرونده توهین به اردوغان
سفر اثیری
اما برای نابودی قدرت مطلق چرا میبایست سفر کرد؟ زیرا برای نیل به هر هدفی نخست میبایست طرق رسیدن بهآن را دریافت. سفر در هر جستجوی معنوی، نمادی است که از یک طرف بدان “جستجو” عطف میکند و از طرف دیگر به راهی اشاره میبرد که آغاز و انجامش یکی نیست و یک رهرو معنوی همچون یک مسافر در طی سفر، تجاربی را طی مسیر کسب میکند که بدون آنها نیل به مقصود و هدف برایش غیرممکن است. در هر سفر معنوی، جستجوی بیرونی و متعاقب آن، تجربه بیرونی، به جستجوی درونی و بلوغ و تکوین درونی بدل میشود. در ارباب حلقهها نیز چنین است. فرودو برای از بین بردن میل به قدرت مطلق در درون، ناگزیر به تنها سفر کردن است. به همین سبب استکه بانوی سفیدپوش به فرودو میگوید، زمانی میرسد که میبایست بقیه راه را تنها سفر کند!؟ تا تأکیدی بر وجه درونی قدرت و مواجه درونی و صمیمانه هر شخص با آن و حل نمودنش در شخصیت هر فرد داشته باشد. استعاره دیگری که نابودی حلقه را با هیچ چیزی مقدور نمیداند، مگر در دهانه آتشفشانی که در آنجا پدید آمده است، حکایت از همان ماهیت درونی، نهانی و ناخودآگاهی میل به قدرت دارد که تنها با رجعت به منشأش، یعنی آتشفشان ناخودآگاهاست که مهار شدنی است!
مبارزین اثیری
اما پیش از آن که فرودو تنها سفر کند برای تحقق سفر بیرونی، که نابودی قدرت مطلق را مقصد خویش ساخته است، ناگزیر از یاری دیگران است و به تنهایی، نه او و نه هیچ کس دیگر نمیتوانند، آن هدف را تحقق بخشند. نخست مبارزانی که در مقابل نیروهای شر از او محافظت کنند. آراگورن جنگلبان، یکی از آن مبارزین است. جنگل در آنجا، نماد ناخودآگاهی است و محافظت از آن، استعارهای از پاسداری از امیال خیر در مقابل امیال شر در ناخودآگاه. جنگل و کوهستان در افسانهها، نمادهایی از ناخودآگاهاند، زیرا هر دو نظر به اعماق دارند، همانطور که ناخودآگاه در درونیترین ابعاد وجود انسان ریشه دارد. آراگورن چنان که ارباب حلقهها معرفی میکند، برگزیدهای آرمانی است کهاتحاد مبارزان و رهروان را نیز محقق میسازد. اما نیروهای نیک در ناخودآگاهی، مبارز و نگهبانی دیگر نیز دارند کهعمدتاً دیگران نمیشناسند. آرون، نه زنی زمینی، بل زنی اثیری است که نماد آن مبارز است. آرون آن زن آرمانی است.هنگامی که فرودو و هر رهرویی دیگر در این مسیر از پلیدی، زخمی به خود بگیرند، ممکن است، همان ضربه موجب سقوط شان در دنیای سایهها و تاریکی گردد. پس آن هنگام است که تنها زن مبارز آرمانی است که میتواند زخمهای مسافران را التیام بخشد، همان طور که به فرودو کمک کرد تا از دنیای سایهها به دنیای نور و روشنایی باز گردد. به بیان دیگر، زن اثیری، دیگر محافظ خواستها و امیال خیر در ناخودآگاهی است که با نقشی مادرانه، زخمها را شفاء بخشیدهو ادامه سفر را ممکن میسازد. به همین سبب است تنها وقتی که آرون از صمیم قلب میخواهد تا تمامی موهبتهای ارزانی شده به خود را به فرودو ببخشد و از این طریق، آن نقش فداکارانه و مادرانه زن اثیری را معرفی میکند، مسافر شفاء مییابد. وقتی که آرون میگوید: «اگر بتوانم از رودخانه رد شوم، قدرت مردم من اونو (فرودو را) حفظ میکنه»، کنایهای از آن است که یک رهروی نور نخست باید از دنیای سایهها دور شود و با گذر از رودخانه به دنیای روشنایی وخیر برسد تا بتواند شفاء یابد. تبدیل آبهای پرخروش رودخانه به تصویر سپاهی سواره که نیروهای پلید را با خودشسته و میبرد، استعارههای چشمنواز دیگری بر مبارزه نیکی و پلیدی و هویت مبارز زن اثیری در ارباب حلقههاست. ولی آرون علاوه بر فرودو، مرد اثیری (آراگورن) را نیز در طی مسیر برانگیخته ساخته و همراهی میکند. در بخشهاییکه دیالوگ بین آن دو برقرار میشود، جایگاه، تأثیر و نقش هر یک به خوبی عیان میشود. آرون از آراگورن میپرسد: «چرا از گذشته میترسی». ترسی که در مرد اثیری از ماهیت جنسیتش برمیخیزد و زن اثیری از آن نقطه ضعف نمیرنجد. آراگورن با اشاره به نقطه ضعف مشابه پدرش، بر همان ضعف میل به قدرت در جنس مرد نظر دارد. اما آرون به او نوید میدهد که «زمان تو نیز فرا خواهد رسید و تو با همان شیطان روبرو شده و اونو شکست میدی». مرد اثیری تنها با این نویدها و دلبستگیهای زن اثیری است که برانگیخته شده و توانایی ادامه مبارزه را مییابد، وگرنه همچون آراگورن، در مرحلهای از مبارزه منصرف میشود و آرون به او میگوید که دوستش دارد و تا زمانی که زنده است، حاضر است زندگی خود را با او قسمت کند: «با این دنیا روبرو شویم. این انتخاب من است، من یک زندگی خطرناک را انتخاب کردم». تنها زن و مرد آرمانی و اثیری خواهند بود که تهییج اولیه هر حرکت و تغییری را خلق خواهند نمود و از زن و مردزمینی، چنان کاری ساخته نیست!
سقوط اثیری
گاندالف جادوگر، در سفری که برای نابودی قدرت مطلق صورت میگیرد، جایی در میانه راه با آتش ادون مواجه میشود. در اینجا آتش ادون نماد قدرت در عرصه جادوگری است. به بیان دیگر آن تجلی قدرت در تجارب جادوگری است. گاندالف آن را به درون دنیای سایهها ساقط میکند، ولی جای تعجب است که خود نیز با آتشی که وجه شر و قدرت طلب (به سبب تجلی آن آتش به شکل هیولایی پرهیبت) را به همراه دارد، مدفون میگردد! چرا که گاندالف نشانی از تاریکی را با خود داشت! ارباب حلقهها درصدد است تا بگوید که در این راه اندک روحی مقتدرانه نیز یارای بهپایان رسیدن آن سفر نیست، پس هر جادوگری، چون نفس ماهیتش بدست آوردن قدرت است، ناگزیر از ادامه راه باز میماند. اما چنین محتوایی در ارباب حلقهها دارای نقصی است. اگر ارباب حلقهها در طی فیلم، به دقت نیکی و پلیدی را از هم متمایز میساخت (که در آن صورت تأویلی سطحیتر از آن ارائه میداد) آنگاه میتوانست با سقوط گاندالف جادوگر در میانه راه مدعی شود که تنها کسانی قادر به پایان بردن سفر هستند که کاملا از قدرت یا هر صفت پلید دیگری پالایش شده باشند. ولی وقتی ارباب حلقهها با تأویلی عمیق نشان میدهد که هیچ کس از میل به قدرت و جاهطلبی مبرا نیست، آنگاه ماندن جادوگر در میانه راه با تناقض و عدم همخوانی مواجه میشود! در اینجا مشخصاً میتوان استنتاج کرد که فیلم یا هر اثری، با هر تأویلی امکان قضاوت در مورد خود را فراهم میآورد. هر تأویل بهصرف بیان، تعریف خود را تبیین نمیکند، بلکه آن تنها آغازی است برای سنجش و محک تأویلش که تا چه حد نسبت به آنچه که مدعیاش است، وفادار بوده و مهمتر از آن، تا چه اندازه از “خودآگاهی” نسبت به حوزه تأویل خویش برخوردارست!؟ چنان که در تأویل ارباب حلقها از سقوط گاندالف به دنیای سایهها دیدیم.
ضعفهای اثیری
حلقه هنگامی که بوسیله موجودی به نام گالوم به اعماق جنگلها برده میشود، به استعارهای نظر دارد، که به نهانی ودرونی شدن آن میل به قدرت و از بین نرفتن آن عطف میکند. میل به قدرتی که در ناخودآگاهی نهفته شده و میکوشد از آنجا به دنیای بیرون نقب زند. نشانهای به نام گالوم، بر معنایی با تعریف تمامی ترسها و ضعفهای درونی نظر دارد. بهبیان دیگر، گالوم مجموعه تمامی بیمها و ضعفهای انسانی است و به همین سبب است که حلقهای را که نشانه قدرتاست مالک میشود، تا شاید بر ترسهای خود فائق آید. ولی هرگز کاملا بدان توفیق نمییابد، زیرا ماهیت نفسش درتضاد با اوست و ترس و ناتوانی به همین سبب بدنبال قدرت است. شکنجه شدن گالوم به وسیله نیروهای شر نیز اشارهبه نقاط ضعفی در ناخوداگاه انسان دارد که انسان برای فائق آمدن بر آنها به شر و پلیدی رضایت داده و تسلیمشان میشود، همان طوری که گالوم مجبور شد. در ارباب حلقهها، گالوم از خویشتن متنفر است، زیرا بیم و ناتوانی در ناخودآگاهی از ماهیتشان بیزارند و گالوم در پی قدرت است و حلقه را به چنگ میآورد، چون تنها دلیل موجه استفادهاز قدرت، فائق آمدن بر ترس و ضعف درون است. با از بین رفتن آنها پارهای از ترس و تشویشهای درون از بین میرود، به همین سبب است که گاندالف به فرودو میگوید، «بعضی از آنها لایق مردن هستن». ولی آنها هرگز برای همیشه از ناخودآگاهی پاک نخواهند شد. اما چگونه باید با وجود برخورداری از آن از پناه بردن به قدرت اجتناب کرد؟ زمانی میرسد که گالوم دیگر نباید برای برطرف نمودن ضعفش از حربه قدرت استفاده کند و آن هنگامی است که بیاموزد، حتی چیزی ناتوانتر از انسان نیز میتواند در لحظاتی (نه همواره، زیرا در آن صورت به قدرت مطلق بدل میشود) سرنوشت خود و دیگران تغییر داده یا بیافریند. به همین سبب است که جادوگر به فرودو میگوید او باید گالوم را آزاد کند. زیرا فرودو که هابیتی ضعیف است در طی سفر میخواهد ثابت کند تا قدرت، ابزاری پلید است که در نهایت میبایست نابود شود و نه هیچ یک از قهرمانان دلیر، بلکه موجود ضعیفی چون او چنان تقدیری را رقم میزند! همانطور که “خود” وجود فرودو (بانوی سفیدپوش) به او میگوید: «حتی ضعیفترین انسانها هم میتونه مسیر آینده رو عوضکنه».
بورومیر، جنگجوی دیگری است که نمونهای ناقص از آراگورن به شمار میرود. او برخلاف آراگورن در مقابل وسوسه قدرت تاب نمیآورد. او با تجلی دیگری از قدرت مواجه میشود. آنچه بورومیر با آن روبروست، نیاز به قدرتی است که برای مردم و سرزمین شکست خوردهاش حیاتی میبیند. ضرورتی دیگری که میتواند موجب شود پناه بردن بهقدرت مطلق برای تسلط بر اوضاع و تحقق سرافرازی، ابزاری مناسب جلوه کند. اما آراگورن موفق میشود که بر این خواست درونیاش مسلط شود. از همین روی است که او وارث مردم و سرزمین بورومیر میشود.
تناقضات اثیری
ارباب حلقهها آگاهانه بسیاری از ماهیتها و جلوههای پدیدهها را متناقض جلوه میدهد. زیرا به خوبی آگاه است کهبسیاری از آنها به ناخودآگاه تعلق دارند، که طبعاً در بسیاری از موارد متناقض است. اما هنگامی آن تناقضآفرینی صحیح خواهد بود که به حوزه ناخودآگاهی احساسات، حالات یا منطق شخصیتهایی که از آن سخن میگوییم، تعلقداشته باشد! ولی وقتی به تشریح و تفسیر احساسات یا منطقهای اشخاص در ناخودآگاهی میپردازیم، همان تناقضها در تشریح ما باید برطرف شوند و تنها در آن صورت خواهد بود که تشریح شدهاند و گرنه، همان گونه گنگ و متناقض باقی میمانند. به بیان دیگر، چون درصدد باشیم، احساسات و عواطف ناخودآگاه را تفسیر و تأویلی نظری و منطقی کنیم، دیگر نمیتوانیم مشروعیت تناقضات را بپذیریم، چرا که اصلاً به سبب رفع تناقضات است که آنها رااز احساسات ناخودآگاه به منطق خودآگاه بدل میسازیم. در ارباب حلقهها، گالوم را میبینیم که هم از خود متنفر است و هم مثل هر کسی خود را دوست دارد و به همین سبب حلقه را برای خویش میخواهد. همان طور که گاندالف میگوید گالوم همچون خودش، هم از حلقه متنفر است و هم آن را دوست داشته و بدنبالش میآید. بانوی سفیدپوشی که نماد خود درون هر کسی است، از یک طرف میگوید که اگر حلقه را به چنگ آوری، «در تاریکی اون تو یک ملکهخواهی داشت» و دقیقاً در لحظه پس از آن، ندایی متناقض با آن از درون میگوید «نه تاریکی، بلکه در ذکاوت و جلالیک ارباب»!؟ چرا که از نگاه و تأویل خیر، به چنگ آوردن قدرت مطلق، سقوط در تاریکی است، ولی از نگاه و تأویل شر، برتری و شکوه و جلال است و با رجوع به “خود”، فریاد هر دو را میتوان شنید. چنین تناقضاتی چون به احساسات و منطقهای متناقض برخاسته از ناخودآگاه نظر دارند، بسیار دقیق و مناسب تعبیه شدهاند. ولی تناقضاتی چون جا ماندن گاندالف در میانه راه با وجود اذعان به این که هیچ کس از وسوسه قدرت مبرا نیست، از نواقص این اثراست. تأویلی که مدعی است: “او میبایست به دنیای سایهها سقوط کند چون نشانی از تاریکی را با خود داشت”.
این مطلب را هم بخوانید:
نقد فیلم The Hobbit: The Battle of the Five Armies (هابیت: نبرد پنج سپاه)
عصیان اثیری
در انتهای ارباب حلقهها، جایی که فرودو به تنهایی به سوی کوه تقدیر سفر میکند، استعاره زیبای دیگری است بر آن که سرنوشت و تقدیر زندگی هر کسی میبایست در دستان خودش باشد تا علت اساسی شر بودن قدرت مطلق و نابودیارباب حلقه را به رخ بکشد. فرودو به سوی کوه تقدیر خود رهسپار میشود تا سایه قدرت دیگری را در کوه سرنوشت خودساختهاش از بین ببرد. اما او در راهی که میبایست تنها سفر میکرد، «سام» خدمتکارش را نیز با خود میبرد. چراکه میبیند او بدنبالش آمده و در آستانه غرق شدن است!؟ تخطی او از بابت دیگرخواهیاش است که البته یکی از توصیههای سفر معنوی را زیر پا میگذارد! جایی که او میبایست تنها رهسپار میشد، خود را مسئول دیگری که در رکابش بود، مییابد!؟ پس ارباب حلقهها تأویل خود را تکمیل میکند: “هر کس در زندگی و سرنوشت خودساختهاش، مسئول “خود” و “دیگرانی” است که زندگیشان با او عجین شده است”.
پایان اثیری
در حالی که فرودو و سام به سوی کوه سرنوشت خویش پیش میروند تا میل به قدرت خود را در آتش ناخودآگاهوجودشان ذوب سازند، مبارزان اثیری به نبرد بیامان خود با نیروهای شر ادامه میدهند. گالوم، فرودو و سام را طی سفرشان همراهی میکند، زیرا ضفهای انسانی او را تا انتهای این راه، رها نمیکنند. گالوم طی مسیر دست به نیرنگی میزند تا خواسته همیشگیاش را که بدست آوردن حلقه است، عملی ساخته باشد. نیرنگ او کارگر میافتد و فرودو به دوستش سام شک میکند که او میخواهد حلقه را از چنگش به در آورد و از وی میخواهد که آنها را ترک کرده و برگردد. هنگامی که گالوم و فرودو تنها میشوند، گالوم در فرصتی مناسب به فرودو حمله میبرد. در حالی که آنها بهدرگیری مشغولاند، سام متوجه حیله گالوم میشود و با وجود این که تحقیر پیشین فرودو را در پیش روی خود دارد، دلواپسیهای دوستش، او را رها نمیسازند و برای کمک به فرودو باز میگردد و موفق میشود او را نجات دهد. هنگامی که به دهانه آتشفشان درون میرسند، ناخودآگاه فرودو نیز همچون هر کسی، او را وسوسه تصاحب قدرت میکند تا ارباب حلقهها تأکیدی دیگر بر این نکته داشته باشد: “هیچ کس از آن میل مبرا نیست”. اما با حفظ حلقه، ضعفهای انسانی بر فرودو حمله میبرند. فرودو ممکن است بابت این خواسته خود، تاوان سنگینی پس دهد. از دست دادن یک انگشتش!؟ هرگز، نابودی تمام وجودش. فرودو با رها کردن گالوم و حلقه به درون آتشفشان، در حقیقت پارادوکس “میل به قدرت” و “حضور ضعفهای خود” را در آتشفشان درون رها میسازد. موازی با آن، مبارزان راه روشنایی نیز بر نیروهای شر پیروز میشوند. آیا پیروزی انسان بر میل به قدرت مطلق در وجودش پایان یافته است؟ در فیلم ارباب حلقهها، چنین است، ولی در دنیای اثیری و زمینی، آن نبرد همواره بازآفرینی خواهد شد.
ظهور فرااثیری
پس از تاجگذاری پادشاه جدید (آراگورن)، او، ملکه و همه سلحشوران، بزرگان و قهرمانان، به هابیتها تعظیم میکنند. چرا که آنها توانستند بر نفس خود برای غلبه بر احساسات جاهطلبانه قدرت مطلق غلبه کنند. از این روی حتی از قهرمانان و سلحشوران نیز برترند. برتریای که به سبب تحقق عملی فروتنی است. با چنین مضمونی، فیلم اساطیری ارباب حلقهها از شانههای قهرمانان حماسی فرود آمده و بر جلوی پای فروتنانهترین احساسات انسانی زانو میزند. چنین انتهایی برای فیلمی که بزرگترین اثر سینمایی اساطیری و حماسی تاریخ سینما را یدک میکشد، فروتنی بزرگی است. فیلم ارباب حلقهها، نفس این پیام را خود آنگونه دریافته است که به بازآفرینی آن در انتهای فیلم مبادرت میورزد.
اینجاست که ارباب حلقهها با طمأنینه و با صلابت اعلام میکند: باید بر “ابرانسان” چیره شد. بزرگترین قدرت و کمال شجاعت در آن است که بر ابرانسان درون پیروز شویم. “حیوان” و “ابرانسان”، امیالی هستند که برای انسان شدن میبایست بر آنها چیره شد. آرام گرفتن آنها، ظهور “انسان” را اعلام میکند.
نویسنده: دکتر كاوه احمدی علیآبادی
========================================================
نام اثر :The Lord of The Rings: The Return of the King (ارباب حلقه ها: بازگشت پادشاه) - 2003
کارگردان: Peter Jackson (پیتر جکسون)
نویسنده: Fran Walsh (فرن والش), J.R.R. Tolkien (جی آر آر تولکین),
بازیگران
یان مک کلن: گاندولف
ویگو. مورتنسن : آراگورن
اورلاندو بلوم: لگولاس
الیجا وود:فرودو
شون آستین : سام وایز گمجی
کیت بلانشت : بانوی جنگل "گالادریل"
سالا بیکر: سایرون
کریستوفر لی: سارامون
یان هولم: بیل بو بگینز
دومینیک موناگان: مری برندی باک
بیلی بوید: پره گرین "پیپین" توک
شون بین: بورومیر
برنارد هيل : تئودن
كارل اوربان : ايمور
ديويد ونهام : فارمير
موزيك متن : هاوارد شور
فيلم بردار : اندرو لزنی
تدوين : جان گیلبرت
افتخارات و جوایز
نامزد و برنده 11 اسکار سال 2004
برنده اسکار بهترین فیلم سال 2004
برنده اسکار بهترین کارگردانی سال 2004
برنده اسکار بهترین فیلم نامه اقتباسی سال 2004
برنده اسکار بهترین موسیقی متن سال 2004
برنده اسکار بهترین ترانه سال 2004
برنده اسکار بهترین تدوین سال 2004
برنده اسکار بهترین گریم سال 2004
برنده اسکار بهترین جلوه های ویژه سال 2004
برنده اسکار بهترین ادیت صدا سال 2004
برنده اسکار بهترین طراحی صحنه سال 2004
برنده اسکار بهترین صداگذاری سال 2004
برنده جایزه ویژه AFI سال 2004
نامزد 13 جایزه بفتا و برنده 4 جایزه از بفتا سال 2004
برنده 4 جایزه گلدن گلوب سال 2004
برنده 2 جایزه گرمی سال 2004
همچنین برنده بیش از 200 جایزه بین المللی و معتبر دیگر...
نمرات فیلم :
imdb : 8.9
متاکریتیک : 94
روتن تومیتوز: 0.93
خلاصه داستان :
داستان قسمت سوم درست از جایی شروع میشود که قسمت دوم(ارباب حلقهها: دو برج) تمام شده بود. فرودو و سام به کمک گالوم به سرزمین تاریکی “موردور” نزدیک می شوند تا حلقه را در آنجا بدرون آتش انداخته و نابود سازند. آراگون، لگولاس و جیملی بهمراه دوستان هابیت خود در آستانه نبرد نهایی و بزرگ با افراد سارون با هم متحد می شوند. آراگون در تلاش است تا بعنوان وارث تاج و تخت ایزیلدور اعلام موجودیت کند. قوای ساورن برای از بین بردن نژاد انسانها پایتخت گوندور را محاصره کرده اند. گاندلف نیز در تلاش است تا به ارتش شکست خورده گوندور نیروی تازه ای ببخشد و برای اینکار از کمک پادشاه روهان که جنگاورانش را برای شرکت در این نبرد عظیم فرستاده نیز بهره مند است ..
>>>نقد اول<<<
زمانی که استیون اسپیلبرگ به روی صحنه رفت تا جایزه بهترین فیلم را اهدا کند، حتی پیش از آنکه پاکت را باز کند، تقریبا همه آماده بودند تا نام ارباب حلقه ها: بازگشت پادشاه را به عنوان برنده بزرگ مراسم امسال بشنوند. پیتر جکسون به همراه باری ازبورن و فران والش تهیه کنندگان ارباب حلقه ها بودند که یازدهمین جایزه این فیلم را به دست آوردند.
ارباب حلقه ها: بازگشت پادشاه، با یازده جایزه اسکاری که دریافت کرد توانست تا به رکورد تاریخی و ناشکستنی اسکار که به بن هور و تایتانیک تعلق داشت برسد. اما نکته جالب درباره سومین قسمت از مجموعه ارباب حلقه ها این است که بر خلاف دو رکورد دار دیگر، در هیچ رشته ای بازنده نشده است. ارباب حلقه ها: بازگشت پادشاه، در یازده رشته نامزد جایزه بود و در همه رشته ها رقیبانش را پشت سر گذاشت، در حالی که تایتانیک در چهارده رشته و بن هور در دوازده رشته کاندیدا بودند ولی تنها در یازده رشته به پیروزی رسیدند. گزارشگر بی بی سی در کالیفرنیا، با تاکید بر همین نکته می گوید این نخستین بار است که چنین چیزی در مراسم اسکار رخ می دهد و یک فیلم به طور گسترده در همه رشته هایی که نامزد شده است جایزه را به دست می آورد.
این یک پایان با شکوه برای سه گانه ای بود که هزران نفر، سالها در رویای دیدن آن بودند….
سه گانه «ارباب حلقه ها» هشت سال تمام از عمر «پیتر جکسون» را به خود مشغول کرده است. این کارگردان نیوزیلندی برای متقاعد کردن مدیران استودیوی «نیولاین سینما» برای سرمایه گذاری روی این فیلم زحمات بسیار کشیده است. شرکت های فیلم سازی هالیوود در سال های اخیر قبل از ساخت «ارباب حلقه ها» با اکراه حاضر به سرمایه گذاری های گزاف بر روی فیلم های فانتزی حماسی بوده اند. پروژه عظیم سرمایه گذاری بر روی سه گانه «ارباب حلقه ها» یک ریسک مرگ و زندگی برای شرکت «نیولاین سینما» بوده است. در صورتی که اگر «ارباب حلقه ها» در گیشه شکست می خورد قطعا شرکت نیولاین نیز ورشکست می شد. اما در نهایت جکسون ثابت کرد که فانتزی های بزرگ سینمایی هنوز هم می توانند محبوب عامه باشند.
«ارباب حلقه ها: بازگشت شاه» فیلم کامل و تمام عیاری است که نقاط قوت دو قسمت قبلی را اختیار کرده و بر قدرت آن ها افزوده و در مقابل عناصر کمتر موفقیت آمیز دو فیلم نخست را حذف کرده است.
همانطور که می دانید تریلوژی ارباب حلقه ها از روی کتاب جی.آر.آر. تالکین ساخته شده. کتاب تالکین بسیار مفصل و طولانی است اما پیتر جکسون و دو همکار فیلم نامه نویسش، محور های اصلی کتاب را برگزیده اند و به اجبار بخش های فرعی تر کتاب را در نسخه سینمایی حذف کرده اند. این گزینش ها و حذف ها، که در هر اقتباس سینمایی از روی منابع ادبی اجتناب ناپذیر است، به شکلی صورت گرفته که به روح کتاب تالکین صدمه ای وارد نیامده، مطمئناً اگر آقای تالکین زنده بود و سری فیلم های ارباب حلقه ها را می دید، اولین کسی می بود که به پیتر جکسون تلفن می کرد و به وی تبریک می گفت.
یکی از جذابیت های ارباب حلقه ها و به ویژه قسمت پایانی آن این است که تماشاگر بدون این که کتاب ارباب حلقه های تالکین را خوانده باشد می تواند با قصه و ماجرای روی پرده ارتباط برقرار کند.
صنعت جلوه های ویژه با فیلم بازگشت شاه استاندارد های تازه ای را در سینمای آمریکا مطرح کرده است. اوج موفقیت جلوه های ویژه بازگشت شاه را می توان در صحنه های نبرد فیلم شاهد بود. این صحنه ها کاملاً واقعی به نظر می رسند و هیچ نشانی از انیمیشن کامپیوتری در آن ها به چشم نمی خورد. گولوم، مخلوق کامپیوتری فیلم همانقدر واقعی به نظر می رسد که کاراکتر های غیر کامپیوتری فیلم. لوکیشن ها، طراحی صحنه و لباس در بازگشت شاه نیز نمود چشمگیری دارند. بازی ها نسبت به دو قسمت قبلی به مراتب بهتر و پخته تر است. و بالاخره باید به موسیقی متن هاوارد شور اشاره کرد که کاملا با تصاویر چفت و بست شده است.
یکی از دستاورد های عمده پیتر جکسون در بازگشت شاه، شیوه ای است که او برای جمع کردن داستان انتخاب کرده. او به شکل هوشمندانه و ظریفی تمام مسیر های فرعی داستان را به شاهراه اصلی طرح داستانی اش هدایت می کند. سپس همه چیز را برای فصل نبرد بزرگ پایانی در «میناس تیریت» تدارک می بیند.
نبرد بین خیر و شر بارها و بارها در دنیای تصویر در قالب های داستانی گوناگون و متفاوت روایت شده و پایانی محتوم را به نمایش گذارده است. خارج شدن روشنایی و امید از دل سیاهی مطلق در تریلوژی «ارباب حلقه ها» به بهترین شیوه به تصویر درآمده است. پیام پیروزی حقیقت خوبی بر بدی مطلق توسط این سینمایی پرخرج و زیبا به بهترین نحو انتقال یافته است.
یک دستاورد مهم سه گانه ارباب حلقه ها این است که تمامیت این سه گانه – و نه جزء به جزء آن – به عنوان یک اثر هنری منسجم و تمام عیار هویت خاص خودش را دارد. سه گانه ارباب حلقه ها با موفقیت گسترده تجاری و هنری خود بر قدرت ریسک پذیری استودیو های ذاتاً محافظه کار هالیوودی افزوده است. با گذر زمان اهمیت بسیار زیاد این سه گانه در تاریخ سینما آشکار تر خواهد شد.
بازگشت پادشاه حتی به شکل مستقل از سه گانه ی ارباب حلقه ها (اولی، 2001 و دومی، 2002) هم یکی از بهترین فیلم های حماسی هالیوود است. فیلمی که دو ویژگی مهم دارد. اول حضور همه ی مخلوقات و فضاهای دنیای ج. ر. ر. تالکین در این بخش و دوم، دو سه نبرد تمام عیار با ریزه کاری های فنی و جلوه های ویژه ی خارق العاده که حتی به نسبت دو فیلم قبل هم بالاتر رده بندی می شود.
قسمت سوم ارباب حلقهها، نسبت به دو قسمت قبلش پختهتر و حرفهایتر به نظر میرسد. صحنههای اكشن و جلوههای ویژه كمتر دیده میشود. خط پیشروی داستان، شفافیت بیشتری دارد. كار مثبت پیتر جكسون در این قسمت، این است كه با وجود كاراكترهای بیشمار، همه آنها را به خدمت گرفته و حضور هیچكدام از آنها بیهوده نیست. داستان از جائی شروع میشود كه فرودو، سام و گالوم در بیابانهای مونت دووم سرگردانند. بازگشت پادشاه قصه را به گونهای درخور توجه، كامل میكند. داستان پرفراز و نشیب «حلقه» و هابیتهای كوتاه قد به پایان رسید، و خاطرهای زیبا و دیدنی از خود بر جای گذاشت. آنهمه موجودات عجیب و غریب و فضاهای بكر و زیبا، و داستان افسانهای «جی، آر، تولكین» همه دست به دست هم دادند تا پیتر جكسونِ ناشناخته، اینك تبدیل به یكی از قدرتمندترین فیلمسازان دنیای سینما شود.
«ارباب حلقه ها: بازگشت پادشاه» داستان رویارویی نهایی فرودو و سارون است. سرانجام بیننده سریال 3 ساله جكسن، آتشفشان نابودی را خواهد دید و چشم بزرگ را از نزدیك احساس خواهد كرد. همه اینها چیزهایی است كه جكسن به تماشاگر مشتاق قسمت دوم نداد و او را منتظر نگه داشت. سه گانه ارباب حلقه ها یك فیلمبرداری 300 روزه داشت و آماده ساری هر قسمت حدود یك سال به طول انجامید. پروژه عظیم كمپانی نیولاین در هر دو سال نمایش، نامزد اسكار بهترین فیلم شد و تنها فروش قسمت نخست تمامی هزینه های زمان تولید را پاسخگو شد.
قسمت تازه، داستان ادامه سفر فرودوی هابیت، دوستش و همراه تازه شان گالوم به سوی آتشفشان كوه نابودی است. سفری كه به خواست گاندولف از شایر آغاز شد و در سرزمین الف ها به ماموریت نابودی حلقه در محل پیدایشش یعنی آتشفشان انجامید. همانند قسمت دوم، گاندولف، آراگون و دیگران را هم در خطوط موازی سفر خواهیم دید و دیگر تا پایان راه همراهشان خواهیم بود
منبع: آردا، دنیای تالکین
>>>>>>>>تحلیل فیلم<<<<<<<<<
یکی از جذابیت های قسمت پایانی این تریلوژی سینمایی آن است که تماشاگر بدون این که کتاب ارباب حلقه های تالکین را خوانده باشد می تواند با قصه وماجرای داستان ارتباط برقرار کند. اینجاست که باید تمام اتفاقات به نتیجه ای معقول و حساب شده برسد و بیننده را همراهی کند. صحنه های نبرد قسمت سوم یعنی بازگشت شاه پخته تر و واقعی تر از قسمت های پیشین بود، به طوری که احساس می شود هیچ نشانی از انیمیشن کامپیوتری در آن به چشم نمی خورد. یکی دیگر از دستاوردهای ارزشمند «پیترجکسون» در بازگشت شاه شیوه ای است که اوبرای جمع کردن داستان انتخاب کرده است. او به شکل هوشمندانه و ظریفی تمام مسیرهای فرعی داستان را به شاهراه اصلی طرح داستانی اش هدایت می کند و در پایان نتیجه ای واقعی و حقیقتی جهانی را از آن استخراج میکند. نبرد بین خیر و شر که بارها و بارها در دنیای تصویر درقالب های داستانی گوناگون ومتفاوت روایت شده و پایانی محتوم را به نمایش گذارده است به بهترین شیوه به تصویر درآمده است.خارج شدن روشنایی و امید از دل سیاهی مطلق در تریلوژی «ارباب حلقه ها» پیام پیروزی حقیقت، خوبی بر بدی مطلق توسط این سینمایی پرخرج و زیبا به بهترین نحو انتقال یافته است. تمام سه گانه ارباب حلقه ها (نه جزء به جزءآن) به عنوان یک اثر هنری منسجم و تمام عیار هویت خاص خودش را دارد، سه گانه ارباب حلقه ها با موفقیت گسترده تجاری و هنری خود توانست به یکی ازآثار تاریخ ساز سینما بدل شود. با این تفاسیر به نظر شما قلع و قمع کردن چنین اثری خیانت و جسارتی عظیم نیست؟
جمع بندی نهایی در مورد سه گانه ارباب حلقه ها
فیلم ارباب حلقه ها در مورد سفر ابدی انسان به سوی آزادی از هر نوع شری می باشد، آزادی از هر آن چه که وجود دارد. و سرنوشت انسان را بیان می کند. انسانی که در بهشت زندگی می کرده است و قدرت کامل و برتر او را وسوسه کرده تا به زندگی فانی و محدود قدم بگذارد. زیرا طرز استفاده از قدرت را نمی دانسته است و قدرت را به نفع خود و بر علیه دیگری به کار گرفته است. غافل از این که اگر جهان نابود شود، او نیز نخواهد بود. با وجود شرارت بسیاری که در وجودانسان ریشه می دواند، بالاخره زمانی می رسد که کنترل قدرت از دستش خارج میشود و به دست نیروی پاک و سادۀ وجودش می افتد. او نیز نمی تواند مدت زیادی آن را نگه دارد و نیروهای برتر درونی انسانی که آگاه ترند، درک می کنند که باید از این قدرت درست استفاده شود. نباید به خدمت خواسته های حقیر آنان درآید بلکه لازم است به همۀ انسان ها، موجودات و جهان هستی خدمت کند.
در جدال عظیم زندگی، بالاخره انسان پی می برد که تنها یک ماهیت و یک شعور مطلق است که از این نیرو و قدرت تام، به نفع همه و مدبرانه استفاده می کند. همه آنرا برای خدمت به خویش می خواهند و جلب رضایت یک فرد الزاماً در راستای جلب رضایت همه نیست. بالاخره نیروی پاک درونی که همه را دوست دارد، انسان را وامی دارد که قدرت را به خدا واگذارد. تا انسان و جهان پایدار بماند نه این که تنها فردیت خویش را حفاظت کند. او پی می برد که بدون حکومت خدای واحد، زندگی او نیز دوامی نخواهد داشت. زیرا جهان از بین می رود. پس سفردرونی خویش به سوی آزادی را آغاز می نماید. خود و قدرتش را از همه کس محفوظ می دارد و برای این کار از طرف تمامی نیروهای مثبت وجودش حمایت می شود.اوخودش را از نیروهای مادی آزاد می کند ولی می بیند که نیروهای غیرمادی نیز قابل اعتماد نیستند و به شکلی ملایم تر، به فکر نوعی تصاحب قدرت هستند و آنان نیز برای برتری بر یکدیگر و کسب افتخار، تلاش می کنند. روح ماهیتی افتخار کننده و اهل شرف است. در نتیجه برتری جو می باشد. وی نیز لیاقت دردست داشتن قدرت را ندارد. زیرا او نیز می خواهد که قدرت در انحصار وی باشد.
انسان درمی یابد که این راه به آن سادگی که فکر می کرده است، نیست. درک می کند که باید قدرت را نابود سازد تا دست هیچ کس به آن نرسد. در واقع بین همه تقسیم گردد. وقتی هیچ کس دارای قدرت نابودی نباشد، همه خوشبخت و جاودانه خواهندبود. عاقبت با سختی های زیادی موفق می شود که حلقۀ قدرت را نابود سازد و به اصل آن باز گرداند. آن گاه به مهار قدرت دست می یابد. او دیگر توسط قدرت جذب نمی شود بلکه قدرت تحت تسلط اوست. حالا می توان گفت که دیگر قدرتی وجودندارد. و در وجود او، تمامی موجودات به خوبی و خوشی زندگی می کنند.انسان درک می کند که در اعماق وجود هر چیزی از جمله خودش، حقیقتی ناب وجود داردکه کاملاً بی شکل است و در صورت ارتباط با آن، می تواند حیاتش را به اشکالی کاملاً دلخواه، هدایت نماید.انسانی که به این درجه از شعور و درک می رسد، بر اساس قانون درونش زندگی می کند وبه قانون درونی دیگران نیز عشق می ورزد. قدرت به قانون درونی مبدل میگردد. قانونی برای بودن به تمامی اشکال ممکن، که به همۀ صورت های وجوداعطاء می گردد. در نتیجه قدرت تجزیه شده و صورت هولناک خویش را از دست میدهد. بهرۀ هر کسی از قدرت، اینست که بتواند تا ابد همان گونه باشد که دوستدارد و بهرۀ او از بی قدرتی نیز آنست که نتواند به دیگری آزار رسانده یامانع سعادت وی گردد.بنابراین جهان فردی آزاد و مستقل برای همه، هنگامی پا به عرصۀ وجود می گذارد که انسان در شکل رهای خویش بر جهان حکومت کند.دراین فیلم، حلقه نماد قدرت تام و چشم، نمادی از دیدگاهی شرورانه و قدرتطلبانه است، آن قدرت روحی ای که تمایل به حکومت زندگی و مرگ دارد و جهان راپس از زنده کردن به سوی مرگ می راند.
زیرا به اجزای وجود که هر کدام زندگی مستقلی دارند، علاقه ای ندارد.اسمیگل نیز با تمایل به در دست گرفتن قدرت، از آن جا سقوط کرده و به صورتی کریه که نشان از افکار و اعمال پلید وی دارد، درمی آید. وی زمان زیادی از قدرت بهره مند می شود؛ اما بالاخره به دلیل از بین رفتن تعادل اش، قدرت را ازدست می دهد. زیرا اگر طرز استفاده از قدرت را ندانیم، به خودمان و دیگران صدمه می زنیم. هر گاه قدرت در جهت منافع فردی حرکت نماید، جهانی محوری میسازد که در آن بردگی تن و روان دیده می شود. مراتب قدرت، به وجود آمده و به ارزش گذاری این مراتب از وجود، منجر می گردد. آزادی به جبر و تقدیر مبدل شده و بخشی از وجود به نام روح، بر بخش دیگری که جسم یا ماده نامیده میشود، اعمال زور و قدرت می نماید و از جهاتی نیز برعکس آن اتفاق می افتد. سپس حلقه به دست بیل بو افتاد. او در جهت خواسته های ساده دلانۀ خویش ازقدرت استفاده می کرد. دنیای وی محدود بود. تنها بهرۀ او از این قدرت، عمری صدساله و داشتن قدرت های روحی – روانی بود. وقتی که قدرت در خدمت خواستههای یک شخص باشد بسیار محدود عمل می کند زیرا یک فرد به نسبت تمامی دنیا،خواهش ها ی محدودی دارد. خواسته هایی که در کمال وسعت شان، آسایش یک نفر رامی خواهند.بنابراین جادوگری به نام گاندولف، که نمایان گر شعوری برتر و قوی تر در انسان است،آن فرشته ای که با تحکم انسان را، امر بر حق می کند؛ حلقه را از بیل بو ستانده و به فرشته ای به نام فرودو واگذار می نماید که بدون سوء استفاده میتواند از قدرت نگاهداری کند.فرودو نمایندۀ آن شعور و عقل برتری ست که در انسان عاشق همه چیز است و می داندکه قدرت باید در دست همه باشد. درعین حال نیز می تواند آن را به امانت گرفته و به اعماق وجود انسان ببرد تا آن را نثار تمامی ذرات وجودش بنماید. بنابراین تسلیم حق و حقیقت می باشد. وی مظهر آن عقلی ست که خود را به خداوند مطلق تسلیم و واگذار کرده و تنها شاهد بر اوضاع و احوال باقی مانده است.
الف هانیز نوع دیگری از فرشته ها هستند که قدرت های خاصی دارند. در این مسیر گاندولف به قدرت های برتری دست می یابد که با آن به کمک انسان می آید. یعنی نیروهای پاک جادوی سفید، ارتقاء یافته و بر نیروهای شیطانی جادوی سیاه،غلبه می کند.حملۀ درخت ها نیز نمایان گر اینست که نیروهای غیرانسانی طبیعت نیز در این جنگ به کمک او می شتابند؛ زیرا طبیعت یک انسان شرور ولی قدرتمند، در حد یک انسان می ماند و نمی تواند بر طبیعت فائق شود. اما طبیعت یک انسان نیک وعاشق همه چیز، از حد یک انسان می گذرد و به ماورای قدرت بشری دست می یابد. وقتی که عشق ما ماورای انسان باشد، قدرتمان نیز ماورای او خواهد بود. درنتیجه می بینیم که قدرت جادوگر منفی فیلم نابود می گردد.ارواح بخشیده نشده، نشان دهندۀ کسانی یا وقایعی هستند که انسان را آزرده اند. زمانی که انسان می آموزد که تمامی آزارها برای این بوده است که بتواند آنچه را که شایسته ترین است بخواهد، زمانی که درک می کند که همۀ این حوادث به امر خود و برای ارتقاء خویشتن بوده، همه چیز و همه کس را خواهد بخشید. زیرا می بیند که همه در آزادی وی سهم داشته اند. هر چیزی که بتواند در آزادسازی فرد سهمی داشته باشد، در نهایت نیکی محسوب می گردد.دراین فیلم تنها دو انسان ویژه وجود دارد. یکی آراگون و دیگری برومیر است که سمبل هایی از انسان در دو وضعیت متقابل همیشگی می باشند. اولی وضعیتی است که فرد را وادار به تبعیت از حقیقت مطلق می نماید و دومی وضعیتی است که فردرا وادار به اطاعت از حقیقت شخصی و انفرادی می کند.
آراگورن مظهر انسان و انسانیت می باشد و حکومت وی نیز حکومت به حق انسان بر جهان میباشد. برومیرآن وجه انسانی است که باشرف است ولی آزاد از دام های نفسانی نیست. یعنی نجات خود را بر نجات جهان ارجح می دارد. بنابراین توسط نیروهای نابودگر نابود می شود. زیرا می خواست برای حفاظت خویش، جهان را به خطربیاندازد. هر چند که صادقانه بود، ولی درست نبود. فرد برای حفظ خویش به حفظ جهان پیرامونش نیازمند می باشد.سم،سمبلی از وفای به عهدیست که فرودو را همراهی می کند. در خاتمه فرودو وسوسه می شود که قدرت را نگه داشته؛ به روح و تاریکی ناشناخته مبدل گردد. چیزی که همیشه در برابر ماده و شناخته قدعلم کرده است و گویا با آن می جنگد. اما فرودو متوجه می شود که نفس می خواهد بر او غلبه کرده و تمامی زحماتش رانابود سازد. می فهمد که در تمام زمانی که نفس، او را هدایت می کرد، به فکراین بوده است که به بالاترین قدرت ممکن دست یابد.تنهاچیزی که می تواند انسان را برای رسیدن به آگاهی برتر تهییج کند، نفس و بی قدرتی حاصل از آن می باشد. بی قدرت همیشه عاشق قدرت می باشد. در نتیجه تنهااوست که عشق لازم را دارد و به دنبال قدرت تا هر کجا می آید. اما تنها اونیز تهدیدی برای آخرین مراحل واگذاری قدرت، می باشد. بنابراین در آخرین لحظات فرودو درک می کند که نفس هیچ گاه بی خطر و رام نخواهد شد. بلکه همواره در کمین است. اگر چیزی وجود داشته باشد، مدار قدرت به او تعلق یافته و مشروط می شود. آن گاه حاکم و خداوندگار آن مدار می گردد. برای بی خدابودن و هدایت شدن از درون، براساس تمایلات قلبی، هیچ چیزی نباید در مدارانرژی قرار گیرد. والا ذات و ماهیتش را به صاحب مدار تحمیل خواهد ساخت.
داستان با حکومت ابدی آراگون و وسعت یافتن عشق انسان از خویش به همه، پایان مییابد. به روایت داستان، انسان تنها زمانی می تواند جاودانه گردد که عاشق همه چیز باشد و از قدرتش علیه هیچ چیز استفاده نکند. برای این کار نیز بایدعشق و قدرتش را به تمامی عالم هستی نثار کند. به آن چیزی که همۀ عالم راعاشقانه به وجود آورده است و تمایل به جاودانگی هر ماهیتی دارد. آراگون پادشاهی است که به دلیل قدرت درونی اش برای رهبری جهان، انتخاب گردیده است. او همانقدر در اختیار دیگریست که دیگری در اختیار وی می باشد. یکی برا ی همه و همه برای یکی، شعار چنین حکومتی می باشد. حکومت وی در این جهت می باشد که هیچ حکومت کننده ای وجود نداشته باشد. بلکه صرفاً انجام وظیفه وقرار گرفتن در جایگاهیست که توانش را داراست. در خاتمه فرودو نمی تواند خودرا نجات دهد. به این منظور که عقل فردی در اقیانوسی از عقل الهی غرق می شود و به اوج تعالی خویش دست می یابد.
=====================
دیالوگ ماندگار