به نام انکه جان را فکرت اموخت
درود بی پایان ب تمامی شما عزیزان
من رضا میزبان شما و اینجا کافه فیلم و خیلی خوش اومدین به 26 مین قسمت از اولین برنامه تخصصی نقد و بررسی اثار مهمسینمای ایران وجهان
سلام من رو در اولین روز از اخرین فصل تابستان در قرن سینزهم(بقول اصفهونیای عزیز)هجری شمسی پذیرا باشید
حقیقتا این برنامه گفتم ی تنوعی بدیم و از طرفیم کلی فیلم از یکی از محبوبترین و کاربلد ترین کارگردانای سینما(مارتین اسکورسیزی) مونده بود رو دستم
پس بهونه شد تا تمام چهار بخش این برنامه رو ب آثار این پیرمرد خنده رو اختصاص بدم
با ماهمراه باشید و همه باهم رو به دوربین سلفیتون
یک دو سه
بریم بیایم
{شاه حسینی..}
..................................
درباره فیلم
نام اثر : گاوخشمگین 1980 - raging bull
کارگردان: Martin Scorsese (مارتین اسکورسیزی)
کارگردان، فیلمنامهنویس، تهیه کننده، بازیگر و تاریخدان ایتالیایی-آمریکایی فیلم و سینما است. این کارگردان شهیر سینمای آمریکا، عنوان دار تمامی جوایز معتبر سینمایی دنیا جایزه اسکار، جایزه گلدن گلوب، جایزه بافتا، جایزه انجمن اتحادیه کارگردانان آمریکا و البته جشنواره کن،جشنواره فیلم ونیز و انجمنهای مهم مختلف منتقدین آمریکا و جهان و همچنین معروف ترین جایزه تلویزیونی آمریکا جایزه امی میباشد.
در بسیاری از ردهبندیهای سینمایی اسکورسیزی را به عنوان بهترین کارگردان زنده و معاصر دنیا پس از جنگ جهانی دوم و یکی از سه کارگردان برتر تاریخ سینما میدانند. کارگردانی که پس از گذشت نزدیک به ۵ دهه، همچنیان نامی بزرگ، مطرح و مهم در عرصه کارگردانی سینما میباشد که اکران هر فیلم جدیدش را اتفاق مهم سینمایی دانسته و به وفور مورد ستایش منتقدین واقع میشود.
او را با فیلمهای ماندگارش، خیابانهای پایین شهر، راننده تاکسی، گاو خشمگین، رفقای خوب و البته دوستی و همکاری متناوبش با بازیگر بزرگ سینما، رابرت دنیرو میشناسند. اسکورسیزی اسکار کارگردانیش را برای فیلم موفق رفتگان به دست آورد.
نکته جالب توجه در مورد رکورد منحصربهفرد او اینکه، از ۶ فیلم اسکورسیزی که در قرن بیست و یکم کارگردانی کردهاست، ۵ فیلم کاندید بهترین فیلم و کارگردانی سال در مراسم جایزه بافتا، جایزه گلدن گلوب و جایزه اسکار شدند! و در این بین جایزه اسکار بهترین کارگردانی را برای رفتگان و جایزه گلدن گلوب بهترین کارگردانی را برای سه فیلم دار و دستههای نیویورکی و رفتگان و هوگو دریافت کردهاست.
نویسنده: Jake LaMotta (جک لموتا), Joseph Carter (جوزف کارتر)
بازیگران :
رابرت دنیرو / جیک لاموتا
بازیگر، کارگردان و تهیهکننده آمریکایی است. از اولین فیلمهای خوب وی میتوان به فیلم خیابانهای بدجنس اشاره نمود. بعد از عدم موفقیتش در دریافت نقش مایکل کورلئونه در فیلم پدرخوانده، نقش ویتو کورلئونه در قسمت دوم همین فیلم به وی داده شد. وی برنده جایزه اسکار بهترین نقش مکمل مرد بخاطر این نقشش شد.
همکاری وی با مارتین اسکورسیزی، کارگردان مشهور آمریکایی، از فیلم خیابانهای بدجنس شروع شد و بعد از آن این دو چندین فیلم دیگر را نیز با کمک یکدیگر ساختند که از آن جمله میتوان به فیلم گاو خشمگین اشاره نمود، نقشی که رابرت بخاطر بازی در آن موفق به دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر شد. از دیگر فیلمهای این دو فیلمهایی همچون راننده تاکسی و تنگه وحشت است که بخاطر بازی در هردوی آنها وی نامزد دریافت جایزه اسکار شد. فیلم شکارچی گوزن نیز وی را نامزد دریافت جایزه اسکار نمود. کارگردان این فیلم، مایکل چیمینو بود.
رابرت د نیرو همچنین نامزدی دریافت چهار جایزه گولدن گلوب را بخاطر بازی در فیلمهای نیویورک، نیویورک (۱۹۷۷)، فرار نیمهشب (۱۹۸۸)، اینو ببین (۱۹۹۹) و ملاقات با والدین (۲۰۰۰) شد. در سمت کارگردانی نیز اثری همچون چوپان خوب از وی وجود دارد.
رابرت دِنیرو به عنوان یکی از بزرگترین و استثناییترین بازیگران تاریخ سینما شناخته میشود. وی تاکنون در بیش از نود فیلم در طول دوران فعالیتش ظاهر شد. وی در ماه می سال ۲۰۱۵ به عنوان بزرگترین بازیگر تاریخ سینما برگزیده شد.
جو پشی / جوئی
جوزف پشی که بیشتر با نام جو پشی شناخته میشود، بازیگر و خوانندهٔ آمریکایی است که به خاطر بازی در فیلمهای گنگستری معروف شده است.
پشی در نیوجرسی به دنیا آمد و در دههٔ ۶۰ به عنوان خواننده فعالیت میکرد که در گروه او فرانک وینسنت نیز او را همراهی میکرد فعالیت اصلی پشی در بازیگری، با فیلم گاو خشمگین شروع و در دهههای ۸۰ و ۹۰ از مشهورترین بازیگران فیلمهای مافیایی شد.
او در سال ۱۹۹۹ از کار بازیگری دست کشید و خود را بازنشسته اعلام کرد ولی در سال ۲۰۰۵ با بازی در فیلم چوپان خوب به کارگردانی رابرت دنیرو دوباره به عالم سینما بازگشت.
کتی موریارتی / ویکی لاموتا
افتخارات فیلم:
برنده اسکار بهترین بازیگر نقش اصلی مرد برای رابرت دنیرو ،
برنده اسکار بهترین تدوین.
نمرات فیلم:
imdb :8.4
متاکریتیک: 89
روتن تومیتوز: 0.95
=======================================================================
خلاصه داستان فیلم:
داستان زندگی قهرمان بوکس امریکایی به نام جیک لاموتا معروف به گاو خشمگین که سودای قهرمانی در سر دارد ولی به دلیل طبیعت خشن و خودویرانگر خود در زندگی خصوصی و حرفه ای اش دچار یک سری مسائل حاشیه ای می شود.
جیک لاموتا قهرمان بوکس اهل آمریکاست که به " گاو خشمگین " مشهور است. جیک قصد دارد تا به قهرمانی در مسابقات بوکس برسد اما حالت روحی متزلزل او اتفاقات مختلفی را برایش به همراه می آورد که...
===================================================================================
نکاتی که احتمالا درباره « گاو خشمگین » نمی دانید :
زمانی که جیک لاموتای واقعی فیلم را مشاهده کرد گفت که برای اولین بار فهمیده که در زندگی اش چه آدم بدرد نخوری بوده است!
در سال 1978 مارتین اسکورسیزی به دلیل اعتیاد به کوکائین و مصرف بیش از حد این ماده مخدر، در بیمارستان بستری شد. رابرت دنیرو پس از ملاقات با وی در بیمارستان به او گفت که باید مواد را ترک کند و یک فیلم در مورد بوکس بسازد. اسکورسیزی هرگز علاقه ای به ساخت فیلم ورزشی نداشت اما با اصرار دنیرو حاضر به ساخت فیلم شد. وی سالها بعد گفت که رابرت دنیرو زندگی او را نجات داده است.
رابرت دنیرو در مسیر آماده سازی فیزیکی خود برای بازی در « گاو خشمگین » تمرینات بسیار سختی را پشت سر گذاشت و حتی در سه مسابقه رسمی بوکس نیز شرکت کرد که موفق شد از دو تای آنها پیروز خارج شود!
رابرت دنیرو در سکانس مبارزه با جو پشی، به اشتباه دنده او را شکست! این صحنه در فیلم وجود دارد.
یکی از دلایلی که مارتین اسکورسیزی تصمیم گرفت تا فیلم را به صورت سیاه و سفید اکران کند، عدم علاقه او به نمایش خون بود.
رابرت دنیرو حدود 1000 دور تمرین را با جیک لاموتای واقعی گذراند.
رابرت دنیرو و جو پشی در سکانس مشهور ملقب به hit me واقعا یکدیگر را با مشت می زنند!
هیچ موسیقی ارجینالی برای فیلم ساخته نشده است.
تدوین فیلم هر شب پس از فیلمبرداری در آپارتمان خود اسکورسیزی انجام می گرفت.
در سال 2007 انجمن ملی فیلم آمریکا « گاو خشمگین » را به عنوان چهارمین فیلم برتر تاریخ سینما برگزید.
جوزف لاموتا که برادر جیک لاموتا می باشد، پس از اکران فیلم درخواست دریافت 2.5 میلیون دلار غرامت از سازندگان به دلیل تصویر خلاف واقعی که از او در فیلم به نمایش گذاشته شده بود ارائه کرد!
فیلمنامه « گاو خشمگین » در دو هفته نوشته شد.
در فیلم گفته می شود که جیک لاموتا هرگز در مسابقات بوکس ناک اوت نشد اما در واقعیت، لاموتا توسط دنی ناردیکو ناک اوت شده بود .
صحنه ازدواج در فیلم را پدرِ مارتین اسکورسیزی کارگردانی کرده است! خودِ مارتین اسکورسیزی در زمان فیلمبرداری این سکانس در بستر بیماری بود.
این فیلم اولین فیلم کتی موریارتی می باشد.
« گاو خشمگین » از طرف مجله سرگرمی های هفتگی به عنوان پنجمین فیلم برتر تاریخ سینما برگزیده شده است.
جو پشی در دنیای واقعی 6 ماه بزرگتر از رابرت دنیرو است اما در فیلم نقش برادر کوچکتر او را ایفا می کند.
شارون استون برای بازی در نقش ویکی لاموتا تست بازیگری داده بود اما رد شد.
« گاو خشمگین » اولین فیلم مارتین اسکورسیزی است که توسط تلما شونمیکر تدوین شده است.
==================================================================================
نقد و بررسی:
«گاو خشمگین» یک فیلم دهه هفتادی اصیل است: سینمای دهه هفتاد را با یکسری ویژگی های خاص به یاد می آوریم. ارتباط تنگاتنگ با اجتماع و سیاست، پایبند نبودن به قواعد، واکنش تیز و تند به وقایع اطراف، بازگشت به ژانرهای کلاسیک آمریکایی، داستان هایی تلخ و دیرهضم و استفاده از تم «ویرانی» به عنوان تم غالب فیلم ها، از جمله این ویژگی ها به شمار می روند. با این دید که به «گاو خشمگین» بنگریم، آن را یک فیلم کاملا دهه هفتادی می یابیم. با همه ویژگی هایی که ذکر کردیم. بعد از ناکامی فیلم «نیویورک، نیویورک»، «گاو خشمگین» در مسیر فیلمسازی مارتین اسکورسیزی، ادامه «راننده تاکسی» به شمار می رود. می توان پا را فراتر گذاشت و «گاو خشمگین» را در کنار «راننده تاکسی» و فیلم کوتاه «ریش تراشی بزرگ»، سه گانه ویتنامی اسکورسیزی نام نهاد. این لایه در «گاو خشمگین»، مثل «ریش تراشی بزرگ»، پنهان و نمادین تر از «راننده تاکسی» است اما به سادگی می توان جیک لاموتای فیلم را نمادی از آمریکا در نظر گرفت. آن وقت قفل های فیلم باز شده و ما را با لایه ای جدید روبه رو می کنند. اینجاست که می بینیم که «گاو خشمگین» روایتی است از جامعه ای که بعد از جنگ جهانی دوم، شهرت و اعتبار جهانی را یکجا به دست آورد اما با انداختن خودش به میان رینگ ویتنام و فراهم کردن فرصت برای دریافت ضربات پیاپی، به تدریج همه داشته هایش را از دست داد.
اما «گاو خشمگین» پیش از هر چیز داستان یک فرد است: همه این حرف ها و نمادگرایی ها درست اما در یک شاهکار، این تفسیر و تأویل ها در حاشیه کار قرار می گیرند. آن چه در درجه اول یک شاهکار را خلق می کند، داستانی گیرا به همراه شخصیت هایی درگیرکننده و تأثیرگذار است و چه فیلمی را بیش از «گاو خشمگین» می توان واجد این شرایط یافت؟ «گاو خشمگین» حکایت آمریکاست اما قبل از آن، داستان جیک لاموتا به شمار می رود. روایت کله شقی ها، تکروی ها و در نهایت خودویرانگری اوست که روند پیشرفت این آخری، آدم را یاد شاهکار فراموش نشدنی باب فاسی، «لنی»، می اندازد. نقش رابرت دنیرو در «گاو خشمگین»، بی شباهت به داستین هافمن در «لنی» نیست. جیک لاموتا به همان اندازه لنی در سقوط خود مؤثر است، در تماشاگر دافعه ایجاد می کند و در عین حال همدلی برانگیز است.
پس نقطه قوت فیلم در شخصیت پردازی اش است: این نکته البته برای تمام فیلم های خوب صدق می کند اما در فیلمی مثل «گاو خشمگین» که تمام کنش ها و رویدادها در محدوده درون یک فرد تعریف می شوند، شخصیت پردازی اهمیتی دو چندان پیدا می کند و اینجاست که هنر اسکورسیزی و پل شریدر نمایان می شود.
جیک لاموتا در ادامه تراویس بیکلِ «راننده تاکسی» قرار دارد. شباهت این دو کاراکتر غیر قابل انکار است. تا آنجا که در سکانس جر و بحث جیک و ویکی بر سر برخورد بیش از حد صمیمانه ویکی با تامی، زمانی که جویی به جیک اعتراض می کند و جیک با خشم جواب او را می دهد، زاویه دوربین و جهت ایستادن جیک، یادآور سکانس معروفی از «راننده تاکسی» است که در آن تراویس دارد با خودش حرف می زند و اسلحه خریداری شده اش را امتحان می کند. به طور کل می توان گفت اکثر کاراکترهایی که دنیرو برای اسکورسیزی بازی کرد، آدم هایی پر از مشکل و غیرعادی اما به طرز پارادوکسیکالی همدلی برانگیزند. شخصیت های اصلی همکاری های مشترک این دو، چنان کاریزماتیک به تصویر کشیده می شوند که در بسیاری از مواقع، تماشاگر به این نکته توجه نمی کند که این شخصیت ها، چقدر غیرطبیعی و مریضند.
آدم ممکن است در لحظاتی از آنها متنفر شود، ولی سرانجام نمی تواند حس چندان بدی نسبت به آنها داشته باشد. در سکانسی که در آن جیک لاموتا با مشت به دیوار می کوبد و می پرسد: «چرا؟ چرا؟»، آن قدر نسبت به او احساس نزدیکی می کنیم که چه بسا فراموش کنیم پاسخ این سوال جیک، همان کسی است که جلوی رویمان ایستاده و دارد با مشت به دیوار می کوبد. علت همدلی بین تماشاگر و این شخصیت ها هم این است که آنها در اکثر دقایق فیلم به صورت یک قربانی تصویر می شوند؛ یک معلول تا یک علت. جیک لاموتا کسی است که سعی می کند آخرین ذرات هویت و مردانگی اش را حفظ کند. حتی مشت خوردن های عمدی و متوالی جیک در رینگ بوکس هم با این دلیل که او سعی می کند با تحقیر شدن، دوباره غرور و مردانگی اش را در حالتی ققنوس وار به دست بیاورد، قابل توجیه است.
پس «باشگاه مشت زنی» دیوید فینچر هم یک «گاو خشمگین» دیگر است: این بعد از «گاو خشمگین» تماشاگر را کاملا یاد فیلم «باشگاه مشتزنی» می اندازد. نه فقط به این خاطر که هر دو فیلم مشتزنی را محور ماجرای خود قرار داده اند.
بلکه به این دلیل که در هر دو فیلم، نبرد و مشتزنی برای شخصیت های اصلی، چیزی بیش از صرفا یک تمرین یا یک ورزش است. بوکس برای جیک لاموتا، چیزی شبیه به یک آیین یا مشابه آن است. آیینی که به وسیله آن می خواهد هویت و اصول خود را حفظ کند. همان گونه که راوی فیلم فینچر، از دل آن جلسات خاله زنکی، به باشگاه مشتز نی تیلر داردن پناه می برد تا آخرین بازمانده هویتش را حفظ کند. در «گاو خشمگین»، جیک زمانی که خودش تحت شرایطی، این اصول را زیر پا می گذارد، باید خودش را تنبیه کند. تنبیهش هم این است که مشت بخورد و فرو بریزد. در اوایل فیلم، جیک با زن اولش دعوا می کند و بعد که از کارش پشیمان می شود، از برادرش می خواهد که او را بزند. تنبیه او همین است. این که کتک بخورد و تحقیر شود. حالا یک بار از برادر کوچک ترش و یک بار روی رینگ و جلوی چشم آن همه تماشاگر. در «باشگاه مشتزنی» هم نماهای مشابهی را شاهدیم که شخصیت های فیلم، گاهی می ایستند تا کتک بخورند و همه چیزشان را از دست بدهند، بلکه بتوانند آن ها را دوباره به دست بیاورند. اگر بخواهیم در یک عبارت «گاو خشمگین» را توصیف کنیم، شاید بهتر باشد این گونه بگوییم: «گاو خشمگین» فیلمی است درباره «زوال مردانگی در آمریکای پس از جنگ.»
«گاو خشمگین» نمونه شگفت انگیز از بین رفتن مرز بین بازیگر و نقش است. بخصوص این که هنگام بازی در «گاوخشمگین» رابرت دنیرو تجربه بازی در نقش شخصیت مشابهی را در «راننده تاکسی» از سر گذرانده بود. اشاره کردیم که «گاو خشمگین» را در کنار «ریش تراشی بزرگ» و «راننده تاکسی» بخشی از یک سه گانه تلقی کرد. این حرف را می توان این گونه هم مطرح کرد که جیک لاموتا، شخصیت اصلی «ریش تراشی بزرگ» و تراویس بیکل، یک روح در سه بدن هستند. سطحی بودن طرز فکر و جهان بینی این سه نفر و مسیری که این سه برای خودویرانگری طی می کنند، به شدت شبیه هم است. برای همین به سادگی می توان به این نتیجه رسید که سکانس های خودویرانگری جیک (مشت خوردن های عمدی جیک در رینگ، نابود کردن کمربند قهرمانی اش و در نهایت مشت هایی که در زندان به دیوار می کوبد)، قرینه صحنه ای هستند که تراویس اسلحه را رو به تصویر خودش در آینه می گیرد یا جایی که در انتهای فیلم ماشه خالی را در دهان خودش می چکاند.
و اینجاست که پای کارگردان به میان می آید: بعد از همه این ها نوبت کارگردان است تا تمامی ایده ها و پیام ها را به گونه ای طبیعی و باورپذیر بپروراند و اسکورسیزی احتمالا از این بهتر نمی توانست چنین کاری را انجام دهد. هنر کارگردانی اسکورسیزی در «گاو خشمگین» در اوج است. هیچ سکانسی از دست او خارج نمی شود. فیلمبرداری سیاه و سفید فیلم باعث شده تا اسکورسیزی، با هنرمندی و ظرافت یک نقاش، طیف مختلفی از نورهای میان سیاه و سفید را در طول فیلم به کار ببرد. در عین حال میزانسن های به دقت کار شده فیلم، در تأثیرگذاری آن کمک فراوانی می کنند. یکی از سکانس های نمونه ای فیلم، جایی است که جیک، برای اولین بار ویکی را به خانه اش می برد.
می دانیم که در اینجا همه چیز آرام است و هنوز مانده تا به آن توفان ویرانگر نیمه دوم فیلم برسیم. برای همین در نمایی، آن دو نفر را در دو طرف میز می بینیم، تابلوی بزرگی در وسط تصویر قرار دارد که به نما تقارن و تشخص می بخشد، تابلوی کوچکی که کنار سر جیک قرار گرفته، عمدا باعث می شود تا بار صحنه و توجه تماشاگر، از آن تابلوی وسط صحنه به سمت جیک جلب شود و سرانجام در دو طرف جیک و ویکی، پرده ها در باد تکان می خورند (ایده ای که شاید از «پدرخوانده ۲» یا «یوزپلنگ» گرفته شده باشد) و نوری که به داخل اتاق می تابد، چه آرامشی به صحنه می بخشد.
از آن سو، هر چه به انتهای فیلم نزدیک می شویم، نورها به سمت تیرگی و سیاهی پیش می روند. از جمله جایی که جیک در اتاق خواب از ویکی درباره آن بوکسور خوش قیافه سوال می پرسد، نورپردازی از کنار، باعث می شود نیمی از صورت جیک در تاریکی فرو رود و برای اولین بار چهره هیولایی او را ببینیم. همه این ها هست تا می رسیم به تکان دهنده ترین صحنه فیلم. جیک در زندان دارد به دیوار مشت می کوبد و می پرسد: «چرا؟ چرا؟» دیگر نه خبری از ویکی هست، نه از آن پرده ای که در باد تکان می خورد و نه از آن فضای روشن و نسیمی که می وزید. حالا فقط جیک مانده و یک باریکه نور و در انتها جیک را می بینیم که به طور کامل در تاریکی نشسته و فقط بازویش در نور مشخص است.
اینگونه است که یک فیلم کامل خلق می شود: همه این ها فقط بخشی از بزرگی این فیلم به شمار می روند. «گاو خشمگین» بی شک یکی از کامل ترین آثار دهه های اخیر سینما به شمار می آید و مطمئنا حالا حالاها جای آن به عنوان یک شاهکار تاریخی محفوظ خواهد ماند.
=====نقد مسعود فراستی درباره اسکورسیزی!!!===========
«کازینو» و «رفقای خوب» فیلم های متوسط هستند یک فیلم خیلی بد دارد به نام «ایریش من» و بدتر از آن «راننده تاکسی» که یک فیلم به شدت بیخود کالت شده مبتذل است. یک فیلم متوسط دارد به نام «گاو خشمگین» و یک فیلم قابل تحمل که بهترین فیلمشه به نام «رفتگان» با دیکاپریو که بازیگر خوبی نیست ولی اینجا بد نیست. اسکورسیزی اما یک محقق به شدت جدی سینماست اما فیلمساز دسته دویی است که ابدا حتی به پای اسپیلبرگ که او هم خوب نیست نمی رسد و بیخودی اینقدر ازش اسم اوردند.
رابرت دنیرو در این فیلم بازی بسیار بدی داشته. این ادم نه تیپه نه شخصته و تا آخر یک مقوای واقعیه. این بدترین بازی عمر دنیرو در بدترین فیلم دنیرو در بدترین فیلم اسکورسیزی است.
مرد ایرلندی فیلم بدی نیست. فیلم خیلی بدی است. اساسا فرم ندارد و کارگردان نتوانسته بازی بگیرد. حرکت دوربین در سکانس افتتاحیه سیال است.دوربین شروع میکند به حرکت از مکان ، و برای اینکه کات ندهد سر کارکتر از کادر خارج میشود!از ابتدا مشکل نوع روایت وجود دارد. شخصیتی را به ما ارائه نمیدهد که ذهن خوبی داشته باشد. دوربین تشخص ندارد. حتی نمای نشان دادن مرگ هم بسیار ضعیف است.اسکورسیزی حتی نمیتواند یک مرگ بسازد!
==============تحلیل فیلم:================
این فیلم حکایت صعود و صقوط خود خواسته ی جیک لاموتا، بوکسور میان وزن است، مردی که طبیعت خشن اش او را در درام خود گرفتار کرده بود.
جیک لوموتا «رابرت دنیرو» بوکسور میان وزن قهرمان نیویورکی هست که از سال 1941 کم کم وارد دنیای حرفه ای بوکس می شود تا اواسط دهه 60 که سقوط کرده و دیگر هیچ نشانی از قهرمانی در زندگی اش به چشم نمی خورد. در این بین زندگی شخصی و رابطه اش با برادر و همسرش جوی لوموتا «جو پشی» و ویکی «کتی موریارتی» نیز در طول این سالها آبستن حوادث بسیاری هست.
مقدمه
گاو خشمگین یکی از آن چند شاهکار معروف اسکورسیزی هست که تا ابد برای سینما به یادگار خواهد ماند. فیلمی که اسکورسیزی با ساخت سیاه سفید آن خود را هم ردیف و حتی بالاتر از بسیاری از بزرگان فیلمسازی دوران سینمای کلاسیک و به طور مشخص فیلمهای سیاه سفید قرار داد و در دفتر تاریخ هنری فیلمهای سیاه سفید و بزرگان عرصه فیلمسازی کلاسیک نام وی نیز در اوج تحسین و افتخار در کنار آنها و فیلمهایشان به عنوان یک نمونه درخشان و اولگوی قابل ذکر برای همیشه حک گشت.
دوران سخت کارگردان در هنگام ساخت این اثر ماندگار
در آن سالهای زمان ساخت این فیلم، اسکورسیزی به علت عدم استقبال از ساخته قبلی اش بسیار گوشه گیر و منزوی شده و نا امیدانه رو به اعتیاد و کوکایین آورده بود. جوری که میگویند وزنش به 40 کیلو رسیده و دایما با زخم معده سر و کار داشت! اما اصرارهای مداوم و چند ساله! دنیرو برای ساخت این فیلم در حالی که خود مارتی خیلی علاقه و انگیزه ای برای کارگردانی آن نداشت زمینه ساز کلید خوردن این فیلم شد. شاهکاری که مارتی قبل کلید زدنش به مدد رسیدن به دهه 80 و سینمای تجاری و با مضامین تهی شده آمریکا با خودش مرتبا نجوا میکرد که دوران او و فیلمسازهای نظیر او به پایان رسیده هست و با این وضع جامعه و سینما دیگر مجال کار برای او یا امثال او پیش نخواهد آمد. پس با این وضعیت و شرایط گاو خشمگین ریسکی ترین و حیاتی ترین فیلم را در زندگی هنری او بازی میکرد که میبایست بعد پذیرش کارگردانی آن هر چه داشت رو کند و به همین خاطر مراحل پس از تولید و تدوینش نیز بسیار طولانی گشت که چون مطمین بود این اثر آخرین فیلم کارگردانی او برای همیشه در سینما خواهد بود و به همین خاطر باید نهایت دقت و وسواس را برای آخرین فیلم عمر کاری اش صرف میکرد تا اثری قابل توجه از کار در بیاید!
نگاه کلی
فیلم بعد از شاهکار راننده تاکسی ادامه همکاری درخشان مثلث اسکورسیزی به عنوان کارگردان، پل شرایدر به عنوان فیلمنامه نویس و رابرت دنیرو به عنوان اعجوبه بازیگری سینما میباشد. که شاید اوج این رابطه را در این فیلم مشاهده میکنیم. البته فیلمنامه بارها و بارها توسط اسکورسیزی و دنیرو(که این یکی از همان آغاز عطش عجیبی برای ساخت این فیلم و کارگردانی مارتی داشت) بازنویسی شده هست و به همین خاطر از نقش کارگردان و بازیگر هم در فیلمنامه نهایی نباید گذشت.
اما داستان گاو خشمگین واقعیت فقط تماما در مورد بوکس و مبارزات مشت زنی آن نیست. مطمینا وقتی که متمرکز بشویم پایان فیلم خواهیم دید که عمق این فیلم و داستان آن بسیار بیشتر از فقط یک بوکس یا مشتهای داخل رینگ آن هست.
فیلم در پس مبارزات بوکس و مسایل ورزشی به زیبایی و ظرافت خاص روابط انسانی و خانوادگی را نیز به نمایش میگذارد. و در شرح این نگاه چه زیبا کارگردان معروف سینما استیون اسپیلبرگ میگوید: با دیدن هیچ فیلمی به اندازه گاو خشمگین احساس نکرده ام که جزوی از آن خانواده هستم و این فیلم، این احساس را که در حال تماشای زندگی واقعی یک خانواده هستم به زیبایی و ملموسانه ترین حالت به من منتقل کرده هست و این اوج قدرت فیلم را نمایان میسازد که این یعنی هنر اسکورسیزی.
باید گفت حتی تاثیر زندگی شخصی و دنیای بیرون از بوکس لوموتا در فیلم به قدری هست که مبارزات،مسابقات ورزشی و نتایج بوکس او نیز بسیار تحت تاثیر این روابط شخصی و تصویر زندگی او که در فیلم به نمایش در آمده هست قرار دارد. به همین خاطر هست که میگوییم داستان گاو خشمگین خیلی بیشتر از اینهاست که در واقع وصل هست به زندگی شخصی و اوضاع احوالی که لوموتا با زنش، برادرش و کلا دوستان و زندگی خارج از رینگش دارد. مسایل روحی و روانی لوموتا و درگیری های دایم او از بد بینی و یا شک و ظن های مداومش نسبت به اطرافیان که در طول فیلم به تدریج باعث تغییر رفتار محسوس او نیز میشود، به شدت به زندگی شخصی آن صدمه می زند و حتی این مسایل را کاملا همراه خود به درون رینگ و مسابقات بوکسش نیز وارد میکند. و همین میشود که در بعضی مسابقات این عقده های شخصی و درونی به علاوه درگیری های خانوادگی اش باعث میشود که در مسابقاتی با انگیزه بیشتر و صد البته مشتهای محکم تر از جمله بازی با جانیرو حاضر شود و رقیبانش را ناکار کند.(حتی بعضی وقتها سر تمرینات مشت زنی و یا قبل از شروع بازی نیز، این مشکلات خانوادگی و شکهایش به ویکی و برادرش باعث میشد که دغده ها و نگرانی های درونی خود را با ضربات محکمتر روی جوی، برادرش به عنوان حریف یا سپر تمریناتی خالی کند!) اما مطمینا در یه جایی هم مثل بازی با رقیبی چون شوگر رابینسون که یه بده بستان قدیمی هم این دو دارند این مشکلات روحی و زندگی نا آرام داخلی اش به تدریج میتواند اثر معکوس هم در آن داشته باشد و نتیجه همین شود که پیروزی و رستگاری لوموتا از دید و تعبیرش، به جای مشت زدن، مشت خوردن و باختن در عوض بردن باشد!
اما جدا از چنین بطن و درون داستانی از فیلم، گاو خشمگین به مانند بسیاری از آثار کارگردان آن، پر هست از مولفه های همیشگی فیلمساز، که حتی میتوان گفت از لحاظ تکنیکی و فنی در این جا به اوج خود رسیده بود.
درونمایه و مضامین همیشگی فیلمهای مارتی را نیز به وضوح در این فیلم هم مشاهده میکنید. از زد و بند های مافیا که تخصص اسکورسیزی در تصویر آن هست و نگاه تلخ و بسیار تاریک کارگردان که با رنگ آمیزی و فضای فیلم نیز دوچندان شده هست به علاوه خشونت. البته نه فقط خشونت داخل رینگ که جمله خود اسکورسیزی بهترین تفسیر برای تعبیر خشونت این ساخته جاودانش هست: «این فیلم درباره بوکس نیست درباره خشونت است که (خارج از رینگ) (در اتاق کار) یا (اتاق خواب) جاری است.»
گویی که جالبتر به قولی: اسکورسیزی حتی در یکی از سکانسهای آغازین فیلم به زیباترین و کلاسیک ترین شکل ممکن خشونت را نیز به شوخی گرفته هست! جایی که در میان تماشاچیان بلبشویی به پا میشود و زنی زیر دست و پاها در حال له شدن، که اما از کمی دورتر، زنی دیگر آهنگی کلاسیک می نوازد!
فیلم به مانند اکثر آثار خشن اسکورسیزی خون و خون ریزی دارد که یکی از راه های فرار از ممیزی ها و البته یکی از شاید چند دلایل! به نظر سیاه سفید کردن آن بوده هست. و مهمتر از همه قهرمانی دارد که خوراک آثار کارگردان آن هست. یکی دیگر از شخصیتهای همذات پندار کارگردان از جنس فیلمهای مختص به خودش که بسیار منحصر به فرد با شخصیت و کاراکتری غیر قابل پیش بینی و واقعا خاص. بارها بحث شده هست که شخصیت جیک لوموتا از منظر نظریه روانشناسی فروید به اثبات رسیده هست. نظریه ای تحت عنوان عقده مدونا: یعنی زمانی که او شخصی را که بسیار بالا و مقدس میپندازد(بنگرید به سکانس اولین دیدار لوموتا از ویکی در استخر و تاب خوردن پاهای ویکی در آب و نگاه با معنای لوموتا که با وجود تمام عطشش برای به دست اوردن ویکی، ولی اون نگاه، انگار بیشتر حکایت از حسرتی میباشد که به خود میگوید: هی جیک، این زن دست نیافتنی هست!)اما او موفق میشود با ویکی(این زن دست نیافتنی) ازدواج بکند و مهم اما حالا بعد از ازدواج هست که نمیتواند با این شخص ارتباط درست برقرار کند! که این عدم ارتباط را تحت عنوان نظریه فروید میگنجانند. اما جالب این هست و باید اشاره کرد که در دیگر فیلمهای معروف اسکورسیزی و اتفاقا با بازی همین رابرت دنیرو، او همین مشکل عدم ارتباط مناسب را در شمایل مختلف با شخصیت های زن دیگر فیلمها نیز داشته هست(نظیر راننده تاکسی و کازینو!)
جیک لوموتا در پس چنین شخصیتی اما به مانند دیگر کاراکترهای معروف همیشگی اسکورسیزی، از اولین فیلمهاش، نظیر تراویس بیکل راننده تاکسی تا حتی موخر ترین آثار، همچون تدی دانیلز جزیره شاتر در نهایت به دنبال رستگاری هست.(این رستگاری را که رکن مهم آثار اسکورسیزی و قهرمانهای آن هست را اصلا نمیشود ندیده گرفت) رستگاری که لوموتا هم، فقط خودش و از دید یا نگاهی که خودش فکر میکند درست هست و به سعادتش منتهی میشود ارزیابی میکند نه رستگاری از نگاه مای مخاطب یا تحت قضاوت جامعه.
شاید به همین خاطر باشد که او در طول فیلم مدام به دنبال اعتراف گرفتن هست و با آن به آرامش میرسد. بنگرید زمانی که به زور کتک! و با نگاه بدبینانه و مشکوکش از برادر و زن خود میخواهد آن اعتراف وحشتناک را انجام بدهند یا حتی در رینگ بوکس و در مبارزه معروفش با شوگر که در زیر آماج مشتهای سهمگین خونی قرار میگیرد نمیخواهد که به زمین بیفتد تا به رقیبش بگوید: که تو هیچ وقت نمیتوانی من را به زمین بزنی. و اعتراف به اینکه من از تو قوی ترم! (گویی که به نظرم باید قبول کرد شاید لوموتا خودش هم میداند و پیشبینی کرده هست که دیگر پایان خط او نزدیک شده هست و همانطور که اشاره شد، اکنون رستگاری و پیروزی خود را هم در مشت خوردن میبیند!)
حال اضافه کنید به دغدغه مردانگی که در این شخصیت چند بعدی لوموتا نیز وجود دارد و اوج آن در خواست از برادرش که او را با مشت، با ضربات محکم بزند! و ناکار کردن جانیرو، بوکسوری که خوش قیافه بوده و اینجا البته بدتر و بدشانس تر برای اون از خدا بیخبر اینکه، لوموتا حسادت و بد بینی را نیز تلفیق اون شاید عقده مردانگی شخصی خود که به نظر البته در منظر بعضی کاراکترهای اسکورسیزی عقیم میماند کرده هست و دمار از روزگار بوکسور جوان در می آورد!
تیتراژ ماندگار آغازین فیلم
یک نکته که برای من خیلی مهم میباشد و شاید مشتهای جانانه جیک لوموتا در رینگ و یا کارگردانی خارق العاده اسکورسیزی و بازیهای به یاد ماندنی فیلم، کسی را زیاد متوجه آن نکند تیتراژ آغازین معرکه فیلم هست. به شخصه مگر میشود از گاو خشمگین بگویم و از تیتراژ فوق ماندگار آن چیزی نگویم؟
پس بگذارید از تیتراژ بسیار زیبای آغازین فیلم شروع کنیم، زمانی که گاو خشمگین(جیک لوموتا) را با رقص و حرکات معروفش و اسلومونیشین هوشمندانه در رینگ بوکس، البته تنهای تنها میبینیم. تصویری که با یک موسیقی حزن انگیز بسیار شنیدنی همراه هست و صد چندان آن را ماندگار تر کرده هست. این تیتراژ فقط، این تصویر و موسیقی زیبایش نیست، با دیدن و درک کامل فیلم و شخصیت لوموتا هست که این تیتراژ مجددا ارزش دو چندان پیدا میکند. آنجا که بعد سکانس آخر فیلم، این تیتراژ ماندگار آغازین، تنها نگاهی حسرت بار از دوران طلایی یک بوکسور را به ما نشان میدهد. دورانی که به نظر رویای نابود شده ای بیش نبود و از همه نیش دار تر، تصویر تنهایی لوموتا در رینگ هم، عجیب به تنهایی تدریجی اش در فیلم که همه را از خود به بهانه های مختلف طرد میکرد تلنگر میزند.
تیتراژی باشکوه و ماندگار که پر از عظمت و حرف و سخن خود فیلم هم میباشد. و این فوق العادست.
پس از این تیتراژ محشر آغازین هست که فیلم با سکانسی از جیک لوموتای فربه!(سال 1964) و در حال گفتن مونولوگهای جالب که مختصر توصیفی از جوانی و زندگی پرسر و صدای احتمالا دیدنی اش میباشد آغاز میشود (در واقع ترغیب کردن مخاطب از زبان خود قهرمان فیلم، که زندگی او را باید دید!) و بعد هم یکباره با یک پرتاب و پرش تند به رینگ بوکس و رفتن به سالها قبل تر و دیدن جیک لوموتا ی چالاک سال (1941) و در حال مبارزه، به همراه حرکات فوق العاده دوربین مارتی در آن مبارزات، یک شروعی فوق العاده را برای فیلم رقم زد، که ما را خیلی زود وارد داستان غم بار زندگی لوموتا و درگیر آن کرده. و به هیچ وجه بعد اون تیتراژ زیبا و مونولوگ دوران به آخر خطر رسیده لوموتا، هیچ چیزی بهتر از اون شروع متناقض خیره کننده فیلم در دوران چالاکی اش نمیشد، که همه چیز از همان اول حکایت از یک اثر ماندگار میدهد.
نکته جالب، سکانس آغازین فیلم که لوموتای فربه و مونولوگهایش را نشان میدهد در واقع سکانس پایانی فیلم میباشد که همانند بسیاری از آثار اسکورسیزی نظیر کازینو و رفقای خوب، گاو خشمگین نیز با تصویری از سکانس پایانی و یا اواسط فیلم شروع میشود.
بازی ها و بازیگران
بازی بازیگران هم، یکی دیگر از نقات قوت فیلم و البته از اجراهای ماندگار سینماست.
به خصوص زوج رویایی دنیرو/پشی که در رفقای خوب و کازینو نیز دو بار دیگر این دو استثنایی ظاهر شدند و به قولی یک تریلوژی جاودان سه گانه را در جلوی دوربین مارتی خلق کردند.(اگر چه از لحاظ مکمل بازیگری و نقش و رنگ تاثیر حضور و بازی دو نفره این دو بازیگر، گاو خشمگین کاملترین و بهترین کار این دو به عنوان نقش اول و دوم فیلم در کنار هم در یک فیلم که تاثیر گزافی در اجرای فیلم به یک اندازه داشتند نسبت به اون دو فیلم دیگر، رفقای خوب که آنجا تنها جو پشی و یا کازینو که آنجا نیز بیشتر فقط رابرت دنیرو در پس حضور کمی شاید کلیشه ای پشی بیشتر نمود و حضور درخشان داشتند بوده هست)
رابرت دنیرو در گاو خشمگین زجر و زحمتی را که وی برای ایفای این نقش کشیده بدون شک کم تر بازیگری چنین تجربه کرده هست. و البته مهتر در کنار این زجر و سختی ها که تلاش او برای هر چه بهتر پیاده کردن نقش میبود، توانایی و اجرای تحسین برانگیز، با یک بازی خیره کننده توسط وی بود که همین باعث میشود او را از ارزشمند ترین بازیگران تاریخ سینما و متمایز از بقیه و جزو صدرنشینان بازیگران نسل خود بدانیم.
بازی زیر پوستی او که تایید و تثبیت دیگر، بعد بازیهای جاودانش در راننده تاکسی و شکارچی گوزن میبود این بار با گهگاه خشم و عصیانش، به چنان شکوه و عظمت دیگری از بعد جدیدی که به نمایش گذاشت رسیده هست كه لیاقت ساعتها تمجید و تحسین دارد. بدون شک میتوان اجرای او را در این فیلم، جزو یکی از چند اجرای برتر تاریخ بازیگری سینما قرار داد که به حق جایزه اسکار آن سال کمترین پاداش او برای گاو خشمگین میبود. (حیف هست از اضافه وزن تاریخی و رکورد شکنی که به قول مارتی: هر روز به یک ساندویچی میرفت و همبرگر میلمباند! سخن نگفت و تحسین او که به جای گریم، متحمل این همه زحمت و سختی شد)
اگر چه در مورد جو پشی هم(این کشف و رفیق مارتی) اسکاری که از او برای بازی بسیار دیدنی اش در این فیلم زایل شد، با رفقای خوب که آنجا نیز معرکه و ماندگار ظاهر شده بود جبران کردند. اما ما در گاو خشمگین بدون شک متفاوت ترین سیمای بازیگری او که بسیار با جو پشی که شاید بعدها در فیلمهای گنگستری کلیشه شده رو به رو هستیم. یک بازی و کاراکتر کاملا کلاسیک و هنری با بهترین مکمل ممکن برای دنیرو و فیلمی در حد و اندازه های شاهکاری نظیر گاو خشمگین که شخصیت پردازی او به عنوان مکمل و اجرای در خور تحسینش، این نقش را کاملا برازنده فیلم و در کنار کاراکتر جاودان نقش اصلی آن دنیروی لوموتا قرار داد. (او نیز برای سکانس معروف آشتی با برادرش جیک لوموتا در آخر فیلم، کم خودش را لاغر نکرد!)
در قدرت کارگردانی اسکورسیزی و بازی گرفتن از بازیگرانی که بدون شک بهترین بازیهای عمر خود را جلوی دوربین او انجام میدهند و در تاریخ سینما ماندگار میشوند، همین بس که کتی موریارتی(ویکی) که برای این فیلم به نامزدی اسکار هم رسید و شخصت و کاراکتر زن وسوسه برانگیز لوموتا را به خوبی اجرا کرد معلوم نیست تا آن زمان کجا بود؟ و بعد از این فیلم دوباره به کجا محاق رفت؟ و خبری از او دیگر نشد یا نیست!
عوامل فنی و پشت دوربین
عوامل فنی این فیلم شاهکار نیز قابل توجه بودند که چند مورد آن مشخصا قابل مثال میباشند.
از جمله در راس همه تدوین گاو خشمگین که مطمینا از موارد همیشه قابل تحسین فیلم بوده هست که تلما شونمیکر با تدوین این فیلم به اولین اسکارش نیز دست یافت و از بهترین تدوینهای سینما را توانست که به زیبایی رقم بزند. به گفته تلما، اسکورسیزی در گاو خشمگین بزرگترین لطف را به او انجام داد و تدوین فیلم کار ساعتها همکاری و نظارت مارتی بر فیلم و او بوده که شده این شاهکار، که الانه میبینیم.
از دیگر نکات قابل برجسته فیلم، فیلمبرداری خیره کننده سیاه سفید مایکل چاپمن هست که یکی از بهترین فیلمبرداری های تاریخ فیلمهای سیاه سفید را با کیفیت و کنتراست بالا، عالی فیلمبرداری کرده هست. استفاده از صحنه های اسلومونیشن و یا سریع دوربین که به زیبایی تمام با فیلمبرداری چاپمن نهایت احساسات و عمق هر صحنه را در فیلم به تصویر در آورده و یا برای بیننده مجسم میکند نیز قابل ستایش هست.
موسیقی غمگین و آرام فیلم هم که به خصوص در صحنه های تلخ در فیلم شنیده میشود و در تیتراژ ماندگار آغاز فیلم نیز با آن روبه رو شدیم، برای تصویر این زندگی سیاه و تاریک واقعی بهترین انتخاب و شاهکار بوده هست که بسیار شنیدنی هست.
از ساند و صدا نیز نباید غافل شد که حتی در صحنه های مبارزات رینگ به خوبی آن صدای نعره های گاو خشمگین را در حاشیه و زمینه به هنرمندانه ترین شکل ممکن به گوش ما میرساند که البته باید گفت گاو خشمگین را در واقع برای ما یاد آوری میکرد!
جایگاه فیلم
با تمام این تفاسیر گاو خشمگین قطع به یقین از قوی ترین آثار ساخته شده در تاریخ سینماست که به اعتقاد بسیاری جدا از بهترین فیلم دهه 80 سینما به عنوان یکی از برترین فیلمهای تاریخ سینمای آمریکا جزو صدرنشینان محسوب میشود.
فیلم بعد از شکست نیویورک نیویورک فیلمساز، توانست بار دیگر استادی اسکورسیزی را در عالم سینما تثبیت کند و زمنیه ساز انگیزه مجددی برای ادامه زندگی شخصی و هنری او بعد از ناامیدی و سرشگستگی فیلم قبلی اش دوباره شود.
بدون شک جدا از شکل و شمایل کلی داستان و اجرای تصویری در جلو و پشت صحنه عوامل، این فیلم در زمینه کارگردانی برای اسکورسیزی یک دستاورد عظیم همچون سالها بعد در دیگر فیلمش رفقای خوب بوده هست. به همین خاطر از منظر کارگردانی یکی از قویترین آثار اسکورسیزی(اگر قوی ترینش نباشد) و به خصوص شاخص ترین آن تا آن زمان بوده هست.
فضا سازی کارگردان در رینگ بوکس استادانه بوده هست و فیلم پر هست از صحنه های خیره کننده و جلوه های بصری ناب با حرکات دوربین معروف اسکورسیزی(که شاخصه و امضای کاری مارتی نیز میباشد) به همین خاطر مبارزات رینگ این فیلم، بدون شک به مدد فیلمبرداری فوق العاده و تدوین خیره کننده و مهمتر از همه، کارگردانی و همان حرکات دوربین دیدنی اسکورسیزی که همه جا سرک میکشد و هیچ چیز را از بیننده غافل نمیگذارد، بهترین و دیدنی ترین مبارزات تاریخ سینمای بوکس را به وجود آورده هست.
جالب اینکه صحنه ها و سکانسهایی در فیلم هست که به زیباترین و البته آموزشی ترین! شکل ممکن و واقعی تر از هر واقعیتی(البته شاید تلخ) ما با چه گونگی پاره شدن ابرو و شکستن بینی ها در مسابقات بوکس آشنا میشویم! باید فیلم را ببینید تا متوجه هنر و دقت این سکانسها بشوید و جالب اینکه این تصاویر ناب را تازه کارگردانی بدون کمترین اطلاعاتی از بوکس و فنون آن خلق کرده هست!
مطلب آخر
شاید گاو خشمگین تلخ، تاریک و خشن باشد اما به قدری این شخصیت پردازی ها و زندگی فرو پاشیده، هنرمندانه و زیبا به تصویر در آمده هست که حقیقتا پایان فیلم، بیننده را در تاثیر شگرف آن انگاری هیپنوتیزمش خواهد کرد که عمیقا تجربه غریبی را به آدمی دست میدهد.
فیلمی که مهم نیست آن را در ردیف فیلمهای ورزشی قرار بدهید که در آن صورت مطمینا عنوان بهترین و هنری ترین فیلم تاریخ ورزشی سینما را از آن خود خواهد کرد. یا که فیلمی درام و یا اتوبیوگرافی قلمداد کنیم، که باز هم در هر حال فیلم در هر ژانر، یا خط و خط بازی از آثار همیشه ماندگار و قوی تاریخ سینما خواهد بود. مهم دیدن فیلم در کلیت مضمون آن هست که باید از آن لذت برد و تحسین کرد که چه گونه یک زندگی را به زیبایی و واقعی تر از هر واقعیتی به بیینده نشان میدهد و تجربه ای هر چند تلخ از سرگذشت قهرمانی که به ویرانی میرود به ما نشان میدهد.
در آخر باید گفت: گاو خشمگین آیینه تمام نمای یک فیلم کلاسیک و هنری به یاد ماندنی و ماندگار توسط فیلمسازش که تلفیقی از سینمای هنری اروپا با آمریکای هنری میباشد، هست. فیلمی که به زیبایی هر چه تمام، فراز و فرود یا صعود و سقوط زندگی یک بوکسور را نشان میدهد. فیلمی که فارغ از تصاویر ورزشی و مبارزات بوکسش فراتر از آن آیینه تمام نمای واقعیتی تلخ از یک زندگی هست. درسته تصویری از یک زندگی اما تلخ که به شکل هنرمندانه و واقعیتی ملموس به تصویر کشیده شده هست.
اثری که کارگردان آن مدام فکر میکرد که آخرین فیلم عمرش خواهد بود!
سکانس پیشنهادی:سکانسهای ماندگار در فیلم بسیار موجود هست. از دعوای دو برادر تا صحنه دیدار مجدد آنها بعد از سالها یا تنها تصاویر رنگی زیبای فیلم که مربوط به مراسم عروسی دو برادر و خوشی لوموتا با ویکی و خانواده میبود و البته صحنه های تلخ اما مسحور کننده مبارزات رینگ از جمله مشت خوردنهای پیاپی و سهمگین خونی لوموتا از رقیب معروفش شوگر رابینسون تا مونولوگ پایان فیلم او در جلوی آیینه که نکته جالب خود اسکورسیزی نیز در نقشی کوتاه در این لحظه دنیرو را صدا میزند که مشتریان آماده اند بیا! و…
اما بنگرید به سکانس لوموتا در زندان. سکانسی که تصویر بسیار غم بار سرنوشت پایانی لوموتا که در تنهایی محض، بابت بدهی و عیاشی ناشی از رسوایی به زندان می افتد و او را به بدترین شکل(دقیقا چون گاو خشمگینی!) و اتفاقا با لفظ حیوان! درون سلولش می اندازند و اونجاست که بازی خیره کننده دنیرو در غالب کاراکتر لوموتا با گریه های ناراحت کننده و زدن جانانه سر و دستهایش به دیوار سلول که از ته وجود هست و جملاتی با خود که همه حکایت از مردی در آخر خط و به پایان رسیده میباشد معرکه هست(من حیوان نیستم! من اینقدرها هم آدم بدی نیستم! چرا اینکار را کردی جیک؟ اونها من را حیوان صدا میزنند!؟ من حیوان نیستم! احمق! و…) قاب بندی معروف و هنرمندانه اسکورسیزی در این سکانس و در آن سلول بسیار تاریک، که تنها روزنه ای کوچک از نور به آن سلول میتابد و تنها بخشی از دستان راست لوموتا که در آن روزنه نور هستند و دیده میشود(که خودش حکایتی از باقی مانده شخصیت و وجود درونی لوموتاست)با ماباقی تصویر لوموتا از جمله صورتش که در فضای تاریک سلول دیده نمیشوند بسیار استادانه و به یاد ماندنی گرفته شده هست. ضمن اینکه واقعیت هر مخاطبی را این سکانس میتواند به گریه وا دارد…
فیلم خود زندگی هست فقط همین. یک شاهکار تا ابد تمام عیار در معنای واقعی.
===============================================
دیالوگ فیلم :
جک لاموتا :اولین شبی که رفتم زندان پرسیدم دستشویی کجاست؟
نگهبان گفت: الان دقیقا داخلشی
منبع نقد فارسی مووی مگ و...