اختصاصی طرفداری - نسل امروز، حمید شیرزادگان که حدود شصت سال قبل، گلهای خاطره انگیز و زیبایی در دروازه های رقیبان می کاشت را نمی شناسند، اما هفتاد ساله ها با شنیدن نام وی، دورانی را به یاد می آورند که دوران افسانه ها و قهرمانان بود و آخرین سال هایی بود که ورزش معنایی دیگر داشت و با حکایت میلیونها و میلیاردها درهم آمیخته نشده بود.
شیرزاد، شیری، بچه شیر، پاطلایی و یا شیری پاطلایی؛ جملگی القاب و عنوان های مهاجم بزرگ و تاریخ ساز فوتبال ایران در سالهای نخست دهه ی ۴۰ شمسی ست. مهاجمی با کورس های سریع ابتدا به ساکن و تغییر جهت های ناگهانی و گمراه کننده که حد فاصل سال های ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۳ نامش در ایران مترادف واژه ی فوتبال بود.
به گزارش طرفداری، بهترین دوران فوتبال حمید شیرزادگان در سالهای ۱۳۴۱ و ۱۳۴۲ بود که طی آن به عنوان بازیکن برگزیده سال فوتبال ایران نیز انتخاب شد؛ مهاجمی که هر زمان صاحب توپ می شد، کل تیم رقیب نمی توانستند به گرد پایش برسند و فقط او را اسکورت می کردند!
حمید شیرزادگان ده روز مانده به سال 1320 (19 اسفند 19) در محله درخونگاه تهران متولد شد _در حقیقت درخونگاه در قدیم در بخش «سنگلج» قرار دارد. شیرزادگان در همان نزدیکی در خیابان شاپور بزرگ شد و در فوتبال محلات و آموزشگاه ها متبلور شد تا زمانی که به تیم پرآوازه شاهین پیوست و در سال 1338 در تیم ملی برای تمام ایران گل زد.
حمید فوتبال را از سال های ابتدایی دهه 30 زیر نظر مربیانی مثل مهندس پزشکی، اکبر کیا، حسن فاخری، ابتهاج و البته دکتر امیرمسعود برومند در تیم های زیر گروه شاهین مثل پولاد، کولاک و سیمرغ آغاز کرد. در حقیقت شیرزادگان با استایل و استعدادی بی نظیر در شرایطی در فوتبال ایران چهره شد که تنها دلیل آن، نبوغ و استعداد ذاتی خود وی و همچنین حمایت ها و پشتیبانی زنده یاد دکتر عباس اکرامی (مدیر و موسس باشگاه شاهین) بود. هر آن کس که او را در سنین نوجوانی یا جوانی می دید باور نداشت که او روزی کعبه آمال جوانان ایرانی باشد! قد و قامتی نه چندان موزون و متوازن و به قول معروف قدری لنگردار، به گونه ای که گویا هنگام راه رفتن می لنگد!
اما او با همین فیزیک، چنان گویِ سبقت را از سایرین ربود و چنان جسارت، تکنیک و ریزه کاریهایش نقل هر محفل فوتبالی شد که تا آن روزگار، انتهای دهه سی شمسی، هیچ بازیکنی به مرز آن نرسیده بود؛ سریع، فنی، چابک، خوش فکر و بسیار پخته در عین جوانی!
برای آن که از دِینِ بزرگ دو افسانه ی فقید فوتبال ایران یعنی پاطلایی و سرطلایی بر گردن تاریخ فوتبال ایران سخن بگوییم، باید از درخشش این دو اسطورۀ نازنین در سال های حضیض و عزلت فوتبال ایران، بیرون کشیدن فوتبال ملی از منجلاب ناکامی ها و اولین جهانی شدن تاریخ فوتبال ایران صحبت کنیم. شاید گفتنش آسان باشد، ولی وقتی به عمق شاهکار این دو جاودانه ی بی تکرار فوتبال ایران یعنی حمید شیرزادگان و همایون بهزادی می اندیشیم، دقیقاً از بابت دِین بزرگ و تاریخی این دو اَبَرستاره بر تاریخ فوتبال ایران اطمینان حاصل می کنیم!
پس از نخستین افتخار تاریخ فوتبال ایران که به نایب قهرمانی در بازی های آسیا 1951 دهلی نو برمی گردد، فوتبال آماتور کشورمان دچار افتی شگرف و شگفت انگیز شد. هفت سال پس از آن مدال نقره و در بازی های آسیایی 1958 توکیوی ژاپن، همان نسل نخستین که کم کم داشت وارد مرحله گذار می شد، چنان نتایج مفتضحانه و مصیبت باری گرفت که فوتبال (علی الخصوص فوتبال ملی) در کشورمان تا آستانه تعطیلی پیش رفت! در شرایطی که خبری از امیر آقاحسینی در درون دروازه و محمود شکیبی در خط دفاع تیم ملی نبود؛ بزرگانی چون امیرمسعود برومند، بیوک جدیکار، عارف قلی زاده، نادر افشار و پرویز کوزه کنانی به وضوح پا به سن گذاشته بودند و تنها ستاره آماده و سرپنجه ی تیم ملی پرویز دهداری 23 ساله بود. با یک مربی خارجی به نام یوژف مساروش که اهل مجارستان بود، نتایجی گرفتیم که همچنان پس از گذشت بیش از شش دهه، جزو سنگین ترین شکست های تاریخ تیم ملی فوتبال ایران محسوب می شوند! در مرحله گروهی آن بازی ها با نتیجه تحقیرآمیز 0-5 به کره جنوبی باختیم، نتیجه ای که هنوز هم سنگین ترین شکست تاریخ تیم ملی محسوب می شود. همچنین در دیداری حیثیتی با 4 گل نتیجه را به رقیبی چون اسرائیل واگذار کردیم، در طول پنج بار رویارویی برای اسرائیل این شکست سنگین تنها شکست تیم ملی است و و در چهار دیدار دیگر سه برد و یک مساوی کسب کرده ایم.
این شکست ها به حدی برای مقامات ورزشی، کشوری، لشگری و حتی مردم عادی گران آمده بود که همه به این نتیجه رسیده بودند که بهتر است دیگر سازمان تربیبت بدنی وقت سرمایه اش را برای فوتبال دور نریزد و اگر قرار است پولی صرف ورزش شود، به ورزش های پایه یا ورزش های قهرمانی همچون کشتی و وزنه برداری اختصاص پیدا کند! حتی تیمسار حسینعلی مبشر رئیس وقت فدراسیون فوتبال، به سبب نتایج ضعیف تیم ملی در بازی های آسیایی 1958 توکیو از کار کنار رفت و فوتبال ایران در آستانه افول و محاق قرار گرفت. لازم به ذکر است ژاپن به عنوان پرافتخارترین تیم ملی کنونی قاره کهن، در طول تاریخ خود برای قریب به سه دهه چنین محاقی را تجربه کرده است و تا اوایل دهه نود میلادی در میان قدرت های فوتبال ملی قاره محلی از اعراب نداشته است. همچنین کشورهایی همچون هندوستان، پاکستان، چین ملی (چین تایپه) و البته برمه که زمانی جزو قدرت های برتر فوتبال قاره آسیا به شمار می آمدند و حتی صاحب عناوین ارزشمندی هم شده بودند، به مرور دچار افت شده و در نهایت به یک تیم ملی بسیار ضعیف و درجه چندم در قاره کهن تبدیل شده اند. این مساله نمی تواند بی ارتباط با شکست های سنگین فوتبال ملی این کشورها باشد، چرا که چنین شکست هایی عملاً و علناً فوتبال را از اولویت ورزش های ملی این کشورها خارج کرده است. به عنوان مثال امروزه در کشورهایی همچون هندوستان و پاکستان ورزش هایی مانند کریکت، کبدی و هاکی روی چمن وجهه ملی بسیار مهم تر و ارزشمندتری نسبت به فوتبال دارند!
تمامی این مهم را گفتیم تا به جایی برسیم که فوتبال ملی ما دیگر در کانون توجه نبود و به معنای واقع کلمه نیاز به یک اتفاق یا بهتر بگوییم یک تکان بسیار بزرگ داشت تا توجهات لازم را برای سرمایه گذاری های نرم افزاری و سخت افزاری به سوی خود جلب کند و نه تنها برای حالِ آن موقع فوتبال ایران که برای آینده اش نیز برنامه ریزی های جاه طلبانه و بلندپروازانه صورت گیرد. این اتفاق کلان و این تکان بزرگ دقیقا با درخشش دو فوق ستاره جوان وقت فوتبال ایران در اوایل دهه چهل شمسی رخ داد: نخستین جهانی شدن فوتبال ایران با صعود به المپیک 1964 توکیو آن هم با درخشش بی بدیل پاطلایی و سرطلایی فوتبال ایران رقم خورد؛ هر چند که این حماسه و این افسانه به دلیل یک خودزنی تاریخی فرجام خوشی پیدا نکرد و به یک تراژدی تمام عیار منتهی شد!
به نخستین سال های ظهورِ افسانه ای به نام شیری پاطلایی بازمی گردیم. همان طور که بالاتر گفتیم، آغاز فوتبال حمید شیرزادگان با تیم های پایه و زیرگروه باشگاه شاهین و تحت هدایت مهندس پزشکی (از شاهینی های نسل اول در دهه ۲۰ شمسی) بود و سپس او در تیم های"پولاد" و سرانجام "کولاک" رشد کرد. شیرزادگان طی یک مدت کوتاه، حدودا یک سال و سه ماه، چنان پیشرفت کرد و مورد توجه قرار گرفت که در ۱۷ سالگی نه تنها به تیم اصلی شاهین رسید، بلکه حتی در همان نوجوانی به تیم ملی هم دعوت شد! امری که به واقع در نوع خود یک رکورد به شمار می آمد، چرا که در دهه ۳۰ شمسی، کمتر بازیکنان زیر ۲۰ سال فرصت حضور در تیم ملی را پیدا می کردند.
شیرزاد نوجوان، سال 1336 برای اولین بار در ترکیب تیم بزرگسالان شاهین حضور یافت. آبان ماه ۱۳۳۸، آغاز راه شهرت برای حمید شیرزادگان بود. در آن روزها برای گزینش تیم ملی جهت حضور در مسابقات مقدماتی جام ملتهای آسیا ۱۹۶۰، یک دوره مسابقات چهارجانبه باشگاهی با حضور چهار تیم باشگاهی سرشناس تهران (شاهین، تاج، دارایی و کیان) برگزار شد. در این رقابت ها مدیر باشگاه شاهین دکتر عباس اکرامی با شهامت فراوان، تصمیمی شجاعانه و ارزشمند گرفت. او که دیگر کاپیتان افسانه ای و محبوب تیمش یعنی امیرمسعود برومند را به جهت سفر و پیگیری تحصیلات در آمریکا، در اختیار نداشت و سایر ستاره های شاهین نیز اغلب پا به سن گذاشته و دور از آمادگی بودند؛ از سه جوان جویای نام که تا آن روز کمتر کسی با چهره و نام آن ها آشنا بود بهره برد. آن سه جوان که دو تن از آنها در سالهای بعد از درخشان ترین چهره های فوتبال ملی شدند، عبارت بودند از: غلامرضا صفریان، همایون بهزادی و حمید شیرزادگان ...
ورزشگاه امجدیه جمعه هفتم آبان ماه ۱۳۳۸؛ هفته نخست مسابقات فوتبال در حضور هشت هزار تن، شاهین به مصاف تیم کیان رفت و کنار چهره های با تجربه و صاحب نام، همچون امیر عراقی، حمید برمکی، جعفر نامدار، محمود شکیبی و ...، آن سه جوان تازه وارد نیز، به میدان آمدند تا در آرایش شاهین، برابر شاگردان زنده یاد صدری میرعمادی قرار بگیرند. آن روز حمید شیرزادگان نیز یکی از مهاجمان شاهین بود.
تنها هشت دقیقه زمان کافی بود تا شیرزادگان جوان با سرعت، تکنیک و حمل توپ شگفت انگیزش، هواداران شاهین را غرق شادی کند. او آن قدر ناشناخته بود که حتی سکونشینان امجدیه نامش را از یکدیگر می پرسیدند! نیمه نخست با همان تک گل شیرزادگان به سود شاهین پایان یافت، اما این پایان کار نبود! جوانان تازه کار شاهین، در دقیقه ۴۹ موقعیتی را برای عباس حجری خلق کردند تا او گل دوم شاهین را تثبیت کند؛ در این میان دکتر اکرامی از همگان شادتر بود چرا که اعتماد او به جوانان، پاسخی فراتر از باور و انتظار برای وی در پی داشت.
در ادامه آن مسابقه، حمید شیرزادگان دو بار دیگر در دقایق ۵۵ و ۷۷ دروازه کیان را گشود تا امجدیه برای هواداران شاهین تبدیل به بهشت شود. یک هت تریک در نخستین روز بازی، برای جوانی که تنها هفده سال دارد! او آن قدر سزاوار و شایسته بود که نشریه کیهان ورزشی در شماره هفته بعد، تصویرش را منتشر کرد و از وی به عنوان یک استعداد ارزشمند نام برد! آن روز مسئولان تیم ملی نیز در ورزشگاه حضور داشتند.
هفته بعد اما شاهین با حریفی صاحب نام تر و البته قدرتمند تر روبرو شد. تاج با تمامی ستارگان ملی پوش خود، حریف دوم شاهین بود و بار دیگر دکتر اکرامی به جوانان تیمش اعتماد کرد؛ اما اینجا تاج بسیار آماده و در اوج قرار داشت! جمعه چهاردهم آذرماه ۱۳۳۸، دو تیم رو در روی یکدیگر صف آرایی کردند و این تاج بود که ابتدا در دقیقه پنجاه و یکم با گل مهاجم کهنه کار، ارزنده و ملی پوش خود یعنی زنده یاد بیوک جدیکار که مدت ها پایش به گلزنی باز نشده بود، از شاهین پیش افتاد. این گل، شاهین را به حمله و فشار بیشتر وادار کرد و در حالی که شاهینی ها که نتیجه را به رقیب واگذار کرده بودند به آب و آتش می زدند.
آن روز محمد بیاتی سنگربان تاج، یک نیمه درخشان را پشت سر گذاشت و به نقل از کیهان ورزشی اگر او درون دروازه تاج نبود، چه بسا نتیجه به سود شاهین رقم می خورد؛ ولی این رشادت برابر استعداد و نبوغ خدادادی "بچه شیر" کافی نبود! سرانجام باز هم این حمید شیرزادگان بود که تعیین کننده شد و قفل دروازه رقیب را شکست. یک استارت سریع از "بچه شیر" و سپس یک پاس رو به جلو برای عباس حجری درون محوطه جریمه نتیجه را به تساوی کشاند.
از این پس حمید شیرزادگان، برای اکثر فوتبال دوستان به چهره ای آشنا بدل شد و از آن مهم تر این که با نظر مساعد مربیان تیم ملی به اردوی تیم ملی فوتبال ایران جهت حضور در مسابقات انتخابی جام ملت های آسیا دعوت شد که در سال 1359 در هندوستان برگزار می شد. او روز ۷ آذر ماه ۱۳۳۸، یکی از اعضای تیم ملی بود که در فرودگاه حاضر شد، تا جهت حضور در رقابت های انتخابی دومین دوره جام ملت های آسیا، نخستین حضور ملی را تجربه کند. هرچند به رغم شایستگی، تیم ملی کشورمان از صعود به مرحله نهایی بازماند، منتهای مراتب این مسابقات برای ستاره جوان فوتبال ایران حاوی نکات ارزشمند بسیار بود.
در بازگشت از هندوستان او همراه با شاهینی ها خود را آماده حضور در مسابقات باشگاه های تهران کرد. متأسفانه اختلاف نظر مسئولان شاهین با فدراسیون وقت، منجر به کنار کشیدن این تیم از مسابقات باشگاهی _به ویژه فوتبال باشگاه های تهران_ شد و بدین سان، فرصت بازی برای ستاره های نوجوان و الماس های تراش نخورده شاهین همچون حمید شیرزادگان و همایون بهزادی، در نخستین روزهای حضورشان در زمین سبز از دست رفت . از آن جا که در حدود بیش از یک سال، باشگاه شاهین از رقابت های باشگاهی دور ماند بود، این غیبت، موجب برگزار نشدن کلیه مسابقات شد!
در تابستان ۱۳۳۹، شهر رشت میزبان مسابقات فوتبال قهرمانی ایران بود. دوستی و صمیمیت دو ستاره نوجوان شاهین یعنی حمید شیرزادگان و همایون بهزادی، با یکی از بازیکن این تیم به نام ایرج دبیرسیاقی که از اهالی شهرستان قزوین بود، سبب شد تا آن ها به همراه تیم منتخب قزوین، در رقابت های قهرمانی کشور، حضور یافته و با ارائه ی بازی های درخشان، سبب شوند تا تیم منتخب قزوین، بسیار فراتر از انتظارات ظاهر شود. حمید شیرزادگان در آن جا هم بهترین مهاجم تیم قزوین بود.
با آغاز دور تازه مسابقات دوره ای تهران از میانه ای سال ۱۳۴۰، فعالیت مجدد شاهینی ها نیز آغاز شد؛ اما به واسطه ی دوران گذار، تیم آن مقطع شاهینی ها بالانس نبود و از تیم مقتدر سال های قبل آن ها، فاصله ای بسیار داشت، چرا که تمام توان سپیدپوشان در خط حمله ی آتشین آن ها خلاصه می شد که در نوک پیکان آن استاد فقید پرویز دهداری حضور داشت و در دو سوی وی نیز پدیده های جوانی چون همایون بهزادی و حمید شیرزادگان قرار داشتند.
اوج فوتبال حمید شیرزادگان را می توان در دو رویداد مهم و سرنوشت ساز جستجو کرد. ابتدا رده ی ملی و مسابقات انتخابی المپیک ۱۹۶۴ توکیو که در دیدار رفت مقابل عراق، موفق به ثبت یک هت تریک به یادماندنی شد و سپس در قامت ستاره باشگاهی برای شاهین در مسابقه فینال جام حذفی ۱۳۴۲، ضمن ارائه نمایشی درخشان در پیروزی دو بر صفر مقابل حریفی توانمند و تقویت شده به نام شهربانی، گل دوم را به ثمر رساند.
پس از مقدمه ای به غایت بلند به بخش اصلی این قصه ی پریانی رسیده ایم ... قصه ای بر اساس رخدادهای کاملا واقعی!
سهمیه قاره آسیا برای فوتبال المپیک هجدهم _ 1964 توکیو، شامل چهار کشور بود: میزبان بازی ها یعنی ژاپن به صورت اتوماتیک یکی از چهار سهمیه قاره آسیا بود و جهت تعیین سه سهمیه دیگر، کشورهای قاره، به دو دسته غرب آسیا و شرق آسیا تقسیم شدند تا از منطقه شرق دو تیم و از غرب تنها یک تیم به رقابت های المپیک توکیو صعود کند!
تیم های غرب آسیا عبارت بودند از: هندوستان، پاکستان، عراق، سریلانکا، لبنان و ایران. تیم های شرق آسیا را هم کره جنوبی، کره شمالی، برمه، تایلند، مالزی و اندونزی تشکیل می دادند. وارد جزئیات اتفاقات منطقه شرق نمی شویم و فقط در این حد می گوییم که کره جنوبی با خوش شانسی محض و با کناره گیری اغلب رقبا به المپیک صعود کرد و حاصل این صعود مضحک و متزلزل، ۲۰ گل خورده در المپیک و نائل شدن به عنوان یکی از ضعیفترین نمایندگان تاریخ آسیا در بازی های المپیک بود. کره شمالی هم که به المپیک توکیو صعود کرده بود بنا به دلایل سیاسی از حضور در این رقابت ها انصراف داد!
اما غرب آسیا ...
شش کشور غرب آسیا ابتدا به دو گروه سه تیمی تقسیم شدند: بر اساس قرعه ایران با پاکستان و عراق همگروه شد.
در گروه دیگر هندوستان شانس اول صعود بود. آن ها بر پایه تجربه و حضور مستمر در تورنمنت های بین المللی، مدعی نخست صعود از منطقه غرب آسیا به المپیک توکیو بودند. هندوستان در گام اول تحت هدایت مربی صاحب نام انگلیسی خود هری رایت موفق شد با نتیجه کوبنده ی 12 بر 3 طی دو بازی رفت و برگشت سیلان یا همان سریلانکا را در هم بشکند. این نتیجه موجب شد تا حریف دوم آنها یعنی لبنان از رویارویی با این قدرت بزرگ وقتِ فوتبال آسیا انصراف دهد! بنا بر این هندوستان، به عنوان تیم اول گروه خود صعود کرد و چشم انتظار تعیین تکلیف سرگروه گروه تیم ملی کشورمان نشست تا حریف نهایی خود در راه صعود به توکیو را شناسایی کند.
تمرین در میدان خراسان، دوش در امجدیه، خوابگاه در باشگاه دارایی، غذا در کاخ ورزش و مسابقه در امجدیه ... تیم ملی فوتبال ایران در سال ۱۳۴۲ با این تدارکات، از طریق کلکته به المپیک رسید. تیمی که برای اولین بار با هدایت زنده یاد حسین فکری فوتبال ایران را جهانی کرد، پیراهن سبز میپوشید با شورت سفید و جوراب قرمز. عبارت ایران با حروف درشت روی پیراهن یقه هفتی بازیکنان نقش بسته بود.
فوتبال ملی ایران به عنوان نماینده غرب آسیا در مسیر صعود به المپیک 1964 توکیو، 6 بار به میدان رفت _ 3 بار در تهران و 3 بار در زمین حریفان_ البته گروه بندی عجیب غرب آسیا به گونه ای بود که در مسیری بسیار سخت و پرچالش، ما از ابتدا باید طی دو بازی رفت و برگشت از سد پاکستان می گذشتیم تا در صورت کسب موفقیت به مصاف عراق برویم! سپس چنان چه اگر طی دو بازی رفت و برگشت از سد عراق می گذشتیم؛ به دیدار سرنوشت ساز برابر تیم هند می رسیدیم. از همه بدتر این که در هر شش مصافی که با رقبا داشتیم، به شکل ناعادلانه ای در بازی رفت میزبان بودیم و در بازی برگشت میهمان! این مسئله سبب شده بود که پیش از بازی فینال گونه با هند، سرمربی تیم ملی کشورمان یعنی مرحوم استاد حسین فکری به این مسئله معترض باشد که چرا برنامه ریزی بازی ها به گونه ای تنظیم شده است که همیشه ایران در بازی برگشت میهمان باشد؟!
جمعه 12 مهر ماه سال 1342، اولین بازی ما با پاکستان برگزار شد. کیهان ورزشی با اشاره به نمادهایی که روی پرچم دو کشور نقش بسته، مسابقه را مبارزه "ماه و ستاره" میدانست با "خورشید".
در میان ناباوری پاکستان گل اول را می زند و این گل حکم آب سردی را دارد بر روی دیگ جوشان امجدیه! ولی ما پاطلایی را داریم! در امجدیه دوربینی وجود ندارد که بازی را ضبط کند؛ اما شادروان عطاءالله بهمنش کنار زمین، مخبر رادیو ست. ریپورتر کیهان ورزشی هم روی سکوها نشسته و با زبان قصه گو و البته حماسی خود بازی را روایت می کند:
بعدازظهر یک روز خوش پاییز است. مشتری های دیوار، پشت دیوار امجدیه با بلندی ها کلنجار میروند... یک پدر مهربان با دو تا دخترش و کیف ساندویچ پشت سر من نشستهاند. دختر معصوم دو دسته گل محقر و کوچک در بغل دارد که وقتی قهرمانان وارد میدان شدند، بپای آنها بریزد.
...بازیکن خوش ذوقی دلش میخواهد در محوطه پنالتی دست در کمر با شیرزادگان برقصد. داور رقص را دوست ندارد، سوت میزند تا شیرزادگان پنالتی بزند. استادیوم مثل گورستان در شب خاموش شد. دروازهبان مثل ماهی رفت اما شیرزادگان طعمهاش را دور از ماهی در سینه مواج تورها انداخت.
یک ماه بعد، با وجود شکست ۱-۰ در لاهور، در مجموع با برتری ۴-۲ راهی دور بعد می شویم ... حالا ماییم و کشور همسایه ای که با او مشکلاتی ریشه دار داریم ... مشکلات مرزی و مربوط به تمامیت ارضی!
در سرمای بیست و چهارمین روز از آذر ماه همان سال، باز هم امجدیه چون دیگ جوشان است! باز هم بازی ما در جمعه است، یک روز تعطیل ... رقیب ایران این بار عراق است، یک جدال حیثیتی! ستاره و کاپیتان مان را به سبب یک بیماری نابه هنگام در اختیار نداریم؛ پرویز دهداری را ... کار به غایت سخت است ولی ... ولی ما پاطلایی را داریم!
در نمایشی غرور انگیز چهار گل به عراق می زنیم ... عراقی که عمو بابا را دارد! عمو بابایی که نه تنها یکی از بهترین مهاجمین تاریخ فوتبال عراق است بلکه بعدها دست تقدیر او را به بهترین سرمربی تاریخ شان تبدیل می کند. در جریان بازی عزیز اصل کاری باز نجاتمان می دهد؛ او سه موقعیت صددرصد گلزنی را سیو می کند. منصور امیر آصفی یکی از بهترین نمایش هایی که یک دفاع راست می تواند در تاریخ بازی تیم ملی داشته باشد را با یک نمایش بی نقص در دفاع از خود به یادگار می گذارد. ولی کار اصلی را بچه شیر انجام می دهد ... تا قبل از این مسابقه تنها دو نفر موفق به ثبت هت تریک در تاریخ بازی های تیم ملی کشورمان شده بودند: دکتر امیر مسعود برومند در جریان دیداری دوستانه با پاکستان در پنجم آبان ماه 1329 و هشت سال بعدتر عباس حجری باز هم در برابر پاکستان در 23 آذر ماه _در جریان همان بازی های مقدماتی جام ملت های آسیا 1960 که پایان خوبی برای ما نداشت و بالاتر صحبتش را کردیم. سومین هت تریک تاریخ تیم ملی در یکی از حساس ترین مقاطع تاریخیِ ممکن توسط "شیر" رقم می خورد! خلاف هت تریک بی فایده عباس حجری، این هت تریک کار عراق را تقریبا در همان بازی رفت تمام می کند. گل چهارم هم توسط دیگر دفاع کناری مان به ثمر می رسد: دکتر مصطفی عرب ... بله! ما پاطلایی را داریم! پاطلایی که در پایان این جدالِ جانانه، دارد اشک شوق می ریزد!
به نوشته يکی از ورزشی نویسان، پیرمردی می گفت:
سه گل به عراق زد، دقیقاً یادمه، در دقایق 3، 37 و 81، عجب بازیکنی بود!
حماسه سرایی به یادماندنی نویسنده کیهان ورزشی از این بازی را بخوانیم ... حماسه سرایی از شادی بی حد و حصر مردم و از عملکرد اعجاب انگیز و افسانه وار پاطلایی و البته از اشک شوق وی:
زنده باد حمله ..... زنده باد دفاع ...... متشکریم شیرزادگان
اشک های قهرمان ملی شیری همیشه عزیز ...
اگر در قلب زمستانیم چه باک؟
بچه ها دیروز چهار گل ببار آوردند
بچه ها بهار کردند
شهر روشن شد ... دیو تاریکی گریخت.
من دیروز ... در روزی که گذشت، کشیده شدم.
امتداد خود را، امتداد وجودم را در میدان سرد دیدم.
همانگونه که در یک روز خوش آفتابی انسان دنباله سایه اش را روی زمین می بیند.
و من ... دیروز دیدم که ادامه پیدا کرده ام، مثل یک چشمه ی بی پایان، پر نشیب و فراز شده ام.
دیروز نه من، که همه تماشاگران میدان بزرگ، شکوه بی پایان خویش را دریافتند.
دیروز همه معنی یک روز درخشان را فهمیدند روزی که دنباله اش بریده نمی شود و همچون ستاره ی دنباله دار پر شکوهی پیش می رود. گروهی هرگز از قالب خویش بیرون نمی آیند ... اما لحظه هایی، همه قالب می شکنند و دیروز چهار بار این لحظه ها تکرار شد و همه قالب هایشان را شکستند.
یک پسر کوچولو کنار من با تمام حنجره اش فریاد می کشید.
یک خانم شیک، روبروی من تند تند از تریموس اش چایی داغ می خورد.
رفیق پهلوئیم سیگارهایش را نصفه نصفه له می کرد.
و حتی یک آقای فُکُلی، گره سفت فکلَش را شل کرده بود.
در وسط میدان یک نفر ستاره می کاشت.
یک نفر زمان را کوتاه می کرد.
یک نفر ادامه آدم ها را بیشتر می نمود.
یک نفر هزاران را با خویش در زمین می دوانید.
یک نفر چشم ها را روی خاک قهوه ای می لغزاند.
یک نفر، نفس ها را برای هوای سرد از سینه ها بیرون می کشید.
یک نفر کودکی را می خنداند
و آن یک نفر در لحظه پر شکوه خویش گریه می کرد.
این یک پسر زشت دوست داشتنی است. پسری است که آدم وقتی تو صورتش نگاه می کند، عطش مهربانی را از چشمهایش در می یابد.
صورتش مثل یک زمین ژولیده که در آن هرگز باران محبت نباریده
شاید هیچگاه مادرش این چهره را نبوسیده است اما من دیروز دیدم که سی هزار تماشاچی سه بار صورت او را بوسیدند.
سی هزار تماشاچی سه بار برایش ایستادند کف زدند و فریاد کشیدند.
او سه ستاره کاشت و سه گل به بار آورد من هم سه بار صورتش را می بوسم و شیری پسر خوب زمین ... امیدوارم که پسر خوب مردم کنار زمین هم باشد.
در پایان بازی سرمربی وقت تیم ملی فوتبال عراق سرگرد عادل بشیر که شخصی ست بادانش و تحصیل کرده و مدارک مربیگری خود را آن زمان در انگلستان گرفته است، اعتراف می کند که ایران نسبت به گذشته پیشرفت بسیار زیادی داشته است. همچنین محمد سامي گلر عراقی ها می گوید:
در گل اول از خط ۱۸ متری خارج نشده بودم و در گل دوم آفتاب مقابل چشمم قرار داشت.
او در ارتباط با چگونگی نوش جان کردن گل های سوم و چهارم چیزی به روزنامه نگاران نمی گوید.
نکته حائز اهمیت در این مسابقه، بازی الماس 21 ساله ی فوتبال ایران یعنی همایون سرطلایی در پست غیر تخصصی است. بازی در گوش چپ او را محدود و محصور کرده است؛ در نتیجه باید به جای اصلی خود باز گردد ... سرطلایی درست کنار پاطلایی ...
بازی برگشت زمستان همان سال در عراق برگزار می شود. پس از ۴۰ ساعت مسافرت طاقت فرسا با قطار، قایق و اتوبوس، تماشاگران ورزشگاه الکشافه بغداد کورسوی امیدی به بازگشت دارند، اما خبری از کام بک عراقی ها نیست. بازی 0-0 پایان می پذیرد؛ هر چند اگر تک رویِ کمتر و گذشتِ بیشتری می داشتیم عراق را دبل کرده بودیم. کاپیتان دهداری در این ارتباط می گوید:
میتوانستیم برنده شویم اما میل به "خود" گل زدن، این امر ممکن را از بین برد.
رسیدیم به بازی فینال با هند؛ به قول قدیمی ها هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد! اینجا المپیک حکم طاووس را دارد و برای صید این طاووس زیبا به یک عدد "شیر ژیان" نیاز است!
پس از مدتی مَدید، در یکشنبه هفدهم خرداد ماه سال 1343 بازی رفت فینال غرب آسیا میان ایران و هند (با سابقه چهار صعود متوالی به المپیک) برگزار می شود؛ در کتابچه تقدیر و تاریخ فوتبال کشور ما، این طور نوشته شده است که انتقام فینال بازی های آسیا دوازده سال قبل را اینجا باید گرفت! در این تقدیر حک شده است که انتقام نسل برومند و جدیکار را قرار است پاطلایی و سرطلایی بگیرند. یک نفر دیگر هم هست: جادوگر آبادان!
پایه و اساس تیم ملی کشورمان را نسل طلایی بازیکنان شاهین تشکیل داده است. متأسفانه کاپیتان دهداری باز هم غایب است، ولی شاهین باز هم ۶ بازیکن در اردوی تیم ملی برای بازی با هندوستان دارد. جای یک آبادانی از مکتب اصیل شاهین را قرار است جای یک آبادانی دیگر از همین مکتب، از همین باشگاه و از همین اصالت بگیرد: حمید برمکی، کسی که ملقب است به جادوگر آبادان جایگزین دهداری بزرگ شده است؛ عجب نسلی!
پنج سال بعد از این بازی فیلم قیصر ساخته می شود؛ هر چند قیصرهای فوتبال ایران خیلی زودتر انتقام اسلاف خود را از هند می گیرند: گل اول را جادوگر می زند! در همین رابطه پاطلایی در پایان بازی می گوید:
زمانی که برمکی دروازه هند را باز کرد دیوانه شدم!
بعد از برمکی، هم همایون سرطلایی هم گل می زند و هم شیرزادگان پاطلایی ... همایون بهزادی و حمید شیرزادگان متوقف نمی شوند و کنار هم معجزه می کنند ... هر چند هیچ کس از دست بی رحم تقدیر خبر ندارد! این واپسین بازی پاطلایی ست در ایران! غرش آخر شیر در امجدیه! سال ۴۳ است و دقیقاً ۴۳ سال دیگر، پیکر حمید شیرزادگان از همین ورزشگاه، تشییع خواهد شد!
پس از پنج سال و بعد از آن نتایج فاجعه بار مقدماتی جام ملت های آسیا، حسینعلی مبشر هم ظاهراً به رستگاری رسیده است! او که باز رئیس فدراسیون فوتبال شده، ضمن تشکر ویژه از حسین فکری، پیروزی در این بازی را پرشکوه ترین نقطه حیات خود می داند ... هر چند که کمی بعدتر همین شخص کاری می کند که دست کمی از یک جنایت تمام عیار ندارد! جنایتی که برترین ستارگان من جمله بهترین استعداد و برترین بازیکن بالقوه ی تاریخ فوتبال ایران را سرخورده می کند و می سوزاند؛ پاطلایی را! چیست این دست تقدیر؟! حال بماند که حدود شش هفته پس از آسمانی شدن حمید شیرزادگان، مبشر هم قرار است از این دنیا برود!
هندوستان را که مغلوب کردیم کیهان ورزشی تیتر زد:
دیشب تا سپیده دم تهران از تب پیروزی بیدار بود.
همچنین در فردای روزی که تماشاگران برای اجتناب از ظل آفتاب چتر آورده بودند، این تیتر روی دکه های جریده فروشی خودنمایی کرد:
تماشاگران از آفتاب داغتر بودند.
بازی برگشت در شنبه سی ام خرداد _درست سیزده روز بعد، در زیر تیغ آفتاب و جهنم کلکته برگزار می شود. هندوستان چیزی برای از دست دادن ندارد، انتحاری بازی را شروع می کند و حتی به گل هم می رسد، ولی این پایان ماجرا نیست! ما پاطلایی را داریم و همچنین سرطلایی را! همایون بهزادی که شاید خودش هم نداند که قرار است به اولین سوپراستار تاریخ فوتبال ایران و مرد اول دهه چهل فوتبال این مملکت تبدیل شود، تاریخ را می نگارد ... سرطلایی 22 ساله بریس می کند و دو گل تاریخی می زند، گل دیگر هم در تقدیر پاطلایی نوشته شده ... زوجی که بعدها از سوی بسیاری از تاریخ نگاران فوتبال ایران، من جمله دکتر صدر فقید، بهترین زوج حمله در تاریخ فوتبال این مرزوبوم لقب می گیرند.
حمید شیرزادگان در مقدماتی المپیک توکیو 1964 با هفت گل بهترین گلزن مسابقات شد و ما برای اولین بار جهانی شدیم و به المپیک صعود کردیم، ولی این پایان ماجرا نبود. قرار است چنگال های شیر را بکِشند، دندان هایش را خُرد کنند و یال هایش را هم بتراشند! قرار است شیر را به مسلخ ببرند ... چه کسانی؟! خودی ها!
پس از صعود به المپیک در جریان تدارکاتی که برای تیم ملی فراهم شده بود، اتفاق بحث برانگیزی افتاد که به یکی از تلخ ترین رخدادها و بی رحمانه ترین تصمیم های تاریخ فوتبال ایران تبدیل شد. در جریان یکی از سفرهای تیم ملی به شوروی سابق برای انجام یک دیدار دوستانه در آستانه المپیک 1964 توکیو، حسین مبشر، رئیس فدراسیون وقت که خود یک داراییچی قدیمی بود، علی اکبر محب مدیر باشگاه دارایی را به عنوان مسئول تیم راهی سفر کرد و برای این کار بیوک (عزت الله) وطنخواه یکی از بازیکنان تیم شاهین به شکل بحث برانگیزی از ترکیب تیم ملی کنار گذاشته شد! این اتفاق باعث شد تا علاوه بر خود وطنخواه دیگر بازیکنان تیم شاهین در تیم ملی که شامل پرویز دهداری، حمید برمکی، حمید شیرزادگان، حمید جاسمیان، همایون بهزادی و محراب شاهرخی بودند، در آستانه سفر، از سفر به همراه تیم ملی به شوروی خودداری کنند. در پی آن فدراسیون آن ها را به مدت یک سال از حضور در میادین داخلی و خارجی محروم کرد و پروانه باشگاه شاهین را نیز به مدت دو سال توقیف کرد!
شاید باید ریشه این خودزنی و سهراب کشی را در مسائل سیاسی جست. بخش عمده ای از هواداران شاهین و حتی شخص دکتر اکرامی ضد حکومت وقت به حساب می آمدند. این ضدیت پس از کودتای ویرانگر مرداد ماه سال 1332 علیه دولت ملی دکتر مصدق در میان جمع کثیری از مردم معمولی نهادینه شده بود؛ چنان که مردم کوچه و خیابان، شاهین را مرکز جریان ضد شاهنشاهی میدانستند. البته این جَو صرفاً روی سکوهای امجدیه وجود داشت، نه در میان خود بازیکنان!
به عنوان نمونه در مراسم بازگشایی مسابقات قهرمانی کشور سال 1342 که پیش از بازی دارایی - شاهین در حضور محمدرضا شاه پهلوی در ورزشگاه امجدیه برگزار شد، گروهی از هواداران شاهین فریاد میزدند «شا» و گروهی دیگر در سمت دیگر ورزشگاه در پاسخ فریاد میزدند «هین»! در ادامه فشار سکوها به اندازهای افزایش یافت که شخص شاه که این را توهین بزرگی به ذات اقدس همایونیِ خود می دانست، ورزشگاه را ترک کرد و بازی نیمه کاره ماند.
عالیجناب فرامرز ظلی یا همان عمو ظلی خودمان، ماجرای خط خوردن بازیکنان شاهین را چنین روایت می کند:
یادمان باشد که گاهی اوقات بخل یا حسادتها در کمین زندگی هستند. میخواستیم به شوروی برویم، آن زمان تیم ملی به کشورهای بلوک شرق میرفت و از هواپیمای مبله هم خبری نبود بلکه از ایستگاه راه آهن با قطار به جلفای ایران میرفتیم و پس از آن به جلفای روسیه. برای اردوی شوروی 12 نفر آمدیم و شش نفر از بازیکنان تیم فوتبال شاهین نیامدند. قطار حرکت کرد و تیم 12 نفره آماده رفتن به شوروی شد. بازیکنانی که از شاهین دعوت شده بودند، شش نفر از بازیکنان بزرگ آن زمان بودند؛ جاسمیان، بهزادی، شیرزادگان، وطنخواه، شاهرخی و برمکی بودند که در نهایت بدون آنها به شوروی رفتیم.
علت اینکه شش بازیکن دعوت شده از شاهین به همراه تیم ملی به شوروی نیامدند این بود که آقای محب رییس باشگاه دارایی نیز با تیم ملی به شوروی آمد. ببینید قرار بود این اتفاق شوم و بیدلیل رخ دهد. آنها نسبت به اینکه محب به عنوان رییس باشگاه دارایی با تیم ملی به شوروی میآمد معترض بودند. شاهینیها نسبت به این موضوع حساسیت داشتند چرا که بین شاهین، دارایی و تاج رقابت شدیدی وجود داشت.
وقتی میگویند حادثه همین است. 9 نفر از تیم اصلی خط خوردند، به جز آن شش بازیکن شاهین، اکبر افتخاری، من و محمد رنجبر هم که کاپیتان تیم ملی بود خط خوردیم. این اتفاق حادثه بسیار بدی بود.
من نمیدانم این یک بُخل بود یا تقدیر که در آن زمان گریبانگیر فوتبال ایران شد. تیم به المپیک رفت و هیچ موفقیتی هم کسب نکرد. اگر تیم با شرایط عادی جمع میشد نتایج بسیار خوبی را در المپیک کسب میکردیم چرا که بازیکنان بسیار خوبی داشتیم.
نکته دردناک ماجرا جایی ست که نه تنها قاطبه ی مردم، بلکه خود بازیکنان وقت تیم ملی نیز تا لحظه ی آخر امیدوار بودند تا گشایشی رخ دهد و با بخشش محرومیت بازیکنان شاهین تیم ملی با تمام قوا به توکیو اعزام شود.
ورزشکاران ایران در دو گروه با تأخیری چند ساعته، در بامداد روز شنبه 11 مهر ماه 1343 با پروازی مستقیم راهی توکیو شدند.
اعزام کاروان ورزشی ایران به المپیک توکیو تحت تاثیر دو عامل اصلی بود:
- محبوبیت بی حد و حصر جهان پهلوان غلامرضا تختی
- یأس و ناامیدی مردم از بابت محرومیت بازیکنان شاهین و عدم حضور آن ها در تیم ملی
بخشی از رپرتاژ هفته نامه کیهان ورزشی از اعزام کاروان ورزشی کشورمان به توکیو را با هم مرور می کنیم:
... بی تابی جمعیت مشایعت کننده برای رویت قهرمان محبوب کشتی آزاد (زنده یاد غلامرضا تختی) بسیار بیش از سایرین بود، اما او در بخش نخست ورزشکاران اعزامی قرار نداشت و علاقمندانش به ناچار چند ساعت بیشتر به انتظار دیدار او ماندند. آن ها پیاپی از سایرین (به ویژه کشتی گیران) سراغ تختی را میگرفتند.
چند تن از ستاره های محبوب تیم فوتبال، به جهت آن که قدری بیش از سایرین با خانواده باشند، به صورت پنهانی و دور از چشم مربی تیم (مرحوم حسین فکری) از رفتن به اردو خودداری و در سالن انتظار مشاهده شدند!
... دقایقی بعد اتوبوس تربیت بدنی (حامل بازیکنان فوتبال) از راه رسید و با هجوم گسترده علاقه مندان مواجه شد ... هوادارانی که به جای حمایت و شادمانی، ناامیدانه کادر تیم ملی را به جهت عدم حضور بازیکنان شاهین، مورد انتقاد قرار داده بودند ... در این میان عزیز اصلی و عبدالله ساعدی دو ستاره تیم ملی، بیش از سایرین اظهار تأسف نموده و در گفتگویی اعلام داشتند که ای کاش بازیکنان محروم باشگاه شاهین را در فرودگاه می دیدیم و یاد و خاطره پیروزی ها را با انها تجدید می کردیم ... ساعدی که از شنیدن شایعه بخشودگی باشگاه شاهین و عدم لغو پروانه فعالیت این باشگاه، خوشحال به نظر می رسید، عنوان کرد:
امیدوارم پس از بازگشت، بار دیگر همه با هم و در کنار هم، تیمی قدرتمند و یکدست، همانند چند ماه قبل تشکیل دهیم ...
هیهات که نشد که بشود ...
با آرمان گرایی بیش از اندازه باشگاه و بازیکنان شاهین و همچنین سوءمدیریت و فرصت طلبی منفیِ فدراسیون وقت، یک تصمیم بحث برانگیز و غلط از سوی همین فدراسیون، جنجالی ایجاد کرد که این جنجال منجر به حذف بازیکنان شاهین شد؛ بازیکنانی که اسکلت تیم ملی را تشکیل می دادند، با درخشش همین بازیکنان برای اولین بار در تاریخ خود جهانی شده بودیم و در کل این بازیکنان جملگی ستارگان تیم ملی بودند. با حذف پاطلایی و سرطلایی، داغِ دیدن درخشش بهترین زوج تاریخ فوتبال در یک عرصه ی جهانی بر دل مردم فوتبالدوست ماند و خط حمله متشکل از شیرزادگان، بهزادی، دهداری و برمکی نابود شد! همچنین در خط دفاع تیم ملی نیز بزرگانی چون بیوک وطن خواه، محراب شاهرخی و حمید جاسمیان که جزو ستون های تیم ملی بودند را از دست دادیم. در اثر این محرومیت غیرمنصفانه که رنگ و بوی سیاسی نیز داشت، همه چیز به نفع بازیکنان تاج و دارایی شد. نتیجه این محرومیت ناعادلانه یک شکست سنگین برابر آلمان شرقی، باخت جلوی رومانی و یک تساوی برابر مکزیک بود. در شرایطی این اتفاق یکی از بزرگ ترین حسرت های تاریخ فوتبال ما را رقم زد که همگان امید به درخشش این تیم طلایی، این نسل طلایی و این بازیکنان طلایی در المپیک داشتند، ولی اوضاع به گونه ای فاجعه بار بود که مثلا در دیدار برابر آلمان شرقی، اگر عزیز اصلی در درون دروازه نبود و آن همه موقعیت را نمی گرفت، شاید به جای چهار گل، بیست گل دریافت می کردیم!
هر چند یک سال بعد محرومان شاهین به فوتبال ملی و باشگاهی بازگشتند، اما پاطلاییِ سرخورده پرگشود و رفت تا آمال و آرزوهایش را در سرزمینی دیگر جستجو کند. او برای ادامه تحصیل، رهسپار آمریکا شد و در آن جا ضمن تحصیلات عالیه در مدیریت بازرگانی و روزنامه نگاری، فوتبال را نیز در دو باشگاه استار لوس آنجلس و سپس کیکرز بالتیمور دنبال کرد و حتی در سال ۱۹۶۵ قهرمان سراسری ایالت کالیفرنیا و در فصل ۱۹۶۹ آقای گل مسابقات جام رولند شد. البته این نکته را نیز باید مدنظر داشت که جانشین پاطلایی به گونه ای جایش را در شاهین (بعدتر پرسپولیس) و تیم ملی پر کرد که وداع پاطلایی با فوتبال ایران تبدیل به یک فاجعه ی تمام نشود و سرطلایی هم یک زوج مکمل فوق العاده ی دیگر بیابد؛ این فرد کسی نبود جز مهندس حسین کلانی ...
به هر روی هیچ تردیدی وجود ندارد که خاموشی ستاره ی فروزان پاطلایی آن هم در همان ابتدای راه، یک حسرت بزرگ بود. کیهان ورزشی در ارتباط با این ضایعه بزرگ می نویسد:
حمید شیرزادگان گل سرسبد فوتبال ایران در سالهای نخست دهه ۴۰، به ناگاه در سرمای بی تفاوتی یخ زد و برای همیشه، از جریان اصلی فوتبال ملی و باشگاهی خارج شد. آن روزگار، محرومیت شاهینی های تیم ملی در آستانه اعزام به المپیک توکیو را هیچ کس باور نداشت؛ آن هم در شرایطی که سراسر ایران سرمست از نخستین جهانی شدن تاریخ فوتبال ایران و صعود به المپیک 1964 توکیو بود... و اینگونه، یکی از بزرگ ترین فرصت سوزی های تاریخ فوتبال ایران اتفاق افتاد و بهترین بخت فوتبال ما برای بهتر دیده شدن آن هم در نخستین تجربه ی جهانی از کف رفت ...
زنده یاد شیرزادگان، در دوران حضور در آمریکا چند بار به ایران آمد: بار نخست برای اجابت درخواست هواداران فراوانش، در هنگامه ی برگزاری اولین دوره مسابقات جام عمران منطقه ای در سال ۱۳۴۴. شوربختا که آن سهراب کشی و سرخوردگی پیامد آن کار خودش را کرده بود، چرا که شیرزادگان دیگر آن شیری معجزه گر سالهای نخست دهه ی ۴۰ شمسی نبود؛ در نتیجه هنگام تمرینات و حین بازی درون تیمی (سفید و قرمز)، پشت بلندگوی امجدیه رفت و از حمایت و احساسات پاک خیل عظیم دوستدارانش قدردانی کرد. بار دوم یک سال بعد در میان استقبال شادروان غلامرضا تختی، همایون بهزادی و ده هزار هوادار مشتاق به ایران برگشت تا برای بازی های آسیایی 1966 به تیم ملی کمک کند که متأسفانه از آن آمادگی کامل، اوج حیرت آور و فرم افسانه ای برخوردار نبود تا مثل قبل برای تیم ملی بدرخشد؛ هر چند حضورش باز دلگرم کننده بود و تیم ملی پس از 15 سال در بازی های آسیایی به فینال رسید و در نهایت با شکست 0-1 برابر برمه نایب قهرمان شد. به هر روی در همان زمان، پاطلایی کسوت ملی خود را نیز خاتمه داد و پس از 14 بازی و 9 گل ملی در سال 1345 از بازی در تیم ملی خداحافظی کرد. پا طلایی آن قدر محبوب و دوست داشتنی بود که چند روز پیش از ترک تهران، دوست دارانش یک مسابقه ی خداحافظی برای او ترتیب دادند که بر اساس منابع مستند، آن بازی نخستین بازی خداحافظی در تاریخ فوتبال ایران بود.
خصایص شخصی؛ پاطلایی شوخ طبع
شیرزادگان با قد بلند و باریکی اندام و خطرپذیری فراوان، در آن زمین های خاکی _جز خود امجدیه!_ برای تیم های رقیب دردسر بود و برای داوران دردسری بزرگ تر؛ چرا که به گفته خود بازی را از روی دست ایتالیایی ها یاد گرفته بود و فریب داور را هم خوب می دانست!
پنجاه و پنج سال قبل در مصاحبه ای با او، مسعود بهنود آن چه را که شایع بود از او پرسید: آیا درست است که با هر تیمی که مسابقه داشتید روزهای قبل از هر طریق دو سه تا جمله رایج از زبان آن ها از حفظ می کردی که در زمین برای عصبانی کردن رقیبان به کار آید و این درست است که از این طریق چند باری داور فریب خورد و به بازیکنی که ناسزا شنیده و از خود عکس العمل نشان داده بود کارت زرد یا قرمز داده است؟!
پاسخ جوان همیشه خندان و شوخ و شنگِ فوتبال آن سال ها، این بود:
نه بابا اینا افسانه است!
داستان به اين سادگیا نیست. وقتی که داری یک جمله با مزه با زبان خود طرف بهش می گی، باید مواظب باشی که داور نزدیک نباشه و ضمنا باید با حرکات دست و سر نشون بدی که داری به طرف تعارف می کنی و احترام می ذاری!
اما شوخی های شیرزادگان روحیه دهنده تیم هایی که در آن ها بازی می کرد نیز بود، وقتی که محراب شاهرخی توپی را از دست می داد و شیری داد می زد:
پله رُ بِپا!
... و این اشاره ای بود به آن بچه آبادانی دیگر که سیه چرده بود و بی شباهت به پله نبود! شیرزادگان به همه تیم اسم هایی داده بود و داوران را هم با نام گذاری خود عاصی کرده بود!
شیرزادگان حامی حقوق صنفی ورزشکاران نیز بود. او که دانشجوی مدرسه عالی مدیریت بازرگانی بود برای حق و حقوق بازيکنان فعالیت بسیار کرد و همین مسئله اختلافاتی بین او و مدیران وقت ورزش ایجاد کرد و در روزی از غم انگیزترین روزها برای فوتبالدوستان، به پایمردی دهداری مرد دوست داشتنی فوتبال یک بازی دوستانه در زمين شماره سه خیابان شهباز برپا شد تا عواید آن کمکی به تامین هزینه سفر شیرزاد به آمریکا باشد.
درباره خداحافظی پاطلایی با فوتبال، بهنود از میان خاطراتش نقل می کند:
زمین خاکی، تدارکات کم، تا به این جا برسم همان روبروی ورزشگاه شماره سه در ساختمانی که خانه پیشاهنگی محله است به دیدار بيژن مفید می روم که دارد آخرین تمرین ها را می کند برای نمایشی که هنوز نامی ندارد و بعدا می شود شهر قصه. هنوز خاله سوسکه خوب تمرین نکرده و بيژن با صدای خسته اش به جای الاغ ترانه می خواند. او می پرسد بیرون چرا این همه شلوغ است؟ می گویم حمید شیرزادگان خداحافظی می کند، جواب این است: از عالم بزرگ ورزش فقط همین شیری را می شناسم ...
همچنین هنگامی که مسعود بهنود در کتاب "275 روز بازرگان" دهه شصت میلادی (چهل شمسی) را توصیف می کند، گریزی هم به پاطلایی و سرطلایی می زند:
دهه قهرمانان ... دهه شصت میلادی در همه جهان سال های قهرمانان بود، دهه آرمانخواهان ... و اين دهه چندان که از نیمه گذشت، غلامرضا تختی که شاعر زمان سیاوش کسرایی جانشین رستمش خواند، خود را کشته بود بی آن که کس باور کند، چنان که ماهی سیاه کوچولوی هم در ارس غرق شده بود و باز کس باور نکرد، سازنده اسطوره اش قیصر هم که مسعود کیمیایی بود به نوشته ابراهیم گلستان دیگر افتخاری نیافرید. در فوتبال سرطلایی را که در نخست وزیری کاری گرفته بود گفتند ساواکی است و پاطلایی اش جلای وطن کرد. چنین بود که در پایان دهه از آن همه قهرمانان تنها کسانی به جا مانده بودند که یا در سیاهکل به جنگل زده بودند، یا در جست و جوی انقلاب به فلسطین و کوبا و پکن و تیرانا رخت کشیده بودند.
حمید شیرزادگان و همایون بهزادی دو فوق ستاره خط حمله تیم ملی ایران بودند، هر دو از شاهین و بعدتر پرسپولیس _هر چند شیری برای پرسپولیس بازی رسمی انجام نداد؛ هماهنگی آن ها استثنایی بود، از همین رو شدند شیری پاطلایی و همایون سرطلایی. بر همین اساس محمد بوقی سرودی ساخت که وقتی در بوقش می دمید تمام هزاران نفری که در امجدیه روی سکوها نشسته و یا از درختان و دکل برق و پروژکتور بالا رفته بودند، می خواندند.
مجلات پرتیراژ که روزگاری به آن ها رنگین نامه می گفتند و این روزها "زرد" خوانده می شوند، در نیمه اول دهه چهل، همراه عکس هایی از محمد نصیری، غلامرضا تختی، منصور مهدی زاده و عبدالله موحد، از میان فوتبالیست ها عکس اين دو را بارها روی جلد خود چاپ کردند؛ عکس هایی که در آن سرطلاییِ خوش تیپ و خوش سیما بود با چشمان رنگی و کاراکتری محجوب و پاطلایی هم با ابروهای بالا انداخته، شیطان، شوخ و بذله گو ... هر دو نفر به معنای واقع کلمه مکمل یکدیگر بودند!
سرطلایی فوتبال ایران زنده یاد همایون بهزادی با همان زبان سلیس و شیرین خود از ظهور افسانه شیرزادگان و البته زوج افسانه ای پاطلایی-سرطلایی چنین سخن می گوید:
در بهمن ماه 1341 با آمدن تیم یانیک استراوا به ایران، تیم تهران و شاهین بازی های خوبی مقابل این تیم انجام دادند. روز مسابقه تیم یانیک استراوا و شاهین را شاید باید مبدأ تولد شیرزادگان در فوتبال دانست. در بازی میان شاهین و «یانیک استراوا» که شاید بهترین بازی شیرزادگان باشد، دو بر سه بازنده شدیم. هر دو گل شاهین را شیرزادگان زد که یک گل آن از روی نقطه پنالتی بود.
او بدون تردید یکی از بهترین تمام کننده هایی بود که خط حمله فوتبال ایران به یاد دارد؛ زیرا هر موقع که من توپ داشتم و یا پرویز دهداری پا به توپ عمل می کرد، او درست در مکانی جا می گرفت که پرویز و من چاره ای جز پاس دادن به او نداشتیم. او همواره شگفت انگیز بود، چرا که هیچگاه پرش آرمانی نداشت و همیشه سرعت نمی گرفت؛ اما با احساس، فکر و حس تشخیص و انعطاف پذیری عجیبی که داشت واقعا بیداد می کرد تا جایی که آن زمان ها تماشاگران به این انعطاف پذیری او لقب «لق بودن» داده بودند. در هرحال به نظر من او بازیکنی بود با دید عالی، دریبل زن و تکنیکی، ماهر و موذی؛ اما کمی کم فعالیت ...
هنوز هم پس از گذشت قریب به شش دهه از تشکیل نخستین زوج طلایی تاریخ فوتبال ایران، هستند انبوه کارشناسانی که زوج افسانه ای سرطلایی-پاطلایی را حتی بالاتر از زوج های خاطره سازی همچون بهزادی-کلانی، مظلومی-روشن، اسپندار-جهانی، دایی-عزیزی، محمدخانی-پیوس، چنگیز-مرفاوی، مدیرروستا-گروسی و حتی همین زوج آزمون-طارمی؛ بهترین زوج تهاجمی تاریخ فوتبال ایران قلمداد می کنند!
شش سال قبل پس از واپسین پرواز سرطلایی و رفتنش از این دنیا، زنده یاد دکتر حمیدرضا صدر در مرثیه ای زیبا برای سرطلایی نوشت:
... (همایون بهزادی) تدریجا به شماره 10 - شمارهای که او را با آن به یاد سپردیم - نزدیک شد و با قد 176 متریاش در نوک حمله (شاهین) ایستاد. او و حمید شیرزادگان زوج طلایی را شکل دادند که بعدها هم نمونهای در فوتبال ایران پیدا نکرد. گل سوم او به تاج در پیروزی 4-3 در فروردین 1341 نمایش تمامعیاری از ترکیب طلایی شیرزادگان - دهداری - بهزادی بهشمار میرفت. دهداری در دقیقه 20 پا به توپ شد و پس از یک دریبل، توپ را به شیرزادگان داد. شیرزادگان توپ را برای بهزادی فرستاد و او با پای چپ دروازه منوچهر طیورچی را گشود. اولین راهیابی تیم ملی فوتبال ایران به المپیک 1964 توکیو بدون درخشش او و شیرزادگان میسر نمیشد ...
در حقیقت آن چه که این زوج را جاودانه کرد، نه تنها ابعاد والای اخلاقی و فنی این زوج و حرکات ترکیبی کم نظیرشان بود، بلکه آن هماهنگی اعجازآمیز، اعجاب انگیز و غریزی بود که میان سرطلایی و پاطلایی وجود داشت، چونان که در روزگارانی که تاکتیک های مدرن در فوتبال محلی از اعراب نداشت و کسی از اهمیت گرفتن فضا در فوتبال چیزی نمی دانست، همه کسانی که بازی این دو در کنار هم را دید بودند اذعان داشتند که زوج شیرزادگان و بهزادی چندین ثانیه از سایر بازیکنان حاضر در زمین جلوتر بودند! هر کدام که صاحب توپ می شد، دیگری به خوبی می دانست که کجا برود و چگونه جایگیری کند. همین بود که تا مدافع و گلر حریف به خود می آمد، دروازه اش را باز شده می دید و دلیل اصلی این مهم نه تنها به سبب چند سال تمرین در کنار هم، که به علت یک هماهنگی و آشناپنداری حیرت آور غریزی میان این دو اسطوره ی بی بدیل تاریخ فوتبال ایران شکل گرفته بود.
همان طور که گفتیم علت حضور او در آمریکا ادامه تحصیل همراه همسر سابقش (برادرزاده دکتر اکرامی فقید) بود که در آن جا فوق لیسانس مدیریت مالی گرفت. می گویند او اولین بازیکن ایرانی بود که با یک تیم خارجی قرارداد حرفه ای (باز هم تکرار می کنیم؛ قرارداد حرفه ای) بست. شیرزادگان اولین بازیکن ایرانی بود که آژانسی پیدا کرد، با یک باشگاه خارجی قرارداد بست و پول ثابت دریافت کرد؛ از این حیث او را با پنج سال بازی در تیم های آمریکایی اولین لژیونر حرفه ای فوتبال ایران می دانند. پس از حضور در آمریکا و بازی در تیم کیکرز بالتیمور، به ایران بازگشت و تیم نفت تهران را بنیان گذاشت تیمی که از وجود مایلی کهن، فرزام نیا و... به عنوان بازيكن بهره می جست. سال 1970 به ایران بازگشت و بعد از انقلاب راهی امارات شد و چهار سال مربیگری تیم الامارات را برعهده گرفت.
شيرزادگان در سالهای واپسین عمرش بارها در کنار دوستانِ اینک پیشکسوت خود دیده شد و حتی به یاد جوانی به همراه آن ها پا به توپ شد. همچنین او بدليل تسلطي كه بر نوشتن داشت به روزنامه نگاری ورزشی هم روی آورد و مطالب تحليلی بسياری از او در روزنامههاي ورزشي ايران به چاپ رسيد. حمید شیرزادگان در سال های طلایی روزنامه خبرورزشی، با زنده یاد ناصر احمدپور همکاری می کرد و این همکاری در سال های ابتدایی انتشار روزنامه ورزشی نود و روزنامه صبح ورزش هم ادامه داشت.
سرطان ریه، همان درد بی درمان نفرین شده ای که بعدترها ناصر حجازی و منصور پورحیدری را از فوتبال ایران گرفت، خیلی زود به جان این اسطوره و اعجوبه ی بی تکرار فوتبال ایران افتاد. او برای مدتی در بیمارستان آپادانای تهران جایی که که چندان از امجدیه دور هم نیست، بستری بود. در جمعه ششم مهر ماه سال 1386 و سن 66 سالگی شیر آخرین دردهایش را فریاد زد. یک مقام آگاه در بیمارستان آپادانا، با بیان این که شیرزادگان روز سی و یکم شهریور از بخش ICU ترخیص و به بخش دو بیمارستان منتقل شده بود، گفت:
آقای شیرزادگان پس از بهبودی نسبی از بیمارستان به خانه بازگشته بود و در منزل جان باخت. در هنگام مرخصی ایشان از سطح هوشیاری و وضعیت بهتری برخوردار بود و احتمال فوتشان نمیرفت.
پزشک معالج شیرزادگان که به مدت بیش از یک سال وی را تحت معاینات پزشکی قرار داده بود، نیز اظهار داشت:
حمید شیرزادگان به طور همزمان از دو سرطان معده و ریه رنج میبرد و در این مدت تحت مداوا از طریق شیمی درمانی و رادیوتراپی قرار داشت.
این تراژدی همه را عزادار کرد ... مقامات رسمي، نامداران فوتبال، پیشکسوتان، مربيان، بازیکنان، حتی ستارگان سينما و صدالبته طرفداران قدرشناس او بنا بر رسم ورزشي ايران در ساعت 9 صبح يكشنبه هشتم مهر ماه، پيكر او را در ورزشگاه شيرودی (امجدیه سابق) تشييع كردند.
پس از تلاوت آیاتی از قرآن كریم و سخنرانی چند تن از پیشكسوتان فوتبال تشییع پیكر آن مرحوم را آغاز شد. در این مراسم پیكر مرحوم شیرزادگان بر روی دست علاقهمندان و حاضرین به دور زمین چمن امجدیه تشییع شد تا علاقهمندان به این بازیكن بزرگ و نامی فوتبال ایران آخرین وداع خود را با او انجام دهند.
وداع مردم قدرشناس و داغدار با پاطلایی خود ...
پیكر بی جان شیر در حالی در ورزشگاه شهید شیرودی تشییع شد كه حضور اقشار مختلف جامعهی فوتبال در این مراسم بسیار چشمگیر و جالب توجه بود. از پیشكسوتان و بازیكنان سالهای دور پرسپولیس و تیم ملی گرفته تا بازیكنان جوان و حتی مسئولان ورزش و رؤسای چند فدراسیون ورزشی كه ارتباطی با فوتبال نداشتند در این مراسم شركت كرده بودند. حضور نامهای بزرگی چون همایون بهزادی، علی پروین، ناصر ابراهیمی، فریدون معینی، ابراهیم آشتیانی، محمد پنجعلی، اصغر شرفی، داریوش مصطفوی و بیژن ذوالفقار نسب در این مراسم در كنار نامهای جوانتری مانند امیر قلعه نویی (سرمربی وقت تیم ملی)، كریم باقری، حمید استیلی، افشین پیروانی، بهشاد یاورزاده وغیره بسیار جالب توجه بود. مربیانی همچون پرویز ابوطالب، مجید جلالی و محمد حسین ضیایی نیز در این مراسم حضور داشتند. همچنین محمد حسن انصاری فرد، دكتر زادمهر، مهدی مناجاتی و حسین فركی از جمله دیگر حاضران در این مراسم بودند. حضور امیر قلعه نویی در کنار علی پروین به نوعی نشان دهنده ی اعتبار و محبوبیت کم نظیر پاطلایی نزد تمامی رنگ ها، نسل ها و اهالی فوتبال بود.
مسئولان ورزش نیز با حضور خود در ورزشگاه شیرودی با این پیشكسوت بزرگ وداع كردند. علی كفاشیان، مشحون رییس وقت فدراسیون بسكتبال، بهرام افشارزاده رییس وقت فدراسیون وزنهبرداری، حبیب كاشانی مدیرعامل وقت پرسپولیس و ... از جمله این افراد بودند اما، این دایره چندان محدود به ورزشكاران نبود، چرا که علاوه بر حضور فراوان ورزشكاران شاهد حضور چشمگیر مردم و علاقهمندان به فوتبال و حتی چهرههای تئاتر و سینما مانند هادی مرزبان و سعید راد نیز در این مراسم بودیم.
مسئولان وقت سازمان تربیت بدنی و فدراسیون فوتبال در سوگ او سخن گفتند؛ سخنان بعضا تکراری ... در این میان سرطلایی فوتبال ایران، همايون بهزادی بزرگ كه از بازماندگان نسل شيرزادگان بود، در مراسم تشييع هم تيمياش در شاهين و تيم ملي با همان ادبیات خاص و زیبای خود سخنرانی كرد و مرثیه گفت.
كنفدراسيون فوتبال آسيا نیز واپسین غَریوِ فریاد شیر را این گونه بازتاب داد:
بازيكن افسانهای فوتبال ايران در دهه چهل، خداحافظی خاطره انگيزی در ورزشگاه شهيد شيرودی تهران داشت.
در اين گزارش آمده است: صدها دوستدار و علاقهمند به فوتبال در مراسم تشييع پيكر شيرزادگان گلزن خاطره انگيز دهه 1340 فوتبال ايران شركت كردند.
و در این هنگامه "آقا شیری" یا همان "پاطلایی فوتبال ایران" که عمری را در گوشه های زمین زیست و به قول خودش اصلا انگار در آفساید به دنیا آمده بود، از زمین بی سوت داور خارج شد.
روحش شاد و یادش گرامی ...
همچنین بخوانید:
قرمزی رنگ نیَنداخته بیهوده بر دیوار، پنج سال از واپسین پرواز سرطلایی گذشت