76 سالگی پرویز قلیچ خانی
فوتبالیستی برای ندیدن
"او فقط 1مترو70سانتیمتر است اما روی سر غولها و آسمانخراشها توپ میزند."
روزنامهی ملیت ترکیه
نام:پرویز شهرت:قلیچخانی
اتهام: پیروی از افکار مائوییستی، شکستن شیشه در تظاهرات دانشجویان دانشسرایعالی در سالگرد واقعهیسیاهکل.
انگار تقدیر پرویز بود که فصل کتاب خواندن و دانشگاه رفتنش، عدل بیفتد وسط تیرباران خسرو روزبه و زندان افتادن شکری پاکنژاد و تبعید آیتالله خمینی در ابتدای دههی 40.
" به هیچ جریان سیاسی وابسته نبودم، با چریکهایفداییخلق هم ارتباط نداشتم. من فقط گرایش فکریام بیشتر به مصطفی شعاعیان بود و آثار او را میخواندم. مامورین امنیت میگفتند این بابا فکر کرده چون ستاره است، هر کاری میتونه بکنه و راست راست بچرخه..."
|
![](https://ts10.tarafdari.com/contents/user775140/content-image/footballiran12_252470244_142176894814240_6961506565657227059_n.jpg)
اولین حضور ایران در مسابقات فوتبال المپیک در توکیو را. پرویز 19 ساله با معلم خودش، حسین آقای فکری. اولین بازی ملی پرویز، برابر آلمان شرقیاست. پرویز، برای اولینبار هیبت کمونیستهای مملکت برشت را از نزدیک میبیند. اوربانسژیک و فرسدورف و بقیهی زمختهای لوکومتیوها و دیناموها. تیم ملی 4تا از آلمانشرقی میخورد و 1گل از هم رومانی. داستان پرویز اما تازه شروع شده. سال بعد، در جامعمرانمنطقهای، پرویز دل ایرانیها و ترکها را با هم میبرد. در تابستان 44 بازی ایران-ترکیه در امجدیه، در حکم فینال بازیهای جام عمران منطقهای است. مربی ترکها، ساندرو پوپوی ایتالیایی، مربی سابق یوونتوس و بارسلوناست. پرویز 20ساله، به تشخیص آقافکری، در پست دفاع مامور مهار اوگان، مهاجم ترکیه میشود. اورگان که بعدتر در مقدماتی یورو 68، دروازهی ایرلند را باز میکند ودر مسابقات جام باشگاههای اروپا، با لباس فنرباغچه دروازهی منچسترسیتی را.
![](https://ts10.tarafdari.com/contents/user775140/content-image/pgh7.jpg)
جدال پرویز با مهاجم ترکها، چشمها را به سمت او میچرخاند. جوان 20سالهی ایرانی، مهاجم حریف را از پا انداخته. تیم ملی، با مساوی بدون گل، قهرمان میشود و پرویز، مشتری آنور آبی پیدا میکند. گالاتاسرای. پرویز، به خاطر کم بودن سنش، پیشنهاد را رد میکند و روزنامهها تیتر میزنند:
" قلیچخانی: به خاطر علایق بسیارم به شاه و وطن، در تیمهای خارجی بازی نمیکنم."
تیم سبزپوش بیاتی، عروسی شده. دامادها صف کشیدند. همانهایی که تا دیروز نگاهش هم نمیکردند. شجاعیان و دارو دستهاش، با سبیلهای آویزان و صورتهای سرخ، آمدند امجدیه خواستگاری. مذهبیهای ماخوذ به حیا، رویشان نشده بیایند استادیوم، با مشعل و آتش رفتند دو خیابان بالاتر تا مردانگیشان را در دفتر هواپیمایی العال به رخ عروس خانم بکشند. همانها که تا دیروز فوتبال نگاه نمیکردند. شمشیرهای آخته. فوتبال، افیونی است برای سرگرم کردن تودهها. فوتبال، بازی قرمز و آبی سرمایهدارها، برای خالی کردن جیب خلق است. فوتبال، بازی انگلیسیهاست و ناهمگون با فرهنگ ما... آن روز بهاری اما شمشیرها، به غلاف میرود. هر کسی میخواهد سهمش را از چمن امجدیه بگیرد. آن روز در اردیبهشت 1347. روز بازی با اسرائیل.
![](https://ts10.tarafdari.com/contents/user775140/content-image/pgh9_3.jpg)
اسرائیل قهرمان آسیاست و دو سال بعد یقهی ایتالیا را با فاکتی و ماتزولا و جانی ریوا، در جام جهانی مکزیک میگیرد. کار بیاتی در نیمهی اول گره میخورد. اگر عزیز فنر را نداشتیم کارمان زودتر یکسره میشد. گل بهزادی، رد شده یا رد نشده از خط، زمین را شلوغ میکند. درگیری، شلوغی، تنش... مرد این کارزار کیست؟ پرویز 23ساله. اصلا ساخته شده برای آتشبیاری معرکه. وسط سیاسیبازی و فوتبال و... از وسط زمین راه میفتد، دریبل، شوت... عاشق به معشوقش میرسد؛توپ به تور دروازه. ایران به اولین جام ملتهای آسیا. مذهبیها و چپها و تودهای و دامادهای نونوار آن روز... به عروسشان. با شوت سردار پرویز قلیچخانی. گل خداداد، گل استیلی... زیبا و دلچسب. اما گل قلیچ. سردار قلیچ، جان میکند تا آن گل، نشود تصویری از تمام زندگیاش:
"موقعی که من آن توپ را گرفتم و شوت زدم برود طرف گل، دقایق آخر بازی بود. محکم شوت زدم. شانسی رفت تو گل!"
![](https://ts10.tarafdari.com/contents/user775140/content-image/image_1.jpg)
مهمترین گل تاریخ ایران، از بهترین فوتبالیست تاریخ ایران. مگر چیز بزرگتری هست که قلیچ به دنبالش برود؟
"اگر در محیط ورزش، آدمهایی وابسته به قدرت باشند، مطمئن باشید خرابکاری میکنند."
آن شوت، قلیچ را میکند محبوب عالم و آدم. قلیچ سهم کیست؟
از علیاحضرت، فرح که با آب وتاب از گل قلیچ حرف میزند. بماند که پرویز، برعکس بقیهی ملیپوشان، خم نمیشود و دست جناب شوهر-اعلیحضرت- را نمیبوسد، هر چقدر اتفاقی.
"اصلا از قبل بهش فکر نکرده بودم. فرح داشت حرف میزد و شاه هم رد شد. والا من شاید هول شدم "
![](https://ts10.tarafdari.com/contents/user775140/content-image/pgh5_2.jpg)
از برانکوزبچ در بایرنمونیخ که به سفارش استعدادیابهای آلمانی در ایران، افتاده دنبال قلیچ. یک ستارهی قدکوتاه با مرکز ثقل پایین بدن و شوتهای مهیب. یکی درست شبیه گردمولر خودشان. پاسپرت سیاسی قلیچ، فرصت را از او میگیرد. و البته ترکهای همیشه مشتری و دلالهای شکراسپورت که آمدند برای خریدنش. اینیکی خیلی سمج است تا پرویز را شکارکند. شخص رییس سازمانتربیتبدنی، برای نگه داشتن شاهماهی فوتبال ایران دستبهکار میشود. منوچهرقرهگوزلو، قلیچ را با وعدهی پولی معادل پول ترکها در ایران نگهمیدارد.
"ما هم گفتیم چه بهتر، 20روز بعد، قرهگوزلو رفت و تیمسارخسروانی شد رییس سازمان تربیتبدنی ما هم رفتیم تاج."
![](https://ts10.tarafdari.com/contents/user775140/content-image/pgh4_2.jpg)
قلیچ، در تاج میشود کاپیتان پرویز. نگین درخشان فوتبال ایران با جامهای رنگارنگ تاجیها. میشود قهرمان آسیا با شکست هاپوئل. میشود لیسانسهی دانشسرای عالی ورزش. میشود چپ. پرویز چپ، از دست تیمسار خسروانی فرار میکند:
"....با استفاده از فرمایشات تیمسار معظم، در جلسهی بازیکنان... بهخاطر بازیهای فراوان، ناراحتی خانوادگی و بعضی مسائل دیگر که بارها شفاهی بهعرض رساندهام، با اجازه از این تاریخ از عضویت تیم تاج استعفا میدهم..."
قلیچِ تاج را ترک میکند. پاس و عقاب و دارایی باشد و لباس سرخ پرسپولیس، برای رهایی. اینبار عبده میآید به دنبال قلیچ:
"عبدو، گفت بیا پرسپولیس، من اجازهی خروجت را میگیرم. شش ماه برای پرسپولیس بازی کردم و بعد عبدو اجازهی خروجم را از ساواک گرفت..."
![](https://ts10.tarafdari.com/contents/user775140/content-image/pgh3_2.jpg)
به دنبال رهایی از یک پرونده:گوزنها و شبنورد. یادی از حملهی چریکهایفداییخلق در بهمن1349 به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل. قلیچ، به تور میافتد. وسط صیدهای ریزودرشت ساواک در سال1350. سال زدوخورد چریکها و حکومت. تیمسارفرسیو، مامور تعقیب متهمان سیاهکل، ترور میشود. امیرپرویزپویان و دارودستهاش میشوند خونبهای ترور تیمسار. سالگرد سیاهکل، در دانشسرای عالی، تظاهراتی به پا میشود. شعارهای "مرگ بر شاه" و "فرسیو، مرگت مبارک"، برای ساواک قابل تحمل نیست. قفسههای ساواک، پر شده از دوسیهی خرابکارها. هر جا که باشند. زیرِ زمین یا آنطرف دریا. یونان، اردوی تیم ملی.
![](https://ts10.tarafdari.com/contents/user775140/content-image/pgh2.jpg)
تیم دهداری در راه المپیک مونیخ. تدارک برای رسیدن به دومین المپیک. دو بازی بازی با کویت در زمستان1350. بازی اول در امجدیه و پیروزی ایران. بروسیک یوگسلاو، مربی کویتیها، به وضع زمین، مسمومیت کویتیها به خاطر غذای ایرانی و بازی یکنیمهای زیرنور اعتراض میکند. در مقابل، مسئولین ایرانی به خاطر ناامنی، بازی برگشت در خاک کویت را نمیپذیرند. نتیجه، برگزاری بازی برگشت در آتن است. ورزشگاه پاناتینایکوس. در سفر 48ساعته، 20 نفر، اعضای تیم ملی هستند و 30،40نفر خبرنگار. خبرنگار که... !!! بازی را میبریم. شب بعد بازی، بچهها میروند برای گردش در آتن. اصغر شرفی، میگوید:
"قلیچ گفت من میخواهم بمانم. همان زمان که ما بیرون بودیم، چندتا از چریکهای فدایی خلق، با قلیچ ملاقات میکنند و اعلامیه ردوبدل میشود. فضای هتل پر بود از کسانی که در پوشش خبرنگار آمده بودند تا قلیچ را زیرنظر داشته باشند."
![](https://ts10.tarafdari.com/contents/user775140/content-image/pgh1_2.jpg)
پایشان به تهران نرسیده، ماموران ساواک قلیچ و لواسانی را میگیرند و میبرند آنجا که ...
قلیچ میگوید:
" به هیچ جریان سیاسی وابسته نبودم، با چریکهایفداییخلق هم ارتباط نداشتم. من فقط گرایش فکریام بیشتر به مصطفی شعاعیان بود و آثار او را میخواندم."
"مامورین امنیت میگفتند این بابا فکر کرده چون ستاره است، هر کاری میتونه بکنه و راست راست بچرخه..."
ادامه دارد...