گفته می شود با ریاضت های عجیب غیر شرعی دست زده(تناول مدفوع خشک ).
غفاری مدعی است که تمام پیشگویی های وی به تحقق پیوسته و اماچرا برخی از پیش بینی های وی مثل نتایج انتخابات شوراها نادرست از آب درآمده ،گفته است:اجنه ها دروغ هم می گویند که یک موردش همین بوده است.
وی همچنین دارای رمز«...» بوده که با ترکیب با دو رمز فرعی می توانسته است قلب،هوش و چشم افراد را بی اثرکرده و به تعبیر عوامانه کر و کور کند.
این گزارش حاکی است وی دارای تسلط کامل به «علم جفر» بوده و به علون انرژی درمانی نیزآگاهی داشته بگونه ای که در ایام بیماری ملک فهد برای درمان وی نیز چند ماهی را در کاخ وی گذرانده است.
توضیح نگارنده-پیراسته فر:«جفر»علوم وکتاب جفر،واقعیت انکارناپذیراست،همانطورکه «جادووطلسم» حقیت دارد،اماآلوده کردن این علوم به آلاینده هایی که اینچنین بروزوظهورمی کنند،مطروداست،درادامه توضیحات-مستندات-راخواهیم آورد.
عباس غفاری جن گیر مشهور که ادعای ارتباط با امام زمان(عج) را نیز دارد و همچنین رابطه بسیار نزدیکی با مشایی دارد چندی پیش توسط عوامل امنیتی بازداشت شد.
نامبرده اعترافات هولناک و وحشتناکی از نحوه ارتباطات خاص خود با برخی افراد در دولت کرده است؛ عباس غفاری عامل بسیاری از مسائل به وجود آمده طی هفته های اخیر می باشد.
طی روزهای گذشته افشاگری برخی سایتها درباره ارتباط برخی رمالان با جریان مشایی بازتاب گسترده ای در میان کسانی داشته است که پیشتر نیز برخی اطلاعات را در این زمینه داشته اند اما بنا به مصالحی سکوت پیشه کرده بودند. اما به نظر می رسد برخی شهروندان ایرانی با افشاگری های روزهای اخیر تصمیم به اطلاع رسانی درباره واقعیاتی که دیده اند گرفته اند .
در همین زمینه آقای یوسف خ از ایرانیان مقیم آلمان اطلاعات خود را درباره جریان انحرافی و برخی مرتبطان آنها برای سایت شفاف ارسال کرده است که بسیار تاسف برانگیز است.
آقای «یوسف خ »در نامه ای، نوشته است :
بسم الله النور
من «یوسف.خ» هستم و چند سالی هست، که در« آلمان» در ۱ پروژه «ساختمان سازی انبوه مهندس ناظر »هستم.
اطلاعات من البته بیشتر درباره آقای «مشایی» و خانم « پانته آفیوضی» است.
در سالیان قبل حدود سال ۱۳۷۴ من آقای «عباس غفاری» را از طریق فردی به نام غلامعلی… شناختم.
گرهی(مشکلی) در کارم افتاده بود و ایشان(غلامعلی...) من را برد منزل فرد دیگری. ایشان را شناختم. یکسری دعا را با زعفران در کاسه ی چینی ای، که گفته بود با خودم بیاورم، نوشت و بعد گفت با این آب زمزم، که در قوطی ای بود، مخلوطش کن و در ۳ وعده بخور.
من انجام دادم و دست بر قضا گره از کارمان باز شد(مشکلم حل شد).
من هیچ وقت به این مسایل اعتقاد نداشتم ولی خب راستش را بخواهید ته دلم کمی لرزید. گذشت و گذشت و
من هر از گاهی، که به تهران می آمدم، آن زمان من در «معدن گُل گهر» کار می کردم، به ایشان هم سری می زدم و جالب اینکه هر بار هم یکجایی بود. ۱ بار در باغی در شهریار و ۱ بار در شهرری و چندباری هم در خیابان ایران.
هربار هم ایشان «دعایی برایم می نوشت». آخرین بار، که ایران بودم و می خواستم از ایشان خداحافظی کنم و به آلمان بیایم، ایشان را در منزل… در «خیابان سبلان» دیدم. گفت:« فلانی بیا می خواهم تو را به یکی از خواص معرفی کنم که آقای دکتر… بودند.»
مسافرآلمان می نویسد:ایشان ۲ سال بعد … شدند و من تا آن روز ایشان را اصلا نمی شناختم.
مهدس سابق گل گهرمی نویسد:رفتیم در حیاط خلوت همان منزل، که« دکتر »با چند نفری نشسته بود، و ظرف اناری هم بود.
آقای «عباس غفاری» که همه «آقا »صدایش می کردند، من را معرفی کرد و نشستیم.
یوسف خ می گوید: آقاعباس غفاری، اناری را برداشت و نصف کرد و نصفش را در کیسه ای گذاشت و نصفش را به «دکتر…» داد و گفت این را خودت بخور و این راهم به سید بده.
مسافرآلمان می گوید:من البته نفهمیدم منظورش از سید کیست!؟
امارو به من کرد و گفت: «فلانی! این انارها را مولایمان فرستاده است» خب من هم تحت تاثیر قرار گرفتم و اشکم جاری شد و خلاصه نصف اناری هم خوردم و دعا کردم کار آلمانم درست شود، که«آقاعباس غفاری» گفت شک نکن همه ی مشکلاتت حل می شود و البته به طور معجزه آمیزی هم حل شد.
همه ی اینها باعث شد تا من ایمانم به آقای عباس غفاری بیشتر شود.تا اینکه سال پیش من برای شرکت در «مناقصه ساختمان اجلاس در کیش» به تهران آمدم و فُرمها را گرفتم و همان روز هم برای اینکه مشکلم این بار هم حل شود، گشتم و خلاصه آقا را پیدا کردم. در محله ی «دیلمان» در شهرری در ۱ باغچه مانندی ایشان را دیدم و گفتم: « آقا! این فرمها را تبرک کنید، که برنده شوم.»
ایشان(عباس غفاری) گفت چیست؟
همان لحظه پرسیدم چرا؟ گفت: «الان می بینی تو از خواصی!» خلاصه کمی، که نشستم،
دیدم آقای «مشایی» از اتاقی آمدند ، با «دشداشه ای سفید و بلند».
عباس غفاری با ایشان(مشایی) حرف زد و ایشان آمد نشست کنار من و حرف زدیم و خلاصه (مشایی)گفت فردا بیا به آدرسی واقع در شمال تهران کنار مدرسه و سفارت ایتالیا.
آپارتمانی بود و رفتیم و نشستیم. ایشان گفت« کارتان انجام می شود اما باید سهم امام(ع) را هم بدهید» .
پرسیدم سهم امام زمان چقدر؟
گفت: ۵۰۰ هزار یورو، که البته این مبلغ برای من بسیار بالا بود، ولی من نگفتم نه و گفتم چشم باید از آلمان بیاورم.
همان روز آنجا خانمی را دیدم بی حجاب و با وضعیت آنچنانی، که اسمش بود« پانته آفیوضی» که آمد و حرف زد، و معلوم شد، که ایشان و پدرشان و شرکتشان، همه کاره ی این پروژه هستند!
من برای زیارت امام رضا(ع) عازم مشهد بودم و گفتم چشم، حتما بروم مشهد و بیایم ببینیم چه می شود، که آقای مشایی گفت رازش را نمی دانم ولی تو داری خاص میشوی، چون ماهم با آقا، عباس غفاری، فردا عازم مشهدیم.
واقعا من سردم شده بود و مانده بودم چه بگویم؟