به بهانه يكمين سالگرد درگذشت برادرم "حميدرضا صدر"
پیراهن های همیشه؛ افسانه مارادونا و پایان یک عصر
حکایتی از پيراهن دست خدا، گل قرن، عكس و امضایی تاریخی و اشك هاي حميد!
استيو هاج و پيراهن مارادونا
هرگز نمی دانست!؟!
زمانی که استیو هاج، هافبک تیم ملی انگلیس، پس از بازی انگلیس با آرژانتین در فینال جام جهانی ١٩٨٦، پیراهن خود را با "دیگو مارادونا" رد و بدل کرد، ذره ایی تصورش را نمی کرد پشتيباني مالي بازنشستگی خود را تضمين كرده است.
پیراهن مارادونا در آن بازی نمادین تاريخ فوتبال، در مرحله یک چهارم نهایی که منجر به حذف انگلیس از رقابتهای مکزیک شد، اکنون در حراجی ۷.۱ میلیون پوند به فروش رسیده است.
ارزش این پیراهن طي ايام افزایش یافت، مارادونا، احتمالاً بهترین بازیکن تاریخ، و از چشمان من و برادرانم و بسياري از شما، بدون شك بهترين، اين پيراهن را در يكي از معروفترين ديدارهاي تاريخ جام جهاني و فوتبال به تن داشت. وقايع حول و حوش بيرون و داخل زمين به داستان هاي افسانه ايي هزار و يكشب پيوسته است.
جنگ فالكلند ميان انگليس و ارژانتين در ان دوران و ٢ گل ديه گو مارادونا كه هر كدام به افسانه تبديل شده است. گل "دست خدا" و
گل دومي كه به انتخاب طرفداران فوتبال در سراسر جهان از سوي فيفا رسما "گل قرن بيستم" نام گرفت.
از قضا استيو هاج در حادثه ای که منجر به گل اول شد، دست داشت. قبل از اینکه مارادونا از حیله گری خود استفاده کند و با دست به توپ ضربه بزند، هاج با ضربه نامتعادلي توپ را روي هوا به سوي پیتر شیلتون دروازه بان انگليس باز مي گرداند!
مارادونا در اوایل نیمه دوم در ورزشگاه آزتکا در مکزیکوسیتی با گل "دست خدا" آرژانتین را به برتری رساند و در نهایت چند دقيقه بعد، انگلیسی ها را با "گل قرن" از پاي دراورد. جاييكه ديه گو قهار و اعجوبه يك تنه نیمی از تیم انگلیس را دریبل زد.
علیرغم هجوم دیرهنگام انگلیس، آرژانتین بازی را ٢-١ برد و سپس با عبور از سد بلژيك و المان قهرمان جام كهاني ١٩٨٦ شد. جام جهاني ديه گو ارماندو مارادونا.
حراج پیراهن مارادونا یک روز خوب برای هاج ٥٩ ساله است که در ٣٥ سال گذشته لباس ارزشمند و تاريخي را در اختیار داشته است، و در طي دو دهه گذشته در موزه فوتبال منچستر به نمایش گذاشته شده بود.
احتمالاً هاج اگر مايل باشد هرگز مجبور نیست سر کار بازگردد و دست به سياه و سفيد بزند.
هاج قبلاً فاش کرده بود که چگونه این پیراهن را به دست آورده است؛
"غمگين با افكار خودم در تونل قدم می زدم و مارادونا در جهت مخالف من حركت مي كرد. فقط بدون رد و بدل شدن كلمه ايي، فقط پیراهنم را در اوردم و ديه گو پيراهن خود را در دستانم قرار داد. بیش از ٣٥ سال كه مفتخر حفظ اين پيراهن هستم، از زمانی که دیگو و من پیراهن های خود را در تونل پس از مسابقه معروف عوض کردیم. مطلقا بازي در مقابل یکی از بهترین و باشکوه ترین بازیکنان تاريخ فوتبال در تمام دوران ها برايم افتخار اميز بود. همچنین به اشتراك گذاشتن ان با مردم، طي ٢٠ سال گذشته در موزه ملی فوتبال، جایی که در معرض دید عموم قرار گرفته بود، مايه خوشحالي من بوده است.
پیراهن دست خدا برای دنیای فوتبال، مردم آرژانتین و مردم انگلیس جايگاه فرهنگی خاص و عمیقی دارد و من مطمئن هستم که مالک جدید به داشتن نمادین ترین و با ارزش ترين پیراهن فوتبال جهان افتخار زیادی خواهد كرد."
پيتر شيلتون و مارادونا و گل "دست خدا"
پیتر شیلتون دروازه بان سابق تیم ملی انگلیس در سال ٨٦ و ركورد دار تعداد با ١٢٥ بازي براي انگلستان هنوز هم دل چركين است. "از پیراهن دست خدا دیگو مارادونا برای تمیز کردن ظروف هم استفاده نمی كنم. و پس از فروش ٧ ميليوني پيراهن، به شوخی اضافه كرد؛ "خوشحال است که یک انگلیسی بالاخره چیزی از ان بازي به دست آورد. هاج میدانست خوب مدونست چه می كنه، در ان زمان ما همگي خيلي عصباني بوديم و او به ما هيچ چيز در مورد تعويض پيراهن به ما نگفت. در اون گرماگرم و بلبشو اون پيراهن به هزار قطعه تبدیل میشد و شرط میبندم حالا هاج خوشحال است ما این کار را نکردیم"
حراج پيراهن مارادونا در ساتبيز Sotheby's / May 2022
آرژانتین از خريدار يا خریداران پیراهن «دست خدا» متعلق به دیگو مارادونا درخواست خواهد کرد که پس از خرید آن با رکورد 7.1 میلیون پوندي، آن را برای تولد اسطوره فوتبال قرض بگيرد.
رئیس هیئتی از کشور زادگاه ستاره فقید فوتبال از برندگان مناقصه حراج ساتبيز درخواست كرد، پيراهن معروف را به بهانه سالروز ٦٢ سالگي مارادونا در ٣٠ اكتبر، در اختيار ان ها قرار دهند تا در این کشور آمریکای جنوبی به نمایش گذارده شود.
مارسلو اورداس، کلکسیونر معروف، امروز پس از از دست دادن شانس خريد پیراهنی که دیگو هنگام به ثمر رساندن دو گلی که انگلیس را در جام جهانی ١٩٨٦ مکزیک به ثمر رساند، گریه کرد. بعد از ظهر چهارشنبه در ساتبیز به قیمت 7,142,500 پوند به فروش رفت. خریدار ان همچنان ناشناس است اما حدس و گمان ها و گزارش ها گواهی از ان دارد که طبق معمول این روزها، مالك يا مالكان ان اهل خاورميانه، از شیخ های عرب و مرتبط با منچستر سيتي پیراهن ماردونا را با این مبلغ خریداری کرده است.
اين رکورد جدیدی در حراجی های رسمی و معتبر جهان برای هر گونه یادگاری و اقلام با ارزش بجا مانده ورزشی است.
هیئت آرژانتینی متشکل از خانواده مارادونا، یک شرکت خصوصی یادگاری و اتحادیه فوتبال ارژانتین، برای خرید این پیراهن میلیونی نيز به لندن رفته بودند..
یکی از اعضای این هیئت معتقد است: «بدون مجوز، چیزی را در معرض فروش قرار داده اند که متعلق به مارادونا و فدراسیون فوتبال ارژانتین است. پیراهن مارادونا باید در آرژانتین باشد تا همه آرژانتینی ها بتوانند از آن لذت ببرند، نه اینکه یک میلیونر آن را در کمد خود آویزان کند»
برام واچر، رئیس بخش لباس و کلکسیونهای مدرن ساتبی در باره پیراهن تاریخی مارادونا نیز اظهار کرد:
«دو گل مارادونا در این دیدار بخوبی دو جنبه از شخصیت او را اشکار می کند و تعادلی مناسب ایجاد می کند. اولین گل واقعا اگاهانه و حیله گرانه بود و شامل عنصر شانس، اما پس از آن او گل دوم را به ثمر رساند که یکی از باورنکردنی ترین گل های تاریخ بود، دست خدا و پرواز فرشته»
این معروف ترین بازی در دوران حرفه ای نابغه فوتبال بود که در آن زمان با ۲۵ سال سن تیم ارژانتین را به تنهایی به مقام قهرمانی جهان رساند. دستاوردي كه پيش و بعد از ان هرگز تكرار نشده بود و احتمالا نيز تكرار نخواهد شد.
۲۵ سال در بدری بدنبال امضای مارادونا
برای عکس محبوبم!
استیو هاج بعد از ۳۵ سال، ۷ میلیون به جیب زد. ارزوی ۲۵ ساله من شخصی تر و خالصانه تر از این حرف ها بود.
همیشه با تماشای ان در قاب اتاقم، در طول سالیان سال احساس می کردم چیزی در ان گوشه کم دارد. به اعتقاد من از زيباترين و بهترين عكس هاي ورزش تمامي اعصار است. بهتر است در اغاز کمی از ان صحبت کنیم:
نگاهي به عكس؛ یک لحظه در زمان، باله در چمن سبز يا شكار آهو؟، فقط چند لجظه ایی به ان خیره شوید:
3
در آرشیو عکس های خیره کننده جام های جهانی فوتبال عکسی وجود دارد. نه فقط من و شما، بلكه خيلي ها می گویند بالاتر از بقیه ایستاده است. تصویری از مواجهه دیگو مارادونا با شش بازیکن بلژیک در جام جهانی ۱۹۸۲. اگر یک تصوير، فقط يك تصوير، بتواند نبوغ یک بازیکن را تماما در بر بگیرد، دقیقا همین است.
این عكس، جسارت و جرات ببر آرژانتینی و وحشت مطلق اهوهای بلژیکی را از چشمانداز رویارویی با او به نمایش میگذارد. وحشت و ترس در برابر قدرت، ظرافت و خونسردی. و هر انچه از ان تسلط و زيبايي مي بارد.
استیو پاول، عکاس این عکس تأیید می کند که واقعیت و شرایط صحنه بسیار متفاوت است ولی لحظه ثبت شده به تاریخ فوتبال منگنه شده است.
مارادونا در اولین جام جهانی خود حضور داشت و اخیراً به بارسلونا منتقل شده بود. او یک ستاره در حال رشد بود و همه انتظار یک عکس خیره کننده را داشتند.
به پاول جوان بی تحربه، صندلی در میان تماشاگران داده شد. بدترین جای ممکنه از دید عکاسان. در اوایل نیمه دوم، هنگام ضربه ازاد، اسوالدو اردیلز، توپ را با پاس کوتاهی به مارادونا سپرد، مارادونا در محاصره حریفان که دیوار دفاعی را تشکیل داده بودند، قرار گرفت، بهترین لحظه شکل گرفت، پاپل روی شاتر کلیک کرد و صحنه و لحظه بی نظیری از بهترین بازیکن تاریخ فوتبال ثبت شد.
اتفاقاً رنگهای فوقالعادهای دارد، سبزی چمن و قرمز پیراهن بلژیک، این تضادهای فوقالعادهای هستند که تصویر خوبی را ایجاد میکنند. نحوه جهت چپ و راست رفتن بلژیکی ها، مانند غزال های معصوم، تصویر را مملو از حس وحشتی امیخته به کمدی کرده است. به چشمان بهت زده و پر از وحشت تیم خوب بلژیک که بازی افتتاحیه رو یک بر صفر بود نگاه کنید. در مقایسه، مارادونا، آرام و مقتدر و سوار و در کنترل کامل به نظر می رسد. با پای چپ معروف، توپ را در کنترل و انقباد کامل دارد و تمام بدن روی نوک انگشتان پا آماده «حمله» است. فوتبال نیست، باله ایی است اعجاب انگیز و سحر امیز.
با عدم موفقیت مارادونا و ارژانتین، پاول تصویر را در ابتدا فقط در ارشیو نگاه داشت و در سالهای بعد از ان و با رشد افسانه مارادونا و چاپ و پخش ان مورد قدردانی قرار گرفت.
خاطرم هست در مجله «فور فور تو» یا روزنامه «گاردین» در جواب این سؤال که ایا مهم است تصویر حاکی از چیزی باشد که واقعاً رخ نداده است؟ پاسخ داد؛ نه!
«در نهایت این عکس، مربوط به ترکیب و رنگ و هنر عکاسی یا آن بازی خاص و این حرف ها نیست. این عکس فراتر از همه این هاست؛ این عکس مارادونای افسانه ایی است»
بماند، ماهیت اساسی عکاسی این است؛ فقط لحظهای را در زمان ثبت میکند، لزوماً از آنچه قبل یا پس از آن گذشته یا از آنچه فراتر از محدوده کادر اتفاق افتاده صحبت نمیکند. همه این را می دانند، فقط گاهی فراموشش می کنیم و برای تکمیل داستان در ذهن خود فرضیاتی می سازیم. چهره او را نمی بینیم. اهمیتی ندارد، ما، پیش از ما و تا پایان دنیا عظمت ان را تحسین خواهند کرد. این عکس چشم نواز، دعوتی است به "دیدن" مارادونا در اوج «شکوه» خود.
حکایت امضای خدای فوتبال
داستان ان بسیار طولانی است. مستندی می طلبد. «در جستجوی شکار امضای مارادونا» نام بی مسمایی نیست. جزییات ان بماند.
بخشی از همه ان چیزهایی که برای امضا برده بودم
در اوایل دهه ۹۰، برادرم شاهین در بازاری این عکس را میان خرت و پرت هایی در وانکوور شکار کرد. شیفتگی همه ما به او از نعاریف روزنامه ها و مجلات شکل گرفته بود.
اوکیست که فقط با په له مقایسه میشه. از ۱۸ سالگی. تا اینکه چشم ما به جمال دیه گوی جوان با تماشای خلاصه دیدار انگلستان و ارزانتین در ویمبلی در سال ۱۹۸۰، باز شد. از اندام و حرکات او هنر می بارید. در یوتیوب جستجو کنید. از تماشای ان پشیمان نخواهید شد. رضایت شما گارانتی!
لحظه ایی در ان هست که بسیار کم دیده شده. زمانی که چرخش مشابه و عالی او در فضایی کمتر در مقایسه با گل قرن، در پشت هجده قدم، سه، چهار مدافع انگلیس را حیران می کنه و با بیرون امدن دروازه بان توپ را با نوک پا بطرف چپ دروازه قِل میده. متاسفانه به تور نمی رسه!
بری دیویس گزارشگر بازی و اتفاقا گزارشگر ۶ سال بعد میان دو تیم در جام جهانی ۸۶ در جا میگه؛ حالا می دونین که سر و صدا کرنا برای این بازیکن بابت چیه!
۶ سال بعد مارادونا «شاهکار» خود را از میانه زمین و با جا گذاشتن نیمی از بازیکنان انگلیس و دریبل دروازه بان خلق کرد.
عکس را شاهینِ همیشه دست و دلباز به من تقدیم کرد. در جا توی قاب رفت و سال ها در اتاقم اويزان بود و هست. لذت تماشايش بي حد و اندازه است ولی همیشه حصرتی را برایم به همراه داشت. اگر دقت کنید در پایین عکس فضاي خالی سبزی به چشم می خورد. ارزویم این بود كه امضاي «خداي فوتبال» در پاي اون جای بگیره. این ارزو، وسواس، دیوانگی یا هر انچه که نامش را می کذارید بد جوری يقه ام را تا سال ها چسبید.
باور داشتم روزي از قاب در مياد، امضا مي خوره و برمي گرده سر جاش.
هر جايي كه برايم امكان داشت امان نمي دادم. بعدها اينترنت و اطلاعات جنبي، جستجو و تعقيب را كمي ساده تر كرد.
جوان تر بودم. شهرهاي مختلف اروپا و جاده هاي و مسافت هاي بسياري زير پا گذاشته شد. ولي به اين سادگي ها هم نبود. ساعات ورود و خروج، درهاي ورودي و خروجي. و سرعت عمل و محافظت هاي متعدد ماموران را هم اضافه كنيد و صدها مورد ديگر. اگر تابحال دنبال انجام چنين كاري بوديد، خوب مي دونيد بايد همه چيز ناباورانه مانند تير و تخته جور دربياد.
نميشد كه نميشد!
وقت كشي هاي بسيار، خرج هاي بي مورد، خستگي هاي مفرط و سرزنش هاي بي پايان، تنها دستاورد من بود و ارزوي امضايي كه گويي دست نيافتني است.
سرشكستگي و عدم موفقيت تا سال ها ادامه يافت. زمان بي امان مي گذشت و ياس بسيار پنهاني، وجودم را تسخير كرده بود.
بماند، به اگوست ٢٠١٧ رسيديم. در شهر هلموند Helmond هلند مجتمع ورزشي بسيار خوبي هست كه هر ساله بسياري از تيم هاي اروپايي و غير اروپايي براي امادگي پيش از فصل چند هفته ايي در انجا اطراق مي كنند. و ديه گو ما در سال هاي پاياني عمر ،دائما براي گذران وقت و مشغوليت، سِمَت مربيگري تيم هاي نه چندان مطرح عربي را به عهده مي گرفت.
اينبار تيمي بود بنام Fujairah فوجايراه از امارات. در گزارشي تلويزيوني به چشم ديدم مارادونا با تيم خود به هلموند امده است.
گوش هايم تيز شد، رعشه ايي بر اندامم افتاد. بي اختيار بر روي صندلي افتادم. "خودشه! اينبار خودشه"
عزم را جزم كردم. "وقتي نداري پسر. اين اخرين شانس توست"
سه روزي بيشتر وقت نبود. كار و بار تعطيل.
برنامه هامو رو درجا چيدم. به دوست عزيزم، علي سوري كه در هلموند با خانواده روزگار مي گذراند اطلاع دادم؛ "ما چند روزي را نزد شما خواهيم بود". از طرفداران دو اتشه پرسپوليس و منچستر يونايتد است و ليگ ايران تنها ليگي است كه همچنان بي وقفه دنبال مي كند و هميشه مخالف با انچه من با ان موافقم، در هر موردي!
حالا نوبت من بود. من به همراهي علي با نقشه و طرح و كلي عكس و كتاب و تي شرت در انجا اطراق كرديم. علي تي شرت بچه گانه پرسپوليس دخترش را براي امضا به همراه داشت!؟!؟
از اطرافيان شنيده بوديم و مي دانستيم استاد معظم مودي است، رفتار و عكس العمل هاي غيرمنتظره دارد. از عواقب توجه و معروفيت بسيار مردم و رسانه ها از عنفوان جواني نتايج منفي خود را دارد. ساعتي خوب و مهربان و لحظه ايي ديگر جدي و عاصي و عصباني.
تا دو روز از فاصله چند متري فاصله اتاق ها و زمين تمرين را با او و تيم طي كرديم. دريغ از يك نگاه. راه رفتن سنگين و خاص و علائم روي پا نشان از ضربه هاي تمامي مدافعين
جهان داشت. با قوانين امروزي مسي يا رونالدو در بهشت زندگي مي كنند. خاطرم هست بطور مثال در جام جهاني ٨٢ ايتاليا يي هاي قصاب چه بلايي بر سرش اوردند. كلوديه جنتيله، به تنهايي مستحق ٣ كارت قرمز بود و نيمي از تيم ايتاليا مستحق سرنوشتي تقريبا مشابه.
به روز سوم رسيده بوديم و همچنان دست خالي. گرسنه و تشنه و كم خواب.
یمی از عکس ها یی که از فاصل گرفتن
با نق نق هاي علي, شك و ترديد و نااميدي جوانه زده بود. جمله دائمي «چرا خودش رو مي گيره" علي توي مخ بود.
نگاه ما ادم هاي معمولي و علاقه و توجه مون به ادم هاي معروف، به سلبريتي ها، ناخود اگاه توقعاتي ايجاد ميكند كه منطقي نیست. يه خواننده و هنرپيشه و در اين كيث معروفترين فوتباليست جهان قرار نيست با ما بسان برادر و خواهر خود رفتار كند، اگر كرد نفسشون گرم و سرشون سلامت. در اين راه و با برخورد با ادم هاي معروف خوب ياد گرفتم دلم را با عكس و امضايي راضي نگاه دارم، همين و بس. بيش از ان را به حساب اقايي و مرام طرف مي گذارم.
انتظار بی پایان
نگاهی از دور با حسرت…..
شايد باورتون نشه. اخرين ساعات روز سوم بود. بعد از ظهري خوب و افتابي. اتوبوسي امد تا تيم و اعضاي سرپرستي، ديه گو و بانوي جوان همراه خود را به فرودگاه منتقل كند. پيش خودم مي گفتم اينبار فرياد مي زنم. ولي ديه گو انگليسي نمي دانست و در برابر زمزمه هاي مودبانه من در چند روز اخير عكس العملي نشان نداد. گفتم دل را به دريا مي زنم و به اسپانيايي هوار مي كشم؛
Míranos, te amamos Diego به ما نگاه كن ديه گو، ما دوستت داريم.
در ان هياهوي پاياني و جابجايي ساك ها و كوله ها و چمدان ها و وسايل، ديه گو وارد اتوبوس شد و در كنار پنجره دوم و سوم نشست.
در اين بين دختر بچه دوست داشتني كه بر دوش پدرش بود با لبخندي ديه گو را به بازي كشاند. و در عين ناباوري ٧، ٨ نفري كه صبر ايوب داشتيم، ناگهان ديه گو به بهانه در اغوش كشيدن دختر خردسال از اتوبوس پياده شد!
اخرین شانس تمام زندگی بود!
فرصت تنگ بود. به ارزوي بيست و اندي ساله ام رسيدم. محموله هاي بسياري به همراه داشتم هيچكدام به دست مبارك استاد نرسيد، وقتي نبود، بجز همان عكس. همان عكس توي قاب. اشك هاي شوق و ذوق بچه گانه ام را علي هم نديد. حتي از ذوق اولين دوچرخه كودكي هم بيشتر بود. همان شب به خانه بازگشتيم. تا چند شب خواب به چشمان نمي. امد. از جا بر مي خواستم و به عكس امضاي داخل قاب خيره مي شدم. راستي اكنون علي هم امضاي مارادونا را روي تي شرت بچه گانه پرسپوليس دخترش دارد!
كناره سبز عكس با امضاي ديه گو جلاي ديگري يافت، زيبايي و شكوهش صد چندان شد. افتخاري شخصي. ماموريت انجام شده بود. گويي قبل از اين كور بودم و نمي ديدم. ابهت ان بيشتر بيشتر برايم اشكار شد. گويي روياي امضا، چشمانم را بسته بود.
اقتدار از ان مي بارد. شماره ١٠ و پيراهن راه راه ابي و سفيد، همه افسانه مارادونا در همين جا، در همين عكس، در همين لحظه فريز شده، تمام و كمال نمايان است. جلوه و عظمت بهترين بازيگر تاريخ فوتبال، "ديه گو ارماندو مارادونا"
از معدود ارزوهایی که براورده شد
مرگ مارادونا و حميد جان ما
براي من و برادرانم و بسياري از دوستان ما، بواسطه سن كم و بيش مشابه، تاثير سينما و موسيقي و فوتبال در زندگيمان انكار ناپذير است. هميشه حضور داشتند و در دوره هاي مختلف زندگي، يكايك ما را همراهي كردند؛
گاري كوپر، جيمي استيوارت، همفري بوگارت، كلينت ايستوود و….در دنياي موسيقي، بي جيز، ايگلز، جيمز براون، ديپ پارپل و…از فوتبالي ها، جورج بست، بيلي برمنر، پيتر اوزگود، يوهان كرايف، كوين كيگان و…با مارادونا دوران خوب و شيرين جوانيمان را گذرانديم و فضاي خالي خانه و غربت تا ساليان سال با او همراه بود. با حضور او شكل و معنا گرفت و كمي اسوده تر شد.
خبر مرگ او را چند دقيقه ايي بعد از اعلام ان از حميد شنيدم. فيس تايم كرد. نمي خواستيم باور كنيم. با يكديگر سخت گريستيم. حال و روز او هم بهتر از ديه گو پر كشيده نبود. همان روز بود كه بهم گفت؛
"بزودي با او خواهم بود"، با بغض از حرفش گذر كردم. ولي در ته دل مي دانستم حميد بازي را باخته، عميقا با تمام وجود درك كردم او نيز بزودي با ما نخواهد بود. اشك هاي جاري امان را بريده بود. دنيا ديگر مارادونا و حميدي نخواهد داشت. روز و شب دردناكي بود. هنوز هم هست.
عکس های ان روز تلخ….
اشك هاي ما در مرگ ديه گو سيل طوفنده ايي بود، اشك هاي از كانال او براي فرصت هاي از دست رفته، فاصله هاي اجباري، يادگارهاي فسيل شده، گذر عمر شايد بي حاصل، تمام شدن مطلق دوره هاي استثنايي، كودكي و جواني، و همه خاطرات بي شماري كه به اخر خط رسيد. صادقانه بگويم؛ "پايان عصري بي بازگشت"
«پیراهن ها، برای همیشه باقی ماندند و نه هیچ چیز دیگر.
حميد جانم، ديه گوي عزيز، ياد و خاطرات شما در دل هاي ما جاويد خواهد ماند.
تا شايد روزی، سلامي دوباره در ان سوي گود.
اميرحسين صدر
۱۵ جولاي ٢٠٢٢، دو روز پيش از سالروز مرگ حميد