به نام خدا
"سجاد سامانی" شاعر معاصر ایرانی است که در 14 دی 1371 در تهران متولد شد. وی در دوران دبیرستان ریاضی و فیزیک خوانده اما برای پیشدانشگاهی تصمیم می گیرد به علوم انسانی تغییر رشته بدهد تا جدی تر وارد دنیای ادبیات شود. ورودش به دنیای شعر به دوران راهنمایی برمی گردد؛ زمانی که تحت تأثیر یکی از دوستانش هوس شعر گفتن می کند. آثار او عبارتند از : «ایما» و «سالیان» |
در ادامه به گزیدهای از اشعار او میپردازیم👇
به دیدارم نمیآیی چرا؟ دلتنگ دیدارم...
همین بود اینکه میگفتی وفادارم وفادارم؟!!
تو آن لیلا که لیلا هم بیابانگرد عشقت شد
من آن مجنون که مجنون نیز حیران مانده در کارم
برای هر طبیبی قصهام را شرح دادم گفت:
چه میخواهی؟ که من خود عاشقم، من خود گرفتارم
از آن گیسو که در دست رقیبان رایگان میگشت
اگر یک تار مو هم میفروشی من خریدارم !
زمانی سایهام بر خاک و حالا سایبانم خاک !
مرا در آسمان میجویی و من زیر آوارم...
___________________________________________
من آشنای کویرم، تو اهل بارانی
چه کردهام که مرا از خودت نمیدانی؟
مرا نگاه! که چشم از تو بر نمیدارم
تو را نگاه! که از دیدنم گریزانی...
من از غم تو غزل میسرایم و آن را
تو عاشقانه به گوشِ رقیب میخوانی!
هزار باغ گل از دامن تو میروید
به هر کجا بروی باز در گلستانی
قیاسِ یک به یکِ شهر با تو آسان نیست
که بهتر از همگان است؟ بهتر از آنی...
__________________________________________
شادم که با شکایت تلخی که داشتم
در باغ عشق، دانهٔ نفرت نکاشتم
بیگانگان اگرچه به من زخم میزنند
اما رفیق! از تو توقع نداشتم...
نگذاشتی سری بگذارم به شانهات
ای کاش میگذشتی و سر میگذاشتم
شکر خدا که موجب خوشنامی من است
نامت که بر کتیبهٔ قلبم نگاشتم
ای شعر تازه اینهمه تکرار را ببخش!
بی روی دوست ذوق چنانی نداشتم
________________________________________
گفته بودم شادمانم؟ بشنو و باور مکن
گاه می لغزد زبانم، بشنو و باور مکن
گفتی آیا در توانت هست از من بگذری؟
گفتم آری میتوانم... بشنو و باور مکن
عشق اگر افسانه میسازد که در زندانِ دل
چند روزی میهمانم، بشنو و باور مکن
در جواب نامهٔ فرهاد اگر شیرین نوشت:
"با همه نامهربانم" ، بشنو و باور مکن
گاه اگر در پاسخ احوالپرسیهای تو
گفته بودم شادمانم، بشنو و باور مکن !
___________________________________________
در شهر عشق رسم وفا نیست، بگذریم
یارای گفتن گلهها نیست، بگذریم...
دردیست در دلم که دوایش نگاه توست
دردا که درد هست و دوا نیست، بگذریم
گفتی رقیب با من تنها مگر کجاست؟
گفتم رقیب با تو کجا نیست؟! بگذریم
ابری که میگذشت به آهنگ گریه گفت:
دنیا مکان «ماندن» ما نیست، بگذریم
هرچند دشمنم شدهای دوست دارمت
بر دوستان گلایه روا نیست، بگذریم...
_____________________________________
امیدوارم خوشتون اومده باشه :)
*پایان*