به نام خداوندی که شرافت آفرید!
به قلم: Arash stan
محیط سوت و کور است، این سکوت جنس عجیبی دارد، فکر می کنم حالا که شرایط مهیاست، باید به یک سفر بروم.
مقصد سفر کجاست؟
به گذشته ای حل نشده در بخشی از ذهنم!
قلمم رو برداشته، سوار این سکوت می شوم و به بخشی عمیقی از خودم سفر می کنم...،
این گذشته ای حل نشده دقیقا کجاست و چیست؟
"" فوتبال و عشق من به فوتبال است.""
در هر نقطه از طول تاریخ و در لحظه به لحظه زندگی از ابتدا تا به حال، بر کسی پوشیده نبوده که در هیچ قسمتی از این صفحه تاریخ، عدالت برای این مردمان یکسان نبوده، اکثریت از همون ثانیه اول به شکل ترسناکی تا آخرین نفس و سلول، برای بقا جنگیده اما در نهایت در باتلاق بی رحمی روزگار محو شدند...
پدیده هایی ظهور کردند که همچون طلوعی برای امید و پادزهری در برابر زهر روزگار در وجود انسان بوده اند...
یکی از این پدیده ها، فوتبال بود...
اما در مورد همین فوتبال هم، حرف و حدیث های بسیاری وجود دارد، عده ای معتقد هستند که فوتبال چیزی بیشتر از سرگرمی نیست...
عده ای معتقد هستند که فوتبال ورزشی احمقانه است...
عده ای هم معتقد هستند که فوتبال دیوی زیباروست که از روح،روان،پول،عمر و زمان انسان تغذیه می کند تا در برابرش برد یا باختی به ارزش پوچ به او برگرداند...
مثل پرهای طاووس، عقاید مختلفی در مورد این موضوع وجود دارد...
اما اصلی ترین سوالی که در قلمرو این بحث قرار است بر روی تخت بنشیند،
این است که آیا واقعا دنبال کردن فوتبال، کاری احمقانه به حساب می آید؟
به ظاهر سوال ساده ای به نظر می آید، حتی برای عده ای از افراد هم جواب چندان دشوار نیست، اما اگر بخواهیم به عمیق ترین شکل ممکن در باطن این سوال قدم بزنیم، ممکن است تا مدت ها نتوانیم پاسخ درستی برای این موضوع پیدا کنیم...
بله! شاید عشق و عاشقی با فوتبال، به مانند روزهای اول کودکی نشود، هر صفحه از عمر ما که برگ می خورد، کهکشانی تازه از مشکلات و گرفتاری ها بر دوش هایمان سنگینی می کند، سن انسان که پله به پله بالاتر می رود، با ابعاد تازه ای از زندگی مواجه می شود که ممکن است او را به زمین بزند...
اما!
این عشق و عاشقی با فوتبال، به مانند دیگر عشق و عاشقی ها نیست و نخواهد بود...
زمانی که اولین بار شور این جریان در خون هایتان جریان پیدا کند، متوجه می شوید که گرفتار چه ماجرایی شده اید...
سیاهی همه چیز رو محو و نابود می کند، همه چیز رو...
برای سالیان سال، در قلمرو دل و جانمان، تاریکی امپراطور این دل های یخ زده بود...
سیاهی همه چیز رو محو می کند...
به جز یک چیز،
نور!
این سیاهی نیست که نور را محو می کند،
این نور است که سیاهی رو محو می کند...
در جنگ نابرابر در مقابل زندگی، نوری سبز رنگ از جنس بقا بر قلب و روح رنج کشیده ی ما شروع به تابیدن کرد.
این نور فقط یک نور عادی نبود، مثل یک تولد می موند، تولد ایده های جدید، تولد یک زندگی جدید ، تولد یک ذهنیت جدید...
این که تا آخرین ثانیه از این ۹۰ دقیقه، فرصتی برای زندگی، برای انتقام، برای توی تاریخ حک شدن وجود دارد...
انسان های نمی توانند جهان را از دیدگاه یکدیگر تماشا کنند...
به همین علت فوتبال از نظر بسیاری از افراد، یک ورزش کاملا احمقانه به حساب می آید یا صرفا در حد یک سرگرمی کاملا ساده محسوب می شود...
اما از دیدگاه یک عاشق، فوتبال فراتر از مرگ و زندگی و فراتر از یک مستطیل سبز رنگ است،
بحث و اهمیت فوتبال فقط محدود به هدر دادن زندگی بر سر یک نتیجه ای که هیچ تاثیری بر روی زندگی ندارد نمی شود...
بلکه فراتر از آن، به "" زندگی "" و هرچیزی که به آن ارتباط دارد، مربوط می شود...
فوتبال به مانند بسیاری از پدیده های دیگر، جنبه های تاریک هم داشته است...
اما بیش از اینکه نابودگر زندگی افراد باشد،
طلوعی برای تولدی دوباره بوده...
طلوعی پس از غروب هر باخت و شکست، شیرینی برد پس از تلخی دردناک شکست، روشنایی گرمابخش پس از محو بودن در سرمای تاریکی...
برای همینه که پس از هر اشک و دل شکستگی، خبری از جدایی میان این عشق نبود...
چون زندگی در بحران هم جریان دارد، بحران زخم و زهر زیادی به روح و قلب انسان وارد می کند، اما سربلندی و موفقیت پس از بحران، از هر چیز دیگری شیرین تر و لذیذ تر است.
شکست و تاریکی، از نظر مردم چیزهای بسیار آزار دهنده ای محسوب می شوند...
اما در پشت مفهوم مهمی که برای این ۲ وجود دارد، دو کلید مهم نهفته است !
پیروزی بدون باخت هیچ معنایی ندارد...
به همان شکل که
روشنایی بدون تاریکی هیچ معنایی ندارد...
مراقب زیبایی های فوتبالی که عاشقش هستیم، باشیم...
چون اگر فوتبال هم معنایش را از دست بدهد،
عشق هم معنایش را از دست می دهد،
و اگر عشق معنایش را از دست بدهد،
زندگی هم معنایش را از دست می دهد،
و اگر زندگی معنایش را از دست بدهد
پایان!