چریک ۴۲۰حدودا هفت سالم بود توی اتوبوس یه همسایمون مرد گنده متاهل کصکش یه لحظه خودشو بهم چسبوند نگاش کردم دیدم لبخند میزنه فرار کردم رفتم کنار راننده وایسادم گفت برو بشین پسرجان گفتم یکی اذیتم میکنه گفت بشین همینجا (دوستان دهه شصتی میدونن قدیما کنار راننده یکی مینشست که بلیط مسافرا رو میگرفت) که الان دیگه نیستن منم نشستم صندلی کنار راننده که خالی بود تا به مقصد رسیدم اتفاقا اونم چون توی محل ما زندگی میکرد پیاده شد که راننده بنده خدا چند ثانیه ای با حرکت نکردن و نگاهش به یارو فهموند حواسش بهم هست منم بدو بدو دویدم تا خونه خلاصه گذشت... این کارش توی ذهنم بود هربار میدیدمش نگاه کردن به صورتش برام آزار دهنده بود هرچند این چیزا رو نمیفهمیدم فقط اینو مطمئن بودم هرچی هست این نیت خوبی نداره(بچه های نسل ما خیلی چشم و گوش بسته بودن الان که ماشاالله بچه ها با ده دوازده سال سن تموم پورن استارها رو میشناسن) خلاصه ش کنم توی یه محل بودیم تا همین الان که پیرمردی شده.
سالها بعد که جوونی شده بودم برای خودم، برای سیگاری کشیدن رفتم سر چاه موتور محله (محل ما تقریبا حالت روستایی داره و حاشیه شهره) رفتم سر زمینا دم غروب ماه رمضون بود قشنگ یادمه صدای ربنای شجریان از دور به گوش میرسید رفتم کنار جوی آب بنگمو بار زدم دیدم صدای آخ و اوخ از پشت جوی های باغ انگوری ها میاد یواش یواش رفتم جلو دیدم بچه محلا سه نفری نوه اون یارو رو خابوندن روی بوته انگور یکی تلمبه میزنه دوتای دیگه دستاشون داخل شلوار با خودشون ورمیرن که نوبتشون شه. پسره هم زارزار گریه میکنه یه لحظه کار پدربزرگش اومد جلو چشمم گفتم برم پایین اون سه نفرو بزنم کنار خودم سوارشم بعد گفتم لعنت بر شیطون پدربزرگ این هیچ کاری نکرده بود اینقدر روی روح و روان من تاثیر منفی گذاشت الان من اینو بکنم چه بلایی سر این میاد. این بود که بی خیال شدم رفتم به بچه محلا گفتم نکنینش گناه داره این داره مثه ابر بهار اشک میریزه چجوری از این کار لذت میبرین که البته یکیشون منصرف شد نکرد ولی اون دوتای دیگه مثه سگ کردنش.