غرور سومین احساس در لیست احساسات تاریخ ساز است. در علم انسانشناسی یا آنتروپولوژی مرسوم، اسلام و چین را زیرمجموعه جوامع شرم-محور قرار میدهند. اما اسلام و مسیحیت شباهتهای بسیار نزدیک، زیاد و مستحکمی با یکدیگر دارند. در کل بایستی یک سری ارزشهای عمیق مشترکی وجود داشته باشد تا بتواند دو تمدن اروپا و آسیای غربی را متحد نماید؛ ارزشهایی که نیمه شرقی آسیا فاقد آن بود. بهغیراز آن، بعضی دیگر از این نوشتههای انسانشناسی، عنوان شرم-شرف را برای سیستم اسلامی برگزیدند؛ که بازهم چندان صحیح به نظر نمیرسد. زیرا جوامع گناه-محور غربی هم به غرور، شرف و افتخار اهمیت بالایی میدهند. اتفاقاً مقوله غرور و شرف بهغیراز جوامع شرم-محور و جوامع گناه-محور در همه جای دنیا و تقریباً همه فرهنگها نیز از اهمیت بالایی برخوردار است.
بعضی مفاهیم در بعضی فرهنگها بدون اینکه کسی توانایی زیر سؤال بردنشان را داشته باشد، بهصورت پیشفرض حقیقت هستند. یعنی باید از این حقایق باید تا سر حد جان محافظت و به همه دنیا صادر شود و این امر از طریق نظامیگری تهاجمی صورت میپذیرد. در جوامع غرور-محور، جنگ و گسترش قلمرو امری نرمال تلقی میگردد و میتوان گفت که یکی از مردانهترین مفاهیم احساسات تاریخ ساز همین غرور باشد. سیستم ارزشی فوق، در جوامعی رواج پیدا میکنند که غرور، مردانگی و افتخار برای بقا در بیثباتی دائمی و هرجومرج داخلی ضروری باشند. انسان باید شهرت عظیمی برای خود بسازد تا دیگر ملتها هوس دزدیدن گاوهایش را از سرشان بیرون کنند. دیگر ملتها خواهند فهمید که اگر مرتکب این عمل شوند، خود و خانوادهشان را به قتل میرساند و نمیگذارد دیگران حتی تصور آسیب زدن به جامعه ما را در ذهنشان بپرورانند. چنین رفتاری یک باور اعتقادی مبتنی بر تسلط، غرور و افتخار را در همه جای دنیا مخابره میکند.
در جوامع بیثبات و پر هرجومرج، تنها راهی که دیگران از تخاصم بازمیدارد، تقویت شهرت بهعنوان یک سلحشور قدرتمند است. حتی جوامع جنگافروز و گسترش طلب مانند رومیها یا آلمانیها نیز احساس غرور در قلبشان میتپید. فرهنگهایی مانند ساموراییها، شوالیهها و وایکینگها کاملاً غرور-محور بودند و مرگ در میدان نبرد و کنار شمشیر، پرافتخارترین نوع مرگ تلقی میشد. نسخه افراطی چنین جوامعی، همان آلمانیها و نورسها بودند که بهشت دنیای پس از مرگشان، نبردی دائمی باخدایان بود. اصلاً مگر امکان دارد بهشتی غرور-محورتر از والهالا در بین همه اعتقادهای موجود دنیا یافت؟
عموماً مفهوم غرور توسط گلهداران و جوامع جنگافروز و جنگجو پروری همچون اعراب بادیهنشین، حکومتهای توسعهطلب اروپایی، عشایر ایرانی و اروپایی، افغانها و استعمارگران غربی به دیگر نقاط دنیا معرفی شد. در غرب آسیا، قبایل عشایر ترکی، ایرانی و عربی و در اروپا، فاتحان هندو-آریایی (به انگلیسی: Indo-Aryans) پرچمداران جامعههای غرور-محور بودند. این اقوام پس از مهاجرت به حاکمان قاره سبز مبدل گشتند و داخل بطن اروپا نیز، جوامع گلهدار و دامدار مانند اسکاتلندیها، ایرلندیها، قبایل آلمانی در دوره روم و قوم وایکینگها، غالباً بر پایه احساس غرور زندگی میکردند. در آفریقا هم جنگجویان گلهداری مانند ایر زولوی جدید یا مَسای غرور و افتخار را مقدسترین احساس انسانی میپنداشتند. شکنجه شدن تا سر حد مرگ و نشان ندادن هیچگونه ناراحتی و عذابی (مانند داستان منصور حلاج)، بیانگر اوج غرور، شرافت و افتخار در جوامع غرور-محور بوده است.
یک پرانتز بازکنیم. مسئله جالب در اینجا (با چند استثنا) رابطه مستقیم غرور و میزان مصرف شیر است. علتش میتواند قبایل عشایری باشند؛ زیرا عشایر مقدار مصرف شیرشان بالاست و همین قبایل یکی از مروجان اصلی فرهنگ غرور-محور در اقصی نقاط دنیا بودند، پس چنین رابطهای منطقی به نظر میرسد. جوامع مبتنی بر غرور، احساس مردانگی، غرور و شرافت خود را با این حرف که بعضی مفاهیم مانند خانه، خانواده و قلمرو، ارزش ایثار و فداکاری دارند توجیه میکنند. جوامع غرور-محور عمدتاً کدهای اخلاقی سختگیرانهای دارند؛ مانند ده فرمان عهد عتیق که اتفاقاً همین اثبات میکند نزول ادیان ابراهیمی در سرزمینهای گلهداران عرب و عبری تصادفی نبود. با تکیهبر همین استانداردهای اخلاقی جنگافروزی علیه کسانی که ارزشهایشان را نمیپذیرند توجیه میشود و از دست دادن جان در این راه، بالاترین افتخار تلقی میگردد. بهعبارتدیگر، جوامع غرور-محور، مسئله بنیادین، باستانی و قدیمی مرگ را با روبرو شدن مستقیم، شجاعانه و دلاورانه با آن حل میکنند.
شاید مخاطبین جوانتر ما با خود فکر کنند که زندگی در جوامع غرور-محوری جذابیت فراوانی خواهد داشت. که درست هم فکر میکنند و این اندیشه کاملاً هم طبیعیست. زیرا چنین سیستم ارزشی عمدتاً برای جوانان طراحیشده. فریدریش نیچه (به انگلیسی: Friedrich Wilhelm Nietzsche) آلمانی محبوب عصر ما نیز یک فیلسوف غرور-محور بود. البته یک جامعه نمیتواند کاملاً مبتنی بر غرور باشد زیرا زنان و کهنسالان چنین ارزشی را نمیپسندند و برای حفظ اتحاد نیاز به ستون احساسی دیگری حس میشود. در جوامع عربزبان، ستون دوم شرم و در جوامع اروپایی-آمریکایی گناه است. در بیشتر موارد، یک بالانس و تعادلی بین دو ستون ایجاد میشود تا از افراطیگری جلوگیری کند. در خیلی از جوامع هندو-آریایی غرور، جنگطلبی و روح تهاجمیشان با فروتنی، صلحطلبی و مسیحیت ترکیبشده و روحیه ملت را متعادل نگه میدارد. همین تعادل بود که از یک سمت جامعه را به جنگهای صلیبی و از سمت دیگر به تدوین حقوق زنان و خشوع فردی کشاند.
جهان مدرن حقیقتاً در درک این موضوع که ذهن انسان به دو محرک احساسی متضاد برای ایجاد تعادل روانی نیاز دارد، دچار مشکل است. احتمالاً بشود گفت که مردمان باستان، طبیعت انسان را بهتر از ما درک میکردند، زیرا ذهن ناخودآگاه و اندیشههای عمیق فکریشان را از مسیر به تصویر کشیدن اساطیر و بازگو نمودن افسانههایشان به دنیای واقعی معرفی میکردند. اما در دنیای مدرن کل ایده «احساسات متضاد» مدفون و در کنارش سعی شد بالاجبار قوانین حرکتی نیوتون برای طبیعت انسان تجویز شود. بعضی از مشکلات دنیای مدرن مانند ظهور رژیمهای توتالیتر، افسردگی نسل زد و فروپاشی نرخ زادوولد هم ناشی از شکست همین ایده فوق است.
غربیها در گذشته جامعه را بر دو ستون استوار ساخته بودند. ستول اول پسیسفیسم (به انگلیسی: Pacifism) و مسیحیت و ستون دوم روحیه تهاجمی هندو-آریایی. اما در دنیای مدرن ستون دوم تخریب و با کمک مسیحیت سکولار حتی صحبت در مورد آن به یک تابو تبدیلشده است. یعنی خوی تهاجمی انسان نهتنها به صورت عملی سرکوب شده، بلکه حتی تفکر در مورد آن نیز بهکل ممنوع گشته. بدیهی است که احساسات تاریخ ساز بی دلیل تاریخی نشدند. هیچ بنایی بر یک ستون استوار نمیماند و سازههای غربی نیز از این قائده مستثنی نیست. غرب نیاز به روحیه تهاجمی هندو-آریایی دارد؛ زیرا تمام قلمروهای مسیحی که از فرهنگ هندو-آریایی آغاز نمیشوند، تنها در پنج سال به دست مسلمانان فتح شدند.
در مسیحیت، غرور جزو بدترین گناهان است. دلیلش این است که انسان بااحساس غرور تصور میکند که از خداوند و قوانینش برتری است. اما باید گفت از یک سمت غرور و اعمالی که به همراه دارد، محرک رفتارهای بزرگ، شرافتمندانه و تاریخ ساز هستند، زیرا مردان برای روبرو شدن با جهان، نیاز به وقار، کرامت و شرافت نفس دارند و بدون وجود چنین محرک قدرتمندی بسیاری از مردان خلع سلاح خواهند شد. البته غرور علاوه بر بهترین اعمال، محرک بدترین کارها نیز است. اگر انسان باکرامت، خود را مقید به اخلاقیات برتر، اهداف والا و آرمانهای انسانی عظیم نماید، پتانسیل انجام بهترین اعمال را دارد. اما از طرف دیگر، اگر غرور به معنای برتریجویی، خودخواهی و خودپرستی باشد، انگیزه مضاعفی به انسان برای انجام بدترین اعمال خواهد داد. مقاومت دلاورانه، تاریخی و بینظیر مردم دیلم و طبرستان ایران در برابر تجاوز اعراب به مدت ۳ قرن، دفاع جانانه، شجاعانه و حماسی در برابر عراقیها باوجود بیکفایتی فرماندهان و یا در نمونه غربی، نوشیدن جام زهر توسط سقراط (شبیه به داستان امام هشتم شیعیان) بااینکه راه فرار داشت؛ همگی نمونهای از توسل به غرور، کرامت و شرافت انسانی در تاریخ بودند.
خارج از مسائل نظامی نیز، با نگاهی کوتاه به سیر تاریخی بشریت، خواهیم دید که مردان برای ساخت تمدنها نیاز به غرور، اعتمادبهنفس و عزتنفس داشتند. در یک جهان بیرحم، ایستادن برای مفاهیم ارزشمندی چون غرور، کرامت و شرافت به هر قیمتی که شده، شریفترین عمل ممکن تلقی میگردد. حتی در یک جامعه کوچکی چون خانواده اگر مرد فاقد احساساتی غرور، مسئولیتپذیری و شرافت باشد، نهتنها خانواده از هم میپاشد بلکه تداوم نسل نیز اتفاق نمیافتد. انسان برای ساخت تمدنهای بزرگ نیاز به انگیزه قدرتمندی چون غرور دارد و بدون آن تلاش برای ساخت آیندهای بهتر عملی دشوار و چهبسا غیرممکن خواهد بود.
یکی از رایجترین باورهای غلط، ریشهیابی دموکراسی در مساواتخواهی (به انگلیسی: Egalitarianism) است درحالیکه خاستگاه آن اندیشه آریستوکراسی (به انگلیسی: Aristocracy) قلمداد میشود. دموکراسی در اعتقادات هندو-آریایی و هندو-ایرانی ریشه داشته که بر اساس آن، مردان جنگی لایق آزادی، حق انتخاب و حقوحقوق نسبی هستند. در دوران جمهوریهای پیش از انقلاب صنعتی، تنها زمینداران مذکر توانایی رأی دادن را داشتند و همین موضوع بر دموکراسی رنگ آریستوکراتیک میزند. غرور سوخت اصلی دموکراسی و اهدای آزادی فردی به مردم است؛ به این دلیل که هر فردی لایق کرامت انسانی است و همه شایسته احترام هستند. هیچکس، هیچگونه بیحرمتی را برنمیتابد؛ تا حدی که هرگونه بیاحترامی خطر کشتهشدن را به همراه دارد.
سمت سیاه غرور بهعنوان یکی از مهمترین احساسات تاریخ ساز وحشتآفرینی بیاندازهاش است. روحیه نیچهای و وحشی نازیها و مرگ میلیونها انسان، نتیجه جداسازی غرور از هرگونه استاندارها، مرزها و ضوابط اخلاقی است. کامیل پالیا (به انگلیسی: Camile Paglia)، فیلسوف فمینیست علاقه دارد از رابطه تراژدی مردانه و میل جنسی آنها سخن بگوید. اینکه چطور به سمت بیرون فشار میآورد، حرکات زیادی انجام میدهد، فعالیت میکند و درنهایت خستهوکوفته به قلمرو خودش بازمیگردد. این همان غرور است؛ غروری که مانند بت عمل میکند. زمانی که این بت استوار گشت، از دیگران تقاضا دارد تا آن را بشکنند.