در تاریخ ۱ فروردین ۱۳۱۴ رضاشاه پهلوی در فرمانی به تمامی دولتهای خارجی اعلام کرد؛ از این پس در تمام مکاتبات بینالمللی، نام کشور را به صورت ایران و نه پرشیا Persia ذکر کنند. البته ایرانیان در آن زمان، قرنها بود که کشورشان را به نام ایران میخواندند و نام پرشیا برگرفتهشده از پرسیسِ یونانی، تنها در کشورهای غربی بهکارمیرفت. اجبار خارجیان به استفاده از نام ایران با این انگیزه بود که اولاً، نام پرشیا تنها به قوم فارس بازمیگشت؛ درصورتیکه نام ایران دربردارندۀ تمام اقوام ایرانی بود و دوم، ایران نامی بومی بود و هست که ایرانیها بر خود گذاشته بودند.
غربیها در طی تاریخ، معمولاً ایران را به نام قوم مسلط بر آن میخواندند. ایران در دورۀ هخامنشی Persis، در دورۀ اشکانی Parthia و در دورۀ ساسانی Persia خوانده میشد که همین نام تا سدۀ بیستم بر آن ماند. درصورتیکه نه مردم و نه شاهان ایرانی، هرگز نام کشور را به نام قومیت خودشان مصادره نکردهاند. نه هخامنشیان و ساسانیان به این کشور پارس/پرشیا میگفتند و نه اشکانیان به آن پارت/پارتیا؛ بلکه هر سه آن را ایران مینامیدند. اما نام ایران نه به ساسانیان، نه اشکانیان و نه هخامنشیان، بلکه به قبل از آن بازمیگردد. کهنترین سند موجودی که از ایران نام برده، اوستاست. کتاب مقدس زردشتیان که در بازۀ ۱۰۰۰ تا ۵۰۰ ق.م. سروده شده است.
برای ریشه یابی نام ایران باید نگاهی به دین و آیین و باور های مشترک اقوام سازنده تمدن ایران یعنی اقوام ماد و اقوام پارس و اقوام پارتی بیاندازیم:
.
تخت سلیمان- آذربایجان غربی به عقیده عده ای زادگاه زرتشت بوده است

قدمت دین زرتشت
از دید زبانشناسان
بررسیهایی که در صد و پنجاه سال پیش، نخست در اروپا و پس از آن در آمریکا در زمینهٔ ادبیات و مذاهب و زبانهای خاوری انجام شده، این موضوع را مورد بررسی قرار دادهاست. زبان اوستایی خویشاوند زبان سانسکریت است. گاتاها یا سرودهای مقدسی که بهدست زرتشت ساخته شدهاند، طنینی عتیق همانند سرودهای ریگودا، دارند. همچنین نزدیکی محسوسی میان دستور زبان و وزن و سبک سرودهای ریگودا، و دستور زبان و وزن و سبک گاتاهای زرتشت موجود است، و در حقیقت ساختمان صرفی زبان گاتاها از ساختمان صرفی سرودهای ریگ - ودا، ابتداییتر و سادهتر است. در هر حال اکنون این دیدگاه وجود دارد که تصنیف گاتاها نمیتواند بهطور جداگانه و در یک فاصله زمانی دور از زمان تصنیف وداها صورت گرفته باشد، و عصر زرتشت را حدود یک هزار سال پیش از مسیح میدانند.
کهنترین سند از زرتشت
کهنترین سندی که از زمان زندگی زرتشت در دست است از خانتوس لیدیایی یا کسانتوس یا زانتوس ( Xanthus) میباشد که در قرن پنجم پیش از میلاد میزیست و یکی از همراهان هرودوت و معاصر اردشیر یکم است. این سند میگوید که زرتشت ۶۰۰ سال پیش(در ۱۰۸۰ سال پیش از میلاد) از لشکرکشی خشایارشا به یونان میزیستهاست.
آیین ماد ها
. آتشکده نوشیجان ملایر متعلق به مادها

.
آتشکده نوشیجان سندی از زرتشتی بودن مادها
آتشکده نوشیجان آتشکده و قلعهای باستانی در ۱۵ کیلومتری شمال غرب ملایر و روبروی روستا شوشاب قرار دارد.بین سالهای ۱۹۶۷ تا ۱۹۷۷ میلادی، دیوید استروناخ این بنا که در حدود سال ۷۵۰ پیش از میلاد بنا شده بود را کاوش کرد و چنین به نظر میرسد که کاربری آن عمدتاً مذهبی بودهاست. این سازه که در تپه نوشیجان، در حدود ۶۰ کیلومتری جنوب همدان، و با فاصله ۲۰ کیلومتری از ملایر قرار دارد، بر روی تخته سنگی به ارتفاع ۳۰ متر بنا شدهاست و شامل «نیایشگاه مرکزی»، «نیایشگاه غربی»، «دژ» و «تالار ستوندار» است که توسط دیواری آجری محصور شدهاست. نیایشگاه مرکزی بهشکل بُرجی با محراب داخلی سهگوش بود. مساحت زمین آن ۱۱×۷ متر و دیوارهایش ۸ متر ارتفاع دارند. در نزدیکی گوشهٔ غربی محراب، آتشگاه پلهداری کشف شد که از خشت و گل ساخته شده بود. چنانکه میدانیم، آیین مذهبی آتش، میراث مشترک و رایج در بین اقوام هندوایرانی بود و نیایشگاه تپه نوشیجان، کهنترین ساختمان از این نوع در ایران است که میشناسیم.
با کاوشهای باستانشناسان در این تپه باستانی آزمایشهای رادیو کربن تاریخ ۷۲۳+_ ۲۲۰ را به دست میدهند.
در نوشیجان نمونههایی از نخستین پولهای بشری پیدا شده است، که نام این نمونههای پولی سیگْلو بودهاست. پولهایی از جنس نقره بودهاند که قدمت آنها به دوره ماد بازمیگردد. این پولها به شکل حلقههای توخالی یا حلقههایی مارپیچ از مفتولهای نقرهای بوده و گسترهٔ کاربردشان در جغرافیای محلی مادها بودهاست.
مورخان
دیگر اطلاعاتمان دربارهٔ دین مادها، عمدتاً بر پایهٔ کتاب تواریخ هرودوت و نام افراد مادی است. بهگفتهٔ هرودوت، «مُغها» قبیلهای مادی بودند که روحانیون را نهتنها برای مادها که برای پارسها نیز فراهم میکردند؛ بنابراین، آنها طبقهای روحانی را تشکیل میدادند که وظیفهشان از پدر به پسر منتقل میشد. افزون بر این، آنها در دربار ایشتوویگو، بهعنوان مشاور، پیشگو و تعبیرکنندهٔ خواب ایفای نقش میکردند؛ بنابراین، ظاهراً مغها در دربار آخرین شاه ماد نقش مهمی را بازی میکردند.
مغها گروه روحانی دولت کهن ماد بودند. بهعقیدهٔ نیبرگ چنین بنظر میرسد که دین ماد باستان یک دین ابتدایی مزدایی باشد. در ماد یک مزداپرست را مَزْدَیزنَه (mazdayazna) میخواندند که از صورت اوستایی آن مَزْدیسنَه (mazdayasna) آشکارا جدا میشوددر فهرست نام خدایان که در کتابخانهٔ آشوربنیپال (۶۸۸ تا ۶۲۶ قبل از میلاد) یافت شدهاست، خدایان ماد هم به چشم میخورند. در یک فهرست واژهٔ میترا و در فهرست دیگر اَسَرَمَزاش که آن را باید با اَسوَرهمَزداس که خود صورت اصلی آریایی اهورامزدا است یکی بدانیم. این دو نام برترین خدایان مادها بودند.
دین زردشتی در دوران هخامنشیان ظهور اوستای نو
بسیاری از پژوهشگران نیز به وجود پژواک آموزهها و آداب زرتشتی در سنگ نبشتههای هخامنشی و منابع باستانی باور دارند: مری بویس، کای بار، کارل کولمن، جرج کامرون، ایگور دیاکونوف، ولادیسلاو دولبا، کارل فریدریش گلدنر، ایلیا گرشویچ، ارنست هرتسفلد، جان هینلز، رولاند کنت، هایدماری کخ، جیمز هوپ مولتن، آلبرت اومستد و یوزف ویزههوفر, هرمان لومل، رابرت چارلز زینر از جمله این پژوهشگران هستند. یوهانس هرتل نوشتهاست در دورهٔ ویشتاسپ هخامنشی زرتشت با آیین تازهٔ خود ظهور کرد و داریوش قهرمان کیش جدید شد و جنگ او با گئومات مغ تنها صورت جنگی سیاسی نداشت بلکه جنگی مذهبی میان نو مذهبان زرتشتی با مغان مادی نیز بود.اکثر مورخین تأکید دارند که پادشاهان هخامنشی پیرو اوستای نو بودند.وستای نو بخشهایی از اوستا، کتاب مذهبی دین زرتشتی را شامل میشود که در دوران پس از زرتشت تنظیم شدهاند. این قسمتها که شامل یسنا، یشت، ویسپرد و وندیداد و خرده اوستا میباشد ممکن است دارای مطالبی باشد که به عقاید و آرای پیش از زرتشت مربوط باشد اما از نظر کهنگی زبان و تنظیم و کتابت به دوران پس از زرتشت بازمیگردد
آیین خاندان های پارتی
میتراپرستی
گئو ویدن گرن شواهدی ارائه میکند که نشان میدهند، باورها و سنن مهرپرستی، که در بین جامعهٔ درنگیانا (سیستان کنونی) شکل گرفت، به سرعت و همپای رشد مبارزات استقلال طلبانهٔ جوامع شرق فلات ایران علیه سلطهٔ دربار سلوکی در سراسر این منطقه رواج یافته و شاه ـ فئودالهای حاکم، حتی از نوع محلی آن (عمدتاً بانیان سلسلههای شاهی) در بین جوامع برده وار وابسته به آنها به عنوان شاه ناجی و تجسم مهر (ایزد ایرانی) (میترا)، مورد پرستش قرار گرفته بودند. ایمان عمیق و انضباط آهنین حاکم بر آیین مهرپرستی و تطابق ویژگیهای سلحشورانهٔ آن با شرایط سیاسی، اجتماعی و نظامی حاکم بر منطقه، گسترش چشمگیر و شتابان مبانی آیین مذکور را در بین جوامع مذکور به دنبال آورند. این جوامع و شاه - فئودالهای حاکم بر آنان با اتکاء به باورهای حاکم بر آیین مهری، قیامهای استقلال طلبانهای را علیه حاکمیت سلوکیان بر منطقه تدارک دیده و سرانجام به عصر تسلط دربار مذکور و یونانیتباران تحت حمایت آن بر منابع ثروت خویش پایان داده و وحدت و یکپارچگی سیاسی و نظامی تحت محوریت قبیلهٔ قدرتمند «پارتها» (پارتیان) تحقق یافت.
دامنهٔ رواج اصول اعتقادی میترایی در ایران عهد اشکانی، سراسر فلات ایران را در بر نمیگرفت، بلکه جوامع ساکن در ایالات آتورپاتکان (آذربایجان)، پارس و به احتمالاَ ساتراپی بابل همچنان به اصول اعتقادی مزدیسنا وابسته بوده و آتشکدههای زرتشتیان به عنوان رقیبی قدرتمند برای معابد میترایی، در این ایالات رونق خویش را حفظ نموده بودند
.
. نقش برجسته بلاش در بیستون پادشاه زرتشتی اشکانیان

.
.
مزدیسنا(بازگشت آیین زرتشتی به قدرت در زمان بلاش یکم)
هرتسفلد نوشتهاست، آغاز سلطنت بلاش یکم مقارن بود با دو دستگی بین خاندانهای حاکم بر دولت پارت و همین امر موجب شکلگیری دو دولت مستقل در نیمههای شرقی و غربی فلات ایران گردید که در طی آن خاندانهای حاکم در شرق فلات که تحت مدیریت خاندان گیو (خاندان حاکم بر گرگان و شمال خراسان) قرار داشتند، با رد سلطنت بلاش اول، شخصی به نام «گودرز» را به سلطنت برگزیده و دولت مستقل خود را در شرق فلات ایران برپا کردند. همین امر بلاش یکم را که از حمایت خاندانهای غربی کشور برخوردار بود، بر آن داشت تا در تأکید بر استقلال خود از خاندانهای شرقی که به آیین میترایی دلبسته بودند، راهی متفاوت را در پیش گیرد و با گرایش به آیین مزدیسنای رایج در غرب کشور و برگزیدن پایتخت تازه در «بلاش گرد» (در محل تیسفون، در بینالنهرین) هویت مستقلی را با تکیه بر آیین مزدیسنا برای دولت و جامعهٔ تحت حاکمیت خود طراحی نماید. از همین دوران است که آیین مزدیسنا دور تازه ای از حیات ملی خود را آغاز میکند و اصول اعتقادی آن که تا آن تاریخ به صورت شفاهی و انتقال سینه به سینه در اختیار انحصاری تعدادی از خاندانهای مغ (بیشتر در آذربایجان ) قرار داشت، در مجموعه ای مکتوب که اوستا خوانده شد گردآوری گردید.
.
اردشیر بابکان، پایهگذار سیاست اتحاد دین و دولت در ایران
پایهگذاری سیاست اتحاد دین و دولت در ایران قبل از اسلام به اردشیر بابکان (دوران پادشاهی از ۲۲۶ تا سال ۲۴۱ میلادی) پایهگذار دولت ساسانی نسبت داده شدهاست. بر طبق روایت طبری خاندان اردشیر متولی آتشکدهٔ ناهید در استخر قدیم فارس بودهاند و طبیعی است هنگامی که اردشیر به قدرت رسید، در پی این بوده باشد که دین مزدیسنا را که در زمان اشکانیان در کنار حکومت قرار داشت با حکومت یکی سازد و از آن به عنوان حربهٔ سیاسی بهره برد. عامل اجرای این سیاست از زمان اردشیر به بعد موبدی به نام کرتیر، موبد پرنفوذ دوران ساسانی بود که در مدت سلطنت شش پادشاه از اردشیر یکم تا نرسه میزیستهاست. زرتشتی بودن اردشیر و علاقهٔ او در نشر و ترویج آیین زرتشت و اقدام او جهت رسمی دین زرتشتی، در زمان او منجر به محدود کردن سایر ادیان نشد و توسعهٔ امپراتوری بدون اظهار تسامح دینی، مخصوصاً در اوایل دوران ساسانی غیرممکن بودهاست.
.
اردشیر و اهورامزدا سوار بر اسب در برابر یکدیگر، تن بی جان اردوان و اهریمن زیر سم اسبان اردشیر و اهورامزدا و اردشیر درحال ستاندن دیهیم شهریاری از اهورامزدا.

.
با مطالب گفته شده به این نکته پی میبریم که اعتقاد به زرتشت در حکومت های ماد و هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیان اعتقاد اکثریت مردم بوده است و تعلق به قومیت یا زبان خاصی نداشته است
حالا نگاهی کنیم به اساطیر و باورهای اوستایی رایج بین مردم:
.

آفرينش كيومرث(آفرينش نخستين انسان)
بحث را با روايات عاميانه و داستانهايي درباره كيومرث به عنوان نخستين بشر يا نخستين شاه افسانهاي ايرانيان آغاز مي كنيم در داستان هاي ملي ايران، پيش نمونه انسان يا بشر نخستين به نام كيومرث نامبردار است و به عبارتي ديگر او نخستين بشر در روايات ملي ايراني است.
متاسفانه آنچه در بخش هاي مختلف اوستاي موجود در مورد كيومرث آمده است و كهن ترين مدركي است كه به نخستين بشر در داستان هاي افسانه اي ايرانيان پرداخته است، ناكافي و بلكه بسيار اندك است، اما خوشبختانه در كتاب بندهش اطلاعات بسيار ارزشمندي در مورد كيومرث ارائه شده است كه بدون شك سرچشمه گفتار آن بخشهاي مفقود شده اوستا بوده است.
نام كيومرث در كتب پهلوي گَيومرد و در اوستا، تحت نام گَيَه1 Gaya و در اغلب موارد گَيَه. مَرِثنَه2 Gaya.marethneآمده است. گَيَه در زبان اوستايي به معناي جان است و در فروردين يشت اوستا، اشاره اي به گَيه شده است كه منظور همان كيومرث است:
«… و آن ميترا، دارنده چراگاه هاي فراخ را مي ستاييم، و آن كلام مقدس را، و آن آسمان را و آن آب را و آن زمين را و آن گياه را و آن گاو را و آن جان(گَيَه) را، و آن مومنان پاك را مي ستاييم.»
« فرَوَهَر۳ كيومرث را مي ستاييم، نخستين كسي كه به انديشه ها و اندرزهاي اهورامزدا گوش داد، كه از او ناف سرزمين هاي آريايي به وجود آمد، نژاد سرزمين هاي آريايي. در اينجا فرَوَهَر زرتشت سپيتمه پاك و مقدس را مي ستاييم.
نخستين كسي كه نيك انديشيد، نيك گفت، نيك عمل نمود، كسي كه نخستين ارتشتار(رزمي) بود، كسي كه نخستين كشاورز گله پروربود، كسي كه نخستين بار دانش اندوزي كرد و نخستين بار آموزاند، نخستين كسي كه دريافت چهارپايان را، راستي و گفته هاي شايسته را و فرمانبرداري از دستورات ديني و همه نيكي هاي مزدا داده پاك نژاد را، كسي كه نخستين آثرَوَ۴ بود، كسي كه نخستين ارتشتار(رزمي) بود. نخستين كسي كه كشاورز گله پرور بود، نخستين بار چَخرَ ۵را به گردش در آورد و ديوان را از مردمان باز شناخت(تميز داد)، نخستين كسي كه در جهان مادي نماز اَشِم نائيس ۶، خواند، چنانكه ديوان باور كردند دين مزديسناي زرتشتي ضد ديو اهورايي كيش را»
در كتاب بندهش نيز مذكور است كه خداوند از آفريدگان مادي، نخست آسمان را آفريد، دوم آب را و سوم زمين را و چهارم گياه و پنجم گاو و ششم انسان مقدس يا كيومرث را در ايرانويچ در ميان جهان بر ساحل رودخانه دائيتي آفريد.
در بندهش آمده است:
«اهريمن كه قصد نابودي آفرينش هاي مزدا را داشت به آفريده هاي او، حمله ور شد، اما خداوند پيش از هجوم اهريمن به آفرينش و پيش از آمدن به كيومرث، خواب را بر كيومرث فراز برد و چون كيومرث از خواب فراز شد، جهان را چون شب تاريك ديد.»
ولي پيش از آنكه اهريمن كيومرث را به عالم عدم فرستد،پروردگار جهان او را به ملك فنا فرستاد.»
در روايات ايراني (بندهش)، عمر جهان بر اساس بروج دوازده گانه، دوازده هزار سال تعيين شده است كه به چهار دوره سه هزار ساله بخش شده است.
مشی و مشیانه

مشی و مشیانه (آدم و حوا ؟)
مشی و مشیانه نخستین جفت بشر در فرهنگ اساطیری ایران باستان هستند و روایت تولد این دو به این شکل است که هنگامی که کیومرث را گاه میرش و تسلیم کردن جان به جان آفرین فرا رسید، بر پهلوی چپ خویش بر زمین افتاد و در واپسین دم حیات، نطفه زنده و بالنده اش که سرخ گون بود بر زمین ریخت، و چون بر آن پرتوهای پاک و تابناک مهرشید بتابید، آن را شفاف و پاکیزه گردانید و باروری بخشید. پس از چهل سال، از این نطفه، دو گیاه بر دمیدند که در آغاز چنان به هم پیچیده و درهم تنیده بودند که بازوانشان از پشت به شانه هایشان آویخته بود و پیکرهایشان به هم چسبیده بود. سپس آن دو، سیمای بشری یافتند و روح انسانی در کالبد گیاهی شان دمیده شد و مشی و مشیانه نام گرفتند.اهورامزدا آنان را بدرود گفت و به پارسایی و نژادگی فراخواند و آن دو موجود مطهر و تبرک یافته از دم ایزدی گام بر زمین نهاند و نخستین سرود خویش را در ستایش او سردادند.
برخی از پژوهشگران این گیاه ریباس را که مشی و مشیانه از آن به وجود آمدند، از جنس و رده گیاهی دانسته اند که امروزه مهرگیاه نامیده می شود.
مشی و مشیانه را در زبان ها و منابع گوناگون با نام های کمی متفاوت معرفی کرده اند. در تاریخ مسعودی «مهلا و مهلیانه»، در تاریخ طبری «ماری و ماریانه» و در زبان خوارزمی «مرد و مردانه» نامیده شده اند. هم چنین با نام های مشیگ و مشیانگ، ملهی و ملهیانه، مش و ماشان، میشی و میشانه، میشا و میشانی، مشه و مشیانه، مشی و مشانه، مهلا و مهلینه ، نیز نامیده شده اند.
پس اورمزد (اهورامزدا) به آنان گفت: (من شما را از نظر اندیشه بهترین آفریدم پس پندار نیک، گفتار نیک، و رفتار نیک داشته باشید و دیوان را ستایش نکنید) آنان با راهنمایی فرشتگان کشاورزی و آتش آموختند پس گوسفندی و بزی یافتند. بز را دوشیدند و شیرش را خوردند و گوسفند را با آتشی که از چوب شمشاد بود تقدیم ایزدان کردند، سپس برگها و پوستین را رها و از پشم برای خود جامه بافتند و کلبهای برای در امان بودن از خورشید ساختند و آهن را یافتند و با سنگ آن را کوبیدند و تیغی فراهم ساختند.
از کیومرث تا جمشید شاه
مشی و مشیانه دارای هفت جفت فرزند نر و ماده میشوند که جفت هفتم سیامک و نشاگ اند سیامک نخستین شاهزاده ایران و دومین اسطوره ایرانی پس از کیومرث در شاهنامه است. او شاهزادهای بود که از بهر رهایش خاندانش و پادشاهی پدر به جنگ فرزند اهریمن،دیو سیاه شتافت و در آن راه جانش را از دست داد.
هوشنگ پسر سیامک و نوهٔ کیومرث است که انتقام قتل سیامک را با کشتن خزروان (دیو) از اهریمن میگیرد و پس از کیومرث به پادشاهی جهان میرسد.هوشنگ (به اوستایی: haošyangha) به ماناک کسی که خانه ها و مانگاه های خوب فراهم سازد، یا بخشندهٔ خانههای خوب، است. پاژنام او در اوستا پَرَداتَ (Para-dāta)، به ماناک پیشتاز و پیشرو و بر سر جای گرفتهاست.وی نخستین شاه و موسس سلسلهی پیشدادیان بود که اهورامزدا آتش را به وی شناسانید .
تهمورث که آن را طهمورث نیز نوشتهاند، از شخصیتهای اساطیری ایرانی است. وی از پادشاهان سلسلهی پیشدادی و پسر هوشنگ است.گونهٔ اوستایی نام طهمورث تخمواوروپَ (به چم اروَپهٔ نیرومند) است .طهمورث وزیری داشت زیرک بنام شهراسپ (سحرسپ) که رهنمای تهمورث در کشورداری بود. تهمورث با توجه و اجرای نصایح او، هم پادشاهی دادگستر گشت و هم توانست همه دیوان دوران خویش را به دام انداخته و در بند نماید. دیوان خط یا همان دبیره (نوشتن و خواندن) را به طهمورث آموختند.
.
جمشید شاه افسانه ای یا حقیقتی از بین رفته توسط یونانیان
جمشید بعد از پدر خود، طهمورت، مطابق رسم کیان (ایرانیان) تاج زرینی بر سر نهاد و بر تخت پادشاهی نشست.
نام جمشید از دو بخش jam و shīd تشکیل شده که به ترتیب به معنای «همزاد» و «نور» هستند. در آموزههای زرتشتی از این شخصیت با نام «یِمه» (yima) یاد شده که در واقع ریشه پیشوند jam در زبان پهلوی است. در اساطیر هندی شخصیتی با نام «یَمه» حضور دارد که شباهتهای بسیاری به جمشید دارد. با توجه به این مسئله میتوان این نتیجه را گرفت که شخصیت جمشید مربوط به عصری است که در آن آریاییهای ایرانی و هندی هنوز از یکدیگر جدا نشده بودند. محبوبترین نظریه درباره ریشه مشترک این دو تیره آریایی تمدن آمودریا یا BMAC است؛ تمدنی در قلب خراسان بزرگ که عصر آن در حدود قرن ۲۲ تا قرن ۱۷ پیش از میلاد تخمین زده شده است.

پیشرفتهای مهمی در عصر جمشید روی داد که هر یک ۵۰ سال زمان برد. جمشید، به لطف فر کِیی (پادشاهی) خود، ۱) راز نرمکردن آهن با آتش را کشف کرد و به کمک آن سلاح و جوشن (زره انسان) ساخت و بعد از آن او خفتان (لباسی که زیر زره میپوشیدند) و برگستوان (زره اسب) نیز تولید کرد. بعد از آن جمشید ۲) از کتان و ابریشم لباس ساخت و به مردمان نیز این کار را یاد داد. او سپس ۳) کاتوزیان (دینیاران) را از سایرین جدا کرد و در کوهها سکنا داد و باقی را به سه گروه نیساران (جنگاوران)، بِسودی (کشاورزان) و اهتوخوشی (صنعتگران) تقسیم کرد. ۴) دیوان تحت فرمان جمشید به فرمان او با آمیختن آب و خاک گل ساخته و گرمابه و کاخ و ایوان بنا کردند. جمشید ۵) از دل سنگهای آتشفشانی جواهراتی ارزشمند بیرون کشید، با نحوه ساخت عطر به کمک کافور و مشک را به مردمان آموخت و آنها را با پزشکی و طبابت آشنا کرد. سرانجام جمشید ۶) به کشتیسازی پرداخت و به سرزمینهای دیگر سفر کرد.
بدون شک ۳۰۰ سال گسترش تمدن بشری تحت نظر یک پادشاه صورت نپذیرفته است. بسیاری از شخصیتهای شاهنامه در تاریخ باستان عمرهایی غیرعادی و چندصدساله دارند. شاهنامهپژوهان برخی از این اعداد و شخصیتها را نمادی از یک عصر، دوران و یا خاندان پادشاهی تلقی میکنند و برخی دیگر را نتیجه دستکاریهای زرتشتیان برای نزدیکشدن تاریخ و اعصار به نظریه هزارهها در کیهانشناسی مزدیسنا میبینند. عصر طولانی پادشاهی جمشید را میتوان به نظریه نخست نسبت داد و جمشید را برجستهترین پادشاه یا بنیانگذار یک سلسله و تمدن دیرینه دانست که بعد از قرنها هنوز در خاطرات آریاییان باقی مانده بود.
..
_mv7z.jpeg)
مردمان ایران باستان بعد از خروج سلوکیان از سرزمینشان به دلیل از بین رفتن کتاب های تاریخی هخامنشیان و انتقال آن به یونان منابع بسیار اندکی در مورد پادشاهان پیشین خود داشتند و تمام اطلاعاتی که جمعآوری شد سینه به سینه انتقال یافته بود یا در کتاب های مذهبی اوستا باقی مانده بودند. آنها سنگنگارههای پادشاهان سوار بر ارابهها را به جمشید افسانهای نسبت داده و این مخروبهها را مرکز پادشاهی جمشید افسانهای پنداشتند.
افسانههای زیادی درباره عصر جمشیدی وجود دارد اما فردوسی به بیان افسانه تخت جمشید اکتفا کرده است. از جمله این افسانهها میتوان به جام جهانبین جمشید، عجایب هفتگانه او که اسکندر از میان برد و مهمتر از همه، داستان مهاجرت آریاییان اشاره کرد. در این داستان، پروردگار جمشید را از سرمای کشندهای که به زودی جهانیان را گرفتار خواهد کرد آگاه ساخت. جمشید برترین انسانها و یک جفت از هر حیوان مفید را برگزید و در پناهگاهی (وَر) در دل غارها این سرما را پشت سر گذاشت. بعد از آن پروردگار به جمشید اجازه داد که در زمین پیامبر و پیامرسان او باشد و دین او را گسترش دهد و یا پادشاه عالم شده و جهان را آباد کند. جمشید گزینه دوم را انتخاب کرد و بعد از آن همراه آریاییها به سوی سرزمین ایرانویج، قلمرو تیره ایرانی آریاییان و برترین هفت کشور در تعبیر اوستا، مهاجرت کرده و پادشاهی خود را در این سرزمین از نو بنیانگذاری کرد.
جغرافیای اساطیری ایرانویج (سرزمینی مقدس مثل اورشلیم برای یهودیان و یا والهالا برای وایکینگها)
بر اساس اوستا، ایرانیان باستان خاستگاه خود را اَیریَنِم وَیجَ یا ایران ویج ( اوستایی: اَریَنَ وَئیجَه ( airyana waējah ) , پارسی میانه: ایران ویج ( ērānwēz ) , سغدی مانوی: آریانا وَئیجه ( airyana waējah ) , پارتی: آریان ویجن ( ʾryʾnwyjn ) ) می نامیدند، ویچه، ویجه و بیجه، همگی از یک ریشه و به معنای سرزمین می باشد که به روی هم بعضی آن را به معنی «گسترهٔ آریائیان» یا «سرزمین رودهای آریایی، چشمه های آریایی» دانسته اند. این واژه بعدها در متون پهلوی تبدیل به ایران ویج ( ērānwēz ) شد. ( ēr ) به معنی «آریایی ( آزاده، شریف و اصیل ) » است. بنابر اوستا، نخستین مسکن مردم آریایی است.
بنا به اندیشه و سنت زرتشتی جهان به هفت کشور haft kiŝwar بخش شده است. یکی از آنها در میان دیگر بخشها جای گرفته بود و خود به تنهایی به اندازۀ شش کشور دیگر تصور میشد. از کشور میانی به اوستایی خونیرث Xwaniraθa و به فارسی میانه خونیره Xwanirah نام برده شده است. دیگر کشورها عبارت بودند از: اَرزَه (شرق)؛ فِرَرَدَفش (جنوب شرق)؛ ویدَدَفش (جنوب شرق)؛ سَوَه (غرب)؛ وُروبَرَشت (شمال غرب)؛ وروجَرَشت (شمال شرق)
اوستا (وندیداد، فرگرد یکم) از مکانی به نام ایرانویج (ایرانویچ) ēran-vēǰ نام میبرد که اینگونه بیان میشود: «نخستین سرزمین و کشور نیکویی که من -اهوره مزدا- آفریدم، ایرانویچ بود.»
برخی «ویچ» را به معنی تخمه و نژاد دانستهاند و به این ترتیب ایرانویچ را سرزمین نژاد ایرانی معنی کردهاند. بعضی دیگر این واژه را گسترهٔ آریائیان معنی کردهاند.
ايرانويچ خاستگاه اوليه همه آرياييان گيتي بود كه روزگاري همه با هم در اين سرزمين سردسير در كنار توده هاي آتش سرخ سوزان خود را گرم ميكردند و در طبيعت زيباي آن به ديدن مناظر شگرف و زمزمه نسيم صبحگاهي و تموج جويبارها مي پرداختند و از نوشيدن عصاره گياه نشاط آور سومه( هئومه) سرمست شده به پرستش و ستایش ایزدان می پرداختند.
پژوهش در تعيين موقعيت جغرافيايي اين مكان در قرون اخير موضوع بحث بسياري از دانشمندان بوده و گروهي آنرا سرزميني افسانه اي و خيالي و عده اي با استناد به توصيفات آب و هوايي و برخي گزارشات در متون ديني هر يك منطقه اي از جهان را حدس زده اند كه پرداختن به اين حدسيات موضوع بحث ما در اين بخش نيست.
ايرانويچ واژه اي به زبان پهلوي است كه از نام اوستايي ائيرينه وئيجه Airiyana.Vaejah گرفته شده كه به معناي خاستگاه يا مركزيت يا محل تمركزائيري ها است و ائيريه واژه اوستايي به معناي آزاده است و ناميست كه به طبقه اشراف و سلحشوران اين ملت اطلاق میگردید. اين واژه در منابع هندي اريه و در كتيبه هاي هخامنشي نيز اريه ناميده شده که امروزه آریا می نامیم.
پس از اين مهاجرت مردمان بود كه اهورامزدا به جمشيد خبر ميدهد كه بزودي توفاني سخت و زمستاني مرگ آور فرا خواهد رسيد به اندازه اي كه بلند ترين قله ها را با پست ترين و ژرف ترين دره ها هم سطح خواهد كرد، لذا از جمشيد خواسته ميشود تا ورVar يا پناهگاهي بنا كند در زير مين و همه وسايل زندگي را در آنجا مهيا سازد و از همه جانداران (آدميان، چارپايان، پرندگان و گياهان) بهترين ها را انتخاب نموده و بدانجا انتقال دهد تا نسل مخلوقات تباه نگردد.
از ور بنا شده جمشيد در منابع پهلوي تحت نام وريم يا وريمكرت Var yamkartيعني قلعه ساخته شده توسط جمشيد ياد شده است. از اين قلعه در منابع هندي نيز ياد شده و
يم پور Yamapuraيا قلعه جمشيد ناميده شده و در آنجا نيز مذكور است كه اين قلعه در جهان زيرين بنا شده است. منابع هندي جمشيد را پادشاه جنوب و فرمانرواي سرزمين مردگان ميدانند و در اوستا نيز مذكور است كه او انسانها را به سوي جنوب كوچاند و در كتاب روايت پهلوي نيز مذكور است كه جمشيد فرمانرواي برزخ يا ديار مردگان است.
جغرافیای ایرانویچ سرزمین مقدس زرتشیان کجاست

در اوستا زمانی که درباره ایرانویج سخن میرود، سخن از جایی است که بسیار سرد است و شاید هم بخاطر همین سرماست که ایرانیها از آنجا کوچ کرده اند.
درباره مکان ایرانویج دو دیدگاه مهم وجود دارد: برخی از دانشمندان ایرانشناس مانند دارمستتر گمان دارند که ایرانویج میبایستی در آذربایجان باشد و آن را در حدود قره باغ تعیین میکنند.
. گروهی از دانشمندان دیگرایران ویج را در آسیایمرکزی میدانند. این دانشمندان بر نوشتههای وندیداد تکیه میکنند که بنظر صحیح ترمیرسد چرا که وندیداد ابتدا ازایران ویج و سپس
از سغد،مرو،بلخ، نیسا و هراتنام میبرد.
بیشتر روایتهای سنتی مزدایی و عهد اسلامی، زادگاه زرتشت، »آذربایجان« دانسته شده و برهمین اساس ، ایرانویج نیز واقع در آذربایجان پنداشته شده است. اما به عقیده عده ای ریشه این اعتقاد که ایراویج همان آذربایجان است مربوط به زمانی است که این ناحیه از دوران سلوکیان تا عهد ساسانیان کانون و پایگاه زرتشتیگری بود.
اینکه در اوستا اشارات جغرافیایی زیادی دیده می شود و حتی نوعی جدول جغرافیایی نیز وجود دارد، اما تمام این اشارات به گونه ای است که نشان می دهد نویسندگان آنها تنها از نام این سرزمین ها آگاه بودند، ولی از اینکه آنها چگونه بودند یا کجا واقع شده بودند را نمی دانستند (بجز سرزمین های اطراف دریاچه هامون که استثنا هستند) و نیز این امر که این واژه تنها در قسمت اوستای متأخر ظاهر می شود
اما با توجه به اینکه این سرزمین با سرما شناخته شده و اینکه احتمالاً همین سرما می توانسته عامل مهاجرت مردمان آن باشد ایرانویچ را سرزمینهایی میان ولگا و دن، یا سرزمینهای حوزه علیای رود ینیسی دانسته اند. با توجه به روح ایرانی مطلب، احتمالاً منطقه آخر بیشتر میتواند با ایرانویچ مناسب باشد. در نوشته های پهلوی، بویژه بندهش، اشاراتی هست که برمی آید در عصر ساسانی ماوراءالنهر را با ایرانویچ برابر میدانستهاند و مهمترین رود این منطقه، جیحون، را وهرود، که همان ونگهودائیتی اوستایی است، میخوانده اند.
ظهور آریا ویج (ایران ویج) نخسیتن زادگاه ایرانیان در کتیبه ها
واژهی «آریا» در نوشتهها بهکاررفته، بهگونهای که داریوش بزرگ هخامنشی در نبشتههای نقش رستم و شوش، از خود چنین یاد کرده است :
«من داریوشم، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه سرزمینهای همه نژادها، شاه در این بوم (زمین) بزرگ پهناور، پسر ویشتاسپ هخامنشی، پارسی، پسر پارسی، آریا، آریایی، آریاچهر (:آریایینژاد).»
ایرانیان در سنگنبشتههای پهلوی ساسانی، خود را بدین نام و میهن خویش را «ایران» که در پهلوی اشکانی «آریان»، در ارمنی «eran» یا «ایرانشثر» (eransathr) و در فارسی «ایرانشهر» مینامیدند.
در اوستا «آریانه» هم به معنای قوم ایرانی و هم جای زندگی آنان بوده است و واژهی «آریان» نیز بهگونهی جمع آن بهکار بردهاند. در کتاب «پیامبران و شاهان»، «حمزه اصفهانی»، دانشمند سدهی چهارم مَهی (:هجری قمری) یکبار از کشور «آریان» یاد کرده و یکبار آریان را از هفت تیره بزرگ روی زمین بهشمار آورده است.
از روزگار هخامنشیان واژههای چندی که در بردارنده نام ایران است برجای مانده است، چنانکه نام پدر بزرگ داریوش، «آریامنه» بوده و در سنگنبشتهی بیستون واژهی «آریانا خشاثرام» (aryana khsharthram) به معنای سرزمین آریاییها بهکاررفته و واژهی «ائیریو شَیَنه» (airyo shayana) به معنای منزلگاه ایرانیان در فارسی باستان استفاده میشده است.
در روزگار اشکانیان و ساسانیان (دورهی زبان فارسی میانه) واژهی «آریانه» قدیم بهگونهی اِران (eran) در بین مردم گسترش یافت. این واژه معمولا همراه با «شَترا» (shatra) به معنای شهر و بهگونهی «اران شثر» بهکار میرفت که معنی آن ایرانشهر و مراد از آن کشور ایران است.
نام ایران بعد از حمله اعراب
غزنویان
شاهان غزنوی نیز مانند سامانیان به اندازهای تحت تأثیر ایران قرارگرفتند و به شجرهنامهسازی براساس شخصیتهای باستانی ایران تمایل انداختند که جوزجانی مینویسد که سبکتگین جزوِ ششمین نسل از فرزندان یزدگرد سوم است.
فرخی سیستانی در اشعارش، ایران را به عنوان واقعیتِ معاصرش میخواند. او سلطان محمود غزنوی را شاه ایران میخواند:
سَرِ شهریارانِ ایرانزمین
که ایران بدو گشت تازه جوان
و یا در بیتی دیگر، سلطان محمود را نیز شاه ایران میخواند:
ای برید شاه ایران، از کجا آیی چنین؟
نامهها بهرِ که داری؟ باز کن بگذار هین
فردوسی که شاهنامه را در بازهٔ زمانیای از روزگار سامانیان تا غزنویان نگاشتهاست، بیانِ زمانی را میکند که رستم فرخزاد (سردار ساسانی) میخواهد به جنگ با اعراب برود و نامهای برای برادرش مینویسد و در نامه به برادرش میگوید:
سَخُن هرچه گفتم به مادر بگوی
نبیند همانا مرا نیز روی
رهایی نیابم سرانجام ازین
خوشا بادِ نوشینِ ایرانزمین
سلجوقیان
کوشنامه و بهمننامه دو حماسهٔ نگاشتهشده در دوران سلجوقی هستند که به ترتیب، ۱۶۰بارو ۱۰۰بار نام ایران را گفتهاند و از ایران باستان به نیکی یادکردهاند.
اسفزاری در کتاب روضاتالجنات فی اوصاف مدینه هرات، خواجه نظامالملک را وزیر اعظم مملکت ایران خواندهاست.
نظامی گنجوی، شاهِ شروان را شاه ایران میداند:
خاصه ملکی چو شاه شروان
شروان چه که شهریان ایران
و همچنین در بخش ستایش کرپارسلانِ سلجوقی، سرزمینِ زمانش را ایران مینامد:
همه عالم تن است و ایران، دل
نیست گوینده زین قیاس خجل
چون که ایران دل زمین باشد
دل ز تن بِه بود یقین باشد
عصر سلجوقیان بی تردید یکی از ادوار درخشان تاریخ ادبیات فارسی در ایران بزرگ محسوب میشود. شعر فارسی در قالب های قصیده، مثنوی، و رباعی با مضامین ،حکمی عرفانی ستایشی رزمی و بزمی در عالی ترین سطح هویدا شد. شاعرانی که غالباً از علم و حکمت مایه فراوان داشتند، چون ناصر خسرو قبادیانی، معزی نیشابوری، انوری ابیوردی، خاقانی شروانی و نظامی گنجوی از جمله نام آورانی بودند که در قلمرو سلجوقیان آثار بسیار ارزشمندی به نظم فارسی خلق کردند. همچنین سلجوقیان زبان فارسی را در نواحی خارج از فلات ایران از جمله آناتولی نیز رواج دادند.
طغرل سلجوقی اولین فرمانروای دنیوی در تمام ایران پس از سقوط سلسله ملی ساسانی گردید. سندی که در سال ۴۵۴ ق / ۱۰۶۲م از دیوان رسایل طغرل صادر شد از او به عنوان «شاهنشاه» به رسم خسروان ایران باستان یاد می کند و همچنین تاج خسروی بر سر میگذارد.
کمال الدین حلمی در مورد تأثیر سلجوقیان در رواج اصول هنر ایرانی در سرزمین های دیگر نوشته است:
سلاجقه اصول هنر ایرانی را گسترش دادند به طوری که این اصول در سرزمینهای شام و آسیای صغیر بلکه در مصر و شمال آفریقا خود را نشان دادند.
معزی نیشابوری ملک الشعرای دربار سلطان ملکشاه سلجوقی در وصف سلاجقه چنین می سراید:
دیده گردون ندید از دوده سلجوقیان
رو مبارک تر به «ایرانشهر» شاه و شهریار
نام پادشاهان سلجوقی در اواخر حکومت

بنا بر کتاب تاریخ اسلام پژوهش دانشگاه کیمبریج برای نخستین بار سلجوقیان بودند که به فرهنگ ملت ایران اهمیت و اعتباری بالاتر از سطح ملی دادند. این کیفیت به تدریج در نام هایی که افراد این سلسله ترک برای خود انتخاب می کردند آشکار شد. سلجوقیان به خصوص سلجوقیان روم نام های قهرمانان داستانی ایران را بر خود می نهادند مانند کیخسرو کیقباد و کیکاووس. سلجوقیان موفق شدند یکپارچگی سرزمین ایران را که از گستره ای بسیار وسیع برخوردار بود و نیز قدرت مرکزی حکومت ایران دوره ساسانیان را باز آفرینی کند.
آققویونلو و قراقویونلو
شاهان این دو سلسله نیز بارها در نامههایی که با عثمانیان و ترکمانان و… داشتهاند، شاه ایران خواندهشدهاند. عباراتی مانند ملک الملوک الایرانیه، سلطان سلاطین ایران و حاکم ذوالاقتدار ایران، عباراتی هستند که با آنان معرفیشدهاند
صفویان
دو سده پس از ملوکالطوایفی ناشی از فروپاشی ایلخانان دوباره در دوران صفوی، بیشتر سرزمینهای شاهنشاهی ساسانی سابق مجدداً یکپارچگی سیاسی خود را بازیافتند و خود را «شاهنشاه ایران» خواندند. از این عنوان توسط عثمانیان و گورکانیان نیز برای اشاره به فرمانروایان ایرانی استفاده میشد
شاهنامه طهماسبی یا شاهنامه شاهطهماسب نسخهای گرانبها از شاهنامه فردوسی متلق به سده ۱۰ (قمری) است.
شاهنامه شاهطهماسب شامل ۲۵۸ صفحه نگارگری از افسانهها، اساطیر و داستانهای شاهنامه است که از افسانهها، اساطیر و داستانهای شاهنامه است که با منظومه حماسی در یک هزار و ۲۰۰ صفحه و توسط برجستهترین نقاشان و خوشنویسان عهد صفوی و به خط نستعلیق تهیه شدهاست. قیمت یک برگ نگارگری این اثر ۱۳٫۸ میلیون دلار (سال ۲۰۱۹) است و در جمع ده متن هنری گرانقیمت جهان قرار دارد.
تاریخ آغاز شاهنامه طهماسبی به دوره سلطنت شاه شاه اسماعیل اول، مؤسس دودمان صفوی، احتمالاً به سال ۹۲۸ هـ. ق - یعنی دو سال قبل از فوت شاه اسماعیل صفوی - باز میگردد.
علاقه شاه طهماسب به شاهنامه رو میتوان به نا مگذاری فرزندانش با اسطوره های شاهنامه متوجه شد( طهماسب -ارجاسب-سام و بهرام پسران شاه اسماعیل صفوی)
اشعار صفویه
میرسنجر کاشانی میسُراید:
به آهنگ ایران نوایی بزن
نوای وطن آشنایی بزن
اشرف خراسانی میسراید:
اشرف از کشور ایران نَکَنی دل که نهال
چون ز جا کنده شد از نشو و نما میافتند
صلایی اسفراینی میسراید:
عطای هند و لقایش به یکدگر هشتم
خدا نسیب کند سیر کشور ایران
و اشعار فراوانِ دیگر…
..
در مدیحههای درباری، شاهعباس با عباراتِ «اعلی فرمانروای ایران و شاهنشاه زمان استفاده میشده است.
افشاریه
با آغاز پادشاهی نادرشاه افشار، وی بنابر رسوم رایج برتختنشینی، اقدام به ضرب سکههای «جلوس شاهی» خودش کرد. سکههایی که به این منظور شدند، عبارت «سکه بر زر کرد نام سلطنت را در جهان نادر ایران زمین و خسرو گیتی ستان» را بر خود داشتند. این سکهها اگرچه بهمناسبت آغاز پادشاهی نادر ضرب شدند، ولی ضرب آنها تا دومین سال حکومت وی نیز ادامه یافت
سکه های ضرب شده زمان نادرشاه با اسم ایران : سکه بر زر کرد نام سلطنت را در جهان / نادر ایران زمین و خسرو گیتی ستان

معاصر
در دوران قاجار اصطلاحاتی مانند «ممالک محروسه ایران»، نیز وجود داشتند.
هشت نامهٔ دست اول از عباسمیرزا و وزیر او پیرامون جنگهای ایران و روسیه وجود دارد که در آنها، از عبارت ایران و مملکت ایران برای نامیدن کشور بهرهرفتهاست. واژهٔ ایران در عهدنامه گلستان هم برای نامیدنِ کشور به کار رفتهاست.
در نامههای به جا مانده از ستارخان نیز واژهٔ ایران برای نامیدن کشور به کار رفتهاست.
مظفرالدینشاه در صدای ضبطشدهاش، خطاب به اتابک اعظم میگوید: «این خدماتی که به من میکنید و به مملکت ایران میکنید، البته خداوند او را بیعوض نخواهد گذاشت.
.