برایت بگویم سرنوشت عشقمان چه می شود؟
مثل همه عاشق و معشوق های این دوره ماهم احتمالا از مد جا نمانیم و روزی به ته ماجرا برسیم.
اگر خیلی هنرمند و احساساتی باشیم شاید چند روزی کنج دل و ته گلویمان را بغض بگیرد و سپس خیلی آرام فاز فراموشی را آغاز میکنیم و خیلی چیزها را از یاد میبریم.
من احتمالا در آخر به حرف پدر و مادرم برسم ((گوربابای عشق))
و بروم خانه اقدس خانم همسایه جهت امر خیر آخر از هر انگشت دخترش هزاران هنر می بارد !!
و تو هم به جای پسر بچه ای کوچک و بازیگوش مردی پخته و کمی ثروتمند را انتخاب کنی.
بی حوصله، اخمو و بی اعتنا هم بود بازهم مهم نیست
مرد را چه به خنده و شوخی !!!
من سعی میکنم خانه ای بخرم و به تعداد بچه هایم به فکر تعداد اتاق خواب برای خانه ام باشم
و با تمرکز روی کار، آیندشان را تضمین کنم
تو هم احتمالا آن موقع در پشت ویترین مغازه ها دنبال لباس ترگل برگل برای کودکانت هستی تا مانند خودت خوش پوش بار بیایند
و همه فکر و ذهنت تربیت درست آن ها باشد
و اصلا یادت نباشد روزی منی بود و من یادم نباشد که تو بودی
و چه قول هایی به هم دادیم...
روزی دخترت می گوید که می خواهد با دوستانش به گیلان برود و تو ناگهان یاد آن میفتی که من، عاشق گیلان بودم و قرار بود روزی دوتایی به گیلان سفر کنیم چند ثانیه خیره به جایی فکر میکنی و سپس به خودت می آیی حواست به او جمع می شود و اگر آن روزها هنوز نصیحت کردن مد باشد نصیحتش میکنی که آرام برانند و مواظب خودشان باشند
احتمالا با پسرم کلی رفیق باشم و به من بگوید که کسی را برای اولین بار دوست دارد و من یاد تو بیفتم اما احتمالا سر به سرش بگذارم و حواسم را از تو پرت کنم میگویم الان کجاست عکسش را نداری ببینم پسرم می گوید الان با دوستانش در مسافرت هستند در استان مورد علاقه تو گیلان و عکسش را به من نشان دهد و من دختری را در عکس ببینم که کاملا شبیه آن روزهای توست و دیگر هیچ چیز از حرف های پسرم نفهمم فقط بین حرف هایش بشنوم که به هم قول دادیم روزی دوتایی به گیلان سفر کنیم.