طرفداری| به تلخترین روزهای فوتبال مارادونا رسیدیم. دیگو که طی دو دوره پیاپی جام جهانی به فینال رسیده و ستاره مسابقات بود، در 1994 بعد از پشت سر گذاشتن دورانی پر از نفرت در ایتالیا و آماده سازی سنگین، خود را به جام جهانی 1994 آمریکا رسانده بود. او چندین هفته قبل از تورنمنت، خود را در اقامتگاه یکی روستای یکی از دوستانش در آمریکا حبس کرده بود و سخت تمرین میکرد تا به فرم بدنی مورد نظرش برای حضور در جام جهانی برسد، ولی این بار قرار نبود روی خوش فوتبال را به خود ببیند:
درد و رنج؛ آمریکای 94
حقیقت، تنها حقیقت، در مورد جامجهانی 94 این است که تمریندهنده شخصیام، دنیل کرینی، اشتباهی مرتکب شد و من تاوانش را دادم. این تنها حقیقت است. هیچکس وعدهای به من نداده بود. بعضیها ادعا کردند فیفا دستم را باز گذاشته بود تا هر کاری که دلم میخواهد بکنم، ولی آنها در ادامه با آن تست دوپینگ، به من خیانت کردند. دروغ است.
تنها چیزی که بعد از همه آن اتفاقات، از گروندونا [رئیس وقت کنفدراسیون فوتبال آمریکای جنوبی] خواستم این بود که در نظر داشته باشند من دنبال سواستفاده نبودهام و اینکه اجازه دهند آخرین جامجهانیام را به پایان برسانم. آنها همان رفتاری را با من کردند که با کالدره اسپانیایی در 1986 کرده بودند. به گروندونا التماس کردم، ولی راهی نبود. محرومیتی یک سال و نیمه تقدیمم کردند. یک سال و نیم برای مصرف ندانسته اِفدرین[1]؛ دقیقا همان مادهای که بازیکنان بیسبال، بسکتبال و فوتبال آمریکایی همیشه در ایالاتمتحده مصرف میکنند. با روح و قلبم بازی میکردم. تمام دنیای فوتبال میدانستند که اِفدرین عملکرد کسی را بهتر نمیکند.
پاکتر از هر زمانی به جامجهانی رفته بودم. میدانستم آخرین شانسم است تا به دخترانم بگویم من یک فوتبالیستم و اگر هیچوقت بازیام را ندیدهاید، اینجا تماشایم کنید. با وجود این که بعضی کلهپوکها ادعاهای دیگری کرده اند، این تنها علتی است که گُلم مقابل یونان را به آن شکل جشن گرفتم. برای گرفتن انتقام و سر دادن فریاد شادی بر سر دنیا، نیازی به مواد نداشتم. برای همین است که گریه کردم و به گریه ادامه میدهم. ما قهرمان جهان بودیم و آنها رویای تکرار دوباره آن را از ما گرفته بودند.
هیچوقت عصر 25 ژوئن 1994 را فراموش نمیکنم. هیچوقت. حس کردم بازی فوقالعادهای مقابل نیجریه داشتم. خوشحال بودم. پرستار برای بردنم تا کنار زمین آمد، چون هنوز مشغول خوشحالی با جمعیت بودم. به هیچچیز هم شک نکردم، چرا باید وقتی پاکِ پاک بودم، چنین فکری میکردم؟ تنها چیزی که یادم میآید این است که به کلودیا نگاه کردم واشاره کردم که «این دختره دیگه کیه؟» ولی بیشتر یک اشاره بین خودمان بود، چون پیش یک زن بودم. همین. آرام بودم، چون پیشتر، قبل و حین جامجهانی، تست دوپینگ داده بودم و نتیجه همیشه منفی بود. چیزی مصرف نکرده بودم. هیچچیز. خودداری کامل کرده بودم؛ حتی از آن مواد مخدر شیطانی که باعث کندی آدم میشود هم استفاده نکرده بودم. برای همین است که در حالی که همچنان شادی میکردم، با آن پرستار تُپل کوچک، بیرون رفتم. در غیراین صورت، چرا باید آن دقایق میخندیدم؟
هر کدام از خبرنگارانی که بعد از تست مرا دیدند میتوانند شهادت دهند که بعد از تست هم شادمان بودم. کسی که خبر داشت گند زده، نمیتوانست به خوشحالی آن روز من باشد. سه روز بعد در کالج بابسون، برای چند ساعت استراحتی که باسیله اجازهاش را داده بود، به همراه دوستانم مشغول تفریح بودیم. مثل تمام روزهای آن تورنمنت، روز گرمی بود، ولی اذیت نمیشدیم. مثل بچهها شاد بودیم. از هر دری با کلودیا، گویکوچئا و همسرش، آنا لارا، صحبت میکردیم. پدرم هم آنجا بود. به یک باره سروکله مارکوس با چهرهای درهم پیدا شد. از خودم پرسیدم چه کسی مرده است. گفت میخواهد حرف بزند و مرا از بقیه گروه جدا کرد.
دستش را رویشانهام گذاشت و خبر را به من داد: «ببین دیگو، تست دوپینگات جلوی نیجریه مثبت اعلام شده، ولی نگران نباش. مدیرای فدراسیون خیلی خوب مشغول حل مشکل هستن.»
جمله آخر را اصلا نشنیدم. برگشتم و دنبال کلودیا گشتم. نمیتوانستم تشخیصش دهم، چون چشمانم پر از اشک شده بود. با صدای بریده بریده به او گفتم: «داریم از جامجهانی میریم.»
آنجا بود که مثل بچهها زیر گریه زدم. با دستانی که دور بازوهای هم بود، از آنجا دور شدیم و به سمت اتاق 127 من رفتیم. وقتی رسیدیم، منفجر شدم. به دیوارها مشت میزدم و فریاد میکشیدم: «پدرم دراومد. میشنوین؟ عین سگ جون کندم. هیچوقت این همه برای چیزی عرق نریخته بودم.»
در همین باره بخوانید:
درد و رنج؛ آمریکای 94/ ادامه
بعدازظهر آن روز برای وارسی ورزشگاه کاتن بول، کاری که همیشه روز قبل از بازی در جامجهانی انجام میشود، راهی استادیوم شدیم. قدم به چمن گذاشتم، ولی آنجا نبودم. خیلی خوب میدانستم روز بعد قرار نیست آنجا باشم. همه همتیمیهایم داستان را نمیدانستند و بعضیهایشان از اینکه چرا نسبت به معمول، ساکتتر هستم، تعجب کرده بودند. حتی توپ را هم لمس نکردم و روپایی نزدم. به سمت دروازه رفتم و با گرفتن تور دروازه، مثل یک زندانی همان جا ایستادم.
وقتی آماده ترک ورزشگاه شدم، جنبوجوشی بین خبرنگاران حاضر در سکوها حس کردم. واضح بود که خبردار شده بودند. دیدم خولیو گرندونا از درون زمین به سمتشان میرود و قدمهایم را تندتر کردم. شنیدم که فریاد میزنند: «دیگو، فقط یه سوال. مارادونا، بیااینجا لطفا!» سرم را برنگرداندم. فقط دستم را بلند کردم و به سمتشان تکان دادم. خداحافظی کردم. این کاری بود که کردم. وقتی از زمین خارج شده بودم و نزدیک بود در تونل ورزشگاه دوباره کنترل خودم را از دست دهم، برگشتم و دیدم 2 هزار میکروفون به سمت گروندونا گرفته شده اند و دوربینها رویش فوکوس کرده اند. فرانچی گفته بود مسئولان در حال حل مساله هستند. عرق سردی در بدنم حس کردم و لرزیدم.
آن شب لابی هتل خود جهنم بود. تا آن موقع دیگر همه خبردار شده بودند. اول همه فکر میکردند مربوط به سرخیو وازکز است که آن روز در کنار من تست دوپینگ داده بود، چون مصدوم بود و دارو مصرف میکرد. در ادامه اما همه فهمیدند سوژه خبر من هستم.
مسئولان همچنان در حال مذاکره بودند، ولی در پایان روز و در حالی که داشت خوابم میبرد، مارکوس آمد و خبر داد: «همهچیز تمومه، دیگو. تست مجدد هم مثبت شده.» فدراسیون تصمیم گرفت نامم را از لیست تیمملی خارج کند. دیگر ربطی به تیمملی نداشتم.
تنها بودم. تنهای تنها. فریاد زدم: «کمک کنین. لطفا، کمکم کنین. میترسم کار احمقانهای کنم. لطفا کمکم کنین.» بعضی بازیکنان به اتاقم آمدند، اما کاری از دستشان برنمیآمد و حرفی هم نمیتوانستند بزنند. فقط میخواستم زار بزنم، چون فردا باید با تمام دنیا روبرو میشدم و نمیخواستم آن موقع گریه کنم. به کلودیا قول داده بودم و نمیخواستم زیر آن بزنم.
وقتی بالاخره صبح شد، یک لحظه هم خواب به چشمم نیامده بود. فرانچی و سینیورینی تمام شب را با من سپری کرده بودند. فردا موقع بازی، همه راهی ورزشگاه شدند، اما من نه. من ماندم. میخواستم همهچیز را برای مردم آرژانتین توضیح دهم. آدرین پائنزا از کانال 13 با یک گروه فیلمبرداری آنجا بود. وقتی آنها مشغول آمادهسازی بودند، به اتاق فرانچی رفتم و روی تختی کنار پنجره نشستم. از فرانچی، سینیورینی و کارماندو خواستم اگر میخواهند پشت من بنشینند. نفس عمیقی کشیدم، گلویم را صاف کردم و گفتم آمادهام. حرفهایی هم که زدم در میتواند در تنها یک جمله خلاصه شود: مطمئنم امروز پاهایم را بریدند.
حقیقت این است که اصلا حال و حوصله حرف زدن نداشتم، ولی فکر کردم مردم باید بدانند. فکر کردم اگر حرفهایم را بشنوند، شاید درکم کنند. از طرف دیگر، نمیخواستم تنها یک طرف ماجرا را بدانند. در لبه تخت نشستم وآماده روبرویی با دوربین شدم. قبل از آن، تلفنی دوباره با کلودیا صحبت کرده بودم و قول داده بودم گریه نکنم و نگذارم مثل ایتالیای 90 لذت ببرند، ولی کنترلش سخت بود.
با تکرار حرفهایی که چند دقیقه قبل از مصاحبه به مارکوس زده بودم، شروع کردم. اینکه میخواستم بدوم، تمرین کنم. اینکه میخواستم پرواز کنم. اینکه خیلی خوب برای جامجهانی آماده شده بودم. خیلی خوب. هیچوقت آن طور نبودم. اینکه آنها دقیقا زمانی که دوباره میخواستم طلوع کنم، با سنگ بر سرم زدند. علاوه بر این، یادم میآید گفتم وقتی مواد مصرف کرده بودم، پیش قاضی رفتم و به آن اعتراف کردم و جریمهاش را هم دادم. دو سال خیلی سخت هم داشتم که هر 3 یا 4 ماه، قاضی زنگ میزد تا نمونه خون یا ادرار بگیرد. گفتم این را ولی درک نمیکنم. درک نمیکردم، چون هیچ بهانهای دستشان نداده بودم. فکر میکردم عدالت، منصف باشد، ولی در مورد مناشتباه کرده بودند.
چندین و چند بار قسم خوردم که هیچ ماده نیروزایی مصرف نکردهام. برای بازی یا بیشتر دویدن، مواد نزده بودم. به جان دخترانم قسم خوردم و هنوز هم قسم میخورم. اگر دست به مواد میزدم، چرا باید آن طور که گفتم تمرین میکردم؟ فقط میخواستم هواداران بدانند به خاطر مواد آن طور ندویده بودم و برای قلبم و پیراهن آرژانتین بود. همین. یادم میآید وقتی این را گفتم، اشکم سرازیر شد. خرد شدم. به کلودیا قول داده بودم این کار را نکنم، ولی دیگر نتوانستم خودم را نگه دارم.
در آن لحظات حتی به دنبال انتقام هم نبودم. پاهایم بریده و روحم نابود شده بود. فکر میکردم تاوان آن داستان ایتالیا و آن پنالتی را با شکست مقابل آلمان داده باشم، ولی به نظر میرسید فیفا خون بیشتری از من میخواست. درد و رنجم برایشان کافی نبود. بیشتر و بیشتر میخواستند.
فهمیدم مصاحبهام همزمان با خواندن سرود ملی آرژانتین از سوی بازیکنان در ورزشگاه، پخش شده است. نمیدانم. تماشایش نکردم و هیچوقت هم جرات دیدنش را ندارم. هیچوقت! فکر نمیکنم بتوانم تحملش کنم. آن موقع به اندازه کافی زجر کشیدم. حتی امروز هم نمیدانم چطور از پس آن برآمدم.
برای تماشای بازی به آن یکی اتاق رفتم و چند نفر از خبرنگاران آشنا را هم دعوت کردم؛ به استادیوم نرفته بودند و مانده بودند تا ببینند من چه میکنم. سینیورینی و کارماندو هم آنجا بودند. فرانچی این طرف و آن طرف میدوید تا ببینند کاری میشود کرد یا نه. چه کار میشد کرد؟ چه غلطی میتوانستیم بکنیم؟
روی زمین نشستم و به لبه تخت تکیه دادم. تلویزیون کمتر از یک متر آن طرفتر بود. بازی شروع شد. حتی یک بار هم داد نزدم و تکان نخوردم. من نبودم که بازی را تماشا میکردم. پیراهنم آنجا در زمین بود و باید آنجا میبودم. پرچم من هم آنجا بود؛ همان که دخترانم هدیه داده بودند و من با تمام قلبم، آن را به کانی دادم.
خاطراتم از آن دیدار مقابل بلغارستان، حرفهایی است که از ردوندو شنیدم. وقتی به دالمیتا، که خیلی سوال میپرسید، گفتم چه گفته است، هر دویمان شروع به گریه کردیم. ردوندو بعد از بازی بااشک در چشمانش، گفت: «دنبالت میگشتم. تو زمین دنبالت میگشتم. تمام مدت بازی دنبالت میگشتم و پیدات نمیکردم.» خب، تیمی شده بودیم که همدیگر را با چشمان بسته هم پیدا میکردیم: به دیگو پاس بده، توپ را به دقیقترین شکل پس میدهد، به بالبو، به باتی، به ردوندو، به سیمئونه. همه همین حس را در بازیها داشتیم. طوری بازی میکردیم که انگار مشغول تمرینیم.
فقط 25 دقیقه دوام آوردم. بهانهتراشی کردم و به اتاقم رفتم. تا وقتی فرانچی و بچهها برگشتند، همان جا ماندم. فقط میخواستم از آنجا بیرون بروم. پروازی در ساعت 5 صبح به سمت بوستون گرفتم تا برای دیدن کلودیا و دخترها بروم. آن موقع دخترانم هیچچیز نمیفهمیدند. به کلودیا زنگ زدم و احوالشان را پرسیدم. گفت سوالاتی پرسیده اند و گفته است دارویی خوردهام که نتوانستم بازی کنم. راه نفسم بسته شد و قطع کردم. میخواستم خودم را حلق آویز کنم یا رگم را بزنم. بیشتر از هر زمانی حس تنهایی میکردم.
رفتار رودرروی خولیو گرندونا فوقالعاده بود، ولی بعدا حس کردم نمیتواند طوری که انتظار دارم از من دفاع کند. اول اینکه اتفاقی که آنجا رخ داده بود، ربطی به کوکائین نداشت. دوم هماینکه اشتباه ناخواستهای از کرینی سر زده بود. مکملهایی که در آرژانتین مصرف میکردم، تمام شده بود و آنها مقداری از آنجا درآمریکا خریده بودند. همان محصول بود، اما نمونه آمریکایی حاوی درصدی اِفدرین هم بود. کرینی به جای ریپد فست، ریپد فئول گرفته بود که خیلی شبیه به هم بودند. هر دو ریپد خوانده میشدند، ولی ریپد فئول، مزخرف دیگری هم داشت که تولید اِفدرین میکرد. فقط کمی! دکتر لنتینی چندین آزمایش در بوئنسآیرس انجام داد و او بود که فهمید آن محصول میتواند باعث پدیدار شدن ماده کشف شده در سیستم خونیام شده باشد.
به ادواردو دهلوکا، عضو آرژانتینی کنفدراسیون فوتبال آمریکای جنوبی، هم اعتماد داشتم. باور داشتم او میتوانست مرا نجات دهد، چون این را در فرصت صحبتی که داشتیم، به من گفت. فقط باید متقاعد میشدند نمیخواستم بهرهای از آن ماده ببرم. آنجا بود که التماس کردم. به خاطر دخترانم از او خواستم کاری بکند، ولی چه کار میتوانید بکنید. آن آدمها، قدرتمندتر بودند. آنهایی که روی قدرت بودند، هیچوقت این را از من نمیپذیرفتند، چون کثیف بودند و تا گردن در لجن فرو رفته بودند و پولشان را از خون درمیآوردند. چون کاری که با من کردند، مصداق نان درآوردن از خون دیگران بود. همانطور که رویای یک مرد 34 ساله که برای رسیدن به آنجا جان کنده بود و آماده و سالم بود را گرفتند، اشتیاق و رویای یک ملت را هم دزدیدند. به مخیله چه کسی ممکن بود خطور کند که من به جای کوکائین، سراغ اِفدرین بروم؟ چه کسی؟ آن بازی مقابل نیجریه را خسته و بیرمق به پایان رساندم. به کوکو گفته بودم تعویضم کند، ولی مخالفت کرده بود و خواسته بود ادامه دهم. نفس عمیقی کشیده بودم. قدرت نداشتهای یافته و ادامه داده بودم، ولی به جان دخترانم قسم میخورم میخواستم بیرون بیایم.
اگر هم گفتم پاهایم را بریده اند، به خاطر آن بود که این دفعه، خیلی چیزها را به ریسک سپرده بودم. میخواستم مردم آرژانتین یک بار برای همیشه به تیمملی همراه با مارادونا افتخار کنند. خیلی زحمت کشیده بودم. خودم را در مزرعه دون آنخل در لا پامپا حبس کرده بودم. از 89 کیلو به 76 کیلو رسیده بودم. بارها و بارها از خدا خواسته بودم همهچیز خوب پیش برود. شاید خدا نقشی در داستان نداشت یا به چیز دیگری فکر میکرد. شاید هم مشغول کار دیگری بود، وگرنه کاری میکرد که بلاتر، هاولانژ، یوهانسون و همه آن دایناسورها مرا ببخشند. اصرار کردم که به کوکائین برنگشتهام. از بازی جوانمردانه صحبت میکردند، ولی انسانیت را فراموش کرده بودند. هیچچیز برای بهتر شدن مصرف نکرده بودم. هیچچیز. فکر نمیکنم این بزرگترین افتضاح زندگیام بوده باشد. بین آنها هست، ولیاشتباه کس دیگری بود. به خاطر گرفتن اِفدرین از شخصی دیگر، از جامجهانی کنار گذاشته شدم. افدرین هم قانونی است یا شاید باید اینطور باشد.
علاوه بر این، هیچوقت هیچچیز را مخفی نکردم. از همان اول در مورد همهچیز صادق بودم. در آمریکا حتی اُ جِی سیمپسون[2] هم علیهام بود. همه علیهام بودند. تنها کسانی که از من حمایت کردند، کوکو باسیله و بازیکنان بودند، نه هیچکس دیگر.
در پایان هیچچیز واضح نبود و هنوز هم سوالات بسیاری وجود دارد. شاید به مبارزه ادامه دهم، چون هیچوقت دیر نیست. مثلا تست مواد در ایتالیا. اینکه الان مشغول بررسی آزمایشگاهی هستند که آن موقع تستها را انجام میداد، هستند، حس خوبی به من میدهد. امید در وجودم پیدا میشود.
دوست دارم به تمام شواهد و مدارک دست پیدا کنم. یک روز این کار را میکنم و بعد سراغ فیفا میروم. شاید 60 ساله باشم، ولی میروم و در را میشکنم و حقیقت را میفهمم.
[1] بازیکن فوتبال آمریکایی و هنرپیشه اهل ایالات متحده آمریکا است که در سال ۱۹۹۴ متهم به قتل عمد همسر سابق خود، نیکول سیمپسون، و مردی به نام ران گلدمن شد، اما در دادگاه تبرئه شد. دادگاه او جی رکورددار پوشش خبری در آمریکا بود و توسط بسیاری از صاحبنظران، لقب «محاکمه قرن» گرفت. وی در سال ۲۰۰۸ به علت سرقت مسلحانه دستگیر و محاکمه شد و به ۳۳ سال زندان با امکان آزادی مشروط پس از گذشت حداقل ۹ سال محکوم شد. وی سرانجام در ۱ اکتبر ۲۰۱۷ پس از تحمل ۹ سال حبس، از زندان آزاد شد.
[2] ورزشکاران به منظور اهداف گوناگون از اِفدرین (Ephedrine) بهره میگیرند. این دارو با سوزاندن کالریهای زاید در بدن وایجاد گرمای قابل توجه، فرایند چربی سوزی را به خوبی تشدید میکند. اِفدرین به طور غیرمستقیم وارد عمل شده و با افزایشترشح طبیعی نوراپی نفرین، این عمل را انجام میدهد. افدرین باعث انبساط ریهها میشود و به عنوان دارو برای درمان آسم و سرماخوردگی هم مورد استفاده قرار میگیرد و همچنین به عنوان ضد حساسیت هم تجویز میشود. این دارو به دلیل افزایش کاذب توان و عوارض جانبی ناگواری که دارد، دقیقا یک ماه قبل از شروع جام جهانی 1994، توسط کمیته ضد دوپینگ فیفا به عنوان ماده ممنوعه شناخته شد و علتش هم افزایش اکسیژنرسانی به خون معرفی شد.