به نام خدا
.
مقدمه:زمستان فصل زیبایی است ، در اصل تمامی فصول
زیبا هستند و اگر در این شعر به این فصل از جانب
شخصیت شعر (درخت) توهینی صورت گرفته
صرفاً برای به وجود آوردن یک فضای داستانی است
که در آن زمستان فردی ستمگر است و پاییز هم
مامور اوست و عشاق را از یکدیگر جدا می کند.
امیدوارم به دوستداران این فصل بر نخوره
.
قالب:مثنوی
.
به آن دی گفت پیری دل شکسته
که ای تاری که بر هر سو نشسته
.
تو را مردم چو یک رویا ببینند
جمالِ دهر و این دنیا ببینند
.
تو را دشنام دادم من به سختی
تو دشمن گشتهای با هر درختی
.
منم آن خوش درختِ شاد بودم
حریفِ¹ برگِ سبز و باد بودم
(۱:حریف در گذشته به معنای دوست و همدم بوده
در این مصراع در اول از واژه «رفیقِ» استفاده شده بود
اما به علت اینکه این واژه بیشتر مربوط به ادبیات
عامیانه است و چندان در شعر جایز نیست ، با واژه
حریف جایگزین شد)
.
بهاران آمد و برگی به همراه²
که زیبا بود همچون قرصِ این ماه
(۲: حذف فعل آمد به قرینه لفظی)
.
دلم ناگه بشد آگه حضورش
به پایین آمد از کبر و غرورش
.
به خود دل گفت باید خواب باشم
و یا در رودْ من غرقاب باشم
.
که برگی این چنین بر خویش دارم
ز نعمت ها چرا من بیش دارم ؟
.
ز او آرام گشتم رام بودم
ولی افسوس من بس خام بودم
.
بهاران رفت و تابستان بیامد
حرارت سوی تاکستان بیامد
.
چو تابستان گذشتن کرد ای وای
که پاییزی بیامد برگ بی نای³
(حذف فعل اسنادی شد به قرینه معنایی)
.
به زودی برگ شد چون فردِ پیری
به ضعف آمد چو یک طفلِ صغیری
.
به آن پاییز گفتم برگِ بی زور
چه کاری کرده این سان می کنی جور⁴
(به قافیه این مصراع انتقاد وارد است)
.
به ناگه گفت بر من ای تو نادان
که فرمان دارم از سویِ زمستان
.
بباید گیرم از برگِ تو هم جان
که خواهد آمد آن دی سانِ یک خان
.
شنیدم آن سخن در ناامیدی
که ناگه آمدم⁵ بادِ شدیدی
(بر من آمد)
.
بدیدم برگ را از من جدا شد
برفت و در مسیرِ جان فدا شد
.
به پایِ مردمان می گشت او خُرد
که بادی آمد و هر قطعه را برُد
.
تو را نفرین کنم من ای زمستان
که فاقد گشتهای از خیر و احسان
.
زمستان فصلِ مرگِ عشقِ ما بود
زمستان دشمنِ ارض و سما⁶ بود
(۶:در فارسی واژه سماء بدون همزه کاربرد دارد)