شخصیت های قسمت قبلی همه هستن
شخصیت هایی جدیدی هم در ادامه اضافه میشن :)
|
تلویزیون روشن است، تصاویر گلیچ میشوند، و صدای نویان ناگهان جای مجری اخبار را میگیرد. او با اعتمادبهنفس اعلام میکند:
"سلام، شهر من! پروژه آواتار از امروز آغاز میشود. به زودی چهره همهچیز تغییر خواهد کرد. خودتان را آماده کنید... یا آماده تبخیر شوید.""شما دو انتخاب دارید: یا تسلیم شوید و به عصر طلایی جدید ما بپیوندید... یا تماشاگر فروپاشی شهر و زندگیتان باشید. شمارش معکوس از همین حالا آغاز میشود!
سپس تلویزیون خاموش میشود و استارک با عصبانیت میگوید: "ریدم نویان! مگه تو از ما نبودی؟"
پروژه آواتار توسط یک شرکت مخفی و قدرتمند راهاندازی شده که هدفش ساختن "انسانهای دیجیتال برای کنترل دنیای واقعی بوده.
این انسانها یا آواتارها بهظاهر عادی بهنظر میان، ولی درواقع توسط الگوریتمهای پیشرفته هوش مصنوعی هدایت میشن.
ایده اصلی پروژه اینه که آواتارها بتونن در موقعیتهای استراتژیک مثل سیاست، موسیقی و فرهنگ نفوذ کنن و آرامآرام ذهن مردم رو بهسمت اهداف شرکت تغییر بدن.
تیم در حال بازیابی خودش از حوادث قسمت قبل، سعی میکنه خط فکری نویان رو بفهمه. حسن :
میتونیم از بارسالند استفاده کنین تا به نویان برسیم با یه کنسرت مضخرف
دانیال: من حاظرم بمیرم ولی حسن نره اون بالا اهنگ بخونه
استارک: زنیکه نویان میخواد همه مارو بکشه تو گیر دادی به صدا بارسالند:|
نویان پیام عمومیای به تمام شهر میفرسته که شامل اولتیماتومیه:
> "یا به پروژه آواتار بپیوندید و بخشی از آینده بشید، یا به گذشته غیرمنطقیتون چسبیده بمونید و تبخیر بشید."
این پیام، وحشت بزرگی در بین مردم ایجاد میکنه و تیم متوجه میشه که زمان زیادی برای مقابله ندارن.
تیم سرنخهایی پیدا میکنه که نقشه نویان توی یک سرور واقع در مرکز تجاری قدیمی شهر پنهانه. اونها تصمیم میگیرن نقشهی نفوذ اجرا کنن.
گروه به مرکز تجاری میرسه و آروم آروم قلاب میگیرن تا برن بالا که یهو گوشی دانیال زنگ میخوره روی گوشیش اسم میترا نوشته شده استارک میگه تو کی دوس دختر دار شدی به ما نگفتی
مبارکه :)
حسن بارسالند میگه دوس دخترش نیست
عمه اش اسمش میتراعه:|
حسن : ریدم عمه اتو میترا جون سیو کردی :|
دانیال : باو شما ها چقدر مریضین عمه ام ۱۷ سالشه قرار بود برم تو درس هام کمک ام کنه اما الان دارم از دیوار یه مرکز امنیتی بالا میرم :|
امیر مونالیزا در رو باز میکنه و همه میرن تو
حسن میره بالا و شروع میکنه به خوندن چندتا اهنگ اما یهو استارک میاد و میخوابونه زیر گوش حسن بارسالند:|
همه دست به خامه نظاره گر میمونن تا اینکه دانیال از اون ور محوطه میاد
حسن: الان یه دانیال کنار منه یه دانیال اونور یه استارک جلو دره یه استارک جلو رومون :|
دو نفر استارک رو بعد از اینکه داخل گونی کردن میارن جلو در و گروه رو وارد زیر زمین میکنن و صدای نویان پخش میشه
لوپ زمانی یک مفهوم علمیتخیلی است که به وضعیتی اشاره میکند که در آن یک بازه زمانی خاص بارها و بارها تکرار میشود، و شخصیتها (معمولاً یکی یا چند نفر) در این تکرار گرفتار شدهاند. این شخصیتها ممکن است هر بار حافظه رویدادهای قبلی را حفظ کنند یا مجبور باشند از ابتدا همه چیز را تجربه کنند.)
(تیم گیر افتاده در یک روز تکراری، لحظهای که متوجه حضور نویان در فضای لوپ میشوند، نویان با خونسردی ظاهر میشود. تصویر او به صورت هولوگرام در هوا معلق است.)
نویان:
"بالاخره متوجه شدید؟ اینجا جاییه که همهچیز برای شما تکرار میشه و برای من جلو میره. لوپ زمانی! بهترین ابزار برای قفل کردن آدمهایی که فکر میکنن میتونن جلوی من بایستن."
"ببینید، راستش شما خیلی خوب مقاومت کردید، شاید بیشتر از چیزی که انتظار داشتم. اما اینجا آخر خطه. توی این لوپ، بارها و بارها همین لحظات رو تجربه میکنید. مبارزه، شکست، بیدار شدن دوباره... و در هر تکرار، فقط خستهتر میشید. جذاب نیست؟"
"میدونی چه لذتبخش بود تماشای تلاشتون؟ ولی الآن؟ دیگه هیچ کاری نمیتونید بکنید. من دیگه به حضورتون نیازی ندارم. نابودی شهر... بدون دردسر. بدون انتقامجویان. فقط من و پروژهی بینقص آواتار."
"یک فکر مسخره به ذهنم رسید... چرا من بهتون یک فرصت نمیدم؟ بیایید. گیر افتاده توی همین چند ساعت، دستوپا بزنید. شاید بتونید راه فراری پیدا کنید. شاید... ولی خب، بعید میدونم.
شاید فکر میکردید که میتونید به اینجا برسید، نه؟ ولی باید بدونید که هیچوقت بدون هزینه راه نمیبرید. به تلهی شیرین خوشآمدید. این لوپ فقط یکی از ابزارهای سرگرمی منه... شما اینجا درجا میزنید، من بیرون دارم نقشه بزرگتر رو اجرا میکنم
(
هولوگرام محو میشود، و تیم انتقامجویان دوباره در همان نقطه اول لوپ بیدار میشوند. نویان هنوز از دوردستها شاهد همهچیز است.
آنچه در قسمت بعد خواهید دید:
تیم برای فرار از ساختمان زیرزمینی باید میان دو دکمه یکی را انتخاب کند. یک دکمه کل سرور را نابود میکند، اما جان تمام کارکنانی را که در لوپ زمانی گرفتار شدهاند میگیرد. دکمه دیگر آنها را از لوپ خارج میکند، ولی به نویان فرصتی برای فرار میدهد.
کلیفهنگر: تیم دکمه خروج را میزند، اما وقتی به سطح زمین میرسند، کل شهر را غرق در آواتارهای دیجیتالی میبینند که کنترل را در دست گرفتهاند. حسن با وحشت میگوید:
"فکر کنم دیر رسیدیم...