𝑲𝒊𝒏𝒈 𝑺𝒄𝒉𝒖𝒍𝒕𝒛. . .
وقتی شما از میزانِ بسیارِ دوپامین هنگامِ گلزدن، جامگرفتن، انتخابشدن برای ترکیب اصلی (برای جوونترها)، پاسگل دادن، تشویقشدن از سویِ ۷۰ هزار نفر، پولِ زیادی که دائماً به حسابت ریخته میشه، دیدن ویدیوییهایی که فقط از تو داخلِ شبکههای مجازی میسازن و... دور میشی و این حد بسیار زیادِ دوپامین رو به خاطره ضعفِ جسمی و بالا رفتنِ سن کنار میذاری این افسردگی و چیزهایی از این دست ممکن هست گریبانگیرت بشه مگر اینکه یک «شادیِ درونی» برای خودت ایجاد کنی شادی یک مسئلهی درونیست برعکسِ مفهومِ «لذت» که بیرونییه و هنگامی که شما درونت از یک چیزی که فیالذات درونی و ساختاری هست بهرهمند بشه هیچگاه حتی با کنار گذاشتن بهترین لذتها و برجستهترین آنها غمگین، سرخورده، افسرده، بیحوصله، بیهدف و... نمیشی!
البته قضیهی افسردگیِ فوتبالیستها صرفاً به «تقلیلِ دوپامین» محدود نمیشه و دلایلِ دیگری هم داره؛
مثلاً بعضی از فوتبالیستها «هویت» خودشون رو از دست میدن چرا؟ چون از کودکی در محیطی ورزشی و فوتبالی رشد کردند و تمامیتشان در فوتبال تحدید میشه و این فوتبال هویتشون رو شکل میده و هنگامی هم که از این بازی خداحافظی میکنن امکان داره حس کنن بخشی از موجودیتشان را از دست دادن! یکی از دلایلِ دیگر این هست که مسابقات و تمرینات باعث ترشح مداوم آدرنالین میشن و بعد از بازنشستگی، زندگی برای فوتبالیستها یکنواختتر میشه و هیجانشون جای خودش را به بیحوصلگی و افسردگی میدهد اصلاً فکر میکنم یکی از دلایلی که بازیکنان واردِ حیطهی مربیگری میشن همین ارضاءِ میل به هیجان است!...
عمدهی دلایلش همینها است ولی مثلاً چیزهایی مثلِ هدفِ جدید نداشتن، مشکلاتمالی، مشکلاتجسمانی و... هم هست ولی کمتر ممکنعه گریبانگیرِ بازیکنایی مثلِ مسی و پله و رونالدو و زلاتان و... بشه که سبکِ زندگیِ خوب و قابلِ قبولی داشتن و مدام علاقهمندن خودشون رو به چالش بکشن!