ابرها میسوختن
تمام شب، پرندههای
شعلهور دارن از اون بالا میافتن
اگه به سوخت دادن بود
من و تو حتی دیگه نیست باکمون
زیر همین آسمون
وقتی هرکی به سویی میگریخت
تو
اونی که منتظرم ایستاده بود
منتظرم ایستاده
شب کور
یه بار هم این ور بوم
بذار زمین چمدون
کنارمی همه دور
خونه منطقه ممنوع
خود منظره مفهوم
کل دفتر من سوخت
همه ناقل خبر منسوخ
اینا پاچیدمون
از پا چیدمون
تو تو بغلم باقی بمون
میتابی تو عمق شب تار
غنچه تو بهت غم باغ
گُر درونم از تن داغت
گوش و زبون من کر و لال
روح سبکتر از پر کاه
روی من و لب از لب یار
دو آتیشه عین قبلنا
قالیچه بین چمنها
خالی شه قر کمرها
نه بازیچه سیل خبرها
چه تقلایی لا تقلا؟
جدولها زیر جدلها
با تبرهایی که از طلان
آشیونه کلاغها رو دکلهان
همه امیدمی
تو هوام دم تو می دمید
پی بهانه برای روییدنی
فدای لب بوسیدنیت
نوای قلب تو سینمی
تو قامت یک اسیر
سرم رو به دامنت بپذیر
نجابتت چه اصیل
لطافت یه نسیمی که می وزید
جاریه ریتم
بیا هم پیاله بادیه شیم
ببین از همین زاویه دید
میشه از الان تا ابد قافیه چید
تو این پیچ تند، گیج و گنگ
کسی چه میدونه که چی میشه حکم؟
میباریده خون از تاریخمون
تو توو بغل من باقی بمون
دیگه پلها ریختن
امید واهی عذاب رو میکنه طولانیتر
این سکان لق، افتاده تو یه طوفان سخت
میذارم استخون لای زخم
محو تماشای موهای لختت
تو این حصار تنگ
بباره سنگ
هر طوری بشه کنارتم
یکی هست
هنوز دیوار تکیهات
لای سنگها دلی هست
اما نمیده بیگانه ملیت
صدا عربده از دور
نوک اسلحه دستور
رأی تبرئه محکوم
جاری از لبت هذیون
چراغها رو شکوندن و خاموشی زدن
بدون واکنش و نظر
شدیم فقط تابوتکش خبر
اینا میخوان نابود بشه بشر
تو دیگه به روم آغوشت رو نبند
منو با بوسههات بخواه
تو دلم محفوظه جایگات
بی تو کابوسه راه خواب
رو نوک نازک شاخهها
تو هجوم آفت
سرا بد تر از گلوله داغن
داده تکیه به ستون لاغر
تا بستن دکون آخر
جواب گندید تو لُپ داور
روان درگیر، دروغها باور
من که با این چپق چاقم
خیره به افق باغم
نه که عقب کشیدم
ولی نقشه رو از قبل کشیدن
بذار آروم بغلت بشینم
تا اینجا خون اومدم رسیدم
میون وضعیتی که از یتیم
تا ننه بابا دار هم اذیتیم
باقی راه تو عزیمتیم
قافیهها جدیه، نه زینتی
وارث این خونه
داره جلو آینه میخونه
حادثه که خبری نداره
خبره که حادثه میکنه
چرخی که این چرخه رو میشناسه
داره دیگه آهسته میرونه
حالا یه ناکس بی بته
داره واسه جایزه میدوئه
یه لب هرز
هم و غمش تعرفه ست
مملکت خود معرکست
دلم خونه چشمم پنجرست
جنگ منفعت و معرفت
گفتگوت خورد به کوه
جای چکش حفره موند
حالا اونا با پتکشون
دارن میان طرف جفتمون
اون تار موت
یعنی آخرین ریسمانمون
اگه به سوخت دادن بود
من و تو حتی دیگه نیست باکمون
تو منتظرم ایستاده بودی