طرفداری | آنچه گذشت: در قسمت قبل از کتاب رود گولیت خواندیم که او پس از انتقال به فوتبال انگلیس و بازی برای چلسی، با چه چالشهایی مواجه شد. در این قسمت اما، نگاهی خواهیم داشت به دوران مربیگری او در این کشور. با ما همراه باشید.
فصل سوم: سرمربی
پس از سال اولم در چلسی، رئیس باشگاه، کن بیتس، در سال ۱۹۹۶ از من پرسید که آیا میخواهم سرمربی شوم و جانشین گلن هادل باشم. هادل بهعنوان مربی تیم ملی انگلیس انتخاب شده بود و هواداران خواستار این بودند که من نفر جدید باشم. ابتدا مردد بودم، زیرا این به معنای پایان دوران بازیام بود. این که همزمان مربی و بازیکن باشی، تقریباً غیرممکن است. در آن حالت باید توجه خود را تقسیم کنید، بنابراین هر دو را نصفهنیمه انجام میدهید. این تصوری واهی است که فکر کنید میتوانید یک باشگاه بزرگ را مدیریت کنید و در عین حال در هر بازی هم به میدان بروید. در سطح بالا، باید یکی را انتخاب کنید. در مقطعی، گولیتِ بازیکن باید جای خود را به گولیت مربی میداد.
گرچه من بهعنوان یک سرمربی تازهکار بودم، بیتس به من تمام فضایی را که میخواستم داد. وقتی سکان چلسی را به دست گرفتم، حتی دوره مربیگری جوانان را هم نگذرانده بودم. تنها پس از چلسی بود که در هلند دوره مربیگری حرفهای فوتبال را گذراندم. ابتدا مجبور بودم به تجربهام بهعنوان بازیکن و درسهایی که از مربیانی چون آریگو ساکی، فابیو کاپلو، رینوس میشل و اسون گوران اریکسون آموخته بودم، تکیه کنم.
همه چیز در ذهنم بود؛ هیچچیز روی کاغذ نبود. از آنجا که با بازیکنان سطح بالا کار میکردم، نیازی به زحمت کشیدن برای تمرینات و برنامهها احساس نمیکردم. مهمترین چیز ایجاد ارتباط بین بازیکنان و کمک به آنها برای تکمیل کردن تواناییهای یکدیگر بود. مسئله این بود که ترکیب ایدهآلی از بازیکنان را پیدا کنم تا تیمی منسجم شکل بگیرد.
رود گولیت روی نیمکت چلسی به عنوان سرمربی
ترکیبهای مختلفی را سازماندهی کردم تا بازیکنان برای کسب جایزه با هم بازی کنند و پاسخهای خودکار بین آنها تقویت شود. چنین چیزی، سرعت عمل را افزایش میداد و همه را درون زمین هوشیار نگه میداشت. جایزهای ده پوندی باعث میشد همه حواسها جمع باشد. از تجربهام میدانستم که بازیکنان اینگونه چیزها را دوست دارند و واقعاً لذت میبرند.
در یک رقابت پیشفصل، مقابل آژاکس بازی کردیم. آژاکس فوقالعادهای که لویی فان خال ساخته بود و قهرمان لیگ قهرمانان شده بود. من سیستم ۳-۳-۴ آژاکس را مثل کف دستم میشناختم. نگرانی اصلی من این بود که چه کنم تا تفاوت ایجاد شود. «توپ را به هیوز برسانید و کاری کنید هافبکها جلو بیایند» ایدهای چندان انقلابی یا هوشمندانه نبود، اما میدانستم که هافبکهای آژاکس از دویدن دنبال حریفان متنفرند. آنها به چنین مسافتهایی عادت نداشتند، چون آژاکس همیشه سعی میکند در نیمه زمین حریف بازی کند. بازی آنها در مالکیت توپ خلاصه میشود. آنها همیشه به جلوی زمین فکر میکنند و هرچه در عقب اتفاق بیفتد، خودش درست میشود.
این محاسبهای به شدت اشتباه بود. البته آژاکس شانسهایی داشت، اما ما بازی را بردیم. پاتریک کلایورت، مهاجم آژاکس که بعداً برای میلان و بارسلونا بازی کرد، مرا پیدا کرد و بهخاطر نتیجه و بهویژه تاکتیکهایمان تبریک گفت: «کارت درسته، رودی!».
طبیعتاً، پس از سالها حضور در فوتبال هلند، میدانستم چطور آژاکس را ببرم. مهمتر این است که آیا بازیکنانی برای انجام این کار دارید یا نه. بدون هیوز این کار شدنی نبود. مهارتهای خاص هیوز تفاوت را ایجاد کرد، چون آژاکس نمیدانست چطور با او کنار بیاید. در واقع، فان خال خیلی زود شروع به انجام تعویض کرد و بعد توضیح داد که هنوز در حال ساختن ترکیب تیمش بود... خب، البته که من چنین حرفی را نپذیرفتم.
همیشه باید بازیکنان را بر اساس مهارتهای آنها به کار بگیری و من تا جایی که میتوانستم این کار را کردم. وقتی در جلسات تمرینی، تمرینات تکنیکی انجام میدادیم، بازیکنانی مثل زولا، روبرتو دی متئو و فرانک لبوف شرکت میکردند. آنها میتوانستند با توپ هر کاری بکنند. آنها بازیکنان دیگر را درون زمین زیر پر و بال خود میگرفتند. بهعنوان یک سرمربی، شما میتوانید تیم را هدایت کنید، اما این بازیکنان هستند که باید با هم کار کنند. من فقط راه را نشان میدادم. حتماً کاری را درست انجام داده بودم، چون ما آن فصل جام حذفی را بردیم.
دومین قهرمانی چلسی در جام حذفی انگلیس با پیروزی 2-0 مقابل میدلزبرو (17 می، 1997
تصویر
چه بهعنوان بازیکن و چه بهعنوان مربی، من با تنشها به شیوه متفاوتی برخورد میکردم. من به دنبال نکات مثبت بودم و حس سرگرمی را اضافه میکردم. اما همه این رویکرد را چه در داخل و چه در خارج از باشگاه، تحسین نمیکردند. بسیاری در دنیای فوتبال بهسختی میتوانند افرادی با حس شوخطبعی را بپذیرند. به نظر میرسد فکر میکنند: «او نمیتواند درباره کارش جدی باشد» که همیشه درک این باور، برایم سخت بود. انگار اخم کردن و سر هر چیزی غوغا به پا کردن شما را جدی نشان میدهد. من بهعنوان یک سرمربی، باید حد وسطی پیدا میکردم. آسان نبود، چون بهزودی ارتباطت را با خود واقعیات از دست میدهی. و وقتی با خودت قطع ارتباط کنی، عملکرد خوبی نخواهی داشت. نمونههای مربیانی که تظاهر میکنند و بعد نمیتوانند انتظارات را برآورده کنند، بسیارند.
وقتی دوستم رابی دی متئو سرمربی شالکه بود، از هفت صبح تا هشت شب در باشگاه حضور داشت. هر وقت کسی میپرسید آیا میخواهد بیرون غذا بخورد، رابی میگفت: «نه، مردم فکر میکنند جدی نیستم.» این رویکرد، کمک زیادی به او نکرد. ظرف یک سال، مدیران باشگاه او را اخراج کردند.
در واقع، عکس این قضیه صادق است: اگر به مدیران، بازیکنان و کارکنانتان این حس را بدهید که همیشه درگیر باشگاه هستید و سپس چند بار ببازید، به همان سرعت اخراج خواهید شد.
ساختن یک تیم
با نگاهی به گذشته، در سال اولم در چلسی هنوز در حال یادگیری بودم. نگاهی به باشگاه انداختم تا ببینم چلسی برای تبدیل شدن سریع به نیرویی مهم در لیگ برتر، به چه چیزهایی نیاز دارد.
برای ساختن یک تیم، باید از ایجاد یک محور شروع کنید: از دروازهبان تا مهاجم. من فرانک لبوف، روبرتو دی متئو، جانفرانکو زولا و جانلوکا ویالی را آوردم و یک سال بعد، اد دی گوی از فاینورد، به عنوان دروازهبان به ما پیوست. بازیکنان خوب انگلیسی تیم را تقویت کردند؛ بازیکنانی که راه و رسم کار را میدانستند. استیو کلارک (کلارکی) مدافعی باهوش و ماهر بود. و من برای ضربه زدن به مهاجمان سرسخت انگلیسی، مایکل دوبری را داشتم. بعداً سلستین بابایارو، توره آندره فلو، گوستاوو پویت و گرام لوسویِ تیم ملی انگلیس را هم جذب کردیم.
بازیکنان خارجی باید به انگلیسیها عادت میکردند و برعکس. ما همچنین سبک بازی اروپاییتری را اتخاذ کردیم. برای برخی در تیم، این به معنای یک تغییر فرهنگی بزرگ بود و برای هواداران هم همینطور. در نهایت، همه را مجذوب خود کردیم و مردم از فوتبال تهاجمی جدیدی که در استمفورد بریج بازی میکردیم، قدردانی کردند.
لوسو مدافع چپی بود که عاشق فرستادن پاسهای بلند به وینگر چپ یا مهاجم تیم بود. اما من میخواستم چلسی فوتبالی بازی کند که از عقب ساخته شود. پویت، بازیکنی اروگوئهای و دوندهای با دو مخزن اکسیژن روی پشتش، پیش من آمد و گفت: «رودی، به این مرد بگو توپ را به من برساند». بازیکنانی مثل پویت و دنیس وایز، بازیکنان مالکیت پسند هستند که باید توپ را در اختیار داشته باشند. تمرکز من همیشه روی دگرگون ساختن تیم بود. ما صدها بازی تمرینی برگزار کردیم که همیشه پای برنده شدن جایزهای در میان بود و هدفی تاکتیکی در پس آن قرار داشت. باید رقابت را در تیم حفظ میکردم، وگرنه این دگرگونی اختیاری به نظر میرسید و هرگز موفق نمیشد.
لوسو بازیکن فوقالعادهای بود که سریع و آسان با این وضعیت سازگار شد. او همه کیفیتهای لازم برای سبک بازیای که در ذهن داشتم را، در خود داشت. مدافع راست ما دن پترسکو بود. او بازیکن دوندهای بود و کل جناح راست را پوشش میداد. در خط حمله زولا بود؛ پدیدهای در لیگ برتر. توپ گرفتن از او غیرممکن بود؛ چپ و راست میچرخید، شوت فوقالعادهای داشت، راحت گل میزد و از فرم بدنی شگفتانگیزی برخوردار بود. او در ناپولی از معلمش، دیگو مارادونا، چیزهای زیادی یاد گرفته بود.
یافتن جانشین
روبرتو دی متئو، بازیکن تیم ملی ایتالیا که بعداً دوستم شد، در لاتزیو بهعنوان هافبک دفاعی بازی میکرد. در چلسی از او خواستم نقشی تهاجمیتر بر عهده بگیرد. او بهسرعت پیشرفت کرد و در کمترین زمان، شاهد گلزنی پی در پی رابی بودیم. او نمیدانست چه بر سرش آمده است، اما من قبلاً پتانسیلش را در ایتالیا دیده بودم.
وقتی رابی را پیدا کردم، فهمیدم بازیکن ایدهآلی برای پر کردن جای خودم در تیم دارم. در نهایت او بهعنوان مربی هم جایم را گرفت و بعدها مسئول هدایت چلسی به بزرگترین موفقیتش، یعنی قهرمانی لیگ قهرمانان در سال ۲۰۱۲ شد.
اولین قهرمانی چلسی در لیگ قهرمانان اروپا با غلبه بر بایرن مونیخ در ضربات پنالتی (2012/5/19)
رابی فردی جهانوطن است: در سوئیس به دنیا آمد ولی سپس به ایتالیا رفت. او به ایتالیایی، آلمانی و انگلیسی صحبت میکند. وقتی با رابی تماس گرفتم تا دعوتش کنم به چلسی بیاید، در رختکن تیم ملی ایتالیا بود: «ببخشید رود؛ اینجا نمیتوانم درست حرف بزنم. بیا آلمانی حرف بزنیم. آنوقت حداقل کسی نمیفهمد که چه میگویم!» پس من به آلمانی دبیرستانیم شروع کردم و ناگهان دیدم که طرف مقابل من، یک آلمانیِ واقعی است. فکر کردم او سر به سر من گذاشته و تلفن را به یک آلمانی واقعی داده است. من رابی را میشناختم و او همیشه با یک لهجه غلیظ رمی صحبت میکرد. و معلوم شد که آلمانی را هم مثل یک فرد بومی صحبت میکند. از او پرسیدم: «رابی، خودت هستی؟!» خودش بود!
او مشتاق پیوستن به باشگاه بود و در چلسی اوقات شگفتانگیزی را به عنوان یک بازیکن تجربه کرد. درست مثل جانفرانکو زولا _ یکی دیگر از هافبکهای باشکوه باشگاه در آن روزها _ رابی هم انگلیس را خانه خودش کرد.
تعارضهای پنهان
در می ۲۰۰۵ و پس از دورهای پرآشوب زیر ذرهبین رسانهها، استعفایم را به مدیران فاینورد تقدیم کردم. آن فوریه در دور سوم جام یوفا توسط اسپورتینگ لیسبون حذف شده بودیم؛ اما هنوز چیزهای زیادی برای جنگیدن وجود داشت: قهرمانی در دسترس بود و ما جام حذفی را هم در پیش داشتیم. سپس یک بازی معوقه وسط هفته مقابل افسی دن بوش را واگذار کردیم و ناگهان، جو پیرامون باشگاه عوض شد.
بعضی از هواداران در روتردام شروع کردند به آن که مرا «آن آمستردامی» خطاب کنند: روتردام علیه آمستردام، ۰۱۰ علیه ۰۲۰. رقابت این دو تیم در آن دوران خیلی شدید بود و هنوز با همان شدت دنبال میشود. آنها میگفتند: «تو فرد شایستهای هستی، اما این لهجه آمستردامی چیست؟». آن روزها هرگاه به وارکنورد _ مجموعه تمرینی فاینورد _ میرفتم، میتوانستم نگاههای تیز و خصمانه را در پشت سرم احساس کنم. این دیدگاه بسیار کوتهبینانه بود. و این در حالی است که من در تمام عمرم هوادار فاینورد بودهام و حتی برای این باشگاه بازی کردهام.
مدتی بعد در نیمهنهایی جام حذفی، هنگامی که دروازهبان تیم، گابور بابوش، توپ را لو داد، بازی را باختیم. پایان کار چندان به درازا نکشید.
اما در واقع چه اتفاقی افتاده بود؟ مسائل بسیار بیشتری از برد یا باخت در یکی-دو بازی در میان بود. دستیارم، زلیکو پتروویچ، برای حضور در تلویزیون دعوت شده بود و بهصورت علنی تحقیر شد. ناگهان موضوع بسیار شخصی شد. به نظرم این باید برنامهریزیشده بوده باشد. افرادی در فاینورد حتماً اطلاعاتی را درز داده بودند تا موقعیت مرا تضعیف کنند. بهعنوان یک سرمربی، هرگز احساس نکردم که بر آنچه در باشگاه در جریان بود تسلط دارم.
این فصل ادامه دارد...