مقدمه؛ وقتی که ایران در آستانهی سقوط بود
سالها پیش، زمانی که جهان هنوز گسترده و ناشناخته بود، در دل سرزمینی که امروز آن را ایران مینامیم، مردانی زندگی میکردند که برای شرف، سرزمین و باورهایشان حاضر بودند جان بدهند. یکی از آن مردان آریو برزن بود، سرداری از جنس فولاد که وقتی تاریخ او را در بوتهی آزمایش گذاشت، نشان داد که عشق به وطن قویتر از هر سپاه و هر شمشیری است.
اما برای این که داستانش را خوب درک کنیم، باید ابتدا بدانیم ایران در چه شرایطی بود؟ چه بر سر امپراتوری هخامنشی آمد؟ چرا اسکندر مقدونی به این سرزمین حمله کرد؟ و آریو برزن چگونه تصمیم گرفت در برابر او بایستد؟
---
بخش اول: ایران در دوران هخامنشی و سقوط آن
امپراتوری هخامنشی؛ از اوج تا سقوط
زمانی که کوروش بزرگ پایههای امپراتوری هخامنشی را بنا کرد، هیچکس فکرش را نمیکرد که روزی این قدرت بینظیر، که از رودخانهی سند تا سواحل دریای مدیترانه کشیده شده بود، روزی در برابر یک فرمانروای جوان از مقدونیه به زانو دربیاید.
کوروش، داریوش و خشایارشا این امپراتوری را به اوج شکوه رساندند. سیستم حکومتی پیشرفته، راههای ارتباطی، سازماندهی ارتش، و احترام به فرهنگها و ادیان مختلف باعث شده بود که امپراتوری ایران هزاران کیلومتر وسعت داشته باشد. اما هر قدرتی، حتی عظیمترینشان، اگر از درون ضعیف شود، در برابر دشمن آسیبپذیر خواهد شد.
در دوران داریوش سوم، هخامنشیان دیگر آن شکوه گذشته را نداشتند. دربار پر از توطئه و فساد شده بود. بسیاری از ساتراپها (فرمانداران محلی) دیگر از شاه تبعیت نمیکردند و تنها به فکر منافع شخصی خود بودند. این شرایط، دقیقاً همان چیزی بود که یک دشمن زیرک مثل اسکندر مقدونی به آن نیاز داشت.
ظهور اسکندر مقدونی و آغاز حمله به ایران
در سال ۳۳۴ پیش از میلاد، اسکندر با ارتشی متشکل از ۴۰ هزار سرباز مقدونی و یونانی، از تنگهی داردانل عبور کرد و به امپراتوری هخامنشی حمله کرد. نخستین نبرد بزرگ در کنار رودخانهی گرانیکوس رخ داد، جایی که سپاه ایران به دلیل بیبرنامگی و خیانت برخی از فرماندهان، شکست خورد.
پس از آن، نبردهای ایسوس و گوگمل به وقوع پیوست. داریوش سوم، با وجود داشتن سپاهی بزرگتر، نتوانست از نظر تاکتیکی با اسکندر مقابله کند. در نبرد گوگمل، اسکندر ضربهی نهایی را به امپراتوری هخامنشی زد و داریوش را فراری داد. در نهایت، داریوش به دست یکی از فرماندهان خود، بسوس، کشته شد و امپراتوری ایران عملاً از هم پاشید.
اما هنوز تمام نشده بود.
اسکندر میخواست به پایتخت اصلی هخامنشیان، تخت جمشید، برود و آن را تصرف کند. او گمان میکرد که دیگر هیچ مقاومتی در برابرش نخواهد بود، اما نمیدانست که در دل کوههای فارس، یک مرد و تعداد اندکی از سربازانش هنوز ایستادهاند.
---
بخش دوم: آریو برزن؛ مردی که دروازههای ایران را بست
او که بود؟
نامش آریو برزن بود، یکی از فرماندهان برجستهی ایران که وظیفهی دفاع از مناطق جنوبی امپراتوری را بر عهده داشت. منابع تاریخی دربارهی او کم هستند، اما از نامش میتوان فهمید که او یک اشرافزاده و از خانوادهای نظامی بوده است.
نام «آریو برزن» در زبان فارسی باستان به معنای «آریایی باشکوه» است. این نام، شایستهی مردی بود که قرار بود در برابر یکی از بزرگترین سرداران تاریخ بایستد.
---
بخش سوم: نبرد دروازههای پارس
تنگهی مرگ
راهی که از شوش به تخت جمشید میرسید، از میان رشتهکوههای زاگرس عبور میکرد. در این مسیر، یک تنگهی باریک و کوهستانی وجود داشت که تنها چند سرباز میتوانستند همزمان از آن عبور کنند. اینجا همان جایی بود که آریو برزن تصمیم گرفت آخرین دفاع را انجام دهد.
آریو برزن چگونه جنگید؟
او و حدود ۱۲۰۰ سرباز ایرانی در این تنگه مستقر شدند. وقتی ارتش اسکندر وارد شد، ایرانیان از بالای صخرهها تختهسنگهای عظیم را رها کردند. بارش تیرها و حملههای ناگهانی، مقدونیها را در هم شکست.
اسکندر برای اولین بار فهمید که نمیتواند بهراحتی پیشروی کند. او چندین بار تلاش کرد، اما هر بار نیروهایش کشته یا مجبور به عقبنشینی شدند.
حیلهی اسکندر
پس از چند روز درگیری، اسکندر متوجه شد که اگر همینطور پیش برود، تلفات سنگینی خواهد داد. بنابراین، او با کمک یک راهنمای محلی، یک مسیر مخفی کوهستانی پیدا کرد. گروهی از سپاهیانش را از این مسیر عبور داد و از پشت به آریو برزن حمله کرد.
---
بخش چهارم: آخرین ایستادگی
وقتی آریو برزن دید که از دو طرف محاصره شده، میتوانست تسلیم شود، اما او مرد تسلیم نبود.
او و سربازان باقیماندهاش تصمیم گرفتند تا آخرین نفس بجنگند.
با فریاد «برای ایران»، او و یارانش به قلب سپاه دشمن زدند. خون همهجا را گرفت. یکییکی یارانش افتادند، اما او همچنان میجنگید. در نهایت، وقتی تنها ماند، محاصره شد و ضربات دشمن، بدنش را تکهتکه کرد.
---
بخش پنجم: پس از نبرد
با مرگ او، مسیر برای اسکندر باز شد. او وارد تخت جمشید شد و شهر را غارت کرد. اما در تاریخ، این پیروزی برای اسکندر یک لکهی ننگ بود. چرا؟
چون یک ارتش عظیم، مجبور شد با حیله، یک گروه کوچک اما شجاع را شکست دهد.
---
نتیجهگیری: چرا باید او را به یاد داشته باشیم؟
چون او نماد شجاعت و ایستادگی بود.
چون نشان داد که در برابر ظلم، همیشه باید جنگید.
چون داستانش هنوز هم الهامبخش است.
نامش جاودان ماند. چرا که خونش را برای این خاک داد. و هیچ قهرمانی، هیچوقت، فراموش نمیشود. |