مطلب ارسالی کاربران
دو رقیب،دو دوست،دو دشمن در یک قاب
نیکی لودا: جیمز!وقتی بیمارستان بودم سخت ترین قسمت معالجه ام مال زمانهای اون مکنده بود،یک تلمبه گه که پوستهای سرمو میکشید بیرون!برام عین جهنم بود
و وقتی اون داشت اینکارو میکرد من تلویزیون تماشا میکردم و تورو میدیدم که تمام امتیازات منو میبری!
جیمز هانت: امتیازات تو؟هه..
لودا:میگفتم اون حرومزاده هانت!ازش متنفرم..
و یک روز دکتر اومد پیشم و بهم گفت: آقای لودا،میتونم یه نصیحت کوچولو بهتون بکنم؟
این طرز فک کردن که انگار این یجور نفرینه که تو زندگیت یه دشمن داشته باشی رو بس کن،این میتونه یجور موهبت باشه!!
یک آدم عاقل از دشمناش بیشتر سود میبره تا یک آدم احمق از دوستاش..و میدونی چیه؟حق با اون بود!خودمون رو ببین،ما جفتمون وقتی برای اولین بار همدیگه رو دیدیم
دوتا بچه بودیم!دوتا عوضی کله خراب که توی فرمول 3 بودند ولی حالا جفتمون قهرمان جهان شدیم،
میبینی؟خیلی هم بد نبود!!
جیمز: نه بد نبود!
لودا: پس برگرد به رقابت،من بهت احتیاج دارم تا سر به سرم بذاری،ناامیدم نکن..
جیمز: برمیگردم نیکی،برمیگردم،ولی اول قصد دارم حسابی لذت ببرم،بعضی وقتها باید تو زندگی خوش و لذت هم باشه!فایده اش چیه ملیونها کاپ و قهرمانی داشته باشی
ولی از زندگی لذت نبری؟این چجور برنده بودنی میشه؟
________________________________
لودا بعد سالها: و صد البته اون به حرف من گوش نکرد،برای جیمز یکبار عنوان قهرمانی جهان کافی بود!اون چیزی رو که لازم داشت ثابت کنه ثابت کرده بود!هم به خودش،هم به تمام کسایی که بهش شک داشتن و دوسال بعد اون بازنشسته شد!دفعه ی بعد که دیدمش هفت سال بعد تو لندن بود به عنوان یک مجری تلویزیون اما من به قهرمانیهای خودم ادامه میدادم...
وقتی که شنیدم اون توی سن 45سالگی بر اثر حمله قلبی مرد اصلا تعجب نکردم فقط خیلی ناراحت شدم!
مردم همیشه به ما به چشم دوتا رقیب نگاه میکردن،ولی اون جزو آدمهای خیلی کمی بود که ازشون خوشم میومد و بهشون احترام میذاشت و اون تنها کسی بود که بهش حسادت میکردم.
پ.ن: سمت راست تصویر: جیمز هانت/سمت چپ تصویر: نیکی لودا