طرفداری- شعر خوب، در فوتبال هوادار دارد و مصرع والت وایتمن در شروع دیوانش، به ضرب المثلی بزرگ در فوتبال تبدیل شده است:
ای کاپیتان،ای کاپیتان، سفر پر مخاطره ما به آخر رسید، این کشتی شلاق هر طوفانی را به تن خرید و حالا آن سیمرغی که میخواستیم را بردیم."
برای باب پیزلی، این سفر پر مخاطره از رفتن بیل شنکلی از لیورپول آغاز شد. مردی که تصور میکرد هیچ تاثیری روی وی نگذاشته است اما او فقط گمان میکرد!
پس، شکوهٔ باب پیزلی در لیورپول مانند یک رویای صادقه بود. عناوین برده شدند و جشنها گرفته شد. هواداران از خستگی خود بیرون آمدند. جشن و سرور آنها پر بود از فریاد و فحشهای بلند توسط افرادی که یک خون مشترک در رگهایشان بود. برای آنهایی که در ورزشگاه نبودند، این جشنها حساس تر هم بود. در میخانه ها، با گردنهای گرفته، با چشمانی مغرور، جام شرابی نیمه پر و لشکری که رو به تلویزون دارند. آن شکوه در هواداران اما در تضاد با کارهای فرمالیتهای است که قبل از بازی توسط کاپیتانها انجام میشود.
لشکر قهرمان به خط میایستاد برای گرفتن جام و همواره این کاپیتان است که آخرین نفر برای گرفتن مدال بود. این فوتبال است. با این حال، زیاد اتفاق نمیافتاد که ما یک تیم کاملا برنده ببینیم. کم پیش میاید که ستارهها فرمان ماشین قهرمانی را به دست رئیسهای خود بدهند . این اتفاق در لیورپول اما افتاد. گراهام سونس، کاپیتان قرمزها راه را برای باب پیزلی باز کرد. باب رئیس.
استاندارد کار، هدف اصلی است. خوشایندی باب پیزلی شاید چیزی ذاتی باشد اما این کاریزما و علم آکادمیک وی بود که چنین تاثیری روی تیم خود داشت. پیزلی در معادن زغال سنگ و محله کارگران خود را یافت. داروی سرما خوردگی وی با قاشق نقرهای سرو نمیشد بلکه به زور به حلقش میرفت. پول نایب بود، مثل غذا. این چنین شرایطی دو حالت به وجود میآورد؛ یا یک شخصیت را شکل میدهد یا میشکند. کودکی پیزلی شاید به او پول یا وسائل لوکس نداد اما به او کیفیت یک "مرد" داد. او تبدیل به "یکی از ما" شد. یکی از ما در دل هواداران لیورپول. فوتبالیستها فرار او از معادل زغال سنگ را از یاد نمیبرند.
پس تعجبی نداشت که باب با وجود آرامش در کلامش از بازیکن سابق لیورپول تبدیل به فیزیوتراپ و بعدها به دستیار اول مربی باشگاه تبدیل شد. این کار از پس هر کسی بر نمیآید. این مرد از خودش کلاس "تراوش" میکرد. و چنان آرام از مسائل مهم حرف میزد که همه به حرفش گوش میدادند. پیزلی اهمیت مدیریت افراد را به خوبی میدانست.
او همچنین از ناب بودن حرف میزد:
"امکان ندارد که ادای کسی را در بیاورید و بزرگ بمانید. اگر کسی میخواهد کاری انجام دهد، باید خودش باشد. از این خط اگر جلو تر رفتید، هیچ چیز در انتظار شما نیست. باید خودت باشی. در آخر، هر چقدرم تلاش کنید به جایی نمیرسید. من نمیتوانستم کارهای که بیل کرد را تکرار کنم. اما میتوانستیم از آنها درس بگیرم."
او به خوبی درس گرفت. پیزلی در ۶۴ سالگی از مربیگری لیورپول بازنشست شد و در آخر فصل ۱۹۸۲/۱۹۸۳ موفقترین مربی بریتانیایی در فوتبال بود. در مستندی که برایان کلاف بزرگ در آن داستان سرایی میکند، باب پیزلی بیش از هر زمان دیگری میدرخشد. نام آن مستند "باب پیزلی؛ خداحافظی یک قهرمان" نام داشت.
او در سالهای ۷۶، ۷۷، ۷۹، ۸۰، ۸۲ و ۱۹۸۳ قهرمان لیگ شد و در سالهای ۸۱، ۸۲ و ۸۳ قهرمان لیگ کاپ شد و در سالهای ۱۹۷۷، ۱۹۷۹ و ۱۹۸۱ قهرمان اروپا شد و در سال ۱۹۷۶ هم قهرمان یوفا شد. در سال ۱۹۷۷ سوپر کاپ اروپا را هم گرفت. فقط FA کاپ بود که دست پیزلی به آن نرسید. برایان کلاف هم به همین صورت قهرمان FA کاپ نشد.
وقتی به کاخ قهرمانیهای لیورپول توسط شنکلی و پیزلی نگاه میکنیم میبینیم معماری این کاخ در اتاق مربیان انجام شده است. معمارهای که هر کدام کابینتهای بزرگی داشتند از پوشههای که نام بازیکنان بر روی آنها حک شده بود و کوچکترین جزئیات بازیکنان با عدد و آمار در آن نوشته شده بود. کتابهای که در مدت زمان کوچکی صدای لیورپول را به بریتانیا و کل دنیا رساند. همانطور که همه میدانند، اتفاقات اصلی در بوتروم میافتاد.( اتاقی در باشگاه لیورپول که مربیان با نوشیدنی اعلا به بررسی تاکتیکها میپرداختند و نحوه دفاع در برابر حریف را آنالیز میکردند. اعضای این اتاق مقدس را رونی موران، روی ایوانز، جو فگن و البته باب پیزلی تشکیل میدادند. پیزلی روزگاری گفته بود:
"آخر کار تنها کاری که شما میتوانید انجام دهید این است که ببین رفیق. بیا تو. میبریم یا مساوی میکنیم یا میبازیم. نوش."
ایده اینکه اتاقی داشته باشید که مخصوص تاکتیکها باشد فوق العاده بود. این اتاق تبدیل به زایشگاه ایدههای مختلف شد. جایی که اعضای فنی هر روز به هم نزدیک تر میشدند.
"با من و جو فاگان شروع شد. جایی که ما میرفتیم در روزهای که بازی داریم صحبت کنیم. اتاقی برای نوشیدن و دیدن اعضای فنی. دوست داشتیم ببریم اما هر اتفاقی رخ میداد ما همیشه بعد بازی ریلکس میکردیم و اگر هم میباختیم به سلامتی حریف مینوشیدیم. فقط از فوتبال حرف میزدیم. چون حرف زدن از فوتبال، زیباترین بعد فوتبال است. یکشنبهها ما میرفتیم و در مورد بازی شنبه هفته بعد صحبت میکردیم. عقاید متفاوتی بود و اختلافاتی بود. اما همه این اختلافات در مسیر درستی بود. میخواستیم همه عقیده خود را داشته باشند و بوت روم بحثهای عمیق تری نسبت به جلسه مدیران داشت. هیچ وقت خبری از آن اتاق بیرون نرفت. همه چیز در آن چهار دیواری ماند. جذبهای در آن اتاق بود که من فکر میکنم در حد و اندازههای رختکن بود. هر چه آنجا گفته میشد، باید آنجا میماند."
با این حال، این چمن آنفیلد بود که قهرمانیها را رقم میزد. آن افسانه چطور بود؟ برای فهمیدن دینامیک آن توتال فوتبال تیمی که همه با هم حمله و دفاع میکردند، باید ببینیم چه چیزی در آن با بقیه تیمها متفاوت بود. شاید کسی بگوید کمک مدافعان به خط میانی در کارهای هوایی. تیمهای پیزلی را میتواند اینگونه تعریف کرد. تیمی پر احساس که یک مو فرفری به نام کوین کیگان در حال بردن توپ به جلو است. آن هم در هر حالتی. کیگان بعد از بردن توپ به جلو، توشاک را در سمت چپ پیدا میکرد. توشاک هیچ کس را جلو خود نمیبیند اما این دقیقا زمانی است که معجزه تیم پیزلی شروع میشود. معجزه یعنی هیوز و آلن هنسون در ۳۰ یاردی دروازه حریف. در این لحظه گرفتن توپ توسط کیگان خیلی قابل پیش بینی است، پس هافبکهای مانند جیمی کیس یا استیو هایوی توپ را مانند یک طوفان قرمز میگرفتند تا توپ نهایی را به کیگان یا توشاک بدهند. این حرکات حادثه نبود، انتظارات هواداران بود.
سالهای بعد، زوج خط حمله به کنی داگلیش و ایان راش تبدیل میشود. حالا گلزنان اهمیت بیشتری دارند اما نه به اهمیت ماشین باب پیزلی در لیورپول. حمله و دفاع کردن با هم تیم باب پیزلی تبدیل به روشی شد که حالا آن را "روش لیورپولی" مینامند. یکی دیگر از خصوصیت تیمهای پیزلی عریض بازی کردن آنها بود. تیم او مثل تیم برایان کلاف میتوانست در کنار خط هم بخوبی توپ را نگه دارد. تیمهای که میتوانستند هر موقع که بخواهند مالکانه بازی کنند و هر موقع که بخوانند در ضدّ حملات زهر دار باشند.
برند پیزلی در فوتبال از روی نیت وی بود. ذهنیت حمله در تیمهای او نصب شده بود و به عنوان مثال میتوانیم به سوپر کاپ اروپا در سال ۱۹۷۷ اشاره کنیم که لیورپول ۶-۰ هامبورگ را برد. در بازی که بیشتر به نظر میرسید تمرین ضدّ حمله باشد، فیل نیل توپ را به فردیناند کلر داد که ری کندی را در فضای باز دید و کندی هم تصمیم گرفت مرکز خط میانی هامبورگ را بشکافد و به جلو برود. او سپس توپ را به تری مک دورمت داد و وی به گل رسید. کل این گل از ۳ پاس تشکیل میشد.
برای لیورپول، این کار به شدت آسان به نظر میرسید. پیزلی نشان داده بود که چطور یک تیم میتواند از حفظ توپ در زمان برد به یک فوتبالی هجومی در ضدّ حمله آن هم به وسیله ۴ پاس تبدیل شود. البته فقط توپ مهم نبود و فاصلهها هم اهمیت زیادی داشت. پیزلی شوخی نمیکرد وقتی گفت:
" پاس بلند یا کوتاه مهم نیست. پاس درست مهم است."
ضرب المثلی در فوتبال است که مربیان خوب به بازیکنان جوان میگویند و آن این است:
"کاری کن هم تیمی تو راحت تر بازی کند."
تصویر پاس بیرون پای تامی سمیت به ایان راش نشان میدهد که چقدر بازیکنان پیزلی باهوش و غیر قابل پیش بینی بودند. خط دفاع پیزلی، پاسهای حیاتی میداد آن هم به فضای حیاتی: وینگرها به خوبی کیفیت خواسته شده را نشان میدادند و مهاجمانش به کاملترین شکل ممکن فرارها و سرعت توپ را تنظیم میکردند. فوتبال انقدر راحت بود که در مقایسه با ایده ` هزار پاس بده و گل بزن` امروز برای پیزلی ` ۴ پاس بده و گل بزن` است.
مثل معروفی در فوتبال است که میگوید:
"هیچکس دوست ندارد پا جای مردی بزرگ بگذارد."
پیزلی در زمان دستیاری شنکلی، این کار را نه به خاطر رفاقت که به خاطر شغل بودن آن انجام میداد. طبق زندگیمنه شنکلی:
"شنکلی بزرگترین الهام بخش تیم بود و پیزلی مغز متفکر تاکتیکی تیم."
وقتی بیل شنکلی دید که فعالیت بدنی بازیکنان بسیار مهم است این پیزلی بود که ایده تمرینات فوتبال ۵ نفره را ابداع کرد. همان تمریناتی که سبب شد فوتبال سبک لیورپولی جا بیفتد. پیزلی همچنین پس از تمرینات در زمان سرد کردن، بدن بازیکنان را از نظر بدنی آماده نگه میداشت. مربیگری در فوتبال همواره با شکست روبرو است اما پیروزی و باخت به توجه شما به جزئیات بستگی دارد. چیزی که پیزلی در زمان بازیگریاش و ۱۵ سال دستیاری شنکلی فهمید.
زمان گرفتن صندلی هدایت لیورپول، پیزلی با اینکه از محلهای میآمد که بوی زغال سنگ و غذاهای بی کیفیت میداد اما سادگی را سرلوحه کار خود قرار داد. پیزلی به عرق ریختن اهمیت میداد و این چیزی بود که وی را ماندگار کرد. پیزلی در زمان بازیگریاش با جنگ جهانی مواجه شد که به ارتش رفت و در هنگ ۷۳ میانی خدمت کرد. در زمان حضورش در ارتش، پیزلی بعدا ۴ سال از انگلستان دور بود و برای عملیات به شمال آفریقا رفت و بعد به سیسیل پیوست و در آزاد سازی رم توسط نیروهای متحدین حضور داشت. او ۳۳ سال بعد در سال ۱۹۷۷ به رم بازگشت اما این بار در فینال اروپا به المپیکو رم آمده بود که به همراه لیورپول قهرمان شد.
۱۹۴۶ بود که پیزلی بالاخره اولین بازی خود را برای لیورپول پس از جنگ جهانی انجام داد. آن هم در FA کاپ و مقابل چستر. آنها در آن فصل پس از ۲۴ سال قهرمان یک جام شدند. او همان قدر مربی بزرگی بود که یک مرد بزرگ بود. این دقیقا نقطه مخالف بیل شنکلی بود. روزگاری پیزلی گفته بود:
"اگر من از خیابان رد شوم و کسی من را نشناسد، خیلی خوشحال خواهم شد. اما بگذاریم تعارف را کنار بگذاریم، بیل اینطوری نبود."
البته این خصوصیت هیچگاه وی را در وظایف مربیگریاش به مشکل نیانداخت. ساختن لیورپولی که در دوران شنکلی به همه چیز رسیده بود، خود گواه هوش مدیریت وی است. او این هوش را نه تنها با جانشین کردن داگلیش به جای کیگان انجام داد که ثابت کرد کیگان نمیتواند بزرگتر از مربی باشگاه باشد. داگلیش نه تنها به خوبی جای کیگان را پر کرد که به اعتقاد خیلیها تبدیل به بهترین بازیکن تاریخ باشگاه شد.
پیزلی میدانست راه پیروزی چیست و در فریاد زدن آن لحظهای تعلل نمیکرد. حالا مردم نه تنها به مدالهای که پیزلی آورده توجه میکنند که به نحوه بردن آنها هم نگاه میکنند. اینکه شما به طور میانگین فصلی ۲ جام کسب کنید و خوب هم بازی کنید، جدا فوق العاده است. مردم حالا کمتر به جامهای پیزلی نگاه میکنند چون سبک بازی لیورپول در آن دوران مساله مهمتری است. از تغییر مربی تا تغییر بازیکنان بزرگ، هیچکدام در سبک افسانهای لیورپول تاثیری نداشتند. الن هنسون به خوبی جاه طلبی پیزلی را در این جمله خلاصه میکند:
"پیزلی از هیچ حرفی به اندازه ` ق ` بعدش نمیآمد. ` ق ` مثل قناعت!"
همین رفتار بود که نسل بعدی هواداران لیورپول را متنفر کرد از عبارتی نظیر "بازی را ببر مهم نیست چطور" و یا "مهم نیست، بالاخره روزی هم دوم میشویم". جاه طلبی پیزلی باعث شد که شکستهای آینده برای هواداران لیورپول حتی سخت تر گذشته شود. باب پیزلی در شجره نامه لیورپول است. برای کسی که هفتهای ۱۰ پوند دستمزد میگرفت، کسی که خودش را در سایه نگه میداشت تا باشگاه و هواداران در روشنایی باشند، فوتبال امکان پذیر نبود به جز حفظ یک استاندار در بازی. مثل بقیه مربیان بزرگ، او انتظارات را آنچنان بالا برد که حالا کسی به سختی میتواند به آن برسد.
در این سال ها، مانند همه بزرگان تصویر وی به همراه مدالها بر دیوار هر هوادار لیورپول نصب شده است. اما بالاتر از هر مدالی، دو مساله است که آنها را درخشان تر از همیشه میکند. لبخند آنها بر لب و درخشش چشمانشان که نشان از آن دارد که آنها تبدیل به الهههای ورزش شدند. فوتبال باب پیزلی را به یاد خواهد آورد، پسر یک معدنچی در یک شهر کارگری. او را میتوانیم الماس شمال شرق انگلستان بنامیم. یادتان باشد، برای تراشیده شدن هر الماسی، به هزاران تکه خورد شده زغال سنگ نیاز است.
برایان کلاف، برای موفقترین مربی بریتانیایی اینگونه نوشت:
"باب زمانی که شروع به کار کرد، یک کاخ در اختیار داشت. این کاخ توسط بیل شنکلی ساخته شده بود. مردی بزرگ. من وی را مانند پدرم دوست دارم اما باب. باب میخواست به روش خودش این کار را انجام دهد."
و این کاری بود که باب پیزلی کرد- به ارسطوییترین شکل ممکن. او بردن را به بهترین شکل فهمید. نه با بازی کردن که با زندگی کردن!