مطلب ارسالی کاربران
پاریس زشت....پرسه های فردینان
مقصد انتهای شب باشد،یا قصر "خاندان هوهنتزولرن ها" در دل جنگ جهنمی دوم...،فرقی نمی کند! همیشه پیرمرد وراجی در را باز می کند و دست شما را میگیرد و دنبال خودش میکشاند...اگر همان اول راه سرش داد نزنید و فرار نکنید،قطعا دیوانه اید...دنیای پیرمرد،دنیای دلقک های سرخوش است،دنیای مردم عصبانی پشت خلا ها،دنیای افسرهای تن ماهی دزد...!و حالا که مطمئن شدید،به اراجیفش می خندید و با او به "کوربه ووا" برمیگردید...
"لویی فردینان دتوش"،"سلین" سوء تفاهمی بود که فرانسه را قلقلک داد...! ادبیات پاریسی و کلاسیکش را...و البته وطن پرست هایی که به خونش تشنه بودند...
داستان فردینان اما خیلی قبل تر از این که سارتر زبان به ستایشش بگشاید و ناشرش به سلامتی قمار بزرگ جشن بگیرد شروع شد...خیلی قبل تر از این که روح افسارگسیخته اش را وارد واژه ها کند...شاید از پاساژ قدیمی حومه پاریس ...
یا وقتی تحصیل پزشکی را نیمه کاره رها کرد تا وطن پرستی اش را با حضور در ارتش نمایان کند...،عجیب نیست که قلمش از هیچ منطق و مصلحت اندیشی پیروی نکرد و انتشار مقاله های ضد یهودش همزمان با شروع اتش بازی نازی ها سابقه فرانسه دوستی(!)اش را پاک کرد...البته فردینان قبل از اینکه "گیوتین به دست های کنکورد" سراغش بیایند به دولت ویشی پناه برد و و از قصر ها نوشت و از یهودی ها و طبابت کرد...دوباره رفت ...."خودش و لیلی و ببر" ...!!
از زندان های سیبری ودمای بیست درجه زیر صفری که شرط میبست مشتری های مطبش با شنیدن ماجراهایشان چهار دست و پا زیر مبل ها بخزند،تا دادگاه های غیابی و اتوبوس زرهی حمل زندانی های پلمپ شده...!!!...و مطبش...،همان دهکده اطراف پاریس...و محرومیت از بیمه و خدمات دولتی...و "هویج و نان سوخاری و قبض گاز" بهانه ی لازم تشنج های هدیه داده شده از مستعمره ی افریقا ...ولی هنوز مینوشت از معدود مریض هایش که ممنوع کردن شراب و گوشت برایشان توهین کردن به مقدساتشان بود و هر لحظه ممکن بود خرخره اش را بجوند...
سلین بود دیگر!
(( ...البته آرزو می کردم هرگز چیزی نصیبشان نشود ! ... نه این سویی ها و نه آن سویی ها ! نه این آلمان های پست و نه آن برادران آسوده خیال ما ! نه دستفروشان دوره گرد ، مردم آزار ها و نه خوناشام های پلید ! ... دیگر نه از لباس های نظامی کاری برمی آمد و نه از طرح و رنگ پرچم ها ! دزدان و آدمکشان همه جا بودند ... و داربست ها هم آماده ی دارزدن هستند و همواره نزدیک ! ... و همه جا ریسمان را به گردن می اندازند و هپ ! ))
....
(( نمی خواهم از مرگ و میر و قبر و قبرکن و این چیزها حرف بزنم ، نه ! ...داشتم از گور دسته جمعی می گفتم ! ))