طرفداری- ساده، بی آلایش و دوست داشتنی. برای توصیفت شاید این سه شاخصه، پازل وجودت را کامل کند. شادی های بعد از گل ساده و از تمام وجودت، مدل موها و چهره معصومت، خبر از پوستری جدید بر روی دیوار اتاق سرخدلان بندر لیورپول می داد. خبر از بازیکنی متعصب، از جنس تیم و شاید اسطوره ای بی بدیل و جاودان.
ممکن است اولین حضورت در زمین را به یاد نیاوریم اما بدون شک از کتاب فوتبال به این راحتی ها پاک نمی شوی. تو، فرهنگ لغات فوتبالی را حداقل در "مرسی ساید" تغییر دادی، معنای کلمه وفاداری با حضور تو بسیار ساده تر شد.
اعترافات ژوزه مورینیو درباره اینکه چندبار در خرید استیون جرارد عاجز مانده کافیست تا تو را بشناسیم. ولی ما پیش از این ها می شناختیمت، حتی قبل از نشان دادن نام پشت پیراهنت بعد از گلزنی مقابل وست هم در فینال اف ای کاپ. آخر ما تو را در فینال استانبول دیده بودیم. مشت های گره کرده ات را، رگ های بیرون زده گردنت را ! همه را دیدیم. دیدیم که چگونه مثل یک گلادیاتور زخمی در میدان جنگ تلاش می کردی، انگار که به دنبال غرور از دست رفته ات باشی.
تو شاید از آخرین بازمانده های آن سنت گمشده فوتبال بودی در این فرآیند مدرنیسم آلوده به پول. آنانی که برای نام جلوی پیراهن بازی می کردند، گویی که نامی حک شده بر قلب است. از آن قهرمان هایی که می شد زندگی شان کرد. از آن هایی که حضور عشق راستین در رفتارشان پیدا بود. از آن بدون صورتک ها. از آن راست و حقیقی ها که هرگز دیگران را مقصر نمی دانند. همیشه مسئولیت ها را به دوش می کشند و شاید در خلوت خود را سرزنش کنند.
وقتی گفتی :"در هنگام مرگ مرا به بیمارستان نبرید بلکه به آنفیلد، جایی که به آن تعلق دارم، ببرید " فهمیدیم که چرا هواداران لیورپول مسخره ترین چیز دنیا را دیدنِ تو در پیراهن تیم دیگری می دانند. تو امّا متخصص رهبری بودی، در واقع رهبر زاده شده بودی. یک خصوصیت ذاتی که قابل یاد دادن و یادگیری نیست. بار دیگر تیمت را به دندان کشیدی و تا مرز تحقق شیرین یک رویا پیش بردی. تا یک قدمی قهرمانی در لیگ، این آخرین تکه مفقود پازل تکامل SG8! اما امان از نشدن های بدموقع، امان از نرسیدن های لعنتی!
وقتی که سُر خوردی، یک آنفیلد سکوت کرد، چند میلیون هوادار سکوت کردند، یخ زدند! آرزویت بود که از دستانت لیز خورد. رویایی که در ذهن هواداران لغزید و رفت!شدی یک پایان تلخ، بـدتـر از یک تلخی بی پایان! شدی مرگ تدریجی یک رویا!
سکانس آخر اما با شکوه تر از این حرف ها بود. در مرام هواداران لیورپول نیز انگار تنها گذاشتن وجود نداشت. آنها پشتت را خالی نکردند. آخر، داستان کاپیتان خود را خوب می دانستند. یک داستان عاشقانه، یک رمانس واقعی! عشق میان لیورپول و استیوی.
فرزندان نسل بعد شب ها با این داستان ها به خواب می روند، داستان مردی که عشقش را رها نکرد، مردی که مــاند و در نهایت جایی رفت که در مقابل عشقش قرار نگیرد. داستان مردی که "هرگز تنها قدم نزد"
ارسالی عادل عرفانی