طرفداری- قرارمان این است برای این سطور سیاست را از فوتبال جدا کنیم. نه برای آن کودک سه و نیم ساله سوری که قبل از مرگ گفت «همه چیو به خدا میگم» احساساتی شویم، و نه برای پرچم "الموت الایران" غرورمان خدشه دار شود، قرار بگذاریم همین چندلحظه نه سراغی از مدافعان حرم بگیریم و نه حرفی از بشار اسد بزنیم. فقط برای همین چندلحظه، برای مردان جسوری که بیست بازی را خارج از خانه برگزار کردند و جنگیدند.
بارها در تاریخ جهان پیش آمده به احترام دشمن هم ایستاده اند و کلاه از سر برداشته اند، آنهایی که در نبردهای واقعی جا ماندند و یا قهرمانانه کشته شدند. لابد تصاویر زیادی از این نوع شکست های باشکوه را دیده اید، احتمالا چنین فیلم هایی را که از روی واقعیت ساخته شده اند را مشاهده کرده اید، شاید هم خاطرات زیادی را خوانده اید و یا شنیده اید. بارها پیش آمده است فرماندهان در میدان جنگ دستور آتش بس داده اند تا دشمن شان اجساد هم وطن هایشان را از روی زمین جمع کنند، یا شاید جالب است بدانید در تاریخ همواره نقل شده است که حتی دزدان دریایی هم از همدیگر دزدی نمی کنند. اینها قانون های نانوشته ای است که باید به احترام شان ایستاد، به پاس مبارزه شان، ایمان شان، اعتقادشان. همانند بازیکنان سوری، همانند آنها که قسم خورده بودند آمده اند تا در هر دیدار در زمین مسابقه بمیرند. دیگر چه کسی باور دارد فوتبال تنها یک سرگرمی است؟ این یک دروغ آشکار است، یک فریب از قشر مرفهان بی درد است. آنهایی که نمی دانند در کشوری سیصد هزارنفری فوتبال عشق تعبیر شده است، در امریکای شمالی بزرگ ترین قمار شده است، و برای ملت هایی همانند سوریه زمین فوتبال میدانی فراتر از "بازی" است. برای سوریه؛ برادرانِ غریبه ما، جنگ زده های امروز جهان ما، ستم دیدگان دیروز و فردای ما، تا همین جا هم کافی بود که آمدند، تا همین جا هم آنقدر تحسین برانگیز بودند که آسیا را به شوک بردند، نشان به آن نشان که بالاتر از چینِ لیپی، قطرِ فوساتی، و ازبک ها ایستادند. قصه حماسه آنها در وقت های اضافه به پایان رسید، اما سوال اینجاست آیا جهان آن ها را دید؟ آیا دشمنان به احترام آن ها ایستادند؟ شما اگر پایبند به قرارمان می مانید بگویید آیا مردان سوری حماسه نیافریدند؟
سوریه برای لحظاتی دشمنان اش را هم وادار برای تشویق کردن کرد. آنها برای ثانیه هایی سزاوار احترام جهانیان شده بودند. سوریه در ابعاد فنی یک تیم جسور و بی نظیر بود، تاکید می کنم بر روی واژه بی نظیر. تیمی که بیست بازی مهمان بود؛ بیست بازی تا پای مردن دویدند، تکل زدند، شوت زدند، به جهنم چه عیبی دارد حتی گاهی وقت کشی یا بی اخلاقی کردند. آرزوی آنها، رویای ملت شان بود، که فریادشان در جام جهانی دیده شود. چه چیزی ارزشمند تر از این بود که آنها همین گونه قهرمانانه شکست بخورند؟ همین اندازه تحسین برانگیز، همان اندازه تراژدیک.
آن ها به صورت دراماتیک با پیشی گرفتن از قطر؛ چین و ازبکستان به پلی آف رسیده بودند. چه بسا اگر سهل انگاری دروازبان تیم ملی مان علیرضا بیرانوند و یا اشتباه سهوی میلاد محمدی نبود نه طلسم رکوردمان می شکست و نه سوریه به این تراژدی ابدی می رسید. اما همه چیز دست به دست هم داد تا دقیقه 121 بازی توپ عمر السوما به دیرک دروازه استرالیا برخورد کند و همه آن آرزوها فقط برای چندمیلیمتر ناقابل بر باد برود. رویای مردم سوری، رویای خیس بود. شبیه به روزی که که وقتی پس از اتمام بازی سوریه و ازبکستان سرمربی سوریه ایمن الحکیم در پاسخ به خبرنگاران، رسانه ها، و نمایندگان آسیا در کنفراس مطبوعاتی بی وقفه اشک ریخت، فوتبال برای دقایقی از سیاست جدا شده بود. فقط برای دقایقی، فقط برای لحظاتی همه با احترام آنها ایستاده بودند.
چهره بازیکنان سوریه را نگاه کنید، در جریان بازی بیشتر از آن چیزی که باید، می دویدند، بیشتر از آن چیزی که باید، تلاش می کردند. واژه "نهایت" اینجا به معنای واقعی درست به کار رفته است، سوری ها نهایت فداکاری شان را انجام دادند. اتفاق هایی را در زمین مسابقه به وجود آوردند که بی تردید تا سال ها زبانزد مردم سوریه خواهند بود. دقیقه 104 بازیکن سوریه اسرا حمویا می دوید تا توپ را با برگردان فقط کمی دور کند، کاپیتان شان خطیب طوری می دوید و فریاد می کشید که هر آن امکان داشت از نفس بیفتد و بر زمین بخورد. او برای یک اعتقاد مبارزه می کرد. بازیکنان سوری لحظه ای تردید نکردند که نفسی چاق کنند، و پا پس بکشند و تسلیم شوند. کاری به گزاشگر بازی افشین وهابی ندارم که با ژست نچسبی دست از کریه گزارش کردن این بازی برنداشت، اما من برخلاف ایشان سوریه را از منظر یک تیم فوتبال، یک تیم شایسته قلمداد می کنم. مطمئن هستم آنهایی که بازی های سوریه را جست و گریخته هم دنبال کرده باشند شهادت می دهند آنها بسیار محترم و ممتاز بودند. آنها طوری فوتبال را معنا کردند که هیچ جایی برای پشیمانی شان نیست، هیچ احساسی فراتر از این شکست، این حذفِ قهرمانانه نیست.
غریبه ها حذف شدند، به دور از سیاست به احترام جسارت شان باید ایستاد، به دور از برادری یا دشمنی باید کلاه از سر برداشت. همانطور که عمر سوما پیش از بازی با ایران رو به خبرنگاران گفته بود: «یا در زمین مسابقه صعود می کنیم و یا می میریم». آنها قهرمان یک ملت هستند؛ قهرمانان سوریه هستند. مردانی که گند زدند به ادله میزبانی و ثروت. تاریخ آسیا آنها را تا سالها در خاطر داشت.
می خواهم برایتان یک خاطره بنویسم. همین چندسال پیش بود، در دو هفته آخر مس سرچشمه طوری بازی میکرد انگار سهمیه میخواهد. اصغر شرفی سرمربی مس سرچشمه بعدها میگفت «ما سقوط کرده بودیم و بچه هایم روحیه ای نداشتند، کنارشان در رختکن نشستم و فیلم گلادیاتور را دیدیم، ما سقوط کرده بودیم اما هنوز شرف داشتیم».
یا روزی را به یاد آورید که آلمان ها در سرزمین قهوه کرکره فوتبال برزیل را به پایین کشید تنها یک تصویر و یک خاطره در ذهنم مانده است. دقیقه 86 بازی فیلیپه اسکولاری به کنار خط می رود و توصیه های فنی به بازیکنانش می دهد، همان لحظه دوربین یکی از مربیان آلمانی را که نشان می دهد که به سمت جایگاهی که یواخیم لو نشسته بود می رود و چیزی به او می گوید و هر دو با هم می خندیدند. پیرمرد سبیلو جام در دست، مردم برزیل بهت زده، و آلمان ها بی محابا از جایگاه و زمین به برزیل حمله می کردند. بازی به اتمام رسید، و نتیجه عجیب بود. بازیکنان آلمان در هواپیما خشنود از این فینالیست شدن شادی می کردند. راوی خبر آورده بود که بازیکنان آلمان پر سروصدا تر از همیشه شده بودند، همه شاد بودند. در آن جشن و سرور یکی از مربیان آلمان بلند می شود و با تکرار خشمگینِ جمله "به من توجه کنید"، بازیکنان آلمان را به خودشان می آورد، همه ساکت می شوند. مربی آلمان جملات تامل برانگیزی می گوید. او به بازیکنان آلمان می گوید «تمام اش کنید، شما هنوز نمی دانید چه کاری انجام داده اید، شما هنوز مطلع نیستید چه کاری کرده اید» ، خنده های بازیکنان آلمان ماسید. مربی ادامه می داد و بی پروا می گفت «قرن ها بعد نام شما را خواهند برد، تا ابد نام شما در اذهان مردم آلمان سینه به سینه نقل می شود، کمی سکوت کنید و به آنچه کرده اید فکر کنید. بس کنید و فقط فکر کنید». جملاتی تامل برانگیز و تکان دهنده، که به شخصه اعتقاد دارم همان صحبت ها غروری را از آلمان ها ربود که آنها را قهرمان جام جهانی کرد.
سوری ها شکست خوردند، غریب ها حذف شدند و قهرمانانه به ویرانه شان برمی گردند، اما به جرات می نویسم جای دیدن فیلم های حماسه برانگیز، دیالوگ های تامل برانگیز، حماسه قهرمانان جنگ، باید با خیال راحت به بیست بازی خارج از خانه مردان سوری نگاه کرد. آن ها حماسه شان را تکمیل نکردند، اما با شرف هایی بودند که تا همیشه در یاد مردم کشورشان همانند آلمان ها باقی می مانند. با این تفاوت که آلمان ها قهرمان جهان شده بودند، اما سوری ها به جام جهانی هم برای همین چندمیلیمتر نرسیده اند.
چرا راه دور برویم، همین یکی دو شب پیش اتفاقی افتاد که همه جهان دقایقی را با قاهره پایکوبی کردند؛ یا رب یا رب گفتن های گزارشگر، وقتی که محمدصلاح در دقیقه 95 پشت توپ ایستاده بود. همه چیز دراماتیک پیش رفت. آنها پس از 28 سال راهی جام جهانی شده بودند، مصر تا صبح با این حماسه نخوابید. یا وقتی فرانچسکو توتی در دقیقه 91 دروازه تورینو را گشوده بود گزارشگر بازی زامپا، فقط گریه می کرد و توتی را صدا می زد. یا خودمان را بگو، روزی را که در ثانیه های پایانی عمر السوما دروازه مان را باز کرده بود تا سوریه را به صورتی دراماتیک به اینجای قصه بکشاند. آن روز گزارشگر سوری همان حالی را داشت که گزارشگر مصری داشت، همان اشک هایی را ریخت که زامپا می ریخت. همان دعاها، همان اعتقادات.
دیالوگی بود در فیلم «اتوبوس شب» که خسرو شکیبایی با چشمانی غضبناک و همان صدای مخملی -روحش در آرامش- به صدیقیان نگاه می کند و می گوید : «پسر تو چند سالته؟»، مهرداد صدیقیان می گوید: «پارسال 16 سالم بود بچه بودم، دو روز بعد بابام مرد بازم 16 سالم بود اما دیگه بچه نبودم». حکایت اتوبوس شب، شبیه به حکایت نوجوانان سوری شده است، بچه های که رشادت بازیکنان تیم شان را در زمین مسابقه دیدند، آنها انگار همانند "هیو گلاس" در «از گور برخاسته» بلند شده اند، با این تفاوت که کسی به آنها همانند دی کاپریو اسکار نمی دهد یا همانند راسل کرو گلادیاتور نام نمی گیرند، بازیکنان سوری فقط پسران نوجوان سوری را مَرد کردند.
من پای قرارمان ماندم شما را نمی دانم، اما می دانم مردم سوری تا همیشه تعریف خواهند کرد که استرالیا را تا چندمیلیمتری حذف هم بردند، آنها می نویسند که آقای آسیا را به چالش کشاندند و کاری را کردند که دشمنان هم به احترام شان لحظاتی بایستند و برایشان کلاه از سر بردارند. آنها خواهند گفت یک روزی تیمی داشته اند که با دستان خالی حماسه آفریده بود. آنها می نویسند که داستان دلهره آور کوتاه تری را شنیده اند؛ " غریبه ها حذف شدند. جهان، سوریه را دیدی؟ "