اختصاصی طرفداری- سال 2008 وقتی پپ گواردیولا سکان هدایت تیم بارسلونا را به دست گرفت شاید کمتر کسی فکر میکرد این تیم بتواند طی دوران مربیگری این مرد جوان 14 جام قهرمانی مختلف را از آن ِ خود کند. گواردیولای جوان تیمی را در دست گرفت که شاید قبل او رایکارد استارت این موفقیت را با دو عنوان قهرمانی لالیگا و یک قهرمانی اروپا زده بود. پپ جوان آمد و طی 5 سال حضورش تیمی ساخت پر از افتخار، پر از ستاره و پر از عناوین رنگارنگ در ویترین باشگاه. قهرمانیهای پیدرپی و شادمانی هواداران کاتالان روز به روز بیشتر میشد. هر جامی را که میشد در عرصه فوتبال باشگاهی متصور شد، بارسلونا با پپ درو کرد:
- قهرمانی لالیگا: ۳
- قهرمانی جام حذفی اسپانیا: ۲
- قهرمانی سوپر جام اسپانیا: ۳
- قهرمانی جام قهرمانان اروپا: ۲
- قهرمانی سوپر جام اروپا: ۲
- قهرمانی جام باشگاههای جهان: ۲
زمان گذشت و روزها سپری شدند و غرور و سرافرازی مردم کاتالان را فرا گرفت. روزها از پس هم آمدند و بالاخره روز خداحافظی پپ جوان و البته پرافتخار از بارسلونا فرا رسید. او تیمی ساخته بود که در دنیای فوتبال رقیبی نداشت. ستارگانی را پرورش داده بود که در مستطیل سبز رقیبی برای خود نمیدیدند. ژاوی، اینی استا، پدرو، بوسکتس، مسی و خیلی های دیگر که در فوتبال نوین دنیا، سروری میکردند. پپ جوان این بازیکنان نابغه را نابغهتر بار آورد و به دنیای سبز فوتبال هدیه داد. ولی شاید پیروزیهای مکرر و غرور و افتخار بعد از پیروزی باعث شد مربی و بازیکنان و شاید مدیران ارشد باشگاه چشمانشان را به امروز بدوزند و از فردا بیاطلاع باشند. باد پیروزی خنکتر از آن بود که خود را به گرمای آتیه مشغول کنند. غرور و تعصب مضاعف کاتالان را فراگرفته بود. از بازیکنان تا مدیران و حتی تماشاگران خونگرم شهر بارسلونا را. روز وداع پپ با کاتالان، روز شروع دوباره برای یک تیم بزرگ فرا رسیده بود. او یک تیم را به عزت و افتخار و غروری رساند که شاید سالها برای رسیدن به آن تلاش میکردند و آرزوی دیدن چنین روزی را در سرشان میپروراندند. یک غرور واقعی در دنیای فوتبال که از قضا به غرور اجتماعی آنها هم گره خورده بود. پیشی گرفتن از یک رقیب دیرین؛ رئالمادرید. قوهای سپیدی که در اواخر دهه 90 و اوایل دهه 2000 بر اسپانیا و اروپا حکومت میکردند حالا رقیب دیرین خود را بالا سر خود میدیدند. جوزپ گواردیولا آی سالا، سرمربی دوست داشتنی آبی و اناریها این افتخار بزرگ را نصیب کاتالانها کرده بود ولی زمانه به او وفا نکرد. پپ خداحافظی تلخی با یک ملت کرد و رفت. او رفت ولی میراثاش باقی ماند. در یک حرکت از پیش تعیین شده، دستیار وی، تیتو ویلانووا سرمربی تیم شد. کسی که شاید اولین تجربه بزرگ مربیگریاش را همانند دوست و همکار قبلی خود (پپ گواردیولا) تجربه میکرد. این میراث بزرگ، حاکمی جدید به خود دید و فکر حکومت تازه را در سر خود پروراند. ولی دقیقاً مشکل از همینجا شروع شد!
غروری که از پس این همه افتخار و قهرمانیهای متوالی ایجاد شده بود، حاکم مقتدری میخواست که بتواند درست مدیریت کند. شاید مقصر حاکم قبلی بود که گروهش را بیش از حد مغرور بار آورده و دیگر تمام این احساس نه چندان خوشایند از کنترل همه، حاکم، گروه و تک تک اعضای گروه خارج شده بود. غروری که باعث میشد رقیب را از پیش بازنده ببینند. حریف را دست کم بگیرند و یا شاید اصلاً فکر این را نمیکردند که روزی کسانی را پیشتر و بهتر از خودشان در مستطیل سبز مشاهده کنند.
بازیکنانی که اشباع از همه چیز بودند؛ از برد، از فوتبال، از پول و ثروت و اشباع از غرور! شاید تک تکشان به انتهای آن چیزی که در سرشان بود رسیده بودند و انگیزه دیگر حکمرانی نمیکرد. ویلانووا کار خودش را با این تیم شروع کرد. یک شروع رویایی از پیش متصور شده. همین رویا در نیم فصل اول لالیگا نشان از این میداد که آنها قهرمان بی برو برگرد امسال هستند و خواهند بود. ولی داستان در بازیهای اروپایی چیز دیگری بود. لرزههای ابتدایی را در مقابل شیرهای سلتای (لقب سلتیک) احساس کردند. شکست در نیوکمپ آغاز این لرزه بود. در مرحله بعد به میلان باتجربه برخوردند و باز شکستی دیگر در گستره اروپا رقم خورد. ولی بازی برگشت در نیوکمپ غرور بر باد رفته کاتالانها را بازگرداند و با یکهتازی در میدان حریف را به زانو درآورند. ولی احساس همگان بر بازگشت روح بارسا بینتیجه ماند. در مقابل سانتیمانتالهای پاریسی به سختی مقاومت کردند و در بازی برگشت در خاک خودشان به سختی آنها را از پیش روی برداشتند. داستان به همین دو بازی خلاصه نمیشد. بارسلونا در بدترین شرایط روحی و تیمی خود رقیبی را مقابل خود دید که شاید بهترین دورهشان در طول تاسیس باشگاهشان باشد؛ باواریاییهای خشمگین!
مونیخیها امسال ترسناکترین تیم قاره سبز هستند. شش هفته مانده به پایان بوندس لیگا قهرمان شدند و در دیافپی پوکال هم با اقتدار به فینال رسیدهاند. تیمهای مقابل در بازی با بایرنیها روز خوشی نداشتند و دروازهشان بارها و بارها باز میشد. این تیم خشن، با قرعه بارسلونا رو به رو شد. بزرگان فوتبال اذعان میکردند که باواریاییها یکهتاز میدان نبرد با کاتالانها خواهند بود ولی امید طرفداران بارسلونا به ساقهای بازیکنانی بود که زمانی غرور از دست رفته یک قوم را برایشان به ارمغان آورده بودند. طرفداران امیدوار بودند که شروع دوباره بارسا دیدار مقابل بایرن مونیخ باشد.
ولی چه کسی تاب تحمل برای مقابله با این گاو خشمگین را داشت؟ بارسایی که امسال با تمامی مشکلات دست و پنجه نرم کرد؛ از مصدومیت بهترین بازیکنانش، بیماری سرطان سرمربی و بازیکنش (تیتو ویلانووا و اریک آبیدال) و دست کم گرفتن برخی تیمهایی که شاید همین باعث شکست آنها شد. بارسلونا در بدترین زمان خود به بایرنی خورد که بهترین شرایط خودش را در این سالها تجربه میکند. همین تضاد بزرگ باعث در هم شکستن غروری شد که سالها برای به دست آوردنش تلاش کردند. نتیجه 4-0 در دیدار رفت نیمه نهایی باشگاههای اروپا در زمین مونیخ، شاید امیدهای صعود بارسلونا را به کمتر از 10% کاهش داد. قهرمان سه دوره باشگاههای اروپا با سختترین شرایط خودش دست و پنجه نرم میکند. و شاید کمتر کسی، از بازیکنان گرفته تا هواداران، تصور چنین روزهای سختی را میکرد.
ولی جدا از همه این مسائل، شاید این شکستها حاوی درسهای آموزندهای باشد برای بازیکنان، مدیران و طرفداران یک تیم، که با وجود همه قهرمانی و سرافرازیها، به خود مغرور نشوند و خود را اشباع شده در مقابل مسائل فوتبالی نبینند.
روز دوم ماه مــِی، روز سرنوشتسازی برای کاتالانها خواهد بود. روزی که شاید روح زیبای فوتبال معجزهای را باعث شود تا همه دوستداران این ورزش غیرقابل پیشبینی از آن دوباره به وجد آیند. شاید همین روح زیبای فوتبال باعث شود بارسلونا رخدادی عجیب رقم بزند و تحقیر بازی رفت را جبران کند. معجزه فوتبال همین غیر قابل پیشبینی بودن آن است!