سردار سرخ و سیاه من سردار بی رحم دانه های انار زخمی دلم
گرگ خاکستری دل شوریده من
آلیوشا خاقان تاتار بود و خواهد بود
در واپسین لحظه ها با لبی خونین پاره پاره جگر سوز می سرودی
آه الینای من
سردار تار و آواز تو را کشتند مرا دریاب
آه الینایم
یادت نرود از سوز دردهایت و بی تابی های تلخت در آن شبهای تبناک
تاب اشکهایت نداشتم زخمهایت و کبودیهایت
دل سنگ مرا به درد
می آورد
آه الینای من
یادت نرود در آن شب بارانی سرد در
آن حال دلخراش از سیلاب اشکهایت شانه های من سخت
می لرزید
آه الینای من
مرا به یاد بیاور زمام اردوگاهم
به دست بگیر به
تو ایمان دارم عشق
قدرتمندم
آه الینای من آه از
درد تلخ عشق
تو
یادت نرود
شهسوار شبنم اشکهایت
افتاده در هامون خون
نعره دلخراشت گوش دژخیمان می لرزاند
هان
نامردان
مزدوران
سردار نابکار من آراز
از پاپ برای کشتنم اجرت
گرفتید
اما من جاودانه خواهم ماند
با سیل اشک می سرودم
باشکوه، زیبا ترسناکم
گرگ وحشی عاشقم
آهوی تو در کمند عشق تو اسیر است
از دام تو گریزی نیست سردار تاتار عشق
در قلب من خواهی ماند
تا مرگ شقایقها وفادار توام
هنوز باران قطع نشده
با دل ویران من هم نوایی می کرد
آخرین نفسهایت را می شنیدم
قلب عاشقت غرق در خون می شد و چشمانم از اشک خون،
سر بر دامنم
غرق
در خون و خوی و خاک،
کوته شعله ای برکشیدی و خاموش شدی