فوتبال بی رحم است، آنقدر بی رحم که بعضی مواقع آرزو می کنی ای کاش اسطوره ای نداشتم تا حداقل فارغ از تمام قید و بندهای ناشی از علاقه و دوست داشتن می نشستم و یک دل سیر رقص زیبای توپ در درون زمین را می دیدم و بی خیال از بودن یا نبودن شخص خاصی از این سمفونی زیبا لذت می بردم. همین سرگرمی بی رحم در طول زندگی با داستانهایی که برای ما ساخته است، روحمان را به تسخیر خود در آورده است و در این میان ما هم مانند انسانهای مسخ شده تنها رفتنها و آمدندهای اسطوره های خود را نگاه می کنیم و در هنگام شادی جشن می گیریم و در هنگام ناراحتی ناشی از جور جفای قهرمانان داستانهایمان تنها خود خوری میکنیم و دم نمی زنیم. فوتبال و حال و هوای مست کننده اش، گاهی آنقدر سنگین و غمگین کننده می شود که از شدت فشار غم و غصه بر قفسه سینه ات دوست داری سر بزنی به کوه و بیابان و دور شوی از هرچه توپ و مستطیل سبز و اتفاقات درون و بیرونش است.
البته خود فوتبال در این میان تقصیری ندارد و هرچه هست بر گردن افراد ظالمی است که یک عمر از قبال لگد زدن بر کمر توپ بیچاره و چرخاندن آن در درون زمین و به طبع آن جیغ و دادهای من و امثال من که هوادار یک آتشه و دو آتشه و چند آتشه بوده ایم تبدیل به اسطوره شدند و لقب های گوناگون گرفتند و از کنار همینها که همش بخاطر وجود فوتبال بوده است به همه چیز رسیدند و برای خود کسی شدند و سری میان سرها درآوردند، ولی درست آنجای که باید قاتق نان می شدند، قاتل جان شدند و کمر به نابودی فوتبال بستند. انگار نه انگار که هر چه دارند و هر که هستند بخاطر فوتبال بوده است و ولاغیر.
نامشان را گذاشته اند اسطوره، هر کدام برای خود طرفدارانی دارند که برایشان سر و جان می دهند، اسم و عناوینشان را یک تریلی هم نمی تواند بکشد، اما همین آقایان اسطوره خواسته یا ناخواسته کمر به قتل فوتبال بسته اند و تا این جای کار هم موفق بوده اند، منتها این توپ نگون بخت بخاطر لگدهای هر روزه ای که نوش جان می کند هنوز بدنش گرم است و نمی فهد که مرده است، اما ما چطور؟ ما که می فهمیم مردان به اصطلاح اسطوره چه بلایی بر سر فوتبال آورده اند و یا حداقل دارند می آورند.
اگر می خواهید بدنید که چرا فوتبال ما غیر جذاب و کم تماشاگر شده است فقط کافی است تا اتفاقات چند وقت اخیر، که پیرامون سه اسطوره ساخت داخل رخ داده است را مرور کنید تا بفهمید اوضاع از چه قرار است، کسانی که نمک همین فوتبال را خوردند و بی هیچ ابایی و بدون در نظر گرفتن روح و روان جاری بر فوتبال، با کم اهمیت فرض کردن دل هواداران و احترام واجب تیمهای محبوبشان نمکدان شکستند، آن هم فقط از محض رسیدن به اهداف شخصیشان.
این سه نفر بر گردن فوتبال این مرز و بوم حق دارند، کودکان زیادی بخاطر اینها جذب دنیای توپ گرد شده اند و مردم زیادی بخاطر دیدن قامت رعنای این اسطوره ها در میان چمن سبز رنگ این زمان و زرد رنگ آن زمان پای به ورزشگاه گذاشته است و می گذارد و گلوی خود را برای آنها خراشیده است و می خراشد. ولی همین سه نفر باید این را بدانند که حق فوتبال بر گردنشان بیشتر از چیزی است که خودشان تصور می کنند. اگر روزی توپ بر وفق مرادشان چرخید و شدند چیزی که حالا هستند، حالا آنها باید هر کدام گوشه ای از دامان بر زمین مانده فوتبال را بگیرند و از این سیه روزی نجاتش بدهند، نه آن که بدتر در کنار چاه بی توجهی و واماندگی ضربه ای نثارش کنند تا برود در اعماق سیاه نابودی. چه فایده که نیست گوش شنوایی.
و اما داستان این سه اسطوره، یکی از ترس گیر کردن در دام محبوبیت بیشتر آن یکی، از تیم محبوبش بیرونش می کند و آن یکی هم تا می تواند از برای مقابله مصاحبه می کند و بالا پریدنهای سال قبل اولی در تیم قبلی اش را به مردم یادآوری می کند تا شاید هوادار رودروی تیم سابقاً محبوبش قرار بگیرد، اما خودش در کارزار مسابقه کنار خط زمین بسان آقای خاص جنب و جوش می کند تا تیم امسالش تیم سالهای گذشته اش را شکست بدهد تا او پیروز جنگ پوچ و بچگانه شان شود، در طرف دیگر آن یکی، یک روز در میان ناباوری برای رسیدن به امورات شخصی تیم محبوب خود را قال می گذارد، آن هم در مقطعی حساس از لیگ، بعد در میان ناباوری سال بعدش که دشمنان قدیمی اش بر مسند قدرت نشسته اند باز می گردد و دوباره در میان بهت و تعجب همگان در میانه راه از برای همیشه می رود و می رود، بی اینکه حتی بگوید آمدنش بهر چه و رفتنش بهر چه بود.!!! در این میان هم این تنها هواداران هستند که این چرخه کریه و بد منظره را نظاره می کنند و مانند آدمهای گیج و منگ، هاج و واج میان تشویق کردن یا نکردن و دوست داشتن و یا نداشتن اسطوره هایشان می مانند و دچار یاس فلسفی می شوند و دست آخر هم از شدت دوگانگی درونی بی خیال دیدن بازی های تیمهای محبوبشان می شوند و رو به نسخه های خارجی و فرنگی می آورند و نتیجه این می شود که استادیومها خالی می مانند و بعد...
بعد همین اسطوره ها یک روز با چهره ای حق به جانب جلوی دوربین می ایستند و می گویند که مشکلات فوتبال بخاطر وجود غیر فوتبالیهاست و فوتبال برای ما فوتبالیهاست و همه بد هستند غیر از ما. یکی هم نیست بگویید که آخر برادر من، اسطوره من، وقتی تو که نان و نمک این توپ مفلوک را خورده ای و حرمتش را نگه نمیداری، دیگر از غریبه ها و عکس با شورت ورزشی نداشته هایش چه توقعی است.
حرف زیاد است، به اندازه یک عمر، اما بهتر است کوتاهش کنیم و در آخر این را بگوییم که ای کاش اسطوره ها و استخوان خورد کرده های فوتبال ما تغییر را از خودشان شروع کنند و دلشان بیشتر برای حال و روز اسفناک فوتبال بسوزد، کاش این قهرمانان خاطرات خوب گذشته ما ظلم کردن به فوتبال را کنار بگذارند و کمی هم به این فکر کنند که مردم از یک اسطوره توقع رفتاری در شان یک اسطوره را دارند و زدن هر حرفی از روی عصبانیت و داشتن کینه و نادیده گرفتن خیل عظیم فوتبالدوستان رفتار مناسبی برای آنها نیست.
ای کاش تمام اسطوره های سرزمین من این را باور کنند که چشمان زیادی به آنها دوخته شده است و این آنها هستند که همه آینده فوتبال این مملکت را در دست دارند، کاش کمی آینده نگری کنند و بدانند که اگر امروز برای خالی کردن حرص و بغض درون خود چیزی به زبان بیاورند و یا کاری انجام بدهند، دیگر در آینده نمی توانند به شاگردانشان حرفی از اخلاق درست بزنند و این همان است که رطب خورده نتواند که منع رطب کند.
ای کاش اسطوره های ظالم امروزی فوتبال ما، هیچگاه این جمله را فراموش نکنند که: از ماست که بر ماست.