طرفداری- بازی اعداد نام کتاب متفاوتی است که در مجموعه طرفداری، تصمیم گرفتیم ترجمه آن را به صورت هفتگی در خدمت شما بگذاریم. 14 قسمت قبلی را اینجا ببینید.
هفته های قبل گفتیم که چارلز ریپ، اولین مردی بود که با نوشتن بر روی کاغذ تلاش کرد تا آمار و ارقام را وارد فوتبال کند و پس از این تلاش، به نتایج عجیبی رسید. به عنوان مثال متوجه شد که از هر 9 شوت، تنها یک گل به دست می آید و بیشتر گل ها، از روی اشتباه مدافعان در محوطه جریمه به دست می آید. ریپ داده های درستی به دست آورده بود. بررسی های آماری بعد از او نیز که دیگر با کاغذ و خودکار نبود، داده های او را تایید کردند اما او در یک مسیر کج رفت. تجزیه و تحلیل او از داده هایش اشتباه بود. چارلز ریپ می گفت به جای کارهای بیهوده، باید توپ را همان ابتدا، بلند روی دروازه حریف بفرستید زیرا بیش از نیمی از گل ها بر اثر اشتباه مدافعان در محوطه جریمه به دست می آید. پس چرا هر زمان توپ را گرفتیم، آن را روی محوطه جریمه نفرستیم؟
بازسازی و تصحیح نظریه چارلز ریپ
مربیان، دیگر نظریه های چارلز ریپ را دنبال نمی کنند و به نظر می رسد همه چیز در حال فراموشی است. نظریه ای که بر اساس استفاده از حداکثر کارایی در فوتبال بود. بله هنوز هم تیم هایی هستند که به مُد اعتقادی ندارند و با سبک توپ های بلند بازی می کنند اما در مجموع حقیقت این است که بازی مالکانه در قرن 21، مثل پادشاه است. حالا حمله با تعداد پاس بیش از 7، در اکثر تیم های بزرگ و لیگ های معتبر مشاهده می شود. هر چند ناجوانمردانه است که یادگار چارلز ریپ و تاثیر آن در پیشرفت نظریه ها فوتبال را نادیده گرفت.
بله، فوتبالی که او می خواست، امروزی نیست و شاید برای تماشا کردن جذاب نباشد و او برای به دست آوردن فرمول پیروزی در فوتبال شکست خورد اما رویکرد او در زمینه های مختلفی از فوتبال مدرن، تاثیر داشت.
چارلز بود که برای اولین بار در فوتبال، آمار را مورد استفاده قرار داد تا هسته فوتبال بیشتر شناخته شود. می دانیم که بازی مالکانه به سرعت در حال انتشار بین تیم ها است و آمار به ما می گوید این سبک بازی باعث می شود تیم شما شوت های بیشتری به سمت دروازه حریفان بزند و این شوت های بیشتر، منجر به گل های بیشتر می شود و مالکیت بیشتر توپ باعث می شود کمتر گل بخورید و این یعنی آنها بیشتر پیروز می شوید و طبیعتا کمتر شکست می خورید. اما کتاب هیوزدر زمینه هایی اشتباه کرد. هدف چارلز ریپ برای موثر بودن بیشتر در فوتبال در این کتاب به خوبی عنوان نشد.
هیچ فرمولی برای پیروزی وجود ندارد اما تلاش کنید تا به ویمبلدون، واتفورد و استوک بگویید که بازی با سبک توپ های بلند کارایی ندارد. یا به یونان 2004 بگویید بازی هجومی نسبت به بازی تدافعی بیشتر پیروز می شود یا به اسپانیا و بارسلونا بگویید مالکانه بازی نکنند. برای هر تیمی، همانطور که باب پیزلی، مربی سابق لیورپول گفت: "مساله سبک بازی با توپ بلند یا کوتاه نیست، مساله توپ درست است." برای بعضی تیم ها، توپ های بلند، توپِ درست است. همچنین، در حالی که اکثر تیم ها رو به سبک بازیی مالکانه آورده اند، شانس اینکه یک تیم با سبک بازی چارلز ریپ کار کند، بالا می رود زیرا همیشه زمانی که سبک بازی شما مخالف حریف باشد، یک مزیت است.
ریپ در تحلیل داده ها اشتباه کرده بود. تجزیه و تحلیل او ساده و پیش پا افتاده بود اما ادعای او درست بود. او گفت اعداد در فوتبال به ما چیزهایی می گویند که قبلا به آنها توجه نکرده ایم. متاسفانه سیستم ریپ کاملا یک طرفه به قضایا نگاه کرد: تمرکز او بر این بود که تیم ها چگونه باید تمام منابع خود را بسیج کنند تا بیشتر گل بزنند اما به این توجه نکرده بود که چگونه باید دروازه اش را نیز حفظ کند. همانطور که گفتیم، همیشه نقش دفاع در فوتبال کم انگاشته شده و ریپ هم در این زمینه استثنا نبود.
همچنین سبک بازی پیشنهادی او با توپ های بلند، برای تیم های با بازیکنان با کیفیت قابل قبول نبود. در نهایت او نسخه خوبی برای پیروزی ارائه نداد. سیستم او به تیم ها یاد نمی داد که چگونه کلین شیت کنند. ریپ یک انسان ایده پرداز نبود و نمی دانست چگونه باید دفاع کرد.
با این حال، نتیجه گیری عمومی او اشتباه نبود: بهترین چیز برای یک تیم این است که موثر بازی کند. بایرن مونیخ در فینال لیگ قهرمانان مقابل چلسی، یا بارسلونا در نیمه نهایی 2012 موثر کار نکردند. بازی مالکانه آنها در نهایت به کارشان نیامد و شکست خوردند. ریپ معتقد بود با موثر بازی کردن، می توان شانس را در فوتبال مغلوب کرد اما راه حل او، راه حل درستی نبود. راه های زیادی وجود دارد که در فوتبال سرنوشت خود را به دست بگیرید. شاید بهترین راه حل این نیست که موثر باشید، بهترین راه حل شاید این باشد که کنترل توپ را در اختیار داشته باشید.
تاسف آور است که ایده های ریپ به فراموشی سپرده می شود. مانند انقلاب های زیادی که قبل از او به وقوع پیوستند، ایده های او، محصول زمان خودش بود اما تلاش های او همچنین اولین بار در تاریخ فوتبال بود که آمار و ارقام برای بهتر شدن به کار گرفته شدند. موسسات آماری کنونی بدون چارلز ریپ در سطح کنونی نبودند و تمام باشگاه های کنونی که برای پیشرفت از داده ها و آمار کمک می گیرند، مدیون چارلز ریپ هستند.
تمام تیم ها نمی خواهند استوک سیتی باشند و تمام تیم ها نمی توانند بارسلونا باشند اما هر تیمی می تواند یک راه برای پیروزی پیدا کند. این در صورتی است که تمام هوششان را به کار بگیرند و این کار با تحلیل آمار و داده ها امکان پذیر است. این قلب رویکرد چارلز ریپ بود و نباید به فراموشی سپرده شود. مساله تنها این است که آمار و داده های کنونی ما در فوتبال پیشرفته تر است و هوش ما در زمینه جمع آوری ها داده ها و استفاده از آن پیشرفت کرده است.
فوتبال چریکی
گفته می شود اگر شما دشمن و خودتان را بشناسید، می توانید 100 نبرد بدون شکست داشته باشید (سون تزو)
هیچ باشگاهی در لیگ برتر انگلیس، کمتر از ویگان پول در نمی آورد. هیچ باشگاهی در لیگ برتر تاریخ کوچک تر یا هواداران کمتری ندارد. سال 2005 آنها موفق شدند برای اولین بار در تاریخشان به سطح اول رقابت های فوتبال انگلیس راه پیدا کنند اما از آن زمان، هر سال خطر سقوط برای آنها وجود داشته و هر آن ممکن بوده سرنوشت آنها را به دسته پایین تر بکشاند. هر سال آنها برای سقوط جنگیدند و نجات پیدا کردند. به نظر می رسد این تیم کوچک هیچگاه قصد ندارد جمع بزرگان را ترک کند و حتی گاهی به افتخارات آنها دستبرد می زند. فراموش نکنید که ویگان با مارتینز قهرمان اف ای کاپ شد.
استفان شیمانسکی و سایمون کوپر در کتاب خود به نام "چرا انگلیس می بازد"، گفتند که پول در موفقیت در فوتبال نقش بسزایی دارد. بر اساس حساب های آنها، 92 درصد از اختلاف بین تیم ها در لیگ برتر و جایگاه آنها به دستمزدی مربوط می شود که به بازیکنان پرداخت می شود. نه اینکه بخواهیم بگوییم هر سال دقیقا تیمی که بیشترین دستمزد را پرداخت می کند، قهرمان می شود اما در دراز مدت این همبستگی غیرطبیعی است. در سمت مقابل جدول و در انتهای آن، اجتناب ناپذیر است که بالاخره فقر شما را می کشد.
اوضاع ویگان مساعد نبود. هر هوادار این تیم وضعیت اقتصادی آنها را می خواند، عذاب می کشید. آنها در بدترین وضعیت اقتصادی بودند و پایین ترین دستمزدها را می دادند اما سقوط نمی کردند. به نظر می رسید قانون اقتصاد در فوتبال را بر هم زده بودند.
بخش مهمی از موفقیت ویگان در سقوط نکردن، دیو ولان بود که مالک باشگاه بود. میانگین تماشاگران ویگان در هر بازی تنها 17 هزار نفر بود و آنها به ندرت در یک بازی تمام بلیط های خوب را می فروختند. در فصل 2010-2011 کل درآمد تبلیغاتی آنها 50 میلیون پوند بود. درآمد آنها با هزینه ها همخوانی نداشت. فصل بعد، ولان 48 میلیون پوند به باشگاه تزریق کرد تا اوضاع بهتر شود. با وجود همه این ها، تیم سقوط نمی کرد. آنها از نظر اقتصادی نمی توانستند با سایرین رقابت کنند اما در زمین این کار را می کردند. البته در حقیقت، عملکرد ویگان نسبت به دستمزدی که پرداخت می کرد، مطابق کتاب شیمانسکی و سایمون کوپر همخوانی داشت. آنها در طول پنج سال فصل را بین رده های 15 تا 18 تمام کردند و دستمزدی که پرداخت می کردند هم تقریبا در همان رده بین تیم های لیگ برتر بود.
هر سال 3 تیم در لیگ برتر سقوط می کنند و آمار نشان می دهد که پول در این میان نقش مهمی دارد. به طوری که تیم هایی که میزان دستمزد پرداختی بیش از میانگین دارند، تنها در 7 درصد اوقات سقوط می کنند. به بیان دیگر، شما می توانید به سادگی با پرداخت دستمزد بیشتر نسبت به میانگین پرداخت بین تیم ها، شانس سقوط خود را کمتر کنید. تیم هایی که کمتر از حد میانگین دستمزد می دهند، 15 تا 21 درصد قابلیت سقوط دارند و برای تیم هایی مثل ویگان که انقدر کم دستمزد پرداخت می کردند، این رقم به 44 درصد می رسد. با توجه به بررسی های ما، ویگان طی 5 سال پیاپی با توجه به دستمزدی که می داد، 95 درصد احتمال سقوط داشت. با توجه به رقم دستمزدها طی 5 سال، تیم های منچستریونایتد، آستون ویلا و فولام به ترتیب 0، 31 و 69 درصد احتمال سقوط داشتند.
تمام این ها به ما می گوید که بقای ویگان در لیگ برتر چیزی بیش از خوش شانسی بوده و همچنین خلاف قانون همبستگی پرداخت دستمزدها و موفقیت بوده است. آمار و ارقام به طور واضح برخلاف آنها هستند. بنابراین داستان ویگان، تنها پول نیست، بلکه داستان این است که پول آنها چگونه استفاده می شد. باید یک معیار دیگر وجود داشت.
روبرتو مارتینز، رهبر شورشی
با هر معیاری، ویگان در درازمدت یک تیم متوسط بود. گل های خورده آنها در تمام فصولی که در لیگ برتر بودند، بیشتر از گل های زده شان بود. آنها نسبت به اکثر تیم های نیمه پایین جدول، مالکیت توپ بیشتری داشتند اما بیشتر این مالکیت، مربوط به پاس های کوتاه و به درد نخور در زمین خودی بود. اما تیم روبرتو مارتینز در حال انجام کاری بیش از پاس دادن بی ثمر توپ در یک سوم دفاعی خودی و تکیه بر شانس بود.
با کمک رمزی بن و گاردین، ما تلاش کردیم تا راه ویگان را در گلزنی هایش پیدا کنیم. رمزی تلاش کرد تا بررسی کند هر کدام از تیم های لیگ برتر از چه راه هایی به گل رسیده اند. نتیجه مشخص کرد که 66 درصد یا 1.4 گل در هر بازیِ گل ها در جریان بازی به ثمر می رسند. با اختلاف، کمترین گل ها یعنی 2.8 درصد، از روی ضربات آزاد مستقیم به دست آمده بودند. تیم ها به طور میانگین در هر بازی 1 گل در جریان بازی به ثمر رسانده بودند اما برای زدن یک گل از روی ضربه آزاد مستقیم، باید 35 بار تلاش می کردند.
با این حال، ویگانِ روبرتو مارتینز مانند سایرین نبود و روش گلزنی آنها با همه فرق داشت. آنها کمتر از سایرین به گلزنی در جریان بازی تکیه داشتند در نیمی از بازی ها آنها در جریان بازی به گل نرسیده بودند. در بازی هایی هم که در جریان بازی گل زده بودند، به اصطلاح به سبک فست بریک یا ضد حمله سریع بود. بقیه گل های آنها از روی ضربات آزاد بود. عملکرد آنها در هر دو مورد استثنایی بود. آنها دو برابر حد معمول از روی ضد حملات و چهار برابر حد معمول از روی ضربات آزاد به گل رسیده بودند.
تیم مارتینز مثل همه نبود. در راهی که همه بیشتر به گل می رسیدند، تیم او کمتر به گل می رسید و در راهی که سایرین کمتر به گل می رسیدند، موفق تر بود. تیم مارتینز با روشی که معمول بود، بازی نمی کرد، بلکه با آنها به سبکی که می توانست، می جنگید.
آلبرت لارکادا از ESPN با تکیه بر آمار اوپتا متوجه شد که ویگانِ مارتینز در تمام زمینه ها با سایرین متفاوت است. نه تنها در زمینه گلزنی در جریان بازی و ضربات آزاد، لارکادا دریافت که بازیکنان ویگان نسبت به سایر تیم ها، از فاصله دورتری اقدام به شوتزنی می کنند. میانگین فاصله شوت های آنها با دروازه 26 یارد بود. به همین دلیل آنها در آمار گل شدن شوت ها، پایین تر از سایرین بودند. زیرا فاصله شوت ها بسیار زیاد بود. همچنین طبیعتا گل های آنها از فاصله بیشتری به ثمر رسیده بود. به طور میانگین، گل های آنها از فاصله 18.5 یاردی به دست آمده بود. نزدیک ترین تیم به آنها در این زمینه تاتنهام هاتسپر بود. چارلز ان زوگبیا و هوگو رودالگا در زمینه گلزنان به سبک شوت از راه دور، در بین 5 بازیکن برتر بودند.
مارتینز پشت محوطه جریمه حریفان را طور دیگری می دید. تیم او در تعداد گل ها از درون محوطه جریمه، بدترین جایگاه را داشت و تنها 28 بار در محوطه به گل رسیده بود. مثلا منچستریونایتد 69 بار در محوطه جریمه گلزنی کرده بود.
این رویکرد، به نظر خیلی دفاعی می آید. اینکه با ضد حملات به حریف ضربه بزنید، به ضربات آزاد تکیه کنید و تعداد زیادی از گل هایتان از روی شوت از راه دور باشد اما سیستم بازی ویگان چیز دیگری به ما می گفت. اوپتا به ما گفت که تیم های لیگ برتری در 34 درصد از اوقات با سیستم کلاسیک و سنتی 4-4-2 بازی کرده اند. ویگان در یک بازی هم از سیستم 4-4-2 استفاده نکرده بود. به جای آن، سیستم بازی آنها در اکثر بازی ها 4-3-3 بود. یعنی سیستمی که به نظر از تمام سیستم های فوتبال تهاجمی تر است. با این حال، آنها خودشان را ناچار به استفاده از این سیستم نمی دیدند و در چند هفته پایانی، با سیستم 3-4-3 بازی کردند و موفق هم بودند. تیم مارتینز در طول فصل از 8 سیستم استفاده کرد و در تمام سیستم ها موفق بود.
مارتینز تلاش می کرد تا حریف هایش را سورپرایز کند و خودش کمتر سورپرایز شود. سبک تیم مارتینز عجیب بود. آنها به شوت از راه دور تکیه داشتند که دقت بالایی داشت. بدین ترتیب، تیمش زمان کافی برای شکل گیری در خط دفاع را داشت. زمانی که شما شوت از راه دور می زنید، پیامد آن یا گل است، یا کرنر و یا ضربه دروازه. بدین ترتیب ضد حمله نمی خورید.او توجهی به ضربات کرنر نداشت. در کل فصل، ویگان تنها یک بار از روی کرنر به گل رسید. از نظر مارتینز، هجوم با کرنر به معنای آن بود که سربازهایش از مخفی گاه بیرون می آمدند و در دید قرار می گرفتند و بدین ترتیب تیمش آسیب پذیر می شد. تیم روبرتو مارتینز، فوتبال چریکی بازی می کرد.
آنها در زمین خودشان، انتظار حریف را می کشیدند و بعد با ضد حملات آنها را مجازات می کردند. او شوتزنان متخصصی را در تیمش استخدام کرده بود تا بتوانند از فاصله دور هدف گیری کنند و تک تیراندازهایی که ضربات آزاد را فوق العاده می زدند. تیم او یکدست و غیرقابل پیش بینی بود. روبرتو مارتینز با لباس های شسته و رفته و لبخند مهربان، نمایانگر یک مرد شایسته بود. با این حال، در زیر این روکش زیبا، یک قلب شورشی می تپید.
هفته آینده در مورد نقش هوش در فوتبال صحبت می کنیم.