چند هفته پیش دخترم در تمرینات انتخابی باشگاه بسکتبال شهرمان شرکت کرد. جایی که سی چهل دختر ده تا دوازده ساله با نهایت جدیت برای کسب دوازده یونیفرم تیم با هم رقابت میکردند. مربیان و مسئولان تیم هم تک تک این بازیکنان نونهال را در موقعیتهای مختلف تمرینی قرار میدادند و نتایج را یادداشت میکردند.
در پایان تمرین مسوول باشگاه آرای مربیان را جمعبندی کرد و نام دوازده بازیکن که برای تیم انتخاب شدند را اعلام کرد. چند تا از دخترانی که خط خورده بودند آهسته هق هق میکردند که در این رده سنی کاملا عادی است. پدرها و مادران بازیکنان انتخاب نشده با اینکه لب و لوچه خودشان هم آویزان بود دلبندشان را به روشهای مختلف، دلداری میدادند. اما در این میان یکی از پدرها که دخترش خط خورده بود آنچنان عصبانی شده بود که بلند بلند اعتراض میکرد حتی به سطل اشغال سالن لگد محکمی زد.
مربیان باشگاه که تجربه چنین شرایطی را داشتند به شکل آبرومندی وضعیت را تحت کنترل گرفتند و موضوع ختم به خیر شد. برای من که متعلق به نسلی هستم که خیلیهایمان پنهان از خانواده سر تمرین میرفتیم و خبر انتخاب شدنمان در تیم را پدر یا مادر در کیهان ورزشی میخواندند، حرکت این پدربسیار غریب بود. روز دیگری او را در سالن دیدم و سر صحبت را با او باز کردم. دلیل عصبانیتش را پرسیدم. او پاسخ داد: اگر دخترم الان خط بخوره چطوری میخواهد حرفهای بشه!
نگرش خانوادههای ما - چه داخل کشور و چه جامعه بزرگ ایرانیهای خارج از کشور- به ورزش به عنوان ابزاری برای پرورش فرزندان از روزهای نسل من فاصله زیادی گرفته است. خانوادهها آن روزها بچههای خود را مستقیم یا غیر مستقیم از ورزش منع میکردند . در آن دوران زیاد میشنیدیم که «اینقدر توپ بازی میکنی آخرش هیچی نمیشی» یا «ورزش آدم را از درس و مشق میاندازند»، اما این حرفها اکنون خریداری ندارد.
ورزش کودکان و نوجوانان این روزها بخش مهمی از برنامه بچههای ماست. مثل کلاس تقویتی و کلاس موسیقی همه خانوادهها دوست دارند - در حد وسع و استعداد - فرزندشان ورزشکار بشود. اینکه خانوادههای ما آموزش شنا به کودک را فراتر از ورزش و یکی از مهارتهای زندگی میبنند خبر خوبی است. اینکه آشنایی با ورزشهایی چون تنیس، پینگ پونگ، کوهنوردی، دومیدانی و ژیمناستیک مستقل از اینکه کودک بخواهد این رشتهها را بطور جدی دنبال کند یا نه، برای ایرانیها اهمیت پیدا کرده باعث انس گرفتن نسل بعدی با ورزش - به عنوان یکی از بخشهای لاینفک زندگی- میشود.این اتفاق که بخشی به جبر زمانه و بخشی به جهانی شدن معیارهای تربیتی مربوط است رویداد مبارکی است.
اما این فرصت همیشه با تهدیدهایی هم روبرو بوده است.
بخشی از انتظار ورزشکار بودن کودکان ریشه عمیق در فرهنگ خودمان دارد. در بعضی از استانها تولد هر کودک نوید پهلوانی نو در خانواده است. در مناطق ساحلی کشور شناگر قابل و قایقران ماهر بودن از مهارتهای بدیهی نوجوانانهاست. اما بیشتر آنچه در شهرهای بزرگ میبینیم، فرهنگ وارداتی توجه به ورزش در ردههای سنی پایه است و این فرهنگ وارداتی مثل هر هنجار خارجی دیگر با عدم درک فلسفه پشتیبان آن به ناهنجاری تبدیل میشود.
بیشترین ناهنجاری را در جایی دیدم که خانوادهها با اهداف مختلف کودک را به جای ورزشکار شدن برای ورزشکار حرفهای شدن تحت فشار قرار میدهند. بدون آنکه درک صحیحی از کیفیت زندگی یک ورزشکار حرفهای داشته باشیم یا فهم جامعی از میزان تلاش برای حرفهای شدن، کودکمان را در مسیری قرار میدهیم که هر خروجی به غیر از قراردادهای میلیونی و میلیاردی برای او شکست تلقی میشود.
بخش پنهان زندگی ورزشکاران حرفهای
آنچه رسانهها از زندگی ورزشکاران حرفههای برای ما منعکس میکنند تنها زندگی درصد کوچکی از آنهاست و حتی بخش کوچکی از زندگی همان نخبهها.
ورزش حرفهای شغلی بسیار خشن، سخت و در موارد فراوانی کم درآمد است. در ورزش حرفهای هم مثل هنر درصد کوچکی از شاغلان به این حرفه میتوانند زندگی خود را تنها با ورزش کردن بگذرانند. ورزشکاران حرفهای همه قراردادی هستند. قراردادهایی که بسیاری از آنها حتی کمتر از یک سال است. عمر کسب درآمد یک ورزشکار حرفهای نسبت به مشاغل دیگر کوتاه است. مثلا در فوتبال آمریکایی متوسط عمر ورزشی حدود شش تا هشت سال است. در ورزشهای دیگر نظیر ژیمناستیک با رسیدن به سالهای دهه سوم عمر ورزشکاران بازنشسته تلقی میشوند.
ورزش حرفهای در همه کشورها در همه رشتهها وجود ندارد. مثلا در کشور کانادا اگر رزمیکار حرفهای باشید کلاهتان پس معرکه است یا اگر در ایران هاکی باز حرفهای باشید بی کار خواهید بود. ورزش حرفهای بعنوان شغل تقریبا هیچ حاشیه امنیتی ندارد. حتی جایگاه شغلی آنهایی که در بالاترین ردههای حرفهای هستند هر سال از سوی جوانهایی تهدید میشود که آماده، تازه نفس و باانگیزه وارد صحنه میشوند. یک ورزشکار حرفهای مدام در سفر است. مثلا در بسکتبال آمریکا هر بازیکن در مدت شش ماه هشتاد و دو بازی میکند که چهل و یک بازی آن در خانه حریف است. بعضی وقتها این بازیکنان سه هفته کامل از این شهر به آن شهر در سفر هستند و شاید بیست شب متوالی در تختخواب خودشان نخوابند. تابستانها هم یا برای تیمهای آمادهسازی بازی میکنند، یا برای آمادگی بدنی فصل بعدی شب و روز در تمرین هستند. این روتین فقط برای یک سال و دو سال نیست. اگر خوش شانس باشند و مصدومیت اجازه بدهد، پانزده سال هر سال همین برنامه است.
مصدومیت هم بخشی از واقعیت زندگی یک ورزشکار حرفهای است که بعضی از آنها عمر ورزشی یک بازیکن را -مستقل از شهرت و استعداد ورزشی- خاتمه میدهد.
اهمیت سطح انتظارات
خانوادههای زیادی را میبنیم که از بچه سه ساله انتظار دارند یوسین بولت بشود. از نوجوان یازده ساله که همکلاسیهایش کوتاهتر است، انتظار لبرون جیمز شدن دارند. بچه را روزهای جمعه دو ساعت کلاس تنیس نامنویسی میکنند و آخر ترم انتظار دارند جوکویچ تحویل بگیرند و جام قهرمانی ویمبلدن را بالای سر ببرد. وقتی هم چنین نمیشود، کودک را شکستخورده محسوب میکنند یا ناکامی را به کمبود امکانات ربط میدهند یا میگویند «حق بچه ما را خوردند».
آرزو و بلند پروازی عامل مهمی در رسیدن به دست نایافتنیهاست. نمونههایی هم در ورزش قهرمانی جهان وجود دارد که ورزشکاری با همه کمبودها و نقاط ضعف به بالاترین مدارج رسیده. اما مهمتر از آن داشتن استعداد ورزشی و احاطه شدن با عوامل موفقیت است. یک ورزشکار حرفهای ترکیب نادری از شانس (اینکه در چه کشوری به دنیا آمده باشی، چه ژنهایی به ارث برده باشی، دسترسی به امکانات ورزشی و مربیان کارآزموده داشته باشی) ، سختکوشی بیوقفه و تواناییهای روحی و ذهنی شکست ناپذیر است.
در ورزشهایی نظیر بسکتبال برنده شدن در لاتاری ژنتیک نقش مهمتری در موفقیت بازی میکند و به ازای هر یک سانتیمتر کوتاهتر بودن باید ورزشکار تلاشش چند برابر شود در حالی که ورزشهایی مثل فوتبال بار تلاش، تمرین و مهارت وزن بیشتری از ژنتیک و نوع ساختمان بدن ورزشکار دارد. حتی با داشتن این دو مقوله ورزشکاران حرفهای از نظر سرسختی ذهنی و توانایی تمرکز از ورزشکاران دیگر بسیار برتر هستند. شاید با دیدن یک بسکتبالیست دو متر و هفده سانتمیتری که مهارت بالایی دارد فرض کنیم که راه برای حرفهای شدن او بسیار هموار است، غافل از این که این بازیکن از نظر سرسختی ذهنی و توانایی تمرکز چنان ضعیف است که یک روز هم در لیگهای معروف بسکتبال دوام نمیآورد.
ورزشکار حرفهای شدن مثل مهندس یا دکتر شدن نیست. اینکه کودکمان درس بخواند، وارد دانشگاه شود و نهایتا انتظار داشته باشیم چند سال بعد با هر کیفیتی با مدرک تحصیلی مورد نظر فارغالتحصیل بشود و دستش را جایی بند کنیم. ورزشکار حرفهای شدن بیشتر شبیه این است که شخصی مهندس بشود، بعد خلبان بشود، سپس فضانورد بشود و نهایتا آنقدر اقبال داشته باشد که برای مأموریت فضایی انتخاب شود. شاید این مثال کمی سختگیرانه به نظر برسد ولی حداقل در کشور آمریکا شانس فضانورد شدن از شانس بازی در لیگ ملی بسکتبال این کشور بیشتر است!
تشویق صحیح برای پیشرفت کودک در ورزش نقش کلیدی دارد
«اون بازیکن نصف استعداد تو را هم نداره؛ آخه خجالت نکشیدی ازش باختی!»، «پسر خانم فلانی برای تیم انتخاب شد، تو هنوز داری بهانه میاری»، «ببین عزیزم... من برای تو بهترین امکانات را فراهم کردم، بهترین مربی را گرفتم، بهترین توپ را خریدم، بهترین کفش را دادم از خارج برات آوردند، الان دیگه وظیفه شماست خودت را نشون بدی» جملات واقعی است که از خانواده برای ترغیب کودک به ورزش شنیدهام. روشهایی که از طریق بر انگیختن حس رقابت، تحقیر یا حتی مدیون کردن کودک سعی دارند کودک را در ورزش جلو بیندازند.
کودک و نوجوان ورزش را آنگونه نمیبیند که بزرگسالان نگاه میکنند. ورزشکار بالغ بطور هدفمند و از طریق حس برتری جویی بر موفقیت تمرکز دارد در حالی که برای کودکان - حتی در جدیترین برنامههای ورزشی پایه - تمرکز بر شاد بودن و بازی کردن است. اینکه بخواهیم با روش بزرگسالان کودکان را ترغیب کنیم عوارض منفی به بار خواهد آورد. ورزشکاران حرفهای معروفی هستند که در زندگینامه خود به آزارهایی اشاره کردهاند که پدر و مادرشان در کودکی به آنها وارد کردهاند. آزارهایی که بدلیل نادانی والدین و تنها برای پیروز از میدان بیرون آمدن کودک وارد میشده. حتی یکی از تنیسورهای مشهور گفته که پدرش در نوجوانی به او داروهای نیروزا تزریق کرده است. در شهر ما هم موارد زیادی را به چشم دیدهام که پنچ صبح کودک چهارساله صبحانه نخورده و نیمه خواب را در حال اشک ریختن به سالن هاکی روی یخ آوردهاند تا قبل از شروع کودکستان سه ساعتی تمرین کند با این امید که وقتی بزرگ شد به اناچال (لیگ ملی هاکی آمریکا) برود و میلیونر شود.
تشویق کودک و نوجوان به ورزش در ردههای پایه - مستقل از نوع ورزش- باید به دو روش انجام شود. ایجاد محیط شاد و الگو سازی. اگر فضای ورزش پایه ، با همه جدیت در تمرین و شدت در رقابت، به شکلی باشد که کودک آن را بازی تلقی کند خود به خود ورزشکار جوان را باانگیزه میکند. به نظر میرسد ایجاد فضای شاد برای کودکان در ورزشهای تیمی راحتتر است. حس دوستی بین بچهها به عنوان نیروی محرک برای لذت بردن از ورزش آنها را به هم پیوند میدهد و در این راستا عشق کودک به ورزش عمیقتر میشود. در ورزشهای انفرادی هم میتواند با تبدیل ورزش به بازی پیشرفت کودک را برای او ملموستر کرد و همین حس در او انگیزه ایجاد میکند. تکیه بر حس رقابت طلبی بیشتر در سالهای نوجوانی و جوانی شکل میگیرد و میتوان آن را با لذتی که ورزشکار جوان از محیط ورزشش حس میکند ترکیب کرد.
اینکه بیشتر ورزشکاران نخبه و حرفهای از خانوادههای ورزشکار میآیند یک اتفاق نیست. خانواده ای که پدر، مادر یا برادر و خواهر بزرگتر بطور جدی ورزش کرده باشد، فضا را برای موفقیت کودکان آن خانواده آمادهتر میکند. در خانوادههای ورزشکار کودکان تصویر واقعی و صحیحی از ورزشکار بودن در ذهن دارند و این تصویر ذهنی، کمکی بزرگ برای نوآموز در هر ورزشی است. خانوادههای ورزشکار بهتر میدانند برای موفقیت چه میزان تلاش لازم است، چگونه با شکست میتواند روبرو شد و از آن آموخت. از همه مهمتر در این خانوادهها، فضا را برای رقابت بین بچههای خانواده فراهم است. مایکل جردن، اسطوره ورزش بسکتبال حرفهای، پرورش روحیه رقابت طلبی خود را به بزرگ شدن زیر دست برادر بزرگتر و باختن به او در بازی بسکتبال ربط میدهد.
ورزش رقابتی به کودک ما میآموزد که چگونه برای رسیدن به هدفش باید تلاش کند، چطور از شکست برای موفقیتهای بعدی درس بگیرد و چگونه میتوان در کنار دیگران به هدف مشترک رسید که مهمترین مهارت برای آماده کرده نسل آینده است. مسیر ورزشکار شدن در شکلگیری شخصیت یک کودک نقش مهمتری بازی میکند تا ورزشکار حرفهای شدن. ورزشکار حرفهای شدن محصول جنبی تربیت یک ورزشکار است. یک فرد میتواند ورزشکار موفقی باشد بی آن که حرفهای بشود.ورزش ابزار مفیدی برای تربیت عضوی از خانواده است که از طریق سلامت بدنی به سلامتی ذهنی میرسد تا عنصری مثبت و مفید برای جامعه باشد.
منبع BBC