بیشتر از هر کس دیگری در جهان او را میشناسیم. اگر برای کارشناسان و فوتبالیهای جهان، او یک تئوریسین بزرگ، احیاگر روح یوگسلاوی در کرواسی و مهمتر از همه یک شیفته فوتبال بود، ما در ایران او را طور دیگری شناختیم. طور دیگری با او رفتار کردیم و جور دیگری او را به یاد آوردیم.
یک پیرمرد، با حرفهایی شاعرانه، با وعدههای شیرین پوچ و البتهرل اول سقوط نسل خط ریشهای سوزنی... . پیرمردی که در دوبلین اسیر مکر مک کارتی شد، پیرمردی که در منامه و ریاض کلافه سیگار میکشید و در تهران صبح به صبح به جای رنگ آفتاب، زردی تیترهای خبر ورزشی روحش را می آزرد.
پیرمردی که پس از خداحافظی از نیمکت مربیگری فوتبال، بی پرده ازمرگ سخن میگفت، به آن فکر میکرد، با آن زندگی میکرد و گاه و بیگاه در فیسبوک شاعرانههای خود را میسرود. شاعرانههای چیرو، میروسلاو بلاژویچ
![](https://ts13.tarafdari.com/contents/user775140/content-image/screenshot_20230208_180328.jpg)
بلاژ را در کنفرانسهای مطبوعاتی آن جام جهانی لعنتی 2002 به یاد میآوریم. روزهایی که پتک "ببین کره و ژاپن به کجا رسیدند" قبل از هر تیزر جام جهانی دیوانه مان میکرد. روزهایی که صدای ضبط در هوای شرجی ریاض و جده مغزمان را میخورد. روزهایی که نسلی تازه، چیزهایی بیشتر از آن سبیلهای مردانهی قدیمی و آن طحال پاره و سر بانداژ شده به فوتبال ما آورده بود.... کمی ژل زدن به موها هم بد نیست. البته یواشکی...
بلاژ وعده میداد. در هر بازی. وچلنگر ترجمه میکرد:
ما بهترین تیم آسیا هستیم...
ما قطعا به جام جهانی میرویم.
و مسخره میشد. و به او میخندیدند. و در پیدا و پنهان به وعدههایش ریشخند زدند. و دو دوتا چهارتا تحلیل کردند که اگر عربستان را بزنیم چه میشود و عراق و.... غافل از اینکه بلاژ نه در کلاس ریاضی که شاگرد اول کلاس ادبیات بود. شاعری با رویاهای بلند.
در سال 1968، بلاژویچ جوان هدایت تیمی در دسته سوم سوئیس را بر عهده دارد. همان سالهای درخشان رایکوف در تاج با دو قهرمانی در آسیا. همان سالهایی که تاج ملت، را یک تئوریسین یوگسلاو هدایت می کرد. مثل برانکو زبچ در بایرن مونیخ. مثل میلان میلانیچ در رئال مادرید. همان سالی که اولین دوره لیگ برتر عربستان، با چهار تیم در دو روز برگزار میشود.
بلاژ اما اهل تئوری نیست. زندگی خود را دارد.
یک بار در هتل و در نیمههای شب خانم مستخدم بلاژ را مشغول کار و مطالعه و.... میبیند و با تعجب از او میپرسد:
چه میکنی؟
بلاژ میگوید:
مگر نمیدانی؟ من میخواهم روزی مربی تیم ملی سوئیس شوم!
و زن با پوزخندمیگوید:
حتما، و من هم یک روز بانوی اول زیبایی سوئیس!
سی سال بعد، بلاژویچ نه روی نیمکت سوئیس که نفر اول نیمکت ملی کرواسی، وارث فوتبال طلایی یوگسلاوی میشود.
![](https://ts13.tarafdari.com/contents/user775140/content-image/5272.jpg)
اسلاون بیلیچ دربارهی او در مستند کروواسی، تعریف یک ملت میگوید:
او همیشه به ما میگفت که ما بهترین در جهانیم. من نمیخواهم بگویم که بلاژویچ خوب بود یا بد اما برای آن تیم کروواسی، واقعا او بهترین بود
در آن زمان از نظر فنی ما در سطح بالایی بودیم و نمیخواستیم کسی به ما بگوید توپ را چطور پاس بده. و بلژ دقیقا همین کار را میکرد. او خیلی خوب این چیزها را میفهمید. مثلا بازی با استونی.... او شب قبل ما. را در کافه جمع میکرد و برایمان طوری از استونی حرف میزد که انگار برزیل لعنتی است. انگار قرار است فردا آخرین بازی جام جهانی را انجام دهیم. کارهایی که او در تیم کرد و روحی که در کالبد جوانان سرخورده از جنگ بالکان با صربها دمید، از کاپلو، ونگر و فرگوسن هم در آن روزها بر نمیآمد.... "
در زمینههای تاکتیکی، بلاژ با سیستم 3-5-2 انقلابی در فوتبال شرق اروپا راه میاندازد. سیستمی که با آن دینامو زاگرب را قهرمان لیگ یوگسلاوی در سال 1982 میکند و در جام جهانی 98، آلمان را برتی فوگتس زمینگیر میکند. او میگوید:
من 3-5-2 را دوباره اختراع کردم....
و همه ما خوب میدانیم که این کار کارلوس بیلاردو در آن سالهاست. اما چه اهمیتی دارد. این بلاژ است که از رویا با ما حرف میزند. این همان پیرمردیست که در کلاس حساب فوتبال ایران، اسیر یک لقمه کشک بادمجان شب امتحان شد و یک پرچم سبز به جای پرچم سرخ دندانه دار. چیرو شیفتهی حرف زدن بودن. عاشق جملات فیلسوفانه. عاشق تفکر. عاشق عشق....