انگار یادمان رفته، یادمان رفته بازیکن هایی بوده اند که جام های رنگارنگ و پول های دوست داشتنی در طیف مرئی چشمانشان قرار نگرفت چون قبل از این که عقلشان تصمیم بگیرد، قلبشان به اسارت در آمده بود. و چه غارتگری دل رحم تر از عشق که قلب ها را تسخیر می کند.
به نظر می رسد انتخاب این موضوع برای نگارش، در چنین برحه زمانی، بد سلیقه بودنم را نشان می دهد ولی برای من که چند وقتی بود برای نوشتن چنین یادداشتی به دنبال بهانه می گشتم، فرصت مناسبی است برای رهایی احساساتی زندانی شده.
برای ما که سال هاست از زندگی واقعی در حال گذر به دنیای محدود شده و غیر واقعی هستیم، برای ما که فرصت به خود نمی دهیم زیبایی های طبیعت را از ابعاد واقعی ببینیم و به دیدن در قاب های محدود شده اینستاگرام راضی می شویم و به آن لایک هم می دهیم، برای ما که به جز دیوار های مجازی مان با تمام دنیا بیگانه شدیم، شاید پیدا کردن راه درست در این تاریکی سخت باشد اما می توان کاری کرد تا در این گام های اشتباه، سر از باتلاق در نیاوریم و حداقل در دنیای مجازی مان، انسانیت را دو دستی تقدیم شیطان تازه از خواب بیدار شده غریزه نکنیم. قبل از هر چیز بگویم آیا هیچ می دانیم ستاره های سرزمین سبز چگونه با هم رفتار می کنند؟ ما به همه چیز سیاه و سفید می نگریم؛ اما از آن چه در زندگی بین بازیکنان محبوبمان می گذرد اطلاع داریم؟
فوتبال بازتابنده ی زندگی است ولی زندگی نمی شود. فوتبال در واقع مرهم جراحت هایی است که هر روز در زندگی می بینیم. ما فرصت داریم به خانه برگردیم، جدا از هر آن چه در "جامعه انفرادی شده" در بیرون از خانه اتفاق افتاده و برای نود به علاوه چند دقیقه درد هایمان را بگذاریم پشت تلویزیون و به جایی برویم که زندگی ما را با خود می بَرد؛ به تماشای فوتبال.
آن چه مرا آزار می دهد، این هتاکی ها و از خود بی خود شدگی ها در قالب کلمات نیست، تنها چیزی که مرا رنج می دهد این است که فحاشی ها و بی احترامی ها را می اندازند گردن عشق، فلان تیم حق است و ما بقی باطل. ما همیشه از عشقمان به یک تیم حرف می زنیم ولی این عشق تا چه اندازه می تواند خالص باشد؟ اصلا عاشق را چه کار است با معشوق دگران؟ آیا عشق به یک تیم فقط برای قهرمانی ها و موفقیت هاست؟ ما عاشقیم یا کسانی که سقوط عشقشان را پس از فتح جام بزرگ ترین رویداد فوتبالی دیده اند و پای عشقشان ایستادند؟
ایتالیا مهد وفاداری است. از کوچه های بارانی روی صورت زانتی که بگذری، می رسی به مالدینی دوست داشتنی و در همان حال فریاد های بوفون در گوش تو می پیچد. دیناتاله فوق العاده است، از توتی بسیار گفته شده است، به حق هم گفته شده ولی نام کسی در پس این همه اسطوره در لا به لای خاطرات فوتبالی مان گم شده است، نامی آشنا ولی از یاد رفته؛ دنیل دروسی. همیشه سر به زیر بوده و همیشه پیشرفت رم برایش مهم تر بوده، و عشق نمی تواند چیزی به جز از خود گذشتگی باشد. او اسکودتو را نبرده، بی جام مانده ولی قلبش را نفروخته است. مثل یک گلادیاتور در نبرد های نابرابر جنگیده بدون هیچ هراسی از شکست و زمین خوردن. برای رو به رو نشدن با اشک های های رمی ها، عرق ریخته و این قصه ی دلدادگی است.
بعضی ها می گویند دیگر سخت می شود این چنین عاشقانه هایی را در فوتبال دید، ولی اگر صمیمانه تر به دور و اطرافمان نگاه کنیم، می توانیم چنین بازیکنانی را در ابعاد کوچک تر و به دور از سر و صدا های ژورنالیستی ببینیم. آنها زیر سایه یک درخت سبز و به دور از هر جنجالی با عشقشان خلوت می کنند. آیوزه پرز، علی رغم سقوط با نیوکاسل به چمپیونشیپ پای قلبش ایستاد و به پیشنهاد تیم هایی همچون منچستر و بارسلونا نه گفت. از این دست کم نیستند؛ تیمو هورن و هکتور قصه ای شبیه به پرز را دارند در تیم کلن. عشق همان عشق قدیمی است، فقط کافی است با عشقمان خلوت کنیم.