«گرگ گرندین» استاد تاریخ در دانشگاه نیویورک است که کتاب اخیرش با عنوان «سایه کیسینجر» توجه افکار عمومی را به خود جلب کرده است. خلاصه ی قسمتهایی از این کتاب که درباره ی رابطه ی شاه با کسینجر (دیپلمات معروف آمریکایی و مشاور اسبق امنیت ملی ایالات متحده آمریکا) بود را با هم مرور میکنیم:
نگهبان خلیج [فارس]
اغلب تاریخ نگاری های انتقادی، دخالت آمریکا در امور ایران را به درستی با کودتای مشترک بریتانیایی-آمریکایی در سال ۱۹۵۳ آغاز می کنند که «محمد مصدق» نخست وزیر منتخب را برکنار کرد و «پهلوی» را بر تخت طاووس نشاند. اما این کیسینجر بود که در سال ۱۹۷۲ روابط بین واشنگتن و تهران را شدیدا تحکیم کرد. او کسی بود که سیاست حمایت بی قید و شرط از شاه را به عنوان راهی برای ثبات قدرت آمریکا در خلیج فارس پایه گذاشت. همانطور که «جیمز شلزینگر» رییس سازمان سی آی ای و وزیر دفاع در دوران «نیکسون» خاطرنشان می کند، اگر «قرار بود شاه را نگهبان خلیج [فارس] کنیم، باید هرچه نیاز داشت در اختیارش می گذاشتیم». که، به تعبیر «شلزینگر»، در عمل به معنای این بود که «هرچه می خواهد در اختیارش بگذاریم».
آنچه شاه می خواست بیش از هر چیز تسلیحات جورواجور بود؛ و مربیان نظامی آمریکایی، و یک ناوگان دریایی، و یک نیروی هوایی. این کیسینجر بود که اعتراضات وزارت امور خارجه و پنتاگون را به هیچ انگاشت و به شاه چیزی داد که هیچ کشور دیگری نداشت: اینکه هر چیزی دلش می خواهد از تولیدکنندگان تسلیحات آمریکایی بخرد.
شاه در سال ۱۹۶۳ به کیسینجر می گوید: «ما به دنبال یک ناوگان دریایی هستیم. فهرست خریدمان طولانی است». و کیسینجر هم به او اجازه داد یک ناوگان دریایی بخرد.
با فرا رسیدن سال ۱۹۷۶، که آخرین سال حضور کامل کیسینجر در منصبش بود، ایران به بزرگترین خریدار تسلیحات آمریکایی و منزلگاه بزرگترین گروه مشاوران نظامیان آمریکایی در کره زمین تبدیل شده بود. «یرواند آبراهامیان» مورخ خاطرنشان می کند که با فرا رسیدن سال ۱۹۷۷، «شاه دارای بزرگترین ناوگان دریایی در خلیج فارس، بزرگترین نیروی هوایی در غرب آسیا، و پنجمین ارتش بزرگ در کل جهان بود». فقط برای اینکه یک حساب سردستی کرده باشیم، اینها معادل است با هزاران تانک پیشرفته، صدها هلی کوپتر، جتهای جنگندده ی F-4 و F-5، ده ها هاورکرافت، تسلیحات توپخانه ای دور برد، و موشک های «ماوریک». سال بعد، شاه ۱۲ میلیارد دلار دیگر هم تجهیزات نظامی خریداری کرد.
پس از اینکه کیسینجر از منصب خود کناره گیری کرد، روابط ویژه ای که او برای برقراری اش چنان تلاش جانکاهی کرده بود با انقلاب ایران در سال ۱۹۷۹، فرار شاه، به قدرت رسیدن آیت الله خمینی، و تسخیر سفارت آمریکا در تهران (و به گروگان گرفتن اعضایش) به دست دانشجویان معترض، به فنا رفت. طبقه ی سیاسی واشنگتن هنوز در تلاش است خود را از زیر این ویرانه بیرون بکشد. تعدادی از سیاستگذاران و متخصصان ارشد در امور خاورمیانه کیسینجر را مستقیما مسئول این فاجعه دانستند، خصوصا «جورج بال» دیپلمات حرفه ای که سیاست کیسینجر در قبال ایران را «اقدامی سخیف» خواند.
کیسینجر استاد پرت کردن حواس دیگران از این حوادث تاریخی است. یکبار پس از سخنرانی در آکادمی نیروی دریایی آمریکا در سال ۲۰۰۷، یک دانشجو می خواست بداند چرا با وجود اینکه کیسینجر «از ذات رژیم شاه باخبر بود» به شاه ایران تسلیحات فروخته بود؟
کیسینجر پاسخ می دهد: «تمام دولت های آمریکا از دهه ۱۹۵۰ بدین سو با شاه ایران همکاری کرده اند. ایران قطعه زمینی استراتژیک و حیاتی است، و این واقعیت که هم اکنون در دست دشمن است نشان می دهد چرا ما با شاه ایران همکاری کردیم. چرا به او تسلیحات فروختیم؟ چون می خواست از خودش دفاع کند و چون دفاع او از خودش در راستای منافع ما بود. و حالا هم، واقعا نمی فهمم چرا ما باید به خاطر دفاع از منافع ملی آمریکا، که در راستای منافع ملی آن منطقه هم بود، عذرخواهی کنیم».
این اظهارات خیلی حساب شده نقش او را در افزایش سطح پشتیبانی های ارائه شده به شاه از قلم می اندازد، از جمله در مورد شکنجه گران «ساواک»، یعنی ماموران پلیس مخفی آدمکش شاه که آمریکا تعلیمشان داده بود و رژیم او را سرپا نگه داشته بودند. هر بدنی که دچار نقص عضو می شد یا هر عضوی از خانواده های ایرانی که ناپدید می شد، راه را به سوی انقلاب هموارتر می کرد. همانطور که «جیمز بیل» زندگی نامه نویس «جورج بال» می نویسد: نظر به «ورشکستگی آشکار» سیاست کیسینجر در قبال ایران، «قابل ملاحظه است که کیسینجر در دو جلد حجیم خاطرات سیاسی اش که بالغ بر ۲۸۰۰ صفحه می شود، کمتر از ۲۰ صفحه را به انقلاب ایران و روابط آمریکا و ایران اختصاص داده است».
با مطالعه ی اسناد دیپلماتیک، به آسانی می توان خستگی و بیزاری «کیسینجر» را هنگام آمادگی برای دیدارهایش با شاه تصور کرد، با توجه به اینکه چقدر به ادا و اطوار نیاز داشته است تا به اعلی حضرت تفهیم کند که حضرتشان واقعا برای واشنگتن اهمیت دارند، و ارزششان فراتر از این حرفهاست. یکبار یکی از دستیارانی که او را برای یکی از چنین جلساتی آماده می کرد به او می گوید: «بگذار ببینم، شاه می خواهد درباره پاکستان، افغانستان، عربستان سعودی، خلیج [فارس]، کردها، و برژنف صحبت کند».
در یکی دیگر از چنین تمرین هایی، به کیسینجر گفتند: «شاه می خواهد سوار بر F-14 [به آمریکا] سفر کند». کیسینجر هم بلند بلند به این فکر می کرد که چطور می شود شاه را با چرب زبانی بی خیال همچین فکری کند. اینطور شروع می کند: «می توانیم بگوییم اگر شاه واقعا مایل به چنین چیزی است، عیبی ندارد، ولی رییس جمور آمریکا بسی خیالش راحت تر خواهد بود اگر این نگرانی [سقوط احتمالی هواپیما] هم به ۱۰هزار نگرانی دیگرش اضافه نشود. شاه خوشش خواهد آمد». یکبار دیگر هم «نیکسون» از «کیسینجر» خواست که «دنی کی» کمدین آمریکایی را برای اجرای یک برنامه اختصاصی در حضور شاه و همسرش دعوت کند.
پس از سقوط شاه، خاصه خرجی های تسلیحاتی کیسینجر نصیب حکومت روحانیون ایران شد، و میلیاردها دلار ناوگان جنگی، تانک، جت جنگنده، سلاح، و دیگر تجهیزات به دست حکومت جدید افتاد. ضمنا این کیسینجر بود که دولت «کارتر» را با موفقیت متقاعد کرد که به شاه در ایالات متحده پناهندگی بدهد، که زوال روابط بین تهران و واشنگتن را تسریع کرد و منجر به بحران گروگانگیری شد.
پس از آن، در سال ۱۹۸۰، عراق به ایران تجاوز کرد و جنگی را به راه انداخت که جان صدها هزار نفر را ستاند. دولت «رانلد ریگان» به سمت بغداد «متمایل شد»، و اطلاعاتی از میادین جنگی را در اختیار او قرار داد تا با گازهای مرگبار «سارین» به نظامیان ایرانی حمله کند. در همان زمان، کاخ سفید به شکل غیر قانونی و مفتضحانه ای تسلیحات پیشرفته به دست انقلابیون ایران رساند که بخشی از «معامله ایران-کنترا» شد.
نقل است کیسینجر درباره ایران و عراق گفته بود: «دردناک است که نمی توان اجازه داد هیچ کدامشان بازنده شوند». اگرچه تایید این نقل قول دشوار است، «ریموند تانتر» که در شورای وقت امنیت ملی آمریکا فعالیت می کرد گزارش می دهد که در یکی از جلسات توجیهی «رانلد ریگان» برای کاندیداتوری از سوی حزب جمهوری خواه در اکتبر ۱۹۸۰، کیسینجر اظهار داشت «ادامه جنگ بین ایران و عراق به نفع آمریکا است». کیسینجر که روی شاه شرط بسته بود (و باخته بود)، حالا امید داشت از یک جنگ بد بهترین نتیجه را کسب کند. او به «ریگان» توصیه کرد که ایالات متحده «باید روی ادامه ی مخاصمات سرمایه گذاری کند».
به درون افغانستان:
در ژوئیه ۱۹۷۳، پس از آنکه یک کودتا در افغانستان باعث به قدرت رسیدن یک دولت جمهوری میانه رو و سکولار اما متمایل به شوروی شد، شاه ایران که در آن زمان به اوج نفوذ خود در دم و دستگاه کیسینجر نزدیک می شد، تور خود را تا جای ممکن باز کرد. او خواهان کمک نظامی بیشتری نسبت به گذشته شد. او حالا به گفته ی خودش «باید شرق کشور را با هواپیماهای جنگنده پوشش می داد». کیسینجر اجابت کرد.
در ضمن تهران تدریجا به مداخله در امور سیاسی افغانستان پرداخت، و به کابل پیشنهاد داد میلیاردها دلار برای توسعه و امنیت در ازای کاهش «روابط با اتحاد شوروی» دریافت کند. این چه بسا راهی معقول و مسالمت آمیز برای افزایش نفوذ آمریکا بر کابل از طریق ایران به نظر می رسید. با این حال، این پیشنهاد با طرحی التهاب آفرین همراه شد: قرار بود شورشیان اسلام گرای افراطی از طریق ساواک (پلیس مخفی شاه) و آژانس اطلاعاتی بین سازمانی پاکستان تدریجا وارد افغانستان شوند تا دولت جمهوری خواه کابل را بی ثبات کنند.
همزمان با افزایش قیمت های نفت، “محمدرضا پهلوی” شاه ایران تلاش های جاه طلبانه ی خود را برای مقابله با نفوذ شوروی در کشورهای همسایه و ایجاد نسخه ای مدرن از امپراطوری باستانی ایرانی آغاز کرد… شاه در سال ۱۹۷۴ تلاش خود را به شکل جدی آغاز کرد تا کابل را به درون یک حوزه ی اقتصادی و امنیتی منطقه ای متمایل به غرب و به مرکزیت تهران جذب کند که هند، پاکستان، و حکومت های فارسی زبان خلیج فارس را شامل شود… ایالات متحده در راستای مشارکت گسترده خود با شاه، فعالانه از این سیاست مقابله با شوروی حمایت کرد… ساواک و سی آی ای دست در دست یکدیگر فعالیت می کردند، و گاهی مشارکتی دورادور با گروه های بنیادگرا و زیرزمینی افغان داشتند که در اهداف ضد شوروی با آنها مشترک بودند اما اولویت های خاص خود را هم داشتند… عواید نفتی که سر به فلک گذاشت، فرستادگان مخفی این گروه های بنیادگرا و ثروتمند عرب با سرمایه های بادآورده پا به صحنه افغانستان گذاشتند.
«هریسون» ضمنا می نویسد که «ساواک، سی آی ای، و ماموران پاکستانی» در «کودتای [شکست خورده] بنیادگرایان» در افغانستان در سالهای ۱۹۷۳ و ۱۹۷۴، و نیز شورش ناکام اسلام گرایان در «دره پنج شیر» در سال ۱۹۷۵ نقش داشتند، که زمینه را برای جهادگرایی دهه ۱۹۸۰ (و پس از آن) مهیا ساخت.
اقدمات کیسینجر در قبال خاورمیانه هم در بلند مدت فاجعه آمیز بوده است. لحظه ای آنها را از منظر سال ۲۰۱۵ بنگرید: سرمایه گذاری روی دیکتاتورها، شیر کردن شاه، تامین کمک های گسترده برای نیروهای امنیتی که دموکراسی خواهان را شکنجه می دادند و می کشتند، تجدید حیات صنایع دفاعی آمریکا با دلارهای نفتی بازیافت شده و در نتیجه ایجاد یک مسابقه تسلیحاتی در خاورمیانه که پشتوانه اش قیمت های بالای نفتی بود، تقویت سرویس اطلاعاتی پاکستان، پرورش بنیادگرایی اسلامی، سوء استفاده از درگیری ایران و کردها با عراق، و بعدتر سوء استفاده از درگیری عراق و ایران با کردها، و متعهد ساختن واشنگتن به دفاع از اشغالگری اسراییل در سرزمین های عرب.
این اقدامات روی هم رفته کلاف خاورمیانه را به گره کوری دچار کرد که حتی شمشیر اسکندر هم توان گشایش آن را ندارد.