مطلب ارسالی کاربران
یادداشت: نترس! من به تو ایمان دارم!
در تولد شصت سالگی برگمان، کوروساوای کبیر نامه ای برای اینگمار می نویسد و تولدش را تبریک می گوید. استاد اعظم به رفیق سوئدی اش ماجرای نقاشی ژاپنی را می گوید که تازه در دهه هشتم زندگی اش شروع به کشیدن شاهکارهایش می کند و از نقاشی معمولی به یکی از مهم ترین نقاشان معاصر ژاپن تبدیل می شود. از این نامه ها زیاد خواندیم. نامه هایی که شبیه افسانه ها هستند. در واقعیت زندگی هم مدام در گوشمان خواندند و می خوانند که اگر تا چهل سالگی گهی شدیم که شدیم وگرنه که باید بپذیریم باقی راه نسبتی با موفقیت و کامیابی ندارد. برای باور به افسانه ها و قصه های خارق العاده اما محتاج رویدادهای عینی هستیم. واقعیت هایی که همچون چک محکمی به صورتمان دوباره زنده مان کنند. همه این ها را گفتم تا بگویم چیزی در قهرمانی دو شب پیش لسترسیتی و در موقعیت رانیری هست که منحصر به فرد است. اینکه می توانی تا شصت و دو سالگی حتی به مرزهای افتخار نزدیک نشده باشی. تا بیش از دو سوم عمرت حتی شبیه آدمی نباشی که سیر و سلوک درونی و واقعی زندگی ات را به نقطه ای قابل اعتنا رسانده باشی اما یک شب وقتی به جای نگاه کردن به صفحه تلویزیون یا در شهر لستر در خانه مادری هستی از تمام تغییرات کائنات بفهمی که نه تنها خود شصت ساله ات که باشگاهی صد و سی ساله را به اوج قله افتخار رساندی. چه چیز تو را اینجای زندگی قرار می دهد؟! من اسمش را می گذارم قدرت ایمان. یک جایی از زندگی آن پرنده غمگین کز قلبها گریخته ممکن است دوباره به قلبت بازگردد و آن وقت با جیمی واردی و ریاض محرز و کسپر اشمایکل می توانی شادی ابدی را تجربه کنی. اما میان همه رویدادهای جذاب قهرمانی لستر ماجرایی حاشیه ای است که اتفاقا به زعم من اصلی ترین ماجراست. رانیری در شب بازی تاتنهام پیش مادرش است و احتمالا در تمامی آن نود دقیقه دستان مادرش را در دستانش گرفته است. چه لحظه ای نمادین تر از اینکه دستان مادرت در دستانت باشد. همه ماجرا همین است؛ هر آدمی برای لمس لحظه بزرگ افتخار، برای تسلیم نشدن و مبارزه کردن، برای دوباره یافتن و چنگ زدن به حبل المتین ایمان به کسی نیاز دارد که سال ها در گوشش در تلخ ترین شکست ها گفته باشد"برو جلو، نترس! من به تو ایمان دارم" و چه چیز الهام بخش تر از اینکه آن صدا، صدای مادرت باشد...
امید بلاغتی