مطلب ارسالی کاربران
تست هوش _معمایِ قتل
شنبه 12 خرداد 1397 - 13:37
ساعت 6 بعدازظهر روز 17 دسامبر بود. کمیسر بوگارد که تازه دست از کار کشیده بود، مشغول خواندن روزنامههای آن روز بود که ستوان مارک لبین از افسران بخش جنایی پلیس چند ضربه به در زد و وارد اتاق شد و پس از سلام گزارشی را روی میز کمیسر گذاشت. کمیسر روزنامه را کنار گذاشت و نگاهی به گزارش انداخت. در گزارش نوشته شده بود:
زن جوان 24 سالهای به نام ماریا لایونل در یک ویلای جنگلی با شلیک گلوله تفنگ از نوع راجر که به سینهاش اصابت کرده، به قتل رسیده است و جسد او 4 ساعت پس از مرگش توسط دوستش که صاحب ویلاست، کشف شده. با توجه به وقوع این جنایت، از کمیسر خواسته شده بود که با حضور در محل جنایت موضوع را پیگیری نماید. کمیسر پس از خواندن گزارش رو به ستوان جوان گفت: گزارش کی رسید؟ ستوان مارک لبین پاسخ داد: لحظاتی پیش از دفتر فرماندهی نمابر گردید. کمیسر نفس عمیقی کشید و گفت: خیلی عجیبه! ستوان جوان پرسید: قربان، چی خیلی عجیبه؟ کمیسر آرام گفت: تفنگ نوع راجر مورد علاقه گاوچرانها میباشد که با آن براحتی میتوانند از پس کایوتها و گرگهای بومی برآیند. حالا چگونه و چرا زن بیچاره با این اسلحه به قتل رسیده است، عجیب نیست؟ کمیسر سپس لحظهای سکوت کرد و بعد پرسید: گفتی جنایت در کجا اتفاق افتاده است؟ ستوان پاسخ داد: در ویلایی در جنگل انوریک. کمیسر از جا بلند شد و با عجله گفت: تا هوا تاریک نشده باید خودمان را به آنجا برسانیم. شما برو خودرو را آماده کن. در آن ساعت روز خیابانها شلوغ و پررفتوآمد بود و ترافیک سنگینی بر شهر حاکم بود. مارک لبین که راننده قابلی بود و خیابانها را بخوبی میشناخت، برای رهایی از ترافیک سنگین از کوچه پس کوچهها عبور کرد و 45 دقیقه بعد خودرو را در مقابل ویلایی زیبا در دل جنگل انوریک متوقف کرد. جنگل انوریک در شمال شرقی شهر واقع شده بود. یک جنگل زیبا و دیدنی. ویلایی که جنایت در آنجا رخ داده بود، در 30 کیلومتری جنگل در کنار رودخانه واقع شده بود. یک ویلای کوچک و زیبا. ویلا در منطقهای خلوت ساخته شده بود و ویلاهای اطراف آن خالی یا متروکه بودند. دور ویلا با دیواری بلند محصور شده بود. با این وجود، ورود به ویلا چندان سخت نبود. در آن ساعت غروب که خورشید رفته رفته جای خود را به شب و تاریکی میداد، سکوت وهمانگیزی در جنگل حاکم شده بود. هوا بسیار مطبوع و دلانگیز بود. به خاطر ییلاقی بودن، استفاده از ویلا فقط برای چند روز مقدور بود و به نظر نمیرسید کسی به طور مداوم بتواند در آنجا زندگی کند. البته در یک کیلومتری ویلا روستایی بسیار زیبا قرار داشت که اهالی آنجا بومی بودند و در تمام مدت سال در آنجا زندگی میکردند و بسیار هم رضایت داشتند. کمیسر پس از این که از خودرو پیاده شد، نگاهی به اطراف و جنگل زیبا انداخت و آرام وارد ویلا شد. او پس از طی محوطه ویلا که 60 یا 70 متر میشد، وارد ویلا شد. چند مامور پلیس مشغول بررسی در نقاط مختلف ویلا بودند. سروان مارکوس رئیس پاسگاه ژاندارمری منطقه با دیدن کمیسر جلو آمد و پس از احترام نظامی، گزارش داد: حدود ساعت 4 بعدازظهر خانم جینا سراسیمه با ما تماس گرفت و اعلام کرد که دوستش ماریا در ویلایش در انوریک به قتل رسیده است. ما بلافاصله به محل آمدیم و متاسفانه با جسد خونآلود ماریا که با شلیک گلوله کالیبر 223 به قتل رسیده بود، روبهرو شدیم. ماریای بیچاره پس از آزار و اذیت به قتل رسیده بود. ما محل را کاملا تحت کنترل درآوردیم و موضوع را به رئیس پلیس اطلاع دادیم. سروان مارکوس ادامه داد: آن طور که در بررسیهای اولیه متوجه شدیم، 4 ساعت از وقوع مرگ او میگذشت. گویا ماریا تنها در ویلا بوده که مورد حمله قاتل بیرحم قرار گرفته و پس از شکنجه و آزار و اذیت به قتل رسیده است. وی افزود: این ویلا متعلق به جیناست که گویا امروز ماریا را دعوت کرده بود که مهمان او باشد. ماریا زودتر از بقیه به ویلا رسیده بود و چون کلید در را به همراه داشته، وارد ویلا شده و مشغول تمیز کردن آن بوده که قاتل سر رسیده است. علاوه بر ماریا 2 نفر دیگر هم مهمان بودهاند که آنها با جینا به اینجا آمدهاند. البته مایکل دیاز همسر سابق ماریا هم که یک ماه پیش از او جدا شده، در محل حضور داشته است. سروان مارکوس یادآور شد که جسد ماریا در زیرزمین خانه کشف شده است. کمیسر چند سوال از سروان مارکوس کرد و سپس به دنبال او به محل جنایت در زیرزمین متروک ویلا رفت. زیرزمین ویلا کاملا متروکه بود که مقداری وسایل اضافی فرسوده در آن دیده میشد. جسد مچاله شده ماریا در گوشه زیرزمین در حالی که در خون خود درغلطیده بود، دیده میشد. کمیسر آرام به جسد ماریا نزدیک شد. او یک تیشرت سرمهای رنگ و شلوار جین به پا داشت. جای شکاف عمیقی که ناشی از شلیک گلوله بود، روی سینهاش دیده میشد. خون زیادی در اطراف جسد مشاهده میشد. صورت مقتوله کاملا خونآلود بود
شواهد نشان میداد که دست راست و پای چپ او قبل از مرگ شکسته است. ضمن این که اثری از آزار مقتوله دیده نمیشد، اما به نظر میرسید که قاتل قبل از قتل، زن بیچاره را بشدت تحت شکنجه جسمی و روحی قرار داده است. کمیسر پس از این که به دقت جسد ماریا را وارسی کرد، رو به سروان مارکوس پرسید: از تحقیقات محلی متوجه موضوع مشکوکی نشدید؟ سروان با تردید پاسخ داد: افراد محلی، ساعت حدود 30/11 زن جوان را دیدهاند که از روستا به سمت اینجا حرکت کرده، ضمن این که به فاصله چند دقیقه یک موتورسیکلت هم همین مسیر را طی نموده است. کمیسر پرسید: چیزی هم سرقت شده است؟ خیر، موضوع سرقت منتفی است. کمیسر تمام زوایای زیرزمین را از نظر گذراند، آن گاه از آنجا خارج شد و پای صحبتهای جینا که بشدت نگران و وحشتزده بود، نشست. جینا در میان اشک و ناله گفت: میخواستیم یکی دو روز خوش باشیم که این حادثه دردناک رخ داد. وی افزود: ماریای بیچاره بعد از جدایی از همسرش، مایکل دیاز، بشدت ناراحت و دچار افسردگی روحی شده بود. من او را دعوت کردم که با حضور در اینجا آرامش پیدا کند، اما چه میدانستم که گرفتار یک جنایتکار خونآشام میشود. جینا ادامه داد: 2 روز پیش ما قرار این سفر را گذاشتیم. دیشب هم کاملا برنامهریزی را انجام دادیم، چون من جلسه مهمی داشتم، کلید را به ماریا دادم. قرار بود او زودتر بیاید. بعد هم من و نامزدم آلفرد و استیو دوست آلفرد هم به او ملحق شویم. ماریا ساعت 10 صبح با من تماس گرفت و گفت تا چند دقیقه دیگر حرکت میکنم. البته او کمی نگران به نظر میرسید که وقتی از او علت را پرسیدم، چیزی نگفت. دیگر از او خبری نداشتم تا این که ساعت نزدیکیهای 4 بعدازظهر وقتی به اینجا رسیدیم، در کمال تعجب دیدیم در ویلا باز است و خبری از ماریا نیست. پس از جستجو متوجه شدیم در زیرزمین کاملا باز و چراغ آن روشن است. آلفرد وقتی وارد زیرزمین شد، فریاد بلندی کشید و ما را صدا زد. وقتی وارد زیرزمین شدیم، با جسد خونآلود ماریای بیچاره روبهرو شدیم. جینا افزود: سراسیمه موضوع را به پاسگاه اطلاع دادیم، البته این را هم باید اضافه کنم لحظاتی بعد از این که به پاسگاه خبر دادیم، تلفن همراه ماریا به صدا درآمد. از آن سوی خط مایکل دیاز، همسر سابق او بود. مایکل گفت میخواهم با ماریا صحبت کنم که موضوع را به او اطلاع دادم و دقایقی بعد مایکل با موتور، خود را به اینجا رساند. کمیسر از جینا در مورد شغلش پرسید. جینا گفت: من مدیر یک شرکت حمل و نقل هستم و حدود 8 سال است که با ماریا دوست هستم. ماریا دختر خوبی بود. او با عشق ازدواج کرد؛ اما متاسفانه نتواست مایکل را تحمل کند. مایکل مرد خودخواه و تندخویی بود که فقط عشقش شکار بود و گاهی چند روزی به بهانه شکار، ماریا را تنها میگذاشت و وقتی ماریا اعتراض میکرد، او را به باد کتک میگرفت. او هم نتوانست این شرایط را تحمل کند و یک ماه پیش از او جدا شد. کمیسر چند سوال دیگر از جینا کرد، آنگاه به بازجویی از آلفرد نامزد جینا و دوست جوان و خوشتیپ او، استیو پرداخت. آنها هم اظهارات جینا را تایید کردند. آلفرد به کمیسر گفت: وقتی من وارد زیرزمین شدم، یک لحظه چشمم به ماریا افتاد. او در خون خود غلطیده بود. سراسیمه جینا و استیو را صدا زدم. هیچ کاری از ما ساخته نبود. زن بیچاره بیرحمانه به قتل رسیده بود. آلفرد تایید کرد که هیچ چیز از ویلا سرقت نشده است. کمیسر پس از چند دقیقه بازجویی از آلفرد و استیو به سراغ مایکل دیاز، همسر سابق ماریا که در گوشهای نشسته بود و با ولع به سیگارش پک میزد، رفت. مایکل با صدای گرفتهای گفت: من، ماریا را به حد جنون دوست داشتم و راضی به جدایی از او نبودم؛ اما خودش اصرار داشت که جدا شویم. البته علاقه ما دوطرفه بود و مطمئن بودم که او پشیمان میشود. همین طور هم شده بود و اگر این اتفاق نمیافتاد، دوباره ما با هم زندگی میکردیم. وی افزود: ساعت حدود دو بعدازظهر با او تلفنی صحبت کردم. حالش خیلی خوب بود. میخواستم او را ببینم، گفت خیلی کار دارم بعدا زنگ بزن. البته در مورد حضورش در این ویلا چیزی نگفت. ساعت حدود 4 بعدازظهر بود که مجددا تماس گرفتم. این بار جینا گوشی را برداشت و خبر این حادثه دردناک را اطلاع داد. من هم سراسیمه خودم را به اینجا رساندم و با این صحنه وحشتناک روبهرو شدم. باور کنید برای من مرگ او بسیار سخت و دردناک است. من به او عشق و علاقه زیادی داشتم و نمیتوانم باور کنم که برای همیشه او را از دست دادهام. کمسیر نیم ساعتی از مایکل بازجویی کرد. آنگاه آنچه را که اتفاق افتاده بود، یک بار دیگر بدقت مرور کرد و سپس رو به ستوان مارک لبین دستور دستگیری قاتل را صادر کرد. شما خواننده عزیز حدس بزنید قاتل کیست و کمیسر از کجا او را شناخت. کمیسر حداقل3 دلیل داشت. اگر ماجرا را بدقت بخوانید، حتما متوجه خواهید شد.