فوتبال ورزشی برای دیوانه هاست. "لوییز انریکه"
بیاید اکنون از هر چه اعداد و ارقام هست، بگذریم...
از آن که کدام بهتر بود و کدام بدتر، عبور کنیم...
سخنی از مالکیت، پرس، پاس، دقت و تکل به میان نیاوریم...
آمار هیچ مفهومی ندارد، زمانی که حرف از احساسات در میان باشد.
بگذریم که بعد چند روز و چند ماه و چند سالِ لعنتی، ردای خوشبختی بر دوش ما نیز افتاد، طلسم دیدارهای نخست شکست و زود هنگام به پرواز درآمدیم، برابر آفریقایی تبار ها زانو نزدیم و هر آنچه از رکوردهایمان می گوییم و تکرار می کنیم.
برای مردمانی که مدتهاست بر موج روزمرگی و رخوت سوار شده اند، آنان که در مقابل بی معرفتی زمانه، بی حس و لمس شده اند، نوسان نرخ ارز و طلا و خودرو و مسکن، دیگر تکانشان نمی دهد، اعداد و ارقام معنایی ندارد.
الهه ی فوتبال، از سیاست و تحریم و تلخی روزگار سر در نمیاورد، سقف آرزوها را برای هیچ ملتی پایین نمی آورد، کمر کسی را خم نمی کند.
همگان در برابر خدای فوتبال یکسانند. همه فرصت پرواز دارند. همه ... حتی کوچک ترها.
این بار ماییم که به پرواز در میاییم. از زمین جدا شویم و به سمت ابرها پر می کشیم، به هر آنچه که اخم به ابروهایمان و درد به قلبهایمان آورده بود، بخندیم، فریاد بزنیم، از خود بیخود شویم.
برای داشتن این لحظات...
مردانه جنگیدیم، عرق ریختیم، زخمی شدیم.
عتاب ها شنیدیم، شکستیم، ناامید شدیم.
بغض کردیم، فریاد زدیم، گریان شدیم.
اینک "سنت پترزبورگ" زیر پای ما به رقص آمده است، واسط آرزوهایمان شده است، بخشی از خاک ما شده است.
ما در شریان هایش عشق دمیدیم، به جریانش انداختیم، زنده اش کردیم.
ما کفش نایک نداشتیم، بازی تدارکاتی آنچنانی و Aکلاس نداشتیم، بازی شناور و " گگن پرسینگ " و هر تاکتیک لعنتی دیگری هم نداشتیم. مهره ی "X-Factor"درسطح جهانی نداشتیم که به آن دل ببندیم. حمایت کسی پشت سرمان نبود. کسی به ما امید نداشت. فقط خودمان بودیم. ما و خداوندگار فوتبال.
ما پیروز شدیم. ما که سالها فرصت شادی و خندیدن از ته دل نداشتیم، بغض های نترکیده در گلویمان امانمان را بریده بود، آرزوهایمان به اعماق چاه فراموشی پرتاب شده بود و به دنبال کلیدی می گشتیم که نبود. ما که به واژه ی پیروزی همواره با تردید نگاه می کردیم. گویی بدل به افسانه ای دور و دراز شده بود. ما پیروز شدیم.
اینک وقت آن است که از این دستاورد محافظت کنیم. هرچند کم و ناچیز و تنها سه امتیاز به نظر بیاید.
ببریم آن را بگذاریم در پستوی عمیق ترین جای ذهنمان، کنار خاطرات خوبی که داشتند فراموش می شدند. هر چند وقت یک بار آن را در بیاوریم، دستی به سر و رویش بکشیم، گرد و خاکش را بگیریم، خاطره ها را زنده کنیم و دوباره بگذاریم سر جایش.
معلوم نیست که بار دیگر کِی و کجا شیرینی پیروزی به سراغمان بیاید، دوباره چه موقع خداوندگار فوتبال برایمان چشمک بزند و اعتماد کند. شاید چند روز دیگر، شاید چند سال. پس ...
بیاید منطقی نباشیم! بیاید هر بار که اسم مراکش را شنیدیم، به یاد فریادها و اشک هایمان بیفتیم، قلبمان دوباره به تپش بیفتد و تند تند بزند. دوباره مضطرب شویم... انتظار بکشیم.
به جای آن که یاد فیلم "کازابلانکا" بیفتیم، شاعرانه ترین مسابقه ی تاریخمان را در ذهن مرور کنیم.
به یاد بیاریم که وقتی فهمیدیم توپ بر تور بوسه زد، ما در آسمان ها بودیم. همدیگر را در آغوش کشیدیم و پایکوبی کردیم.
برایمان مرور شود که بعد از آن پیروزی شاید بی اهمیت ترین بازی اسپانیا – پرتغال را دیدیم.
ما این کتاب لعنتی را ورق زدیم. تاریخ را ... اگر سالها برای ما کوچکترها از آن شب تاریخی بازی با آمریکا می گفتند، یا بزرگتر هایمان هنوز با خاطرات آن لحظه شاد می شوند، اگر هنوز همه آن شب را با جزئیات به یاد می آورند و می دانند کجا بوده اند، حال ما نیز چیزی داریم که برای نسل های بعد بگوییم. از بردی که تیم ملی مان برایمان به یادگار گذاشت، برای بچه هایمان بگوییم. از اینکه کجا بودیم و چه کردیم. از مسابقه ای که به رمانتیک ترین و خیال پردازانه ترین وجه ممکن به پایان رسید.
ما بردیم!