مطلب ارسالی کاربران
چالش خاطره بازی گرجستان(قسمت دوم)
سلام ...
پیرو این پست
https://www.tarafdari.com/node/1047051
ادامشو براتون می ذارم
...وقتی که ماشینمون رو بیمه ارمنستان کردیم تقربیا ساعت۳ بود و ملت گشنه یدونه کنسرو ماهی بود که با همون برنج نوش جان کردیم هوا تا حدود نزدیکای مرز ایران بشدت گرم بود اما یکم جلو تر رفتیم جاد کوهستانی شد درختا زیاد و هوا مطبوع شد داخل رهی که میرفتیم طبیعت بشدت زیبا بود که میشد داخل دشت ها زاگرس اینارو دید حاشیه جاده هم مثل ایران نه اما تک وتوک زباله دیده می شد از جاده هاشونم بخوایم بگیم به شدت خراب بود و حتما باید لاستیکای خوبی داشته باشین و بادشون تنظیم باشه ماشینای جاده هم ماشینای جدیدی بودن اما مثل ایران یه ماشین مثل پیکان بود تقریبا زیاد بود اما ماشین های خفن و آفرودی هم موجود بودبگذریم از اینا طبیعت فوق العاده ای داشت و چیز جالبی که بود خونه ها هیچکدوم که تعدادی روستایی بودن نما نداشتن و جلوه قشنگی نداشت همچنین لباس هاشون رو به طرز جالب و عجیبی خشک می کردن
تا حدود ساعت ۱۰ پیش رفتیم از اونجایی که اهل سفریم همه چی رو برای یه شب داخل طبیعت تدارک دیده بودیم
و چادر مسافرتی مون رو اوردیم بیرون و در نزدیکی رستورانی به پا کردیم از اونجایی که اون رستوران پخش زنده مسابقات جام جهانی رو داشت (اون شب بازی فرانسه با بلژیک بود)ماهم خوشحال که می تونیم بازی رو ببینیم (چیز جالبی که بود مسابقه با ویدئو پروژکتور بیرون پخش میشد) از این مطلبم نگذریم که صاحب رستوران فوق العاده آدم مهربونی بود و تا اونجایی که می تونست برامون یه شب خوبی رو فراهم کرد شب که گذشت من به شدت توالت لازم شدم رفتم دنبال توالت که صاحب رستوران رو دیدم منم که برای اولین بار داخل این سفر با یه خارجی رو به رو میشدم هول شدم چی بگم می گفتم حاجی دشوری دارم(به حالت جناب خان)آقاه هم
عینهو مشنگا من نگا می کرد بدبختی اونجا بود کهنمیتونستم دستم رو ببرم سمت اونجا دیگه بالاخره بعد کلی کلنجار و اینا تونستم بهش بفهمون توالت لازمم رفتم اونجا آقا رفتیم داخل دیدیم توالت فرنگی نه آبی نه چیزی نه شلنگی اصلان هیچی دیگه یه بطری پیدا کردم برای طهارت که خداروشکر به خیر گذشت
این گذشت و رفت افتادیم تو جاده هنوز صبحانه نخورده بودیم (یه چیز خیلی جالب اینه که داخل جاده چشمه هاشون رو بطرز جالبی به سمت جاده اورده بودن خیلی جالب بود ایشالا عکساشو می ذارم )گذشت و تصمیم گرفتیم گوشه جاده واسه صبحونه وایسم از اونجایی که نون می خواستیم برای تهیه نون به چیز جالبی برخورد کردیم که اصلا ما نونوایی ندیدیم ولی ماشین هایی بودن که نون رو پخش می کردن جالب بود ماهم رفتیم نون بگیریم اومدیم پولشو بپردازیم که آقاهه گفت مهمون من
ما هم کلی اسرار کردیم اما از اونجایی که آدمای مهربونی بودن چیزی نگرفت و ماهو به سلامت صبحونمون رو خوردیم گذشت و رسیدیم به ایروان پایتخت ارمنستان....