فصل اول ( به خود واقعی تان تبدیل شوید) - گوش دادن:
چگونه یک فرد به خود واقعی اش تبدیل می شود؟ زمانی که جوان بودم هرگز به این موضوع به طور جدی فکر نکردم، ولی به عنوان یک بازیکن و به ویژه زمانی که مربی شدم، بسیار به این موضوع علاقه مند شدم. اگر شما افرادی را هدایت می کنید، بهتر است درکی از شرایط آنها داشته باشید (در چه شرایطی بزرگ شده اند، چه چیزهایی منبجر به شکوفایی استعدادی آنها می شود و شرایطی که باعث شکست آنها میشود). تنها روش برای پی بردن به این امر، استفاده از دو فعالیت مرتبط با هم است: گوش دادن و تماشا کردن.
اغلب افراد به شکلی موثر از چشم و گوش شان استفاده نمی کنند؛ به طوری که بیننده دقیقی نبوده و به دقت به حرف های دیگران گوش نمی دهند. در نتیجه این امر، نیمی از رویداداهای پیرامون از نظرشان دور می ماند. می توانم مربیانی را تصور کنم که حتی در زیر آب نیز می توانند حرف بزنند. فکر نمی کنم این توانایی کمکی به آنها کند. حتما بی دلیل نبوده که خدا به ما دو گوش، دو چشم و یک دهان داده است تا بتوانیم دو برابر حرف زدن، ببینیم و بشنویم. مهم تر از همه اینکه، گوش دادن هیچ هزینه ای ندارد.
دو نفر از بهترین شنوده هایی که در زندگی ام با آنها ملاقت داشتم، مصاحبه گرهای تلویزیون بودند. دیوید فراست پیش از مرگش در سال 2013 تقریبا پنج دهه را به مصاحبه با مردم اختصاص داد که رییس جمهور اسبق آمریکا، ریچارد نیکسون مشهورترین شان بود. اولین بار فراست را در سال 2005 ملاقات کردم. چند سال بعد، پس از اینکه شبکه بی بی سی را ترک کرد، با من در شبکه ی اسکای اسپورت مصاحبه کرد.
دیوید بر خلاف بیشتر مصاحبه کننده های تلویزیونی، نیازی نداشت تا ثابت کند از مهمانش باهوش تر است. وارد حرف های مهمانانش نمی شد و به هیچ وجه بی حوصله نشان نمی داد ( این توانایی فراست، در مصاحبه طولانی اش با نیکسون در سال 1997 انعکاس یافته، به طوری که مدت گفتگوهای این دو به بیست و هشت ساعت و چهل و پنج دقیقه رسیده است). بخشی از این امر به ساختار برنامه وی مربوط است. وی جز افرادی نبود که بعد از مسابقه، مصاحبه های کوتاه انجام دهد و مدام برای بهبود کیفیت صدا، توی گوشی داد بزند. همچنین در فکر جلب توجه مصاحبه شوند بعدی نبود. دیوید دقیقا به چشم شمال زل می زد و علاقه اش را کاملا به شما نشان می داد. وی با آرامی با توجه به مدت سی تا شصت دقیقه (که در دنیای پیغام های کوتاه امروزی و توییتر یعنی ابدیت) کاری می کرد مهمانش احساس راحتی کند. برترین موهبت او آرامش بخشیدن به مهمانش بود که همین امر به وی اجازه می داد تا نکات بیشتری را از مصاحبه خود به دست آورد. جای تعجب نیست که نام مستعار وی (( پرسش گر بزرگ)) است.
![](https://ts2.tarafdari.com/users/user307925/2018/09/05/130901134002-david-frost-horizontal-large-gallery.jpg)
چارلی رز مصاحبه کننده قدر تلویزیون آمریکا نیز این چنین بود. من چارلی را به اندازه دیوید نمی شناسم ولی چند سال قبل از من دعوت کرد تا در برنامه امش حضور یابم. از حضور در یک برنامه ی تلویزیون آمریکا تا حدی ترس داشتم، چون به اندازه ی برنامه های تلویزیونی بریتانیا با آنها آشنایی نداشتم. قبل از اینکه به برنامه چارلی بروم، از من دعوت کرد تا برای صرف نوشیدنی به هری سیپریانی که یک رستوران ایتالیایی در خیابان پنجم نیویورک است بروم. چارلی آدم گنده ایست و دست هایش به اندازه بشقاب است، بنابراین فکر کردم نکند بخواهد مرا بزند. اولین جمله ای که به من گفت این بود: " می دونی، من یه رگم اسکاتلندیه. " بعد از این حرف، همه چیز خود به خود روبراه شد. چارلی من را آزاد گذاشت و اجازه داد تا در موردهر چیزی که دوست دارم صحبت کنم. در روز مصاحبه همه چیز خوب پیش رفت، هر چند شک داشتم که شاید تهیه کننده برنامه اش بخواد به خاطر لهجه ی اسکاتلندی ام، برای بعضی از حرف هایم زیر نویس بگذارد تا بینندگان می سی سی پی و کانزاس متوجه حرف هایم شوند.
به نقل از کانال یونایتدفنز(unitedfans@)