مکس گورینسکی
نمایشنامه «شاه لیر»، هنگامی که دربان بیچاره؛ «اسوالد»، توسط شاهزاده مورد اذیت و آزار قرار میگیرد و یک «بازیکن ساده فوتبال» خطاب میشود، از هواداران انتظار میرود که پوزخند بزنند! در حقیقت در قرن شانزدهم، هنگامی که دوکهای ایتالیا، خود را با برگزاری سالانه بازیهای «کالچیو فیورنتینو» سرگرم میکردند، ضربه زدن به توپ از روی خشم نوعی اعتراض مدنی محسوب میشد و مجریان آن از نظر اجتماعی از دید مردم تنها یک رده پایینتر از اقتصاددانها قرار داشتند ولی از نظر دولتیها به آنها همچون یک دزد نگاه میشد.
آنچه اکنون ما درباره این ورزش فوقالعاده میدانیم، از ابتدا با این بازی نبود. در گذشته در مسابقات بیشتر خشونت به تصویر کشیده میشد و «نجابت» به ندرت به چشم میآمد. در اصل، فوتبال گویا برای طبقه پایین جامعه ایجاد شده بود و در میان اغنیا رواجی نداشت و حتی کشتههای بسیاری در زمین بجای میگذاشت؛ بازی خون و خونریزی. «رینوس میشل» تا سه قرن بعد از این جریان دیده به جهان نگشود اما اگر او در آن زمان میزیست بدون هیچ شکی به این صحنه با چشمانی گریان نگاه میکرد.
میشل به دلیل کارهای برجستهاش در دهه 60، 70 و 80 میلادی به عنوان سرمربی آژاکس و هلند و البته همکاری تاریخیاش با نابغهای به نام «یوهان کریوف» شهره است. فلسفه میشل از ورزش فوتبال؛ «تمرکز بر روی نبوغ»، »نمایش یک هویت» و «ارائه یک بازی روان»، همگی در کنار هم به گونهای ترکیب شدند که اگر فوتبال را یک هنر محسوب نکنیم، قطعاً نیشخند اطرافیان خود را به جام خواهیم خرید.
فلسفه بازی میشل (توتال فوتبال)، خیلی زود به یک برند معتبر در جهان تبدیل شد؛ «خالص»، «عالی» و «کامل». در واقع سبک بازی آژاکس و تیم ملی هلند همانند «واتیکانِ فوتبال» بود که زیبایی پنهان در حرکات و البته پاکیزگی موجود در چیزی که زمانی خشن و حقیر دیده میشد را به تصویر میکشید. «توتال فوتبال» ماهیت این ورزش را از ورزشی خشن و مکانی برای تخلیه خشم، به ورزشی زیبا و لذتبخش که خوشحالی مردم را به ارمغان میآورد تبدیل ساخت.
حال این سئوالات در ذهن فوتبالدوستان نقش بسته که «توتال فوتبال چه شده است؟»، «چرا امروزه مجدداً هنگام تماشای فوتبال، شاهد برنامههای تاکتیکی ثابت، کنترل ویژگیها و قوانین فیزیکی هستیم؟» «چرا فوتبال تقریباً تکراری امروزی جایگزین فوتبال غیر قابل پیشبینی و جذابی شد که در سال 1974 تمام مردم جهان را عاشق و مجنون خود کرد؟»
تاریخ میگوید که هیچ انقلابی یک شبه رخ نمیدهد و فوتبال نیز از این اصل مستثنی نیست. قبل از اینکه کریوف گام به چمن ورزشگاه «De Meer» بگذارد، قواعد اولیه «توتال فوتبال» ابداع شده بود. «جک رینالد» منچستری در دوران حضورش در آژاکس از دهه 1910 تا 1940، پایههای «توتال فوتبال» را بتنریزی کرد و همه اینها پیش از آمدن فیلسوف هلندی در سال 1955 رقم خورد. اولین گامهای بزرگ «توتال فوتبال» در دهه 40 میلادی و در بازی تیم ریورپلاته دیده شد؛ آنها یک ترکیب WM داشتند که مرتب در آن بازیکنان پست خود را تغییر میدادند و همین منجر به پیدایش پست نُه (9) کاذب شد. ریورپلاته سالها با ارائه این شیوه بازی، جامهای متعدد داخلی و بینالمللی را یکی پس از دیگری درو کرد.
شاید اکنون برایتان تعجبآور به نظر برسد اما باید بدانید نخستین تیمی که با سیستم تغییر آزادنه پست بازیکناناش در زمین توانست به جام قهرمانی دست یابد، تیم تحت رهبری و هدایت «هری پوتس» در اواخر دهه 50 میلادی یعنی «برنلی» بود. «جیمی هوگان» نیز با بزرگترین تیم تاریخ مجارستان به رهبری «فرانس پوشکاش» در میدان توانست فوتبال بابرنامه را مقابل دیدگان هلندیها به تصویر بکشد. مجارستان در زمین فوقالعاده زیبا بازی میکرد و جابجاییها و تغییرات تاکتیکیشان بینظیر بود. آنها توانستند به لطف همین سبک، به فینال جامجهانی 1954 صعود کنند اما متاسفانه دستشان از فتح جام کوتاه ماند و به نایبقرمانی بسنده کردند.
با وجود این اقدامات اولیه، شاید فلسفه «فوتبال متحرک و متغیر» پیش از میشل و آژاکسِ تحت هدایت او، نباید زیاد دست بالا گرفته شود. «الکس استوارت»؛ آنالیزور و یادداشتنویس نشریه «تیفو» (TiFo) این نظر را داشت: «این ما بودیم که زمینه را فراهم ساختیم تا دیگر بازیکنان و مربیان ببینند که با قوانین توتال فوتبال میتوان به موفقیت مستمر رسید.» در اوایل دهه 60 میلادی، در لیگ هلند، لیگی که هرگز رقابتی نبود، این نظرات اثباتنشده تلقی میشد و بنابراین آنها قادر بودند بدون هیچ فشاری، دست به نوآوری بزنند.
با شروع پیشرفت «پرسینگ» یعنی دقیقاً همان چیزی که به صورت همزمان توسط «ویکتور ماسلوف» در باشگاه «دیناموکیف» انجام میشد، اهداف تغییرات مداوم پست بازیکنان و بازی آزادانه در فوتبال هلند، میشل به نخستین سرمربی جهان تبدیل شد که ظرافت و هنر فوتبال را با قدرت بدنی و فیزیکی، به طور کامل وفق داد. او در ترکیب تیماش جواهری ارزشمند داشت به اسم «یوهان کریوف»، ستاره و بازیکنی مشتاق که مخصوصترین حالت بدنش هنگام شوتزنی یا دویدن نبود، بلکه لحظه تصمیمگیری قبل از ارسال پاس بود.
در یادآوری آژاکس و هلندِ تحت هدایت میشل، باید گفت او تمام تغییرات مد نظر خود را در تیم پیاده کرد و از تیم تحت هدایتش همان چیزی را ساخت که باید. بازیکنان حاضر در ترکیب تیم با تمرینات و دستورات میشل در هر پستی میتواستند در لحظهای معین حرکات شناور انجام دهند و در هر پستی در مستطیل سبز حاضر شوند. برای مثال «یوهان نیسکنز» خیلی زود به بازیکنی تبدیل شد که تقریباً میتوانست در تمام پستها به میدان برود و بهترین عملکرد را از خود به جای بگذارد.
شاید این سوال در ذهنتان نقش بسته باشد که بجز جاهایی که اثر انگشت کرویف در آن مشهود است، در کجا میتوانیم اثراتی از «توتال فوتبال مدرن» را مشاهده کنیم؟ پاسخ به این سوال کمی سخت است؛ نگاهی به بارسلونا و اسپانیا در بازه زمانی سال 2008 تا سال 2012 بیاندازید، این دو تیم نیز فوتبالی ارائه میدادند که دقیقاً مدنظر یوهان بود. تمایل آنها به تصاحب مالکیت توپ، دقیقاً همان پایههای توتال فوتبال محسوب میشد ضمن اینکه در کنار تصاحب مالکیت توپ، سرعت بالای گردش توپ در زمین، پاسهای متعدد و تهاجمی نیز در سبک بازیشان به چشم میآمد، یک «توتال فوتبال مدرن و تماشایی».
اما در توتال فوتبال امروزی به جای بیشتر کردن دامنه تغییرات پست بازیکنان، نظم پستی مهم است و در آن هر بخش از زمین به عنوان یکسوم میانی در نظر گرفته میشود تا تمرکز بر کم شدن فواصل باشد تا از مرکز زمین برای کنترل بازی استفاده شود. با در نظر گرفتن این موضوع هیچ تعجبی نداشت که تیم فاتح اسپانیا از 2008 تا 2012 گاهی اوقات از سیستم 0-6-4 استفاده کند. و البته هیچ تعجبی نیز نداشت که این روش در نهایت توسط متخصصان آنالیز شده و آنتیسیستمی برای مقابله با آن به کار بسته شود. به همین دلیل بود که این شیوه در جامجهانی 2014 تا حدودی و در جامجهانی 2018 به طور کامل نابود شد.
سبک بازی بارسلونا بهترین نمونه از میل واقعی کریوف به فوتبال بود؛ «بهترین استفاده از فضا در زمین». آن میل برای ساخت فضا از «هیچ» دقیقاً از تفکر ملی هلندیها الهام میگرفت و به بارسلونا نیز تزریق شد.
همانطور که نباید جنبههای فرهنگی در رسیدن به این فسلفه بازی دست کم گرفته شود، نباید از این نکته نیز غافل شد که فلسفه «توتال فوتبال» بیشتر از هر سبک و شیوه دیگر بازی، نه فقط به شرایط تکنیکی و فیزیکی بازیکنان بلکه به ویژگیهای رفتاری آنها نیز بستگی دارد و رسیدن به محصول شیرین «توتال فوتبال» تنها از راه «آزادی ذهن» و «انطباقپذیری» میگذرد.
امروز اغلب ما از عدم پایداری شخصیت و رفتار بازیکنان، کمبود میل و اشتیاقشان در مستطیل سبز، سخن میگوییم. گرچه این نواقص در ستارههای لالههای نارنجی دیده نمیشد اما در «توتال فوتبال» باید بین زندگی درون زمین و خارج آن، هماهنگی وجود داشته باشد تا یک بازیکن به ستارهای پرفروغ تبدیل شود و در غیر این صورت، چیزی جز شکست پیش روی نخواهد بود. به عنوان مثلل این کمالگرایی تمامنشدنی نیسکنز بود که با شجاعت فیزیکیاش در کنار هم قرار گرفت و از او در مستطیل سبز ستارهای بیهمتا ساخت اما خارج از میدان شرایط متفاوت بود و سبک زندگی اشتباه او در نهایت به فوتبالاش نیز ضربه زد و باعث افولش شد. یا در موردی دیگر، با وجود تنوع دفاعی حیرتانگیز «رود کرول»، کشیده شدنش به شبهای فریبنده آمستردام، باعث سقوط آزاد این ستاره شد. با این وجود، نمیتوانیم زیاد به کمبود اشتیاق و انطباقناپذیری نسل جدید تمرکز کنیم و اکنون با توجه به پایهگذاری مستمر تاکتیکها در هر پست مشخص حتی توسط مربیان پیشرو در نسل جدید و پافشاری در بکارگیری بازیکنان با استعداد بالا، ما میتوانیم آشکارا از فلسفه «تقسیم ریز پستها» عقبنشینی کنیم.
اما نگاهی بیاندازید به کریوف؛ او تفکری شجاعانه داشت و به منتقدان اعتنایی نمیکرد. او نمیخواست همگان با «توتال فوتبال» فقط در زمین رشد کنند و از این رو تواناش را جمع کرد تا روش بازیاش را گستردهتر سازد.
در صحبت از هدیه کریوف و میشل به بازی فوتبال، «الکس استوارت» از «فیلیپ لام» و «توماس مولر» نام میبرد و میگوید: «بازیکنانی نظیر لام و مولر، به حد کافی خوب نبودند که در پست دفاع راست، هافبک دفاعی و یا مهاجم بازی کنند، بلکه این ایده که آنها توانایی این را دارند که در هر پست جا بیفتند و به تیم در راستای اهدافاش کمک کنند، از آنها ستارههایی بزرگ ساخت، محصولی که نتیجه این طرز فکر 30 ساله فوتبال یا بهتر بگوییم توتال فوتبال است.»
با این حال لام و مولر را میتوان یک استثنا در فوتبال امروزی قلمداد کرد چرا که در سالهای اخیر کمتر شاهد درخشش بازیکنانی با این میزان انطباقپذیری بودهایم. فراموش نکنید که مدارس «توتال فوتبال» همه در زمانی فعالیت میکردند که سرعت بازی به اندازه حالا بالا نبود و در واقع درست از زمانی که کنترل کیفیت فیزیکی در بازی نهادینه شد، جوانب تاکتیکی تحت سلطه قرار گرفت.
افزایش سرعت در فوتبال باعث افزایش ارزش سبک دیگری از بازی شد. به بیانی سادهتر با بالا رفتن سرعت بازی، حالا بازیکنان کناری از اهمیت بیشتری برخوردار هستند چرا که فضای پیش روی آنها در نتیجه بازی به طور مستقیم تاثیرگذار است. با این وجود حتی در فوتبال امروزی نیز نشانههایی از «توتال فوتبال» دیده میشود؛ نگاهی به مدافعین کناری تیمهای بزرگ بیاندازید، مدافعینی که به جای حضور در خط دفاعی، مدام از جناحین نفوذ میکنند و همانند یک وینگر سرعتی به ایفای نقش میپردازند، بازیکنانی که هم وظیفه هجومی را بر عهده دارند و هم وظیفه تدافعی. با تماشای بازی و غرش آژاکس در اوایل دهه 70 میلادی در رقابتهای اروپایی میشد متوجه شد که آن فضایی که باعث لذت بردنشان میشود، از برتری بدنی بالایشان نسبت به حریفان نشأت میگرفت و گویا این به تنها یادگار توتال فوتبال در دنیای امروزی تبدیل شده است.
واقعیت اینست که وقتی تمام بازیکنان شما از مهارت دفاعی و قدرت فیزیکی بالا برخوردار نیستند، ارائه یک بازی سیال و استفاده از هافبک مرکزی به عنوان دفاع وسط، به هیچ عنوان توجیهپذیر نیست. این دقیقاً همان نقطهایست که ما را به دلیل اصلی کمرنگ شدن «توتال فوتبال« در فوتبال امروزی میرساند. این واقعیتی غیر قابل کتمان است که در عصر کنونی، «توتال فوتبال» هنوز برای مردم و بازیکنان سرگرمکننده و جذاب است و پایههای آن؛ از لمس توپ گرفته تا آگاهی از وظایف تخصصی هر پست و نحوه صحیح اجرای آن، هنوز از سوی ملتهای پیشرو در فوتبال آموخته میشود. با این حال به نظر میرسد که از بین رفتن و حضور کمرنگ «توتال فوتبال» در فوتبال امروزی، به مسائل فرهنگی و کاهش قدرت بدنی و فیزیکی بازیکنان مربوط باشد.
از طرف دیگر همانطور که افزایش رسانهها بدونشک مسئولیت بازیکنان را درباره توجه بیشتر و دقیقتر به حواشی به اتفاقات پیرامون زندگی ورزششان سنگین کرده و باعث هوشیاری و احتیاطشان شده، تا حدودی زندگی مربیان را نیز تحتتاثیر خود قرار داده است به نحوی که عمر مربیگری حالا از هر زمان دیگری کمتر شده است. به عنوان مثال در سال 2018 طول عمر یک مربی در انگلیس به تنها 1.23 فصل رسیده.
مقایسه کنید که آن زمان، میشل برای پیاده کردن فلسفه بازی خود در آژاکس، 6 فصل زمان در اختیار داشت و جانشیناش؛ «استیفن کواکس» حتی زمانی بیشتر از آن را برای ساخت تیمهای پایه صرف کرد. در واقع برای رسیدن به فوتبالی زیبا و تماشایی، «ثبات» و «استمرار» دو فاکتور حیاتی محسوب میشوند و تنها به کمک این دو فاکتور است که میتوان یک تیم را با تمرینات بدنی به مرز آمادگی فیزیکی رساند و با تمرینات مدام روانی، ذهن بازیکنان را پرورش داد.
مربیان امروزی چیزهای زیادی برای از دست دادن دارند و برای چنین روش زمانبری، عقربههای ساعت به سرعت میچرخند! «رود کایسر» سرمربی جوانان هلند در سال 2008 به این مسئله اشاره کرده و گفته بود: «با اینکه فلسفه توتال هنوز در بازیکنان هلندی حس میشود اما مربیان به علت واهمه از ناکامی و نداشتن زمان برای انجام آزمون و خطا، تمایلی به استفاده از این شیوه از خود نشان نمیدهند.»
با این حال هستند هنوز کسانی که با تغییراتی بسیار جزئی، ارائه این سبک فوتبال را در تیمهای تحت رهبریشان پیگیری میکنند. به عنوان مثال پپ گواردیولا و «تیکیتاکا» مشهورش. پپ که یکی از شاگردان کریوف بوده، علاقه خاصی به پیشینیان خود و توتال فوتبال دارد و به جای تغییر دادن پست بازیکنان، از بازیکنان زیادی در یک پست خاص بهره میگیرد و با همین سبک به طرق مختلف، دفاع حریفان را در هم میشکند. به عبارتی سادهتر، توتال فوتبالِی گواردیولا در تیمهایش به اجرا درمیآورد، تلفیقیست از شیوه بازی هلند در سال 1974 و تاکتیک اجتماع بازیکنان در بخش مشخصی از زمین که توسط آلمان غربی در فینال سال 1975 به کار گرفته شد. ضمن اینکه پپ از بکارگیری بازیکنان در پستهای نوین و جدید واهمهای ندارد. در حقیقت او برای بازیکنانی مانند لام، مارتینز، دلف و مسی پستی جدید تعریف کرده؛ اتفاقی که با سنجش هوش بازیکن مد نظر رخ داد. بی دلیل نبود که لام به ستاره اصلی بایرنمونیخ تحت هدایت گواردیولا تبدیل شد و تحسین و تمجید او را اینگونه برانگیخت: «لام باهوشترین بازیکنیست که تاکنون سرمربیاش بودهام.»
شیوه این مربیان حاکی از مهم بودن روان و روحیهای تاکتیکیست و جالب اینکه خودشان شباهت چندانی با «توتال فوتبال» ندارند. برای مثال گواردیولا به تنفرش از عرض و پهنای زمین و البته رختکن پر سر و صداش شناخته میشود و «ژاویسا» (ژاوی و اینیستا) و مسی را برای رو به جلو بردن تیم و نقش پیشرویشان به هر ستاره و سبک بازی دیگری ترجیح میداد. این در حالیست که در آژاکس هیچ بازیکنی با ویژگیهای این 3 ستاره دیده نمیشد و به همین دلیل بعید به نظر میرسد که پپ با آن تیم در فوتبال دوام نمیآورد. البته نباید از ذکر این حقیقت غافل شویم که آن آژاکس با کمتر مریی امروزی جور در میآمد. در واقع در سبکهای الهام گرفته شده از «توتال فوتبال»، «آزادی» حرف نخست را میزند و بعید است مربیان امروزی تا این حد به بازیکنان خود آزادی عمل بدهند.
ما غیبتِ «توتال فوتبالِ» حقیقی را امروزه به شدت احساس میکنیم، غیبتی که البته ممکن است درست همانند حضورش، «هیجانانگیز» و «رازآلود» باشد. علاقه کلی ما به فوتبال در احساساتیترین و فیزیکیترین زمان حیات این ورزش چیزیست که ما را همچنان در قله نگه داشته، قلهای که همراه است با افزایش انتظارات، انتظاراتی از جنس دیدن اثرانگشتی از «توتال فوتبال» و «هیجانات ناب تماشای یک فوتبال زیبا»