روزها از پی هم گذشتند تا رسیدیم به آخرین روزهای سال. کمتر از ۲۴ ساعت به لحظه ی سال تحویل مانده است؛ جنب و جوش عجیبی در شهر حاکم است، عوام و خواص دنبال تکمیل سینهای سفره خود هستند.
دید و بازدیدها و صله رحم رونق دیگری دارد، در این بین شهدا و خانواده شهدا اما حسابشان با بقیه جداست. بسیاری از خانواده شهدا هستند که سالهاست کسی از بی کسیِ آنها خبر ندارد. بعضی شهدا پدری ندارند که در این ایام هر جا نشست از پسرش بگوید؛ مادری ندارند که به یادش باشد و رسانهها حداقل موقع مرگ با آن مصاحبه کنند؛ خواهری، برادری یا فامیلی ندارند که پنجشنبهها بر قبرش آبی بریزند؛ زن یا فرزندی ندارند که اسم شهید را یدک بکشند و مُعرفش باشند.
شهید عبدالمجید سپاسی یکی از آن شهداست. شهید سپاسی در چهارمین روز از مهرماه سال ۱۳۴۰ در یکی از محلههای جنوب شهر شیراز واقع در نزدیکی شاهچراغ در خانواده مذهبی به دنیا آمد. هنوز سیزه سالش نشده بود که پدرش را در اثر سانحه ی رانندگی از دست داد و مادرش هم خیلی وقت پیش فوت کرده بود.
با شروع جنگ تحمیلی جزء اولین نیروهایی بود که از شیراز به بندر ماهشهر و از آنجا از راه دریا به آبادان اعزام شد. او جوانی شوخ طبع، رشید و نورانی بود و بر گونه سمت چپش نشانه ای داشت. شهید سپاسی خمپاره انداز (خمپاره چی) بود و از طریق دوستی با فرمانده هان رده های پایین ارتش از آنها مهمات می گرفت (آن روزها مهمات گلوله خمپاره روزانه سهمیه بندی بود). روزی به وسیله یکی از گلوله خمپاره های ارتش، یک جیپ عراقی که در حال حرکت پشت خاکریزهای عراق بود را منهدم کرد. بعداز مدتی در سال ۱۳۶۰ به نیروهای تیپ امام سجاد (ع) پیوست و به عضویت سپاه درآمد. در سال ۱۳۶۲ این تیپ به لشکر ۱۹ فجر تبدیل شد. او عضو فرماندهان گردان های ادوات (خمپاره و ...) لشگر شد. هر عملیاتی که فکرش را کنید حاج مجید بوده؛ از خیبر و قدس ۳ تا کربلای ۴ و ۵ و ... و در نهایت والفجر ۱۰. شهید سپاسی لقبش علمدار لشکر ۱۹ فجر، رزمنده و فرمانده قابلی بود.
حاج مجید فوتبالیست بود؛ غیرتی داشت مثال زدنی، گلزنی بود تمام عیار، فرصت ها را از دست نمی داد، او ستارهی ستاره ها بود، در زمین فقط راه نمی رفت، می دوید تا پای جان! قصه پا به توپ شدندش را می توان از ذره ذرهی خاکِ تفتیدهِ جنوب پرسید. در زمین فوتبال هم اخلاق مداری اش زبان زد همه دوستان بود.
او در زمان هایی که از جبهه به اهواز می آمد فوتبال بازی می کرد و به بازی فوتبال علاقه داشت. در زمین فوتبال هم اخلاق مداری اش زبانزد همه دوستان بود. مجید ابرویش را بر نمی داشت، موهایش را ژل نمی زد، پارتی های شبانه جاش نبود، مثل امروزی ها پاتوق نشین قلیان کش ها نبود، ماشین میلیاردی نداشت، رقم قرارداد هایش را می شد به راحتی شمرد، برای برد و باخت تبانی نمی کرد، او را با دلالی کاری نبود، هتل های چند ستاره محل اقامتش نبود، مجید جوانمردانه بازی می کرد و تکل از پشت و توهین و تهمت به حریفش نمی زد؛ او همیشه در یک لباس بود.
مجید اهل قهر و باج گیری نبود، هر روز به هر بهانه ای مصدوم نمی شد. وفتی تیمش می باخت دنیا بر سرش خراب می شد، قسم می خورد بازی بعدی جبران می کند، خودش را به بی خیالی نمی زد. باخت را گردن داور و زمین نمی انداخت و مردانه بازی می کرد. دنبال شهرت نبود؛ عاشق فوتبال بود.
یکی از همرزمانش خاطره ای از خواستگاری رفتنش تعریف میکرد که جالب بود:
"حاج مجید سال ۶۵ برای ازدواج چند روزی را مرخصی گرفت. خانواده دختر به او گفته بودند دیگر نباید به جبهه برود و ایراداتی گرفته بودند. او به جبهه برگشت و گفت دیگر همسر دنیایی نمی خواهم. می مانم تا اگر لایق باشم حوری بهشتی نصیبم شود. نوشابه هایی در جبهه بود با نام "کوثر" که او خیلی از آنها می نوشید، تا جایی که بین بچه ها در این کار معروف شده بود. به ما می گفت من که شهید شدم مرا با نوشابه ی کوثر غسل دهید و می خندید. بعد از شهادتش بین بچه ها بحث راه افتاد و به این نتیجه رسیدیم که منظور او از نوشابه کوثر، آب مقدس حوضِ کوثر بوده است."
خاطره ای از مسئولیت پذیری حاج مجید به روایت همرزمِ شهید:
"در عملیاتی كه قبل از عملیات حلبچه میخواست انجام شود، باید در منطقه فاو به طرف جادههای كلیدی بصره حركت میكردیم. زمان بسیار ضیق بود، شهید سپاسی كار توجیه نیروها را برای این عملیات، فقط با یك عكس هوایی انجام میداد؛ یعنی در هر گردان و هر دسته به صورت جداگانه میرفت سراغ بچهها و توضیح میداد. این كار تقریباً تا صبح به طول انجامید. در عمليات كربلای ۸، چهل و هشت ساعت تمام نخوابيد و روز سوم عمليات كه ديگر توان راه رفتن نداشت، كف سنگر افتاد، در حاليكه آنجا هم استراحت نكرده و با بیسيم به كنترل اوضاع پرداخته بود!"
و اما روایتِ عینی آخرین روز شهید در عملیات والفجر ۱۰ از زبان یکی از دوستان همرزمش:
"می خواستیم برنامه حمله به نیروهای عراقی برای گرفتن منطقه "سه تپان" و "هانیقل" را طراحی کنیم. من و محسن ب، قاسم س، مجتبی م، خداداد الف، جعفر م (جمعی از فرمانده هان و مسئولان لشکر) دور هم جمع شده بودیم، حاج مجید را نیز صدا کردم. چند ساعت قبل از شروع عملیات بود. گفتم حاج مجید بیا روی کالک، برنامه پیشروی گردان ها و ادامه عملیات رو طراحی کن و آخرین هماهنگی رو انجام دهیم. گفت نمیام خودتون طراحی کنید. گفتم بیا درسته معاونِ عملیاتی، اما باید با فرمانده گردان ها امشب بری جلو. گفت میرم باهاشون اما خودم میرم. اصلا حالت های معمول و عادی نداشت و مرتب اون روز بعد از ظهر قدم می زد. اون روز ناهار و نماز در نزدیکی آبشار "بانیشار" بودیم که فاصله کمی با منطقه عملیات داشت. وقت ناهار هر چه اصرار کردیم ناهار نخورد و شب با نیروها راهی منطقه عملیاتی شد. ساعت ۱۲ شب بود. از ۱۲ تا ۱ شب هر چه فرمانده لشگر به او بیسیم می زد، صدای او را نمی شنید. نهایتا از معاون لشکر و بیسیم چی او پرسیدم که حاج مجید کجاست؟ گفتند مجروح شده. گفتم گوشی بیسیم را به او بدهید صحبت کند، گفتند نمی تواند صحبت کند."
شهید سپاسی در آخرین مسئولیت خود در لشکر به عنوان معاون عملیات لشکر ۱۹ فجر فارس، شب ۲۹ اسفند سال ۶۶ و در آخرین روز ماه رجب، در همان عملیات والفجر ۱۰، در حلبچه بر روی ارتفاعی به نام "سه تپان" که در کنار دریاچه بندری خان عراق واقع است، در حین حمله به نیروهای عراقی به وسیله ترکش خمپاره که به کنار گوشش در شقیقه او اصابت کرد، هنگامه اذان صبح در حالی که ذکر مقدس یا زهرا (سلام الله علیها) بر لب داشت، به فیض شهادت نائل شد.
حاج مجید که شهید شد، دوستان و در رأس آن حاج جعفر جعفری از همرزمان و هم بازیان شهید که در تیم فوتبال «بهزاد شیراز» بازی می کردند به پاس تکریم او و علاقه ای که او به فوتبال داشت، نام تیم خود را در سال ۱۳۶۷ به «فجر شهید سپاسی» تغییر دادند و با مربیگری خلیل صالحی (بازیکن پیشین تیم فوتبال برق شیراز) وارد لیگ شیراز شدند.
این باشگاه در سال ۱۳۷۴ قهرمان فارس شد و به مسابقات مناطق راه یافت. فجر از مسابقات منطقهای به لیگ دو رسید و از آنجا هم جواز صعود به جام آزادگان که بالاترین سطح لیگ فوتبال ایران در آن زمان بود را نیز کسب کرد.
بهترین مقام این تیم در لیگ ایران (جام آزادگان) در فصل ۷۹–۱۳۷۸ به دست آمد که این تیم در رده سوم آن دوره از لیگ قرار گرفت و بهترین مقامی که این تیم در لیگ برتر کسب کرد چهارم جدول بود که در دومین دوره رقم خورد و فجریها در کشور مطرح شدند و به کارخانه بازیکن سازی ایران شهرت یافتند.
فجر سپاسی در سه دورهٔ متوالی مسابقات جام حذفی فوتبال ایران با مربیگری غلامحسین پیروانی موفق به حضور در فینال شد. این تیم در فصل ۸۰–۱۳۷۹ قهرمان این جام و در فصلهای ۸۲–۱۳۸۱ و ۸۱–۱۳۸۰ نایب قهرمان این جام شد. فجر در سال ۱۳۸۰ با قهرمانی در جام حذفی، در مسابقات جام برندگان جام آسیا حضور پیدا کرد که البته در آن مسابقات با قبول شکست در ضربات پنالتی از تیم السد قطر از دور رقابتها حذف شد.
با صعود دوباره این تیم به لیگ برتر این روزها نام «شهید مجید سپاسی» روی پیراهن و شورت ورزشی زرد تیم فوتبال فجر حک شده و در برنامه ها، مطبوعات و رسانه های ورزشی هر هفته بر سر زبان هاست.
حاج مجید سپاسی به یارانش پیوست. آن هم در چه روزی؛ یک روز مانده به لحظه تحویل سال نو! امسال ۳۳ سال است حاج مجید در بین ما نیست. چه خوب است که برای یک بار هم که شده، امسال شهدا را به سفره ی سال نو اضافه کنیم. اگر سیب، سبزه، سنجد و ... می توانند یک نماد باشند؛ شهدا برای تمام خوبی ها و ارزش ها نمادی آسمانی هستند. اگر با گره زدن خود به رسومات در فکر باز شدن گره زندگی خود هستیم، چرا برای یک بار هم که شده قلبمان را به شهدا گره نزنیم!؟
حاج مجید سالروزِ شهادتت مبارک!
عیدت هم مبارک!