اختصاصی طرفداری | پس از اینکه ناتینگهام فارست تبعید ۲۳ ساله خود را با صعود به لیگ برتر پایان داد، حتی یورگن کلوپ، با اشاره به نام استیو کوپر، او را شایسته دریافت عنوان سرمربی فصل دانست. غیرممکن است با صحبت از ناتینگهام فارست دچار شور و شعف و درگیر خاطرهبازی نشوید.
بیاغراق نوستالژی مبهمی دارد. زمانی که به وقایع و هر چیز دیگری که در گذشته روی داده، با احساس لذت و درعینحال اندوه نگاه میکنیم، نوستالژی است. و تنه درخت فارست تنیده شده در نوستالژی است. با گپ و گفت با خیلی از فوتبالدوستان و رد و بدل پیام در رسانههای اجتماعی، مطمئنم در این حس و حال تنها نیستم. انسان غریضاً شیفته شنیدن داستان است. اگر حال و حوصله داستان طولانی را ندارید، از خیر خواندن آن بگذرید، ولی اگر دوستدار حکایت شنیدنی هستید، با هم به ناتینگهام و جنگلهای شروود خواهیم رفت.
پیش از شروع، شاید بد نباشد نگاهی به سفر امروز و شگفتانگیز ناتینگهام فارست نیز داشته باشید:
قدرت نوستالژی
صدها رایحه دلانگیز از اعماق جنگلهای شروود فقط با یاد و خاطرات رابین هود برمیخیزد؛ با «سر رابین لافسکی» و «لیدی ماریان»، از «داگلاس فربنکس»، نخستین رابین هود سینما دقیقاً ۱۰۰ سال پیش از این. محبوبترین آنها برای ما؛ ارول فلین و اولیویا دو هاویلند و همه خندههای فلین بر روی تنه درختان که از آن سرخوشی و امید و زندگی میبارید. شون کانری و هیپبورن در دوران کهولت، دوران پایانی قهرمان افسانهای، از فیلمهایی کالت برادر بزرگتر، شیفته آن بود. حتی والت دیزنی ما را بینصیب از رابین هود نگذاشت. چنانکه کاستنر بعد از اسکارهای خود با «رقص با گرگها» تیر و کمان به دست گرفت. افسانه رابین در بیش از دهها فیلم تکرار شد، بیآنکه ما را خسته و بیزار کند. قرن دوازدهم، کینگ ریچارد، داروغه ناتینگهام، جان کوچولو و همه دار و دسته ساکسونها که در مقابل نورمنها میجنگیدند و از ثروتمندان میگرفتند تا به تهیدستان کمک کنند. رابین هود بدون شک «دوستداشتنیترین راهزن تمامی دورانها» است.
بعدها در قرن بیستم، رابین هود دیگری به شهر آمد؛ برایان کلاف، با شکل و شمایل امروزی و با لبخندی که یادآور فلین بود. بهراستی تافته جدا بافته. پیش از او «بیل شنکلی» و بعد از او فرگوسن تنها با کلاف در یک کاسه قرار میگیرند؛ صریح، خودبین اما معرکه. محبوب و مقتدر و درعینحال پر از ضعف و شکننده. ترکیبی غریب، ناآشنا ولی مجذوبکننده. مردان فدراسیون فوتبال انگلستان هرگز جرئت نکردند او را بهعنوان سرمربی تیم ملی انتخاب کنند. حیف و افسوس!
مطمئنم رؤسای FA فکر میکردند اگر مسئولیت را به من محول کنند، تمامی کنترل و نمایش را در دست خواهم گرفت. آنها زیرک بودند و باهوش. این دقیقاً همان کاری بود که انجام میدادم.
لقب معروف Old Big 'Ead، خودشیفته، مغرور و خودپسند، در وصف برایان کلاف مثبت و خوشایند به نظر میرسید. مردی که جنگل شروود، ناتینگهام فارست و سیتی گراند را از خاموشی خارج ساخت و جایگاه همیشگی فارست را در نقشه جغرافیایی انگلستان و تاریخ فوتبال آن تضمین کرد. قهرمانی در دسته دوم و مستقیماً و متعاقب آن کسب مقام قهرمانی انگلستان. سپس تصاحب عنوان جام قهرمانی باشگاههای اروپا، استثنایی بود و بیهمتا. تمامی اینها، انگار همین دیروز بود.
اما زمان زیادی گذشته است. ۱۸ سال همراهی با کلاف، با سقوط در آخرین فصل حضور او در ۱۹۹۳ رقم خورد. غیرممکن بود. تلختر از این امکان نداشت. دردناک بود، خیلی دردناک. پردهها بهطور کامل برای ناتینگهام فارست پایین آمد. پاییز آمد و پاییزی ماند. از سبزی و طراوت شروود، فقط زردی و خشکی باقی ماند. اگرچه فارست بازگشت دوبارهای داشت، اما از سال ۱۹۹۹ تا فصل آتی هرگز در لیگ برتر حضور نداشته است. سالها یکی پس از دیگری گذشت. مثل برق، مانند باد. بازیکنان بسیاری ظهور کردند و بازنشسته شدند. مربیان زیادی آغاز کردند و ناپدید شدند. اصلاً تمامی باشگاه از نظرها محو شد و تاریکی، جنگل شروود و درختهای بلوط را فرا گرفت. دیگر صدایی به گوش نمیرسید. هیچ صدایی!
فارست به اندازه یک نسل از لیگ برتر دور بود دورانی طولانی برای هوادارانی که بدون حضور در میان نخبگان بزرگ شدند و هرگز طعم نبردهای نیمخود را با بزرگان نچشیدند. اگر 2-3 فصل اخیر را فاکتور بگیریم، یک جوان ۲۵ ساله تقریباً هیچ خاطرهای از فارست در لیگ برتر ندارد. ارلینگ هالند زمانی که فارست آخرین بار از لیگ برتر سقوط کرد، یک سالی بیشتر نداشت. سریال سوپرانوز در اواسط فصل اول خود بود. «سیمپسونها» هنوز خندهدار و دیدنی بود.
مدتها پیش بود. فارست و جنگل شروود در دوستها به نظر میرسید، اگر میرسید. تا آنجایی که به هواداران جوانتر مربوط میشود، شاید میشد از فارست در کنار واندررز و رویال اینجینیرز بهعنوان نوعی یادگاری عجیب و باورنکردنی در منظرهای نامتناقض در دوردستها یاد کرد؛ دورانی که ممکن بود تاج قهرمانی به تصرف هر شهری درآید. جایی که پیروزی تهیدستان در برابر ثروتمندان امکانپذیر بود.
فارست فقط در 8 فصل از 33 فصل لیگ برتر شرکت داشته است و با این حال تعجبآور است؛ تا پیش از صعود برای فصل ۲۲-۲۰۲۱، هرگاه از مردم سؤال میشد: اگر میتوانستید لیگ برتر خود را انتخاب کنید"، فارست معمولاً در لیست همگی آنها حضور داشت؛ علیرغم اینکه در ۲۲ سال گذشته موفقیتی هم نداشت تا این انتخاب را توجیه کند. طی این دوران به لیگ یک سقوط کردند و فقط بهطور متناوب تلاشهایی برای بازگشت دوباره نشان دادند: سه شکست دردناک در نیمهنهایی پلیآف دسته یکم یا چمپیونشیپ و یک مقام سوم در سال ۲۰۱۰. همین و همین.
اما قدرت نوستالژی فراتر از این حرفها است. یک بررسی سریع و غیرعلمی از اینترنت نشان میدهد خاطرات مهآلود دوران قبل از ۱۹۹۵، دوران کلاف و تایلور یا فصلی که فارست با استن کالیمور و برایان روی هلندی به مقام سوم رسید، مردم را وادار میکند، تحریکی ناخواسته تا خواهان حضور دوباره فارست در میان پسران بزرگتر باشند.
تاریخ مدرن فارست مملو از بازیکنان «اوه، بله، آن بازیکن» است، دسته بازیکنانی که ممکن است هرگز درجهیک نبوده باشند، اما طرفداران فوتبال با علاقه از آنها یاد میکنند، بازیکنانی که هر از گاهی در لیگ برتر ظاهر شدند و سپس برای همیشه بیسر و صدا کنار رفتند. استیو استون، با مشخصههای خود، سری طاس، دونده و خستگیناپذیر که دائماً طول زمین را طی میکرد. استیو چتل، شبیه مربی تیم لیگ یکشنبه بچهها بود که حتی مادر شما هم میتوانست کمی او را دوست داشته باشد. جیسون لی سیاهپوست با موهای بافته و بسته سر خود که تنها امید گلزنی بود ولی خیلی شانسها را از کف میداد. یا کریس بارت ویلیامز، یکی از جوانترین بازیکنان تاریخ لیگ برتر برای حدود ده سال.
اما در حقیقت، یک دسته بازیکنان قابلی هم پیش از اینها بودند که گویی به شرکت معتبر دیگری تعلق داشتند. جان رابرتسون، اسکاتلندی خپل و قلدر اما فوقالعاده با نفوذهای دیدنی خود از جناح چپ و سانترهای بیهمتای در حین حرکت، ترور فرانسیس، اولین مرد یک میلیون پوندی تاریخ فوتبال انگلیس، استوارت پیرس، مدافع معروف و مبارز در جناح چپ انگلیس که با قلب خود در زمین انجام وظیفه میکرد، نایجل کلاف، پسر خود برایان، تونی وودکاک ملیپوش انگلیس، استن کالیمور، پیتر شیلتون، دروازهبان و رکورددار با ۱۲۵ بازی برای انگلستان، ویو اندرسون، اولین سیاهپوستی که در ترکیب تیم بزرگسالان انگلستان در دفاع راست انجام وظیفه کرد، گری بیرتلس، فرانک کلارک و مارتین اونیل که دوران مربیگری موفقی هم داشتند، جانی متگود هلندی، بازیگردان با ضربه آزادهای مخصوص، دس واکر، عضو ثابت تیم انگلیس در جام جهانی ۹۰، و روی کین، گلادیاتور مشهور ایرلندی، رهبر ایدئال، آنقدر خوب بود تا بعدها فرگوسن بازوبند کاپیتانی منچستر یونایتد را به او بسپارد.
هر یک از این بازیکنان بیش از یک نام معمولیاند، عناصر اسطورهای که مانند رهبر خود، برایان کلاف، در برههای تاریخساز بودهاند. شکوهی داشتند با دستاوردهایی باورنکردنی، در جایی که تصور و خیال آن هم غیرممکن بود. همه آنچه گفته شد، سالها قبل از این به وقوع پیوست، پیش از آنکه مهی غلیظ تمامی شروود، سیتی گراند و تمامی ناتینگهام را تا سالها در آغوش بگیرد.
ماندگاری و شاید محبوبیت حکایت فارست در پایان دهه هفتاد، بیش از هر چیز از آنجا برمیخیزد که مانند تیمهای بزرگ انگلستان برنده سریالی و دائمی نبودند. کسی هرگز حسابی روی آنها باز نکرده بود. اما در گذر زمان، خیلیها همهچیز را به خاطر سپردند و فارستِ برایان کلاف هرگز به دست فراموشی سپرده نشد. هنوز فیلمها و کتابهای قابلتوجهای برای غوطهور شدن در آن جنگل جادویی وجود دارد. داستان فارست خیرهکننده و جادویی است؛ شمشیر کوچک خوشدستی که در واقع موفق شد به سان رابین هود با قدرتمندان به مبارزه بپردازد و در نبردهای خود، قهرمانی لیگ، چند جام داخلی و ۲ عنوان بزرگترین جایزه ممکنه در اروپا را زیر نظر برایان کلاف، از بزرگترین شخصیتهای فوتبال انگلیس، برای ۱۸ سال عجیب و غریب در دهههای ۱۹۷۰ و ۸۰ کسب کند.
جدا از رقابتهای محلی معمول و دشمنی کمی عجیب با شفیلد یونایتد و برخی بازیهایی که فلفل تندی میان این دو تیم در اوایل دهه ۲۰۰۰ داشت، هیچکس حقیقتاً چیزی علیه فارست ندارد. احتمالاً باز هم، این ریشه در نوستالژی دارد؛ ارتباط با یک سبک خاص از فوتبال، سیستمی که تهاجمی هم نبود. تیمی با بچههای خوبی که به آنها توصیه میشد به داورها احترام بگذارند، اعتراض نکنند و گردن نهند. آدمهای خوددار و بهظاهر ضعیف، ولی اگر پایش میافتاد و وقتش میشد، دماغ بچههای کلهگنده بزرگتر را خونی میکردند و حتی اگر لازم بود، گهگاهی صورت آنها را در هم میکوبیدند.
از این رو و با حضور در لیگ برتر در سالهای نوپای آن، فارست خود را در آگاهی جمعی بسیاری از فوتبالدوستان جا انداخت، تا جایی که خیلیها تصور میکنند ناتینگهام فارست، بسته به تعریف شما یا من که ممکن است درست هم باشد، باشگاه بزرگی محسوب میشود. بنابراین خیلیها دوست دارند فارست را هر هفته روی صفحه تلویزیون خود ببینند. با بازگشت فارست به لیگ برتر، نوستالژی هرچند مبهم فارست و کلاف، درخشانتر از همیشه به چشم میآید و افسانه آن، بسان افسانه رابین هود، زندهتر از همیشه است. منبعد، و با بازگشت به لیگ برتر، همه این نوستالژی ما را در پرسه زدنهای فوتبالی در شروود مسرور و مست خواهد کرد.
رنگ پیراهن و نشان تیم
دلایل ناملموسی وجود دارد که شاید هیچ منطقی هم نداشته باشد، ولی تیمهایی که قرمز میپوشند ذاتاً جذابتر هستند. جایی در بررسی زیباییشناسی دهه ۹۰ در مورد رنگها، کیتها و پیراهن تیمها به این مورد برخورد کردم. جاذبه بیشتری برای طرفداران حتی بیطرف دارد.
از دیگر موارد پراهمیت، نشان و طرح روی پیراهن است. جلوه میدهد و پیراهن را زنده میکند. همهچیز معنا میگیرد. نوعی درجه است و شأن و مقام میدهد. نشان هر تیم که تقریباً بر روی قلب هر بازیکنی قرار میگیرد، نقش مهم و اساسی در وقار تیم بازی میکند. نشان تیم نمایانگر هویت، قدمت و تاریخ است. از این رو بوسه بازیکنان بر روی لوگوی تیم درعین دلبری، نشانی از تعلق خاطر به تیم، باشگاه و هواداران است. مانند سرباز و ادای احترام به پرچم وطن.
و یکی از سادهترین و مسلماً زیباترین لوگوها و نشانها متعلق به فارست است؛ یک درخت! داستان چگونگی پیدایش یکی از شاخصترین نشانها در فوتبال انگلیس شنیدنی است. نشان باشگاه برای ما، هواداران فوتبال، آنقدر اهمیت دارد که برخی از ما، حتی بدن را با خالکوبی لوگوی تیم آراسته میکنیم، و برای بسیاری دیگر نشان تیم، افتخاری است دائمی و ابدی که به قلب ما دوخته شده است.
در سال ۱۹۵۷، مدیر وقت و نایبرئیس فارست، نشان شهر ناتینگهام را با جایگزینی حروف اول باشگاه با قلعه آن، بهعنوان نشان تیم انتخاب کردند. در سال ۱۹۷۳، ناتینگهام فارست به دلایل قانونی و عدم حق استفاده آن بر روی پیراهن خود، مسابقهای را برای طراحی یک نشان جدید برگزار کرد. روزنامه محلی میزبان مسابقه بود و دو مدرس هنر و طراحی را بهعنوان مشاور استخدام کرد. استقبال گسترده بود. ۸۵۵ نفر حتی از نقاط دوردست چون استرالیا طرحهای خود را ارسال کردند. یک مرد بهتنهایی ۲۷ طرح ارسال کرده بود.
نشان فارست از آن زمان تاکنون بدون تغییر باقی مانده است، بهجز تغییرات کوچک و اضافه شدن ۲ ستاره برای اشاره به ۲ قهرمانی پیاپی در جام قهرمانی اروپا/لیگ قهرمانان در سالهای ۱۹۷۹ و ۱۹۸۰. جالب است که بعدها در جایی میخواندم؛ یکی از مدیران تبلیغاتی با بیان تحسین خود از طرح فارست نوشت:
مهمتر از هر چیز، ساده است، و نقاشی و کشیدن آن بر روی دیوارها، در کوچهپسکوچهها و استادیومهایی که بازدید میکنید، سریع و آسان است.
همانطور كه پيش از اين اشاره كردم، در تاریخ طولانی و در برههای بسیار كوتاه اما شکوهمند ناتینگهام فارست، گروه کوچک و انحصاری از آدمها وجود دارند که مشارکتهایشان در این باشگاه تا پایان به یادگار خواهد ماند. آشکارا کلاف گَردِ جادوی گرانبهای خود را بر روی زمین شهر پاشید و بازیکنانی که باشگاه را در سفری عجیب و غریب از اعماق دسته دوم دوران قدیم به اوج قله فوتبال انگلستان و اروپا رساندند. یک معجزه واقعی.
سپس «دیوید لوئیس» است. بهطور حتم نام آشنایی نیست، اگرچه نقش او در داستان فارست پاکنشدنی است. حقیقتش را بخواهید، نام او تا ابد در تار و پود باشگاه نقش بسته است. اگر تا به حال نام لوئیس را نشنیدهاید، خیلی تعجب نکنید. باور کنید، بسیاری از طرفداران فارست هم این مرد ۷۸ ساله را که در دهکدهای خوابآلود در ۵۰ مایلی مرز ناتینگهامشایر زندگی میکند، نمیشناسند. دیوید لوئیس، برنده طرح و نشان مسابقه و جایزه ۲۵ پوندی ناتینگهام فارست است. به شکلی باورنکردنی، متواضعانه راضی و خرسند به نظر میرسد که در پسزمینه باقی مانده است.
این مانند یک اثر هنری نیست که در پایین یا گوشه آن نام خود را امضا کنید. شما این کار را بهصورت ناشناس انجام میدهید. کارتان را انجام میدهید، شاید افراد زیادی آن را ببینند، اما امضایی اضافه نمیکنید. کار را تمام میکنی، تحویلش میدهی و سپس برای همیشه با آن خداحافظی میکنی.
لوئیس سزاوار اعتبار بیشتر و شاید کمی قدردانی است. در کتاب خواندنی که بر روی آن کار میکنم، میخواندم پیدا کردن لوئیس راحت نبوده و مدتی زمان برده است. بیاغراق بايد گفت: ردیابی یکی از مهمترین افراد در تاریخ فارست. شاید غمانگیزترین چیز این است: به نظر میرسید هیچکس در جنگل قرن بیستویکم علاقه زیادی به یافتن مردی داشته باشد که نشان فارست را جاودانی کرد. لوئیس در زمان ارائه طرح خود، ۲۹ ساله بود. بهعنوان طراح گرافیک و مدرس در کالج هنر ناتینگهام کار میکرد و آرزو داشت جایزه اول ۲۵ پوندی را از آن خود کند. ولی مشکلی وجود داشت.
خوره فوتبال بودم. فكر كردم رقابت جالبی خواهد بود. اما با یک دوراهی مواجه شدم. مشخص شد، قاضی اصلی این رقابت مردی به نام ویلف پین است. او رئیس بخش من بود. فکر میکردم هر طرحی را ارائه کنم، اگر میفهمید متعلق به من است، منصفانه قضاوت نخواهد کرد. نمیخواستم داوران دیگر را شرمنده کنم. بنابراین تصمیم گرفتم از نام مادرم برای پنهان کردن هویت واقعی خود استفاده کنم. خانواده مادرم مهاجران ایتالیایی بودند و نام خانوادگی او «لاگو» بود. بنابراین طرحم را به نام لاگو ارسال کردم. بعد از تأیید طرح از سوی داوران، نام واقعی من را فهمیدند.
خیلیها در طرح خود به رابینهود یا تیر و کمان و... اشاره کرده بودند. با این حال، برنده لوئیس بود؛ با طرح درختی کوچک و شیب منحصربهفردی که در نام تیم استفاده کرده بود. بايد اعتراف كنم به تقليد از لوئیس، ساليان درازی است امضايم شيبهايی دارد. قصد داشتم طبيعتاً بخشی از تاریخچه گذشته را در آن نگه دارم. این درخت بخشی از تاج قبلی بود، از نشان ناتینگهام، میخواستم آن را حفظ کنم. سپس این واقعیت را فراموش نكنم شهر در کرانههای رودخانه ترنت قرار دارد. میدانم ترنت دریا نیست، ولی امواج نشاندهنده آب هستند. در ابتدا دو موج داشتم، اما درست به نظر نمیرسید. من ۴ موج را امتحان کردم، اما خيلي شبيه درجات نظامی به نظر میرسید. در پایان، به نظر میرسید ۳ موج تعادل مناسبی دارد.
هرگز این موضوع را با کسی در میان نگذاشتهام، قسمت بالاي درخت بهطور ناخودآگاه یک نماد فالیک است. نشاندهنده موجی از احساسات، کاملاً عمدی بود، به دلیل ماهیت واقعی هواداران فوتبال، هيجان، حرارت، حرص و جوش و شور بيحد آنها. حتی اگر مطمئن نیستم بسیاری از هواداران هرگز متوجه اين نكته شدهاند. نوشتن نام فارست قبل از رسیدن به طرح نهایی کمی زمان برد.
نميخواستم خيلي رسمی و عادي به چشم بياید. بنابراین دُم حرف بزرگ R زیر یک حرف کوچک «e» پیچ میخورد. اگر R معمولی و E بزرگ بود، ظاهری خيلي رسمی به خود میگرفت، درحالیکه خواهان چیزی متفاوت بودم، براي باشگاه و هواداران. "e" کوچک به آن هویت شخصی میبخشد. به هیچوجهي مطمئن نیستم بهترین کار طراحی من هست يا نه. اما به آن افتخار میکنم؛ يكی از شناختهشدهترینها است و مهمتر از آن، دوستداشتنیترين.
این دیدگاه بسیاری از هواداران فارست و بسياری از هواداران فوتبال و غيرفوتبالی است. چند سال پیش، بحثی در سايتهای اینترنتی برای تغيير نشان تيم وجود داشت و همه صريحاً با آن مخالفت كردند: پنه، اين نشان و هويت ماست و نمیتواند تغيير كند.
جالب است بدانيد در یک نظرسنجی وسيع در مورد تصاویر ورزشی در آمريكا برای تمامی مردم سراسر جهان در قرن پيش انجام شد تا مشخص شود مردم چه چیزی را بیشتر به خاطر میآورند و چه چيزهايي را دوست دارند. نشان فارست در ۱۰ تای برتر قرار گرفت.
آنچه بعد از آن اتفاق افتاد، همانطور که میگویند، به تاریخ پيوسته است. کلاف وارد شد و اين نشان در عرض چند سال با موفقيت فارست در اروپا، معروف شد. فوتبال به سرعت حرکت میکند و اين روزها، فارست و عمده باشگاهها، اولویتهای متفاوت ديگری دارند. ازاينرو به نظر میرسد در بسیاری از جنبههای زندگی، همه ما تا حدی احترام به میراث و تاریخ خود را در همه زمينهها از دست دادهایم. این نيز به نوعی غمانگیز است. گذشته ما، حال و آینده ما است. هر کاری که اکنون انجام میدهیم، به خاطر وقايع و رخدادهای گذشته است. این روزها، فارست دو ستاره بالای نشان خود اضافه کرده است؛ نماد دو عنوان قهرمانی در جام باشگاههای اروپا.
نام معرکه، پرطمطراق و دهن پرکن
«ناتینگهام فارست» نام فوقالعادهای است. خاطرم است «مارتین اونیل» از دیگر بازیکنان خوب فارست در دوران طلایی و مربی موفق در سالهای پس از بازنشستگی، در خلال یکی از مصاحبههای مطبوعاتی خود شروع به صحبت در مورد نام درخشان ناتینگهام فارست کرد. حق با اوست.
علاقه ما به نام کوچه و محله و قصبه و شهر و کشوری که در آن رشد کردیم و بزرگ شدیم شاید عجیب و غیرعادی نباشد، اما بعضی اسامی و نامهای عجیب و غریب و منحصربهفرد در ذهن ما میماند. گویش، صدا، بیان و شنیدن بعضی اسامی با لذتی همراه است. مانند «وِنزدِی، آیاکس، هاتسپر یا آرگایل و...» و "ناتینگهام فارست". شاید شما اگر امروز تیم ورزشی را راهاندازی میکردید، هرگز چنین اسمی را انتخاب نمیکردید. شاید احمقانه به نظر رسد ولی غیرقابلانکار است که بسیاری به این نام واکنش مثبت نشان میدهند. اسم و آوای آن همچنان عالی است؛ ناتینگهام فارست!
قدیمیترین باشگاه لیگ
از زمانی که لیگ فوتبال تأسیس شد، ناتس کانتی قدیمیترین باشگاه انگلستان و جهان است. یوونتوس ایتالیا پیراهن خود را از ناتس کانتی به ارث برده است. سقوط کانتی در ۲ سال پیش از لیگ در صد و پنجاه و هفتمین سال زندگی آنها روی داد و این باعث کشمکشی میان روزنامههای محلی شد. اکنون در مورد اینکه چه کسی میتواند مدعی رکورد از دسترفته کانتی باشد، اختلافنظر وجود دارد.
ادعایی جسورانه توسط استوک سیتی مطرح شده است. در روز سقوط کانتی، استوک سنتینل بهسرعت داستانی با عنوان «استوک سیتی قدیمیترین باشگاه در لیگ فوتبال پس از سقوط ناتس کانتی» منتشر کرد. این روزنامه مدعی شد استوک در سال ۱۸۶۳ تأسیس شده است.
ادعای استوک مورد مناقشه هواداران ناتینگهام فارست قرار گرفت. آنها معتقدند فارست در سال ۱۸۶۵ تشکیل شده و اولین بازی خود را در سال ۱۸۶۶ انجام داده است. ادعای فارست توسط ناتینگهام پست مورد تأیید قرار گرفت و اعلام کرد استوک تا سال ۱۸۶۸ تشکیل نشده بود و ازاینرو عنوان قدیمیترین باشگاه لیگ فوتبال متعلق به فارست است. وبسایت رسمی استوک طبیعتاً استوک سیتی را قدیمیترین باشگاه حرفهای لیگ فوتبال جهان میداند، اگرچه اذعان دارد جزئیات دقیق سالهای شکلگیری مشخص نیست. مطمئناً در مورد ریشه استوک سردرگمی وجود دارد.
مارک متکالف (Mark Metkalf)، مورخ فوتبال و نویسنده کتاب خواندنی Origins of the Football League، در تلاش برای رفع این ابهام، نظر خود را در مصاحبهای علنی کرد و بهطور ناخواسته درگیر طوفان شد.
مدت زیادی است که میدانم استوک سیتی در سال ۱۸۶۳ تأسیس نشده. سوابق نشان میدهد آنها در سال ۱۸۶۸ تشکیل شدهاند. در حال حاضر ناتینگهام فارست و نه استوک سیتی، قدیمیترین باشگاه لیگ فوتبال است.
آرشیو روزنامهها این را تأیید میکند و لیگ فوتبال هم از نویسنده حمایت کرد و در بیانیهای تأیید کرد فارست قدیمیترین باشگاه لیگ است و اطلاعات آنلاین در مورد تشکیل استوک نادرست است. «متکالف» اولین مورخی نیست که این واقعیت را علنی میکند، اما روزنامه استوک سنتینل از خوانندگان خود تقاضا کرده است تا مردم در کتابخانه، انبار خانه و اتاق زیرشیروانی خود کاوش کنند و ببینند آیا میتوانند مدرکی برای اثبات اشتباه این مرد پیدا کنند!
«متکالف» حتی در تلاش است تا ساندرلند را متقاعد کند که در سال ۱۸۸۰ تأسیس شدهاند، و نه در سال ۱۸۷۹. دراینبین او از هواداران استوک که در اتاق زیرشیروانی دستوپا میزنند تا به او ثابت کنند در اشتباه است، استقبال زیادی کرد.
من افرادی را که برای اولین بار این آمار را کنار هم قرار دادهاند سرزنش نمیکنم، اما شما باید منبع موثقی برای اثبات داشته باشید. اگر آنها به منابع و مدارک واقعی دست پیدا کنند تا نظر مردم را تغییر دهد، مشکلی با آن ندارم.
رابین هود یا داروغه ناتینگهام؟
شاید ۸۰۰ سال طول کشید اما کلانتر ناتینگهام همچنان قصد داشت به افسانه رابین هود، قهرمان فقرا، پایان دهد. کلانتر شهر، آقای روی گرین اسمیت، در ۱۹۹۶ حکم داد؛ تصویر معروفترین راهزن انگلیس برای یک شهر مدرن منسوخ و غیرقابلقبول است. افسانه رابین هود حتی اگر مربوط به فردی با روح و وجدان باشد، مردی که از ثروتمندان دزدی میکرد تا به فقرا هدیه دهد، دیگر این روزها از مد افتاده است.
تاجران محلی بر این باورند رابین هود و مردان شاد و شنگول او تصویر اشتباهی برای شهری هستند که بیش از هنر تیراندازی با کمان، درگیر انقلاب فناوری است. چهار آژانس تبلیغاتی توسط ناتینگهام فرست، کنسرسیومی متشکل از بازرگانان، دعوت شدهاند تا نماد جدیدی برای شهر طراحی کنند. تصویری کمتر «خصمانه» تا سرمایهگذاران بیشتری را جذب کنند. آقای گرین اسمیت گفت: «تورویل و دین، زوج معروف اسکیت روی یخ، باشگاه ناتینگهام فارست و برایان کلاف در این شهر محبوبیت بیشتری دارند.
با تمامی این تلاشهای مذبوحانه، کو گوش شنوا! رابین هود و جنگل شروود هر ساله تنها ۱.۵ میلیون توریست را جذب میکند و رابین همچنان نقش مهمی در اقتصاد شهر بازی میکند و شورای شهر همچنان مُصر است تا خاطره او را به خاطر جاذبه توریستی روشن نگاه دارد. ناتینگهام دارای یک پارک سرپوشیده با موضوع رابین هود است و گردشگران از ۴۰۰ هکتار باقیمانده درختان بلوط جنگل شروود هر ساله بازدید میکنند.
در شروود، با اتوبوس
خاطره این یکی هم فراموشنشدنی است. اصلاً علاقهای به تورهای توریستی و گشتوگذار با اتوبوس و پیادهرویهای گروهی و کسی که دائماً و مثل ضبطصوت شما را با اطلاعات و آمار و ارقام زیر مشت و لگد میگیرد، ندارم. اما این یکی با حضور برادران و دوستان چیز دیگری بود. گروهی که همه یکدیگر را نمیشناختند. خلاصه تیر و تخته به هم خورده تا همه در آنجا باشیم. باید نصف روزی را میکشتیم. چه کنیم، چه کنیمها با نگاه به تور جنگل شروود همه ما را میخکوب کرد.
توری به همراه باستانشناس و تاریخشناسان حرفهای و مسلط که بعداً آشکار شد. اگرچه در این بین ما فقط از فلین و ماجراهای رابین هود، پرداخت ساده سرگرمی در سینما بدون جلوههای ویژه، سختی و دشواریهای زندگی در طبیعت در قرون گذشته، شباهت بازیکنان تیم کلاف با تنه درختان!، عمدتاً برنز و لوید، دو دفاع جنگاور قلب دفاع که تمامی جنگل را در بر گرفته بود، حرف میزدیم.
در میانههای راه چندین توقف داشتیم. برای ملک روستایی و صومعه رافورد ابی (Rufford Abbey) و Newstead Abbey و بلوط بزرگ و تماشایی Major Oak افسانهای در نزدیکی روستای Edwinstowe و البته قصر شاه جان (King John). تمرکز پروژه باستانشناسی جنگل شروود بهشدت بر روی سایت کاخ متمرکز است، منعکسکننده این واقعیت که روزی روزگاری، قلب امپراطوری در جنگل شروود میتپیده است.
برایان کلاف، نام مستعار Big Ead
(در واقع Bighead به فردی متکبر، خودستا و خودخواه و... میگویند.) سالها بعد فهمیدیم چگونه این عنوان ماندنی شد. آنچه کلاف از آن لذت میبرد. ریشه آن به جیم گرگوری، رئیس وقت باشگاه کویینز پارک رنجرز (QPR) بازمیگردد. دسامبر ۱۹۷۸ بود، قراردادی در زمان خود غیرعادی؛ استن بولز، از کویینز پارک رنجرز به ناتینگهام فارست.
- استن، چرا فارست؟
- بولز: تلفنی داشتم از جیم گریگوری، در جا بهم گفت: یک باشگاه بزرگ برای خرید تو آمده.
- "چه تیمی، تاتنهام؟"
- و او گفت: «نه، Big 'Ead and his mate».
اشاره گرگوری به کلاف Big 'Ead و یار دیرینه او، تیلور بود. تا مدتها هیچکس دقیقاً نمیدانست ریشه این "نام" از کجاست. اما دوستی "بیگ هد" و دوست او، نزاع و اختلاف میان کلاف و تیلور از غمانگیزترین داستانهای فوتبالی بود. دوستی بهظاهر مادامالعمر نابود شد و ایندو از دورهای تا پایان عمر هرگز کلمهای رد و بدل نکردند.
رفاقت و تراژدی؛ زوج کلاف و تیلور
همکاری برایان کلاف و پیتر تیلور احتمالاً شناختهشدهترین و موفقترین همکاری در تاریخ فوتبال انگلیس بود و جدایی این دو عظیمترین تراژدیهای فوتبال انگلستان. دو مردی که به موفقیتهای خارقالعادهای دست یافتند، اما بعدها هرگز نتوانستند خاطرات خوش گذشته را با یکدیگر تقسیم کنند، بنشینند و همنشینی کنند، دل بدهند، قلوه بگیرند و در درخشش گذشتهها غوطهور شوند. در سال ۱۹۹۰، پیتر تیلور درگذشت و برایان کلاف برای اولین بار حرفی برای گفتن نداشت.
اظهارنظر درباره رابطه این دو آنقدرها هم آسان نیست. لایههای زیرزمینی و پیچیده و ریشههای مشارکت آنها. نظم و انضباط، روانشناسی و کاریزمای کلاف در تیمهای دربی و ناتینگهام فارست و چشمان بینای استعدادیاب تیلور. شاید در اینجا بیآنکه وارد مباحث طولانی این رابطه شوم، فقط به اعتراف و جمله خود کلاف اکتفا کنم. تیلور یکی از معدود افرادی بود که در زندگی حرفهای ترمز او را میکشید و در عین حال نیروی محرکهای بود.
پیت تنها مردی بود که میتوانست دستش را روی شانهام بگذارد و صریحاً به من بگوید: در اشتباهم، یا خیر. حرف بزنم یا ساکت بشوم و کارم را ادامه بدهم.
در طول هفده سال از زمانی که آنها برای اولین بار در هارتلپولز یونایتد در سال ۱۹۶۵ به یکدیگر پیوستند تا زمانی که تیلور در سال ۱۹۸۲ از ناتینگهام فارست رفت، این دو مرد در کنار هم کار میکردند؛ دو قهرمانی لیگ، دو جام اروپا و... یک دوستی عمیق شکل گرفت، نه فقط یک پیوند فوتبالی. تیلور در دوران بازیگری کلاف در میدلزبرو، پشتیبان و حمایتکننده فوروارد جوان در ابتدای دوران بازیگریاش بود و با گذشت زمان، مانند دو دلداده جداییناپذیر بودند. عشق و دیدگاههای مشترک و نحوه و شیوه ارائه و عرضه فوتبال پیوند ناگسستنی بین ایندو ساخته بود. متأسفانه، چنانکه رایج و معمول است، در اواخر عمر با هم اختلاف پیدا کردند و سالهای آخر زندگی را بدون هیچگونه ارتباطی دور از هم گذراندند. یک پایان غمانگیز. بسیاری از چرخش نهایی وقایع غمانگیز بودند و بسیاری دیگر از آنجایی که این دو مرد اغلب روابط طوفانی با یکدیگر داشتند، زیاد شگفتزده نشدند.
پانوشت؛ بازگشت به آینده
اخراج کلاف پس از چند هفته کوتاه و هدایت لیدز در سال ۱۹۷۴ ضربه بزرگی به یکی از بزرگترین مربیان فوتبال بود. تأثیر آن برای همیشه او را تعقیب کرد. کلاف بعدها با فارست به همهچیز رسید و جایگاه خود را در میان مربیان بزرگ تثبیت کرد. اما در همان دوران کوتاه ۴۴ روز در لیدز بود که نوشیدن آغاز شد و در مسیر راه او همراه شد. ضربه بزرگی به روح بزرگترین شیدای فوتبال؛ به یک اندازه مخرب و محرک. ماجرای آن به کتاب و ساخت فیلم و مستند و... رسید. بیگ هد فقط یک لقب بود و افتخارات فقط مدال و جام، اما فراموش نکنید فعالیتهای خیریهای او و قلب بزرگ او بود که عمیقترین تأثیر را گذاشت.
رابین هود یا برایان کلاف؟
انتخاب با شماست. هر دو تمامی ناتینگهام و ناتینگهامشایر را روی نقشه انگلستان نشاندند.
نوستالژی نسبت به گذشتهای خیالی در زمانهای اخیر جامعه را دچار مشکلات زیادی کرده است. خوب میدانم و میدانیم، با صعود به لیگ برتر، فارست جهان را به آتش نخواهد کشید و همه خواهیم دید همهچیز آنطور نیست که قبلاً بود. اما نشان و علامت عالی روی پیراهن همچنان همان است که بود. نشان، نشانی از حضور است. وجود داشتن. همین کافی است؛ بودن. این روزها، بدون رابین هود، بدون کلاف. عطر درخت بلوط در شروود پیچیده است و برای ناتینگهام فارست، بار دیگر همهچیز سبز و واقعی است. نوستالژی و گذشتهها، در جاده سخت و دشوار پیشرو و دنیای بیرحم لیگ برتر انگلستان، فقط نوری خواهد بود و شاید، فقط شاید، گشاینده راه آینده.