طرفداری- برخی از بازیکنان نمیتوانند با فشار کاری حضور در ترکیب انگلیس کنار بیایند، مثل جیمی بولارد. جیمی شاید هرگز کار خاصی برای انگلیس نکرده باشد ولی بازیکن بسیار خوبی بود که از مدتها قبل او را میشناختم. او دو بار به تیم ملی دعوت شد ولی هرگز بازی نکرد. مایه شرمساری بود و به نظرم این نشان دهنده اشکال دیگری در تیم ملی انگلیس است.
جیمی را از حدود 11 سالگی که در لیگ بکسی و کنت بازی میکردیم، میشناختم. او عضو YMCA بود و من برای التام تاون بازی میکردم. یکی از زیرکترین بازیکنان منطقه بود که تکنیک خوبی داشت و بسیار آماده بود. میتوانست شوتزنی کند و پاس بدهد و همچنین مثل یک دونده ماراتن بود. سپس مدتی از او خبر نداشتم و شنیدم که رو به نقاشی و طراحی داخلی آورده است. سالها بعد به رزروهای وست هم رسید و بعدا تصمیم گرفت راه دیگری انتخاب کند. در این میان او در تیمهایی مثل ویگان، فولام و هال، به عنصری کلیدی برای تیمش تبدیل شد. فکر میکنم طرفداران خودشان را درون او میدیدند؛ او کسی بود که هیچوقت خودش را جدی نمیگرفت. اما همیشه فوتبالیست بهتری نسبت به آنچه بود که اکثریت به آن پی برده بودند.
جیمی پس از خداحافظی کتاب خیلی جالبی نوشت و در میان مطالب مختلف به این اشاره کرد که فابیو کاپلو مثل یک پستچی وقت شناس است. او همچنین در مطلبی جدی، از خشک بودن جو تیم ملی انگلیس نوشت. در آن سیستم گم شده بود، راحت نبود و نتوانست بدرخشد. در این باره با او حرف زدم و این یک مشکل اساسی برایش بود. میگفت جدی بودن افراطی جو اردوی انگلیس باعث میشد خودش نباشد و در نتیجه چندان خوب تمرین نمیکرد.
این یک دغدغه است چون گوشه گیر میشوید و دنیایی غریب را پیش روی خود میبینید؛ درست مثل غذا. در خانه هر چه دلتان میخواهد، میخورید. در خانه ساعت 6 عصر همراه فرزندانم غذا میخورم و اگر دیرتر احساس گرسنگی کنم، سراغ یخچال میروم. اما در تیم ملی نظم خاصی بر قرار است. تقریبا مثل حضور در زندان است!
یادم میآید یکبار چهارشنبه بازی کردیم و شنبه هفته بعد هم بازی داشتیم. این باعث شد روزها در هتل گیر کنیم. خلاصه پس از بازی چهارشنبه، جان تری، اشلی کول، شاون رایت فیلیپس و من تصمیم گرفتیم برای تمامی بچهها ناندو بخریم. میدانستیم گرسنه هستند و غذای رزرو شده را دوست ندارند. این طور شد که همگی کم غذا خوردیم تا بتوانیم برای ناندوها جا داشته باشیم. پس از نیم ساعت میز شام را ترک کردیم و... از غذایی که دلمان میخواست لذت بردیم. فقط باید صدای ما را میشنیدید! هنگام غذا خوردن مثل کفتارهایی بودیم که که مقدار زیادی گوشت جلوی ما قرار دادهاند. اگر یک نفر آن سر و صدا را ضبط میکرد، خیلی خندهدار میشد.
چند مرتبه چنین کاری کردیم. یکبار به مک دونالد رفتیم و همه ساندویچ بزرگ و چیکن برگر و اینجور چیزها سفارش دادند. یک عملیات واقعی بود: غذاها توسط راننده یکی از بچهها، از در پشتی هتل میرسید. کسی در شرایط عادی هرگز به فکر انجام چنین کاری نمیافتاد؛ تنها هر از گاهی دست به چنین کاری میزدیم. ما احمق نیستیم و میدانیم که چه چیزی باید بخوریم. ولی حدودا یک هفتهای محبوس میشدیم و هیچ غذایی که آن را دوست داشته باشیم هم در کار نبود. در چنین شرایطی، رفتن سراغ غذاهای دیگر فوق العاده است. این واکنشی در برابر کنترل شدنمان بود.
یکبار کاپلو گفت حق نداریم هنگام خوردن صبحانه از کره استفاده کنیم. یادم میآید به جای کره، روی نان تُست خودم روغن زیتون و نمک میریختم و میخوردم. چه چیزی میتوانست بدتر از این باشد؟ یا مثلا یکبار دیگر گفت: «بستنی خوردن ممنوع». مطلقا از خوردن ذرهای بستنی محروم شده بودیم. منظورم این است که ما فقط 4-5 روز در اردوی تیم ملی حضور داشتیم؛ واقعا پیش خودش فکر میکرد استفاده از کره روی نان تستمان باعث میشود عملکردمان تحت تاثیر قرار بگیرد؟ آن هم در حالی که در باقی روزهای سال همین کار را انجام میدادیم.
گاهی باید به بازیکنان مسئولیت داد. همه ما حرفهای هستیم؛ با غیر حرفهای بودن به این نقطه از زندگی نرسیدهایم. ما میتوانیم از خودمان مراقبت کنیم. اگر با ما مثل بچهها رفتار کنید، ما هم مثل بچهها رفتار خواهیم کرد.
فقط بحث غذا نبود. یادم میآید در دوران گلن هادل (چون او به اندازه هر مربی دیگر سختگیر بود) در هتلی در برنهام بیچز بودیم و کسی اجازه نداشت جایی برود. من 19-20 ساله بودم و عادت داشتم که به بیرون بروم. ناگهان خودم را در چیزی مثل یک زندان پیدا کردم. پس از یکی از دوستانم خواستم تا بعد از شام بیاید و مرا سوار ماشین خودش کند. برنامه این طور بود که پس از تمام کردن تمرینات، ساعت 13:30 یا 14:00 ناهار میخوردیم... و بعد تا جلسه ساعت 19:30 بیکار بودیم! بنابراین انتظار داشتند تمام این مدت در هتل بنشینیم. خلاصه از دوستانم میخواستم تا کنار دیوار هتل باشند. من هم به طور پنهانی از آشپزخانه و در پشتی میگذشتم و سپس از روی دیوار به آنطرف میپریدم. من و فرانک لمپارد چند باری این کار را انجام دادیم. تمام چیزی که میخواستیم، دور زدن با ماشین یا گوش کردن به موسیقی بود: منظورم کارهای نرمالی است که افراد 18-19 ساله انجام میدادند، اما بدون الکل. به شما تضمین میدهم که هرگز مست نکردیم. این طور نبود که راهی بار شویم؛ فقط نمیخواستیم در اتاقمان حبس شویم. در خانه هرگز چنین کاری نمیکردیم، پس چرا باید قبل از یک بازی بزرگ چنین کاری کنیم؟ خستگی و ملالت یک مشکل است.
حضور طولانی مدت در هتل میتواند تاثیرات بدی هم داشته باشد. دور بودن از خانه و حبس شدن در یک اتاق میتواند باعث رو آوردن بازیکنان به قمار شود. شاید در ابتدا صرفا برای خنده باشد ولی ظرف چند ماه میبینید که روی صدها هزار پوند شرط بستهاید. در آن وضعیت داخل حفرهای بزرگ گیر میکنید که راهی برای خروج از آن ندارید و ضمنا نمیتوانید هم با کسی حرف بزنید چون یا باعث میشود خجالت زده شوید و یا هم برچسب اعتیاد میخورید.
من از تجارب خودم میگویم. یکبار به خاطر شرط بندی روی راگبی، سگها و اسبها، 200 هزار پوند در ضرر بودم. با ارسال پیامک و از طریق کارت اعتباری شرط بندی میکردم و این فرایند آنقدر راحت بود که قبل از این که خودم بفهمم، به دردسر افتادم. کارگزار میدانست پول خوبی میدهم و من هم در ابتدا چند هزار روی فلان شرط و چند هزار دیگر روی بیسار شرط میگذاشتم. سپس دیدم 200 هزار پوند به او بدهکار هستم و اصلا حال خوشی ندارم.
در نهایت خیلی خوش شانس بودم که از این وضعیت رها شدم. توانستم بدهکاری خودم را به 107 هزار پوند کاهش بدهم و سپس کل بودجهام را روی یک اسب مدعی در مسابقهای با شرکت هفت اسب گذاشتم. مسابقه را از تلویزیون تماشا میکردم و انگار آن اسب در حالت صحنه آهسته میدوید و همین باعث افزایش اضطرابم شد. اما پس از سپری کردن برخی از ترسناکترین دقایق عمرم، آن اسب جلو افتاد و من توانستم بدهی خودم را صاف کنم. این ماجرا درسی برای من شد. پولی که به کارگزار بدهکار بودم را پرداخت کردم و گفتم دیگر هرگز ضرایب را برایم نفرست یا با من تماس نگیر. بعد هم او را از مخاطبین تلفن همراهم حذف کردم.