یاران دبستانی من . . .
دلم یک مهمانی بزرگ می خواهد. مثل افطاری شنبه شب، شاید هم بزرگ تر. میخواهم
همه باشند. همه ی یاران دبستانی من. کوکب خانم، ریز علی، پتروس، کبری، حسنک
و خانواده ی آقای هاشمی
راستی. شما کجائید؟؟ سال هاست پیدایتان نیست. از خاطرتتان فقط دست درد های جریمه
نوشتن باقی مانده.
کبری کجایی؟؟ تصمیمت آنقدر بزرگ بود که چند صفحه از کتاب فارسی دوممان را بگیرد؟؟
اینقدر مهم که روزی هزار بار به خاطر دست دردهای جریمه و املا نوشتن توی ذهنمان فریاد
بزنیم خدا هدایتت کنه کبری؟؟
اگر بودی و میخواستی برای انتخاب رئیس جمهور و رشته و همسر تصمیم بگیری چه غوغایی
به پا میکردی؟؟ چه خوب که نیستی.
تو کجایی ریز علی؟؟ کجایی که به این جماعت سر سوزنی ایثار بیاموزی؟؟ دیروز تو پیراهت را
به آتش کشیدی برای نجات جان مردم . امروز عده ای کشور و مردمشان را به آتش میکشند
برای ثروت.
ثروت تو کجا و ثروت این آدم فروشها کجا؟؟فکر که میکنم میبینم که چه خوب شد که نیستی .
و تو پتروس؟؟ قهرمان روزهای کودکی. نگرانی و دغدغه ی تو سوراخ سد بود اما نگرانی بچه
های هم سن و سال تو این روزها خشکی زاینده رود است. روی این زمین ترک خورده پارچه
آبی پهن میکنند، ماهی قرمز میکشند تا خودشان را آرام کنند.
تو دیروز نگران سیلی بودی که ممکن بود شهرت را ویران کند. ما امروز دنبال آب میگردیم تا
پشت سدهای خالیمان جمع کنیم. میبینی چقدر دنیای تو و بچه های امروز از هم دور است.
چه خوب شد که تو هم نیستی. توی این بی آبی سد سوراخ از کجا پیدا میکردی برای مشهور
شدن؟؟؟
خانواده ی آقای هاشمی شما چرا پیدایتان نیست؟؟ خوب شد همان روزها که تورم بیداد
نمیکرد ایرانگردیتان را کردید. اگر امروز بودید . . .
درست یادم نیست با ماشین شخصی تان سفر میکردید یا قطار و اتوبوس. حالا هر چه بود.
خواستم بگویم این روزها بنزین سهمیه بندی شده. خودت را بکشی روزی سه لیتر بشتر خبری
نیست. بلیط قطار و هواپیما هم این روزها نایاب شده. اگر هم پیدا شود باید به اندازه خون پدرت
پای هر کدامش بدهی. تازه این روزها مردم عجله دارند. وقت سفر نیست.
کوکب خانوم شما چظوری؟؟ هنوز هم ماست و پنیر درست میکنی؟؟
چه خوب که تو هم نیستی این جوان های تنبل و بی مسئولیت را ببینی. ماست و پنیر که
سهل است دیگر غذا هم درست نمیکنند. تا دلت بخواهد توی خیابان های شهر فست فود
باز شده. این روزها توی این دود و دم و گرد و غبار خبری از سلیقه نیست. به هر چیزی که نگاه
کنی دو انگشت خاک گرفته.
شاید آن وقت ها اگر میخواستی آش پر روغن بپزی. خیلی هم که تر و فرز بودی نصف روزی کار
میبرد.
اما این روزها تلویزیون آش 20 دقیقه ای تبلیغ میکند. می بینی؟؟ نه. چه خوب که نیستی ببینی.