سلام سلام ..............همگی سلام
زندگی سلام ........زندگی سلام
.................
بیت بعدی چیست؟(2 نمره)
رضا هستم میزبان شما از تخصصی ترین برنماه نقد تحلیل و تبادل نظر فیلم در سایت کاملا مردم نهاد طرفداری !!!!!
از تمامی عزیزانی ک تا اینجا کنار ما بودن ممنونم و همچنان خود را کمترین در میان شما می بینم و ادعایی ندارم
از رفقایی ک هرجور ک ازشون برمیاد باعث بهترشدن سایت میشن هم ممنونم در همه زمینه ها از ورزشی تا غیر ورزشی و ....
چ کسانی ک تخصصی مینویسن مثل مسعود محمد امیر پرهام حمید و... چکسانی ک صرفا نظرشون میزارن مثل سروش فرناوه ونسان و...
بنظرم حتی اگه صرفا ی کپی پیس هم باش چون از مطلب خوبیه بازم لایق احترام و سپاسگذاریه و من لاقل حمایت میکم در حد وسع خودم
بگذریم برسیم ب فیلم های امشب
دوستان دم در بده بفرمایید کافه فیلم و سر جاهاتون بشینین
==============================================================================================
درباره فیلمساز و عوامل
نام اثر : در دنیای تو ساعت چند است؟ 1394
نام فیلم
صفی یزدانیان دربارهٔ شیوهٔ انتخاب نام فیلم میگوید: «خیلی سال پیش «پاییز پدرسالار»، مارکز را با ترجمهٔ حسین مهری خوانده بودم و بعد هم کتاب را گم کردم، اما چند سطر از تکگویی راوی خطاب به محبوبش که به روال مارکز بیشتر طنینی شعرگونه دارد، در ذهنم مانده بود. نوشتن فیلمنامه که جلو رفت، دیدم چقدر بخشی از آن تکگویی برای عنوان این فیلم مناسب است. آن چند سطر چنانکه در یاد من مانده چنین چیزی بود: "... کجاست عطر شیرین بیان نفست در این بوی گند غذای سرد؟ گل سرخت کجاست؟ عشقت کجاست؟ در دنیای تو ساعت چند است؟"
کارگردان : صفی یزدانیان
صفی یزدانیان : متولد سال 1339 در تهران می باشد. فارغ التحصیل کارشناسی سینما از دانشگاه هنر است. یزدانیان سالها به عنوان نویسنده و منتقد در نشریات مختلفی از جمله مجله فیلم فعالیت می کرده است. یزدانیان سابقه ساخت فیلمهای کوتاهی از جمله « در جستجوی شهرزاد » را در کارنامه هنری اش دارد اما « در دنیای تو ساعت چند است؟ » اولین فیلم بلند سینمایی او محسوب می شود.
فیلمنامه : صفی یزدانیان
تهیه کننده : علی مصفا
مدیر فیلمبرداری: همایون پایور
بازیگران : لیلا حاتمی، علی مصفا و زهرا حاتمی.
موسیقی کریستف رضاعی
موسیقی این فیلم که ساخته کریستف رضاعی است، در یک آلبوم توسط مؤسسه فرهنگی هنری منظومه موازی موسیقی در شهریور ۱۳۹۴ منتشر شد. این آلبوم که دارای ۲۹ قطعه است، توانست یکی از آلبومهای پرفروش ماه در زمان انتشار در بییپ تونز باشد.
فیلمبردار همایون پایور
تدوین فردین صاحب الزمانی
========================
جوایز
جایزه بهترین فیلمبرداری و طراحی لباس و صداگذاری و کاندیدایی بهترین فیلم و فیلمنامه و کارگردانی و نقش اول مرد و طراحی صحنه از جشن خانه سینما
جایزه تماشاگران در ۵ جشنواره فیلم ایرانی، بریزبن، سیدنی، کانبرا، آدلاید، ملبورن، استرالیا ۲۰۱۴
جایزه فیپرشی فدراسیون بینالمللی منتقدان فیلم جشنواره بینالمللی فیلم پوسان ۲۰۱۴
جایزه سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه بخش بینالملل جشنواره فیلم فجر ۲۰۱۴
جایزه بهترین فیلم جشن انجمن منتقدان و نویسندگان سینمایی ایران ۲۰۱۴
جایزه ویژه هیئت داوران جشنواره بینالمللی فیلم ویلنیوس ۲۰۱۴
جایزه طلایی بهترین فیلم فستیوال فیلمهای شرقی ژنو ۲۰۱۴
جایزه بهترین موسیقی فیلم از جشن حافظ
===========================
خلاصه داستان
گلی بعد از بیست سال زندگی در فرانسه یکباره تصمیم میگیرد به ایران و به زادگاهش، شهر رشت سفری کند. فرهاد در رشت به استقبالش میرود و میگوید که آشنایی قدیمی است، اما گلی اصلاً او را به یاد نمیآورد.
=============================
نقد بررسی
نقد اول مسعود فراستی - مثبت !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
در دنیای تو ساعت چنده؟
فیلم کوچک آدمیزادی آرام و بیادا است اما با حس. حسی از یک عشق قدیمی و تمیز انسانی. عشق یکطرفه و بیپاسخ اما امکانپذیر و باورپذیر.
در هجمه این همه تنش و عصبیت، بزهکاری، خیانت و فساد و خلبازی فیلمهای این جشنواره، در دنیای تو...، غنیمتی است کمیاب که به کل از این جشنواره و سینمای مریضش جدا میایستد و چه خوب.
تنها فیلم جشنواره است که وقتی از سینما بیرون میآییم - بویژه که باران هم نمنم میبارد– حالمان خوب میشود و حس نرم انسانیای داریم. این، اولین فیلم نوستالژیک زنده – نه مرده - عاشقانه سینمای پس از انقلاب است که اصلا بد نیست. میتوانست بهتر باشد. کمی قصه کم دارد: قصه حمید، قصه علی و فرهاد و...
یادآوریهایش، گاهی مخدوش است و معلوم نیست خاطره از نگاه کیست.
فیلم زمان ندارد. میتوانست متعلق به 20سال پیش باشد یا 20سال آینده. این، خوب نیست. هر چه زمانمندتر و مکانمندتر، بهتر و ملموستر.
خانه، کوچه و خیابان از کار در آمدهاند؛ بازار رشت اما گاهی توریستی شده.
بازی مصفا، خیلی خوب است و اندازه. حاتمی هم به فیلم میخورد.
پایان فیلم درست است و متناسب؛ بدون اداهای رایج. تدوین خوب نیست و بعضی حرکتهای دوربین.
موسیقی اما خوب است و دل انگیز که به فیلم و فضای نوستالژیک آن میآید. چه ترکیب خوبی از موسیقی کلاسیک با محلی و چه ترانه قشنگی در آخر فیلم. آفرین به کریستف رضاعی.
نقد دوم - منفی
در دنیای تو ساعت چند است اولین فیلم بلند صفی یزدانیان، منتقد و مترجم سینمایی است. فیلمی که باید آن را برای منتقد باسوادی که هم اکنون در جایگاه فیلمساز قرار گرفته، به عنوان گامی رو به جلو به حساب آورد اما متآسفانه چنین اتفاقی رخ نمی دهد، بلکه برعکس، این فیلم صفی یزدانیان را از ما دور کرده و در حیطه ی فیلمسازی نا امیدمان می کند.
در ایران اغلب منتقدان با وجود تجربه ی حرفه ای شان در مدیوم نقد، گاهی به خود جسارت می دهند و پا در عرصه ی فیلمسازی گذاشته تا با دانش تئوریکشان، دست به خلق یک اثر سینمایی بزنند اما متآسفانه این مهم در بیشتر اوقات با شکست بزرگی مواجه می گردد و دیگر نگاه ها به آن منتقد تغییر پیدا کرده و حتی به خواستگاه نقادی اش هم ضرر وارد می شود. اولین فیلم بلند یزدانیان دچار چنین زیانی شده و بد بودنش بر نام خالقش سنگینی می کند. فیلمی که ای کاش توسط یک منتقد ساخته نمی شد و آن را به پای یک فیلمساز جوان و بی تجربه می نوشتند نه به حساب یک تجربه ی محتوم و تهی برای یک نقاد.
در دنیای تو ساعت چند است را می توان ادامه ی فیلم پرت و پلای پله ی آخر مصفا دانست. یعنی فیلم به طور جالبی در شلختگی و وارفتگی، نقاط مشترکی با آن اثر دارد و گویی انگار ورسیون دومش است. یعنی دقیقآ با همان بازیگران (علی مصفا و لیلا حاتمی) و با همان اکت ها و بی سر و ته بودن در فیلمنامه. حال اگر انتقال فضا و شخصیت های پوشالی فیلم پله ی آخر به فیلم صفی یزدانیان را نادیده بگیریم و اینطور فرض کنیم که اتفاقی بوده، باید به سراغ قصه ی بی انسجام و سرگردان در دنیای تو.... برسیم.
فیلم از جایی آغاز می شود که گلی از پاریس به شهر رشت که موطنش بوده برمی گردد و می خواهد در فضای خانه ی کودکی اش، نوستالژی بازی کند، یعنی ادای گذشته را دربیاورد تا کمی از حس الیناسیون درونی اش(که آن هم شوخی است) با خانه و وسایل و کلفتشان، ارضا شود. اما در این بین فرهاد پسری نیمه دیوانه با اکت هایی احمقانه وارد زندگی اش شده تا به او بفهماند که سالهاست عاشقش بوده و در سیر نوستالژی بازی های گلی خانم، همراهیش کند تا مبادا دیگر در خریتش(خریت سکوت چندساله اش) دست و پا بزند، البته باید دانست که وجود دختر، در حال و هوای ابلهانه و سفیحانه ی فرهاد تاثیری ندارد.
فرهاد و گلی دو شخصیت مرکزی فیلم هستند که به اصطلاح، داستان قرار است در حول این دو چرخش پیدا نماید. فرهاد یک فرد انتلکت نمای ابله ای است که بدون هیچ اصول و برنامه ای زندگی روزمره اش را سپری کرده و برای خلاص شدن از دست زمان و شرایط، به احمق بودن روی می آورد و تمامی لحظات را بر کوبیدن بر طبل بی عاری به شکلی مضحک و گاهی اشمئزازگون، سپری می کند. چنین شخصیتی هم، دقیقآ در فیلم پله ی آخر با بازی خود علی مصفا وجود داشت که به نوعی مکمل همسر ضعیف و مفلوکش بود. اما شخصیت فرهاد در فیلم، بسیار مفروض و کاریکاتوریک ترسیم شده و اکت ها و دیالوگ های بی ربطش، نه فضا می سازد و نه موقیعت درام، بلکه یک وضعیت مضحک و جفنگ (جفنگ نه به معنای ابزورد) ایجاد می کند که این مشکل کاملآ از درون فیلمنامه نشئت می گیرد. به عبارت دیگر فیلمنامه نه شخصیت دارد و نه کشش دراماتیک، بلکه برشی است از موقعیت هایی مقوایی و پوشالی که یک سری اکت فاقد میزانسن و گاهآ تلویزیونی در بطن اثر خلق می کند و تاثیرش هم به مانند داستنانش هم بی سر و ته است و هم قلابی.
مشکل دیگر فیلم در این است که بیننده در سیر داستان پشت سر هم اسم هایی را می شنود که عاقبتشان فلان و بحمان شده، نام هایی مثل: حمید، علی، آنتوان که برای تماشاگر فقط در حد همان نام باقی می مانند و گویی برای فیلمساز هم مهم نیست بیننده را از سردرگمی نجات دهد چون ادا کردن چند مونولوگ کافی است تا بیننده نزد خودش فرض کند که اینها با هم در دوران کودکی همبازی بوده اند، در یک دانشگاه درس خوانده اند، فامیل یکدیگر هستند و...... یعنی باید در طول فیلم فقط حدس بزنیم و اصلآ هم مهم نیست که شخصیتها معرفی شوند و یا نه.
حتی این ابهام در مورد دو شخصیت اصلی فیلم هم جریان دارد. مثلآ این فرهاد کیست؟ آیا نسبتی با گلی دارد؟ شغلش چیست؟ معلم فرانسه و یا خدمتکار و یا اصلآ یک ولگرد بی سراپاست؟ هیچ معلوم نیست، حتی عشقش هم به گلی کاریکاتوری می باشد و عاشقی اش هم به شدت مبتذل و مضحک است. و یا در نقطه ی مقابل گلی را چطور می توان تحلیل کرد؟ او چرا مادرش را در سال های گذشته رها کرده و به پاریس رفته و هم اکنون با یک افسردگی مزمن همچون یک فراری به شهرش برمی گردد، و یا آن تلفن های مشکوکش چه معنایی دارد؟ آیا آنتوان شوهرش است؟ و یا نامزدش؟ هیچکدام از این موضوعات روشن نیست و گویی اصلآ پیرنگی نداریم، بلکه چند خط داستان کوتاه از چند روز زندگی یک دختر نوستالژی باز و آشنایی اش با یک مرد دلسپرده، کلیت اثر را تشکیل می دهد.
در کلام آخر فیلم در دنیای تو ساعت چند است فیلم سرگردان و حیرانی است، فیلمی که نه داستان دارد و نه شخصیت و بیشتر شبیه به برشی از یک سریال چند قسمتی است، یعنی گویی مثلآ ما در حال تماشای قسمت پنجم یک سریال هستیم و کاراکترها و گذشته شان را از اپیزودهای قبلی می شناسیم و اکت های شان برای ما معنی دارد. در یک فیلم شخصیت ها باید شناسانده شوند تا کنش هایشان در فرم معنی پیدا کند، یعنی اکت یک کاراکتر به تحلیل پرسناژ وابسته است و اگر چنین رویه ای اتخاذ نشود، نتیجه اثری ابتر و الکن مانند این فیلم حاصل می گردد.
===========================================================
تحلیل فیلم
کم نبودهاند منتقدینی که فیلمنامه نوشتهاند و اتفاقا خوب هم نوشتهاند و فیلم ساختهاند و اتفاقا از پس آن هم بهخوبی برآمدهاند، درست مثل صفی یزدانیان. کسی که در کارنامهی کاریاش سابقهی ساخت مستند و فیلم ِ کوتاه بهچشم میخورد و همچنین نگارش فیلمنامهی «سیمای زنی در دور دست»، فیلمنامهای که ساخته شد؛ اما فیلم اقبال چندانی نیافت.
حالا آقای یزدانیان با فیلم در دنیای تو ساعت چند است، نگاه ِ لطیف ِ خود به زندگی، آدمها، روابط و عاشقانههایشان را روایت میکند، روایتی که در بستر ِ شهر رشت رخ میدهد. این داستان پر از انسانهای خوب است، انسانهایی که یا در زندگی عشقی کامروا شدهاند و یا شکست خوردهاند و در کنار همهی اینها، بیننده عشق ِ فیلمساز به شهر رشت، یکی تاثیرگذارترین کاراکترهای فیلم را، شاهد است. گویی صفی یزدانیان، دِینی به تمام آن دیوارهای نمکشیده، قطرات ریز و تند باران، چالهها و گربهها، بازارچه و گاراژ، سنگ ریزهها، خانهها و از همه مهمتر سبک زندگی مردم رشت و آرامش ِ آنان داشته، شهری با اصالت که ظاهر و باطنش خودش و مردمانش یکیست.
حالا یک نفر به این شهر بازگشته، کسی که جسارت دنبال کردن حسش را داشته و آمده تا بلکه جواب سردرگمیهایش را بیآبد. گیله گل (لیلا حاتمی)، زنی که سالها پیش، همه چیز را پشت سر خود جاگذاشته و رفته، حالا به میان آدمهایی بازگشته که این همه وقت فکر میکرده میشناسدشان؛ ولی نه احساسشان را میشناخته و نه عمق ِ خوبیشان را دریافته بوده. همهی اینها به کنار، تنها یک نفر است که برای گلی غریبه مانده، فرهاد.
فرهاد (علی مصفا) مجنون ِ گُلیست. شبیه به فرهاد ِ کوهکن است که صبورانه برای بهدست آوردن معشوق، دور از چشم ِ او میکوشد و در عشق، شهرهی شهر است. مجنونی مدرن که به عشق ِ گلیاش، فرانسه آموخته، پنیر ِ خانگی تهیه میکند، هنرمند و هنردوست است و البته فاکتور همهی عشاق را هم دارد، یک جور دیوانگی ِ دوست داشتنی. زن ِ پا به سن گذاشتهی داستان فرهاد کوهکن هم کنار ِ فرهاد ِ در دنیای تو ساعت چند است حضور دارد با این تفاوت که او نه دشمن فرهاد و خواهان مرگ ِ او، بلکه چون مادر، دلسوزش است و اگر میخواهد فرهاد عشق ِ دخترش، گلی را از سر ِ خود بیرون کند، امیدی بر به ثمر رسیدن این عشق ِ یکسویه ندارد.
اینکه گلی، فرهاد را، کسی که از کودکی کنارش بوده، اصلا و ابدا بهخاطر نمیآورد، دور از ذهن است. اینکه او فراموش کرده آیا مرد کافهچی روی آش نعنا داغ میریخته یا نه طبیعیست؛ ولی اینکه تمام و کمال مدل ِ مردم شهرش، آدمهایی که کنارشان بزرگ شده را هم به یاد ندارد، خیلی عجیب است. او رشت را در پنج سالگی ترک نکرده، از همان ابتدای فیلم متوجه میشویم که او در آنجا به دانشگاه رفته و سپس ترک دیار نموده، پس اغراقی که آقای یزدانیان در مورد نسیان گلی بهکار گرفته آزاردهنده میشود، چون این بخش از فیلم رئال است و در تخیلات ِ فرهاد اتفاق نمیافتد یا دست ِ کم بیننده چنین چیزی را نمیبیند و حس نمیکند.
گلی از خودش عصبانیست، از اینکه فرهاد را به یاد ندارد، از اینکه هنگام فوت مادرش (زری خوشکام) کنار ِ او نبوده، از اینکه هنوز تشکیل خانواده نداده و همهی اینها را یکجا، با جیغ و دادی که در انزلی راه میاندازد بر سر ِ فرهاد خالی میکند. هنگام حملهی مردان به فرهاد، شاید تصور شود که فیلم به سمت ِ فیلمفارسی شدن و غیرت و ناموس و این نوع صحبتها پیش میرود و لحن ِ آرام ِ فیلم تغییر میکند؛ اما اگر غیور مردان شهر انزلی را کمی بشناسید، در این مورد به فیلمساز حق میدهید. حالا که فرهاد برای دیدار با گلی انزلی را برگزیده، باید عواقبش را هم بپذیرد!
گلی، از درون عصیان کرده، پشیمان شده و بر سر ِ دو راهی ِ ماندن و رفتن هم گیر افتاده. او نیاز به یک ناجی دارد، کسی که راه را به او نشان دهد و چه کسی بهتر از آقای نجدی (ابراهیم ضمیر) میتواند این کار را بکند؟ دنیای ما آدمها پر از داستانهای ناتمام عشاق است، پر از نرسیدنهاست و داستان آقای نجدی و مادر گلی هم از جنس همین قصهها. ماجرایی که گلی نیاز به شنیدنش داشت تا هم در قضاوت عجولانهاش تجدید نظر کند و هم اینکه داشتههایش را قدر بداند و بالاخره فرهاد را ببیند و تصمیم بگیرد او را بشناسد. کاری که صحبتهای بیآلایش آقای نجدی با دل ِ گلی میکند، سبب میشود رنگ و بوی شهر هم برایش تغییر کند. حتی بین ِ او و آقای مهربان (اردشیر کاظمی) صمیمیت دوباره راه میجوید و جا خوش میکند. او مجددا با این شهر و مردم، اُخت شده. دوستشان دارد. گلی، گنج باارزشش را دوباره یافته و احساس حقیقیاش را با گفتن: «این وارشه، اون بارونه، فرق میکنه..» نشان میدهد.
همانند فیلمبرداری که توانسته از دل ِ هر در و دیوار و نابهسامانیهای شهر، شاعرانگی و رنگ و زیبایی را بیرون بکشد و گذارد مخاطب لحظهای از حال و هوای عاشقی دور شود، اسامی ِ پرسوناژها هم همین کار را میکنند. نام گیله گل برای زنی انتخاب شده که بالاخره به اصل ِ خود یعنی گیلکی بودنش برمیگردد، یا مثلا نام ِ کارگر خانه که «عروس» است، مدام تکرار میشود و هر بار که رسیدن فرهاد به گلی سخت و سختتر میشود، نام ِ عروس، ناخودآگاه این امید را در دل روشن میدارد که شاید بالاخره گلی عروس ِ فرهاد شود. نامها حتی در موسیقی ِ فیلم، که آن را هم باید کاراکتری مستقل بهشمار آورد، به دو اسم گریز میزند، «گلی» و سپس «لیلا». در اینکه در دنیای تو ساعت چند است یک فیلم خانوادگی شده، شکی نیست و این امر نقطه ضعفی برای فیلم بهشمار نمیآید. اتفاقا چه خوب که لیلا حاتمی شد گیله گل ِ داستان صفی یزدانیان و چه بهتر که نقش مقابلش را علی مصفا بازی کرده و مادر قصه هم شد مادر ِ حقیقی ِ هر دویشان. این فیلم باعث شده بعد از سالها دوباره بگوییم چه خوب که آقای مهرجویی فیلم «لیلا» را ساخت و پیوند این دو نفر را موجب شد، واقعا لیلا و علی خیلی بهم میآیند؛ یک عشق زیبای ایرانی.
به هر حال نمیتوان این خصوصیت ایرانیان را هم در نظر نداشت که از همه جای جهان هر چیزی را که بگیرند و وارد ایران کنند، بلافاصله در آن تغییراتی ایجاد میکنند و نسخهی ایرانیاش را تحویل میدهند. در این فیلم هم، موسیقی و آواز ِ ذاتا فرانسوی، بهنوعی ایرانی شده و با گویش گیلکی، هویتی نو یافته. حضور کریستف رضاعی، آهنگساز فیلم هم در نقش دو کاراکتر آنتوان و موسیو لوگران ِ کتاب موژه ـ کتاب آموزش زبان فرانسوی ـ جالب توجه است. مردی که کابوس فرهاد شده و در اوهام و تخیلاتش حضور پررنگی دارد.
تخیلات فرهاد چنان قویست که گلی را هم همراه خود به درون ذهنش میبرد و او را با جهان ِ خویشتن، آشنا میسازد. فرهاد آنقدر دیوانه هست که در خیابان سر و ته شود و روی سر بایستد تا کل شهر خبر شوند و بدانند او، رفته نزد گیله گلش. یک جور دیوانگی دلچسب که خودنماییهای مردانه را هم قاطی دارد و بیاختیار آدمی را به خنده میاندازد. کاراکتر فرهاد با همهی دیوانگیهایش، همچنان بامزه و در عین حال بهلولوار عاقل است و آنقدر خوب از آب درآمده که این شک را ایجاد میکند، نکند آقای یزدانیان یکطورهایی با این پرسوناژ حدیث نفس کرده است.
فرهاد نهتنها گلی بلکه بیننده را هم با مهارت به درون رویاهایش میبرد و خاطراتی را برای او نیز زنده میکند و شاعرانههایی چون پیچیدن بوی پوست پرتقال ِ روی بخاری در زمستان و صفای کودکی را به یادمان میآورد و با نوستالژیها، احساساتمان را قلقلک میدهد. حرکتهای پیدرپی در زمان اصلا نامأنوس نیست و برعکس، هر بار که گریزی به گذشتههای دور و نزدیک زده میشود، مخاطب بیش از پیش درگیر داستان شده و حال ِ فرهاد، گلی، مادر و.. را بهتر درک میکند، با آنان همذات پنداری میکند، جواب همهی سوالاتش را میگیرد و در فضای قصهی عشق گیله گل و فرهاد غرق میگردد و به سرانجام آنان میاندیشد.
فیلم در دنیای تو ساعت چند است، شادابی، خنکی و دلپذیری ِ وارشهای شمال را دارد. فیلمی امیدبخش با پایانی خوش که با رساندن فرهاد به گلی، آروزی مادر که همواره مراقبشان است را تحقق بخشید و در عین حال، صفی یزدانیان را به هدفش یعنی ساخت یک شاعرانهی زیبا، آرام و رمانتیک رساند.
« در دنیای تو... » اثری عاشقانه در حال و هوای عاشقانه های کلاسیک برتر تاریخ سینماست که می توان به طور تلویحی آن را مشابه آثار سینمای فرانسه در نظر گرفت؛ به انضمام اینکه داستان خودِ فیلم نیز ارتباط مشخصی با فرانسه دارد.
فیلم داستان ساده اما پر جزئیاتی دارد. یک عاشق که سالهاست منتظر ورود گلی به شهر رشت می باشد با ورود وی در اولین دقایق حضورش در این شهر به سراغش می رود. اما دقت صفی یزدانیان در پرداخت داستان و تجربه ارزشمندش در سالهایی که نویسنده بود ، سبب شده تا « در دنیای تو... » از جهات مختلف اثری در قد و قامت سینمای بین المللی باشد.
یزدانیان که خودش نیز نویسنده این فیلم بوده، با بهره گیری از هوش و تجربه خود، دیالوگ هایی عاشقانه را به رشته نگارش درآورده که در عین سادگی، بسیار شنیدنی هستند و در تاریخ سینمای ایران کمتر مشاهده شده که با چنین دقت و وسواسی در دل داستان گنجانده شده باشد.
در فضایی که یزدانیان برای روایت داستان برگزیده، خبری از پلیدی های آشکار زمانه نیست. در « دنیای تو ساعت چند است ؟ » هیچ شخصیت منفی وجود ندارد و آدمها برخلاف عصر کنونی، صادق و مهربان هستند و البته اغلب آنان مولفه های عشق را در خود دارند. برخی از آنها به عشق خود رسیده اند و برخی در انتظار تجربه عشق واقعی هستند که فرهاد یکی از آنهاست.
فرهاد در تمام سالهایی که گلی در فرانسه مشغول زندگی بوده، بخاطر عشق او، تمام آنچه را که وی دوست می داشت را آموخته تا بتواند نزدیکی بیشتری با دنیای او داشته باشد. فرهاد زبان فرانسوی می داند و نحوه تهیه پنیر فرانسوی را هم یاد گرفته و حتی زمانی که مادرِ گلی از فرهاد می پرسد چرا پنیر فرانسوی برایش آورده تا میل کند می گوید : « بد هست همان صبحانه ای را میل کنید که دخترتان آن سوی دنیا می خورد؟! ». فرهاد صدای گلی را بر روی نوار ذخیره کرده و به نظر می رسد که همیشه در حال گوش دادن به آن باشد چراکه تمام کلماتی که در این نوار ضبط شده را از حفظ به زبان می آورد و حتی آهنگ بیان آن را به درسی ادا می کند!
در طرف مقابل، شخصیت گلی وجود دارد که تازه از فرانسه به شهر زادگاهش برگشته و دوری طولانی مدتش از شهر رشت باعث شده تا هیچ اطلاعی از محیط پیرامونش نداشته باشد. گلی سردرگم است و به نظر می رسد نوعی حس گناه به دلیل عدم حضورش در مراسم تدفین مادرش او را همراهی می کند. اما در حالی که گلی تمام دوستان دوران کودکی اش از جمله علی و حمید را به خاطر می آورد، تنها کسی که ابدا او را نمی شناسد فرهاد است؛ با اینحال فرهاد ظاهرا تنها کسی است که ریزترین مسائل زندگی گلی را می داند. گلی در هنگام ورودش به شهر و رفتن به سراغ کسانی که 20 سال از آنها اطلاعی نداشته، به مجموعه ای از انسانهای شکست خورده بر می خورد که بر خلاف انتظارش، در زندگی به جایگاه موفق نرسیدند. در میان آدمهایی که او ملاقات می کند، از هنرمندی که حالا آرایشگر شده گرفته تا پیرمردی که دل در گرو عشقی نافرجام سپرده دیده می شود.
نقطه قوت کارگردانی یزدانیان را می توان در پرداخت دو شخصیت اصلی داستان دانست. فرهاد که مجنون زمانه است، خونسرد و گاها شوخ است. وی حتی زمانی که گلی بر سر او فریاد می زند عصبانی نمی شود و هیچ صدایی از او بلند نمی شود. فرهاد پرتره یک عاشق واقعی است که برای رسیدن به عشق تمام دورانش، از انجام هیچ کاری فروگذار نبوده است. او در روزهایی که گلی در فرانسه سپری کرده، به مادرِ گلی نزدیک شد تا بتواند جالی خالی پسری که نداشته را برای او پر کند و هم از این طریق شاید به گلی هم نزدیک تر باشد. صفی یزدانیان برای پرداخت شخصیت فرهاد، عاشقانه ترین های تاریخ سینما را مد نظر قرار داده است.
از جمله درخشان ترین لحظات فیلم را می توان سکانسی دانست که فرهاد در حال توضیح روند شکل گیری عشقش به گلی از دوران کودکی می باشد. سکانسی که در آن لحظاتی پر از عشق و سادگی و لحظات نوستالژیک به کار گرفته می شود تا تماشاگر تحت تاثیر قرار بگیرد و موسیقی کریستوف رضاعی نیز باعث غرق شدن مخاطب در فیلم می شود.
فیلمبرداری و قاب بندی های همایون پیاور نیز در « در دنیای تو ساعت چند است؟ » تماشایی و چشم نواز بوده اند. فیلمبرداری در کوچه های قدیمی شهر رشت و بازار ستنی این شهر و همچین منزلی که بسیار قدیمی می باشد، از جمله دلایلی هست که حس نوستالژیکی را در مخاطب برمی انگیزد. در فیلم « در دنیای تو ساعت چند است ؟ » خبری از جامعه مدرن و تکنولوژی های ارتباطی عصر حاضر نیست و فیلمساز تلاش کرده تا دنیایش عاری از هرگونه عناصر جامعه صنعتی باشد.
موسیقی فیلم یکی از نقاط قوت « در دنیای تو ساعت چند است؟ » به شمار می رود. کریستوف رضاعی که خود متولد فرانسه می باشد، قطعاتی شنیدنی از موسیقی محلی گیلانی که البته با تنظیم مجدد همراه بوده را به کار گرفته است تا داستان بیشتر به حال و هوای گیلان نزدیک شده باشد. از جمله قطعات شنیدنی فیلم « کی سه؟ کی سه ؟ » می باشد که برگرفته از یک ملودی کوبایی می باشد و با اشعار حشن عاشورپور و اجرای روزبه رخشا بسیار درخشان و مناسب حال و هوای فیلم است.
بازی علی مصفا و لیلا حاتمی کمک شایانی به جذابیت داستان کرده است. لیلا حاتمی در نقش گلی، درخشان است و البته قبلا هم نقش آفرینی هایی را در چنین حال و هوایی از او شاهد بوده ایم. در مجموع می توان حاتمی را گزینه بسیار مناسبی برای چنین نقش هایی عنوان کرد. علی مصفا نیز در یکی از بهترین نقش آفرینی های دوران بازیگری اش، به خوبی از عهده ایفای نقش شخصیت عجیب و غریب فرهاد برآمده است. زهرا حاتمی نیز که پس از سالها به سینما بازگشته، بازی خوبی از خود ارائه داده است.
« در دنیای تو ساعت چند است ؟ » را در مجموع می توان یکی از بهترین آثار عاشقانه چند سال اخیر در سینمای ایران برشمرد. اثری که جای خالی اش در سینمای کنونی ایران حس می شد و حال تماشاگران می توانند این فرصت را پیدا کنند که حال و روز خوبی پس از تماشای فیلم داشته باشند. « در دنیای تو ساعت چند است ؟ » مخاطبش را مجاب می کند تا ساعتش را با دنیایی که صفی یزدانیان در این فیلم تنظیم کرده، هماهنگ کند
==========================================
دیالوگ های ماندگار فیلم سینمایی در دنیای تو ساعت چند است؟ (1393)
(زهرا حاتمی): همهی عشاق توو قصهها شکست میخوردن... اما تو یه خُل دیگهای !!!
(علی مصفا): سلیقه تو رو یادمه... هر چی تو دوست داشتی رو دوست داشتم... اون روز رو یادمه که خانم معلم پرسید"هر کی از چی توی زمستون خوشش میاد؟"
همایون خله گفت از شیر سرد... لاله گفت از دماغ هویجی آدم برفی... آندرو گفت از برف... یاسمن گفت از هیچیش... ناهید گفت از سرما خوردن... علی گفت از صدای برف... من گفتم از تعطیلی مدرسه بخاطر برف... تو گفتی از بوی پوست پرتقال سوخته روی بخاری وسط روز برفی... میدونستم تو یه چیزی میگی که شبیه بقیه نیست؛ تو فرق داشتی گلی...
(علی مصفا): توو درسامون بود که ابرها از بخار شدن آبهای روی زمین درست میشن... خب فکر کردم اینجوری آبها بخار میشن... میشن ابر... بعدش برف میاد... بعد مدرسه تعطیل میشه... بعد ما میایم کوچه شما تا شب برف بازی میکنیم... میدونستم که تو بالاخره از پنجره یه نگاهی به کوچه میکنی...
فرهاد (علی مصفا): یه پسره بود توو دانشکده، شما میشناسینش؛ علی یاقوتی... یه روز سردش شده بود کت منو قرض گرفت... بعد گلی عین الان شما نشستهبود داشت از روش طراحی میکشید... بهش گفت «چه کت قشنگی! اینو ندیدهبودم! کی خریدی؟ مبارکه...» اینقدر حرصم گرفت... توو دلم گفتم این همه منو با این کت دیدی نمیشناسیش؟ اونوقت به این میگی مبارکه؟ به این؟ اینقدر لجم گرفت...
حوا خانوم (زهرا حاتمی): تو هم مُردی از حسودیش...
(زهرا حاتمی): جالبه که توو چهل سالگیت یجوری باشی غیر از بقیه؛ توو بیست سالگی که همه شاعرن!
(زهرا حاتمی): ببین پسرجون، تو اسباب عاشقی رو داری ولی نمیدونی کجا پهنش کنی
گلی (لیلا حاتمی): تو که منو خوب میشناسی باید علی هم بشناسی؟ علی یاقوتی ...
فرهاد (علی مصفا): علی یاقوتی باز کردی قاطی؟ فاطی یا گلی؟ گلی یا فاطی؟ آخرشم نه گلی شد، نه فاطی ...
---
منابع میثم کریمی سلام سینما و...